Sunday, October 19, 2008

شانس زنده ماندن


شانس زنده ماندن
ازفرط خستگی دست ازتایپ کردن برداشت، چشمهایش دیگرتوان دیدن نوشته ها را نداشت، خمیازه ای کشید و قدری
چشمهایش را مالید، بهتر دید برای رفع خستگی و تمدد اعصاب بیرون رفته قدری در پیاده رو خیابان قدم بزند. از ظهر آنروز پای کامپیوتر نشسته بود و سعی میکرد رزومه خودرا برای مصاحبه ای که روز بعد داشت آماده نماید.ا
هنگامیکه لباس میپوشید تا بیرون رود با خود فکر کرد: "بعد از مدتها این اولین دعوت برای کار مورد علاقه اممیباشد، باید از این فرصت حد اکثر استفاده را بکنم".ا
میدانست هوا سرد است، خودرا درلباس گرم پوشاند و آهسته از پله ها پائین آمد و قدم در خیابان گذاشت. هوا تاریک بود و چراغ مغازه ها به عابرین چشمک میزد. قبل از اینکه براه افتد نگاهی به آسمان کرد، ابر ضخیمی آسمان و ستاره ها را از دید پوشانده بود، ذرات درشت برف که تازه شروع به بارش کرده بود آهسته ورقص کنان روی صورتش نشستند. سینه را ازهوای تازه پر کرد و با قدمهای آهسته براه افتاد.ا
وقتی به تقاطع چهار راه رسید از دکه روزنامه فروش روزنامه ای گرفت و با خود فکر کرد بد نیست در کافی شاپ آنطرف خیابان رفته ضمن خواندن اخبار روز قهوه ای نیز بنوشد. نگاهی به چراغ عابر پیاده کرد، علامت عبور برای عابر پیاده روشن بود، چراغ چهار راه نیز برای عبور اتومبیلها در جهت او قرمز بود، پس میتوانست برود.ا
درحالیکه فکر میکرد با نوشیدن یک قهوه داغ و قدری استراحت میتواند بخانه بازگشته خودرا برای مصاحبه فردا آماده نماید آهسته و بدون شتاب براه افتاد، هنوز به خط وسط خیابان نرسیده بود که ناگهان متوجه شد دو اتومبیل با سرعت هرچه تمامتر شانه بشانه هم بطرف او میآیند و با او کمتر از یکمتر فاصله دارند. زمان کوتاه و راه گریزی هم نبود، ضربت برخورد چنان شدید بود که تا چند متر دورتر از محل تصادف پرتاب شد.ا
زمانیکه بخود آمد روی آسفالت خیابان به پشت افتاده بود، مانند کسیکه تازه از خواب بیدار شده باشد تا لحظاتی بخاطر نیاورد چرا آنجا افتاده است، تنها چند نفر را دید که بطرفش میدوند، نه چیزی را بخاطر میاورد و نه دردی در خود احساس میکرد، تنها چیزی که میشنید صدای گنگ همهمه آدمها و بوق و ترمز ناگهانی اتومبیلها بود.ا
هماندم از میان کسانی که اطرافش را احاطه و باو مینگریستند چشمش به خانمی افتاد که آهسته بطرفش آمد، خم شد و چند لحظه به او نگاه کرد و ناگهان کت خودرا از تن خارج و سینه وصورتش را با آن پوشاند.ا
حرکت آن خانم باعث شد تا او بی اختیار از آن حالت نا خود آگاهی و بیحسی مطلق بیرون آید، بلافاصله بخاطر آورد که اتومبیلی با سرعت زیاد بطرفش میآمد و بایستی هم او بروی زمین پرتابش کرده باشد. یاد آوری این موضوع باعث شد تا ترسی نا خود آگاه سراسر وجودش را فرا گیرد زیرا در فیلمها دیده بود صورت کسانی را که در تصادفات جان میسپارند برای احترام با پارچه و یا قطعه ای لباس میپوشانند. فکر کرد بطور قطع کار او نیز تمام شده و آن خانم بهمین دلیل روی صورتش را پوشانده است.ا
گوش به صدای کسانی که اطرافش را احاطه کرده و راجع به او صحبت میکردند، داد. هر یک از آنها اظهار نظری میکرد. با خود گفت: "پس میباید زنده باشم" ولی درمیان تردید و یقین حیران بود، دوباره گوش تیز کرد تا ببیند چه میگویند. شنید یکی از آنها گفت: "بدجوری تصادف کرد" دیگری گفت: "اتومبیل بد جوری بهش زد، چند متر آنطرف تر پرتابش کرد". یکی دیگر اضافه کرد: "تکان نمیخورد، معلوم نیست زنده مانده باشد".ا
چون دردی در خود احساس نمیکرد، برای اینکه ازمردن و یا زنده بودن خود مطمئن شود سعی کرد درصورت امکان تکانی به خود داده از جا برخیزد. با اولین حرکت که روی دست چپ داد ناگهان درد کشنده ای در شانه خود احساس کرد که نشان میداد شانه اش بسختی آسیب دیده است.ا
سراغ دست راستش رفت. خوشبختانه توانست آنرا با کمی درد حرکت و آهسته کت آن خانم را از روی صورتش کنار بزند، عابری را دید که بالای سرش ایستاده و به او نگاه میکند، چون دید تکان خورد ناگهان برگشت و به عابر دیگر گفت: "مثل اینکه زنده است، تکان میخورد ولی بنظر میرسد هنوز کاملا" بهوش نیامده است".ا
حقیقت داشت، هنوز بدرستی نمیدانست چه بر سرش آمده است. دوباره بیاد صحنه تصادف و سرعت بالای اتومبیلها افتاد. پس بایستی بدجوری آسیب دیده باشد ولی چرا بجز دست چپ درد دیگری درخود احساس نمیکند.ا
دراین موقع خانمی که کت خود را روی او انداخته بود دوباره به او نزدیک شد و وقتی فهمید بهوش آمده با لبخندی از روی شعف پرسید: "آقا حالتون خوبه" نمیدانست چه جواب بدهد، پس از لحظه ای تأمل گفت: "درست نمیدانم ولی مثل اینکه شانه چپم بدجوری صدمه دیده چون نمیتوانم دست چپم را تکان دهم".ا
آن خانم گفت: "بهتره تکان نخورید، تلفن کرده ام، پلیس و آمبولانس همین الان میرسند".ا
نمیدانست آن خانم چکاره است ولی حدس زد باید از انسانهائی باشد که در اینطور مواقع نسبت بسلامت دیگران احساس مسئولیت میکنند.ا
هماندم صدای آژیر آمبولانس که نزدیک میشد بگوشش خورد. چند لحظه بعد خانم و آقائی را دید که از آمبولانس پیاده و بطرفش آمدند و بلافاصله باران سؤالات متعدد شروع شد که باید بتمام آنها با سرعت جواب میداد.ا
پس از لحظاتی چند که اندامش را یک بیک معاینه و در مورد اینکه آیا درد دارد یا خیر از او توضیح خواستند معلوم شد استخوان پا و شانه چپش شکسته است، همچنین دنده های پهلویش نیز در قسمت چپ بشدت صدمه دیده است زیرا با هر حرکت روی دنده چپ درد نفس گیری عارضش میشد.ا
با اینکه ظاهرا" به سرش ضربه شدیدی وارد نشده و آسیبی ندیده بود ولی نمیتوانست گردنش را براست یا بچپ بگرداند. با اینهمه خوشحال بود که هوش و حواس خودرا باز یافته و مغزش خوب کار میکند و قادراست به سؤالات مأمورین اوژانس پاسخهای صحیح بدهد.ا
کار کمکهای اولیه بسرعت انجام شد. لباسهایش را با قیچی قطعه قطعه کرده از تنش خارج نمودند بطوریکه درنهایت جز شورت چیز دیگری بدنش را نمیپوشاند. تا یک بیک اعضای بدنش را معاینه و از مقدار صدمات وارده مطلع شوند مدتی طول کشید، درهمین حال سوز و سرمای شدید ماه ژانویه شلاق وار تنش را زیر ضربات خود گرفته بود و باعث شد درد شکستگی استخوان پا و شانه اش بتدریج خودرا نشان دهند و پیرو آن لرز شدید غیر قابل کنترلی اندامش را بتکان در آورد.ا
یکی از مأمورین اوژانس با دیدن لرزش اندام او و استغاثه های بی امانش که التماس میکرد: "لطفا" با یک چیزی بدنم را بپوشانید" بالاخره پتوئی آورده بدنش را پوشاندند وضمن بستن گردنش برای جلوگیری از حرکت، او را روی برانکارد گذارده داخل آمبولانس جای دادند و بسوی بیمارستان حرکت کردند. دراین موقع بود که دیگر اطمینان یافت از حادثه تصادف جان سالم بدر برده است. حادثه ای که میتوانست با قدری بدشانسی بقیمت جانش تمام شود.ا
وقتی اورا بقسمت اوژانس بیمارستان رساندند و روی یکی از تختهای آن قرار دادند اولین پرستاری که بدیدنش آمد و فهمید با اتومبیل تصادف کرده فوری دست بکار وصل لوله های سرم و اکسیژن بدست و بینی او شد و درهمان حال پرسید: "کدام قسمت ازبدنتان آسیب دیده و یا در کجا بیشتر درد دارید". وقتی دید که او بتمام سؤالاتش جوابهای درست میدهد همانطور که کارش را با سرعت انجام میداد خندید وگفت: "خوشبختانه روحیه تان خوب است، نگران نباشید، دکتر بزودی برای دیدنتان خواهد آمد".ا
لبخندی زده جواب داد: "نمیدانم، شاید اینطور باشد، ولی هنوز هم آنچه را اتفاق افتاده باور نمیکنم" و چون دید پرستار خیره در او مینگرد و منتظر جواب است اضافه کرد: "برای قدری هواخوری از خانه بیرون آمدم که این حادثه برایم پیش آمد، حادثه ایکه با قدری بدشانسی میتوانست جانم را بگیرد ولی خوشحالم که سرنوشت طور دیگری برایم رقم زده" و پس از لحظه ای اضافه کرد: "با اینکه تا اینجا شانس یافتن کار را ازدست داده ام ولی خوشحالم که زنده مانده ام و این شانس را دارم که دوباره برای یافتن کار تلاش کنم".ا

http://mohammad_satwat@blogspot.com/

Thursday, October 2, 2008

دین، ابزار سیاسی قرنها

دین، ابزار سیاسی قرنها


هنگامیکه حکومت رم پس از سالها مبارزه و کشتارهای دسته جمعی و وحشیانه از پیروان مسیح نتوانست طرفداران اورا که درمیان طبقات محروم جامعه پایگاهی قوی برای خود بوجود آورده بودند از بین ببرد، سنای رم با صوابدید عده ای از نمایندگان سنا که با تعلیمات مسیح آشنائی پیدا کرده بودند ناگهان یکصد و هشتاد درجه چرخش انجام داد و دین مسیح را بعنوان دین رسمی حکومت رم پذیرفت.ا
علت چرخش ناگهانی حکومت رم این بود که آنها متوجه شدند تعلیمات عیسی مسیح فرا خواندن مردم به آرامش و تحمل شرائط سخت زندگی در این دنیا و رستگاری در دنیای دیگر میباشد، دنیائی که فارغ از تمام سختیهاست و پایانی نیز برآن متصور نمیباشد، تعلیماتی که آنها را از عصیان و شورشی که ممکن است براثر گرسنگی وفشارهای حکومت ایجاد میشود، جلو میگیرد و این درست همان چیزی است که حکومت رم با نیروی سرباز و زور درسالهای متمادی بانجام آن دست نیافته بود.ا
از آن پس نه تنها حکومت و سنای رم مسیحیت را بعنوان دین رسمی خود پذیرفتند بلکه بودجه هنکفتی نیز برای ایجاد کلیسا ها وتربیت موعظه گرانی چون کشیشان و اسقفها تخصیص دادند تا آنها با موعظه های دائمی خود وعده های مسیح را در ذهن توده ها بکارند و اربابان وحاکمین قادر باشند شبها فارغ از دغدغه توده ها سر راحت بر زمین بگذارند.ا
از آنجائیکه کار موعظه، کاری راحت و ایده آل برای عده ای تنبل و شکمباره بود چیزی نگذشت که مدارس تربیت کشیشها مملو ازطلبه شد وهرسال تعداد بیشتری از آن مدارس فارغ التحصیل شده لباس روحانیت بر تن میکردند - درست مانند آخوندهای اسلامی که بهمان ترتیب روز بروز برتعدادشان افزوده میگردد - و راندمان کار موعظه ها نیز هر روز بهتر و بیشترمیشد.ا
چون سالها گذشت وفوائد این روش در آرامش توده ها بر حاکمین روشن شد لازم آمد تا برای نفوذ در کشورهای جهان سوم بمنظور استفاده از منابع طبیعی و انسانی آنها ازهمین روش استفاده گردد لذا در مرحله اول مبلغینی بصورت هیئتهای مذهبی به آن نقاط اعزام نمودند تا درمیان مردم فقیر و ستم کشیده آن کشورها توده های مؤمن به نصایح مسیح بوجود آورده زمینه را برای هجوم نظامی بعدی خود آماده نمایند.ا
قرنها این روش با قدرت تمام ادامه یافت. برای قدرت دادن به مذهب بارگاهی سلطنتی چون واتیکان ساختند وبه پاپ بعنوان نماینده و جانشین عیسی مسیح قدرتی بیحساب دادند تا در طی قرون متمادی بتواند حکم قتل و سوزاندن مخالفین حاکمان و فرمانروایان زمان خودرا با سرسختی تمام صادر نماید. دانشمندان نو آوری را که عقایدشان با کتاب آفرینش و مسیحیت مباینت داشت در آتش سوزاندند ومردم سرزمینهائی چون آفریقا، آمریکای جنوبی را با نیروی نظامی اشغال و مردم بیگناه آن نقاط را از دم تیغ بیدریغ گذراندند.ا
آنها حتی برای گسترش نفوذ اقتصادی خود برخاورمیانه و خاور دور که با منابع طبیعی فراوان خود دیگ طمع تجارو بازرگانان اروپا و غرب را بجوش آورده بودند و مذهب قدرتمند دیگری بنام اسلام راه نفوذ آنها را سد کرده بود بار دیگر با استفاده از احساسات مذهبی مردم اروپا و بنام دین مسیح جنگ و کشتار بزرگ و خونینی را بنام (جنگهای صلیبی) براه انداختند.ا
چون دوران شکوفائی اقتصاد و تکنولوژی در اروپا شروع گردید از آنجائیکه قدرت بیحساب کلیسا برای بوژوازی جوان و نوبنیاد اروپا دست و پا گیر شده و از توسعه صنعت و تکنولوژی جلوگیری میکرد ناچار شدند اسقفها وکشیشان را از دخالت درکار دولتها برکنار و آنها را به درون کلیسا ها برانند ولی چون مایل نبودند این ابزارسیاسی مفید را که سالها مورد استفاده و عصای دستشان بوده براحتی از دست نهند وازطرفی مردم را نیزعادت داده بودند هریکشنبه به کلیسا ها رفته بموعظه کشیشان گوش دهند لذا واتیکان و بساط مذهب را برای روز مبادا حفظ کردند.ا
همزمان با بکارگیری مسیحیت درقسمتی از جهان، درخاور میانه وقسمتی از کشورهای افریقائی نیزحکومتهای اسلامی، مشابه همان روشهای غربی، ازدین و احساسات مذهبی مردم بعنوان وسیله و ابزاری برای تحمیل فشار بر مظلومان و بریدن صدای اعتراض مخالفان خود استفاده میکردند.ا
ولی حوادثی که درچند ساله اخیر درجهان غرب اتفاق افتاده فرمولهای گذشته را در مورد استفاده ابزاری از دین -بشکلی که قبلا" مورد استفاده بوده است - را بهم ریخته و باب جدیدی درجهان باز کرده است، باین ترتیب که دیگر این مسیحیت نیست که بعنوان ابزار سیاسی مورد استفاده حکومتهای غربی قرار میگیرد بلکه این دین اسلام و احساسات مذهبی مسلمانان است که برای نفوذ بر سرزمینهای آنها مورد استفاده غرب قرارگرفته است.ا
از آنجا که تئوریسین ها و برنامه ریزان غربی باین امر واقف کشته اند که مسلمانان برخلاف تعلیمات مسیح و با استعاره از قرآن همیشه آماده اند تا با شعار"یکدست قرآن و یکدست شمشیر"اقدام به جهاد نمایند لذا درمرحله اول لازم میآید تا با ایجاد حوادثی تحریک آمیز آنها را از گوشه شبستان مسجد ها بخیابانها کشانده وارد کارزارهای سیاسی نمایند.ا
برای انجام این امرهراز گاه خبردار میشویم که اینجا و آنجا با چاپ عکس نا مناسبی ازحضرت محمد و یا یکی از پیمبران اسلامی توده های مسلمان نا اگاه را تحریک میکنند تا به خیابان ها بریزند ویا توسط دولت نوبنیاد اسرائیل - که از سالها قبل زمینه کینه قوم یهود و مسلمانان را توسط نازیسم آماده کرده بودند - سرزمین فلسطین و یا کشور های اسلامی را مورد هجوم قرار داده مسلمانان را قتل عام و زمین را از خون آنها رنگین وغرورمذهبی بازماندگان را جریحه دار و تخم کینه را در دل آنها بکارند.ا
بدنبال حمله اسرائیل به مصر و سوریه و تصرف قسمتی از خاک آن کشور ها و سرنگونی حکومت عبدالناصر در مصر وسپس ایجاد بحران درسوریه و سرزمین فلسطین برای آماده کردن زمینه حکومت شیعه اسلامی درایران که بزرگترین کشوراسلامی با مذهب شیعه بود به سرنگونی حکومت شاه درایران - دیکتاتوری که مصرف مفیدش برای حکومتهای غربی بآخر رسیده بود - کمک و درمیان ناباوری مردم که به باور خود برای آزادی و رهائی از دیکتاتوری شاه بمیدان آمده بودند، دیکتاتوری دیگری با نام شیعه اسلامی روی کار آورند تا آن حکومت علی الظاهر پرچم مبارزه با غرب را در میان کشورهای اسلامی منطقه بدست گیرد. موضوعی که برای پیاده کردن برنامه های آتی طراحان غربی ایده آل خواهد بود.ا
حال همه چیز برای دولت ایالات متحده و جمهوریخواهان محافظه کارحاکم بر آن آماده بود. ازیکطرف اردوگاه سوسیالیستی فروریخته و دیگر کشورهای کمونیستی نیزدچاریکنوع بحران و سردرگمی و بی برنامگی بودند، دیگر رقیبی که بتواند درمقابل ایالات متحده عرض اندام کند وجود نداشت، پس آقای جرج بوش (پدر) با اعلام جهان تک قطبی واعلام نظم نوین جهانی به جهان هشدارداد که ازاین ببعد ایالات متحده اولین و بزرگترین قدرت جهان میباشد.ا
برای سلطه و سروری برجهان لازم میآمد تا درمرحله اول کنترل بزرگترین منابع انرژی جهان را درخاورمیانه و آسیای مرکزی دراختیار گیرند. چون گردانندگان کاخ سفید آگاه بودند که انجام اینکار بدون ارسال نیروی نظامی بخاور میانه میسرنیست ومردم آمریکا بعد ازشکست مفتضحانه نیروهای آمریکائی در ویتنام اجازه جنگی دیگر به جمهوریخواهان محافظه کار حاکم نخواهند داد لذا برای آماده کردن ذهن مردم آمریکا با طرحی ازقبل تعیین شده حادثه شوم یازده سپتامبرسال 2001 را درکشورخود بوجود آوردند وسپس با اعلام این خبرکه خلبانان وگردانندگان طرح فوق ازگروههای مسلمان - که همزمان نام تروریست بر آنها نهادند - بوده اند، بدون هیچ عذرموجه و بدون توجه به هشدارهای سازمان ملل که کشورعراق را از داشتن سلاحهای شیمیائی مبرا میدانست، به آن کشورحمله و آنرا اشغال کردند و سپس برای اجرای طرحهای شوم خود در آینده سعی دارند از ایران اسلامی نیز یک غول اتمی بسازند.ا
با توجه بموارد بالا بیشترمیتوانیم به مفهوم استفاده ازمذهب واحساسات مذهبی مردم توسط حاکمین و فرمانروایان درعرصه سیاست جهان از هزاران سال قبل تا زمان حاضر پی ببریم و اینکه دین واحساسات مذهبی مردم همیشه بهترین انگیزه ودستاویز برای استفاده - ویا بهتر است بگوئیم سوء استفاده - های سیاسی حکومتها بوده است.ا
هالیوود نیز بعنوان بزرگترین بازوی تبلیغ بنفع جمهوریخواهان حاکم، درسالهای اخیربا ساختن واستفاده ازهنرپیشگان مشهور و مورد توجه مردم درفیلمهای زیادی که مسلمانان را درنقش تروریست وخرابکارنشان میدهد بر زخم مسلمانان نمک میپاشد، خرابکارانی که انجام هرجنایتی را بنام اسلام مجاز میدانند و درمقابل سربازان و مأمورین آمریکائی همیشه رل ناجی و نجات دهنده مردم خاور میانه میباشند، مطلبی که بیش از هرچیز خون آنها را بجوش میآورد.ا
با حوادثی که در چند سال اخیر در خاورمیانه و کشورهای اسلامی از فلسطین و سوریه و لبنان گرفته تا ایران و عراق و افغانستان و پاکستان اتفاق افتاده باین نتیجه میرسیم که برنامه ریزان سیاسی دنیای غرب براحتی میتوانند هر زمان که لازم باشد از سلاح دین برای تهییج و تحریک توده های مسلمان استفاده کنند.ا
کافی است نویسنده ای چون سلمان رشدی در کتابش اشاره ای ناروا هرچند جنبی بیکی از پیغمبران اسلامی داشته باشد، اشاره ای که شاید با یک پوزش قلمی بتوان براحتی آنرا رفع و رجوع کرد ولی با توجه به استفاده ابزاری از دین ناگهان خون مسلمانان بجوش مییاید و درپی اعلام تکفیر رهبرخود که نویسنده را مهدور الدم میداند تصمیم میگیرند او را اعدام انقلابی کنند.ا
دردنیای غرب نیزآقای جرج دبلیو بوش ناگهان حضرت مسیح را درخواب می بیند که به او رسالت میدهد تا دموکراسی را درتمام جهان برقرار کند.ا
آقای پوتین رئیس جمهور سابق روسیه در دیدار با آیت الله خامنه ای اظهار میدارد که تمام ویژگیهای حضرت مسیح را در او دیده است (شک دارم که آقای پوتین خود شخصا" اعتقادی به حضرت مسیح و یا آنچه گفته است داشته باشد).ا
محمد رضا شاه ادعا میکرد که امام زمان همیشه نگهدار اوست. او حتی ادعا کرده بود که یکبار هنگامیکه از اسب سقوط میکرده امام زمان دست اورا گرفته و از سقوط نجاتش داده است.ا
آقای احمدی نژاد برای اینکه از شاه سابق ایران عقب نماند ادعا میکند که با امام زمان از طریق چاه جمکران ارتباط دارد و با او مکاتبه میکند.ا
کاری ندارم که این افراد واقعا" به آنچه میگویند اعتقاد دارند یا خیر ولی برای فریب مسلمانان نا آگاه لازم است بآن تظاهر کنند.ا
متأسفانه بعد از فروپاشی اردوگاه کمونیستی وشروع دوران تک قطبی، فشارسرمایه داری هارجهانی بر گرده توده ها بشدت افزایش یافته است، دراین حال تنها نقطه امید توده ها پناه بردن به مذهب و رفتن به کلیسا ها، امامزاده ها و مسجد ها و کنشت هاست. طراحان دنیای سرمایه داری نیز با کمک مخفیانه خود به بعضی از جنبشهای مذهبی آنها را درجهت پیشبرد امیال پلید خود هدایت میکنند. رهبرانی که با موعظه ها و نطقهای خود قادرند توده های مذهبی و نا آگاه را فریب داده از آنها سلاحهای زنده بسازند (وقایع یازده سپتامبرسال 2001 و کشتارهای انتحاری که هرروزدرنقاط مختلف جهان، جان هزاران انسان بیگناه را میگیرد) نمونه های زنده ای ازاین امرمیباشند.ا
درخاتمه بیجا نیست باین نکته نیز اشاره کنم که سالها قبل درایران درجلسه ای که مرحوم نواب صفوی سخنران مجلس بود حضور داشتم، از او شنیدم در جواب یکی ازحاضرین که ازاو پرسید توچگونه افراد را برای ترورشخصیتها آماده میکنی، گفت: "من قدرت بیانی دارم که میتوانم از آدمها آنچه را که میخواهم بسازم".ا