Monday, April 13, 2009

یادی از گذشته ها

یادی از گذشته ها

هنگامیکه بقصد مهاجرت ایران را ترک میکردم آلبوم عکسهای خانوادگی را بعنوان یک شیئی مقدس در لابلای لوازم شخصی خود جا دادم چرا که میدانستم این آلبومها میتواند گهگاه مرا با گذشته ام - گذشته ای که دیگر هرگز نخواهم توانست به آن باز گردم - پیوند دهد.ا
چند روز قبل همینکه فراغتی دست داد یکی از آلبومها را از قفسه کتابها بیرون آوردم تا با دیدن عکسهای قدیمی روح زنگ خورده خودرا که براثر زندگی دراین گوشه از دنیا - که شب و روزش با کار و ماشین وهمهمه و آشوب
تنگاتنگ است - برق و جلای تازه ای دهم.ا
درمیان عکسها ناگهان چشمم به عکسی قدیمی از پدر بزرگ افتاد که با لبخندی شاد به عکاس - که شاید یکی از برادرانم بوده - خیره شده بود.ا
دیدن عکسها بی اختیار مرا بیاد محفلهای خانوادگی وپدر بزرگ انداخت که همیشه با کلام گرم و بیان داستانها و پند و
امثالهای آموزنده همه را مجذوب خود میکرد.ا
او از شمار مردان فاضل و درس خوانده در کشور ما بود و علاقه فراوانی به خواندن کتاب و روزنامه داشت و اکثر اوقات یک شماره روزنامه زیر بغل او دیده میشد.ا
همیشه شمار زیادی از ضرب المثلها و لطیفه ها ورد زبانش بود و اغلب در جمع دوستان و فامیل ضرب المثل هائی درباب گفتگوها و مباحثات جاری بیان میکرد.ا
یکی از تکیه کلام های جالب او که اغلب در جمع بیان میکرد و بخاطرم مانده این بود که میگفت: "درکوچه و خیابان و انظار مردم همیشه سعی شما بر این باشد که تند و سریع قدم بردارید و از آهسته راه رفتن بپرهیزید".ا
از او میپرسیدند که: "چرا باید تند حرکت کنیم".ا
جواب میداد: "وقتی تند حرکت میکنید دیگران که شما را می بینند با خود میگویند: "این آدم بیکاره نیست و سخت گرفتار کار و شغل خود میباشد، کسیکه دارای شغل است باید درآمد خوب و زندگی خوبی نیز داشته باشد پس اغلب میتواند برای جامعه خود مفید فایده باشد، چنین آدمی همیشه مورد احترام جامعه و مردم نیز میباشد".ا
و بعد اضافه میکرد: "مردم به آدمهای بیکاره اهمیت نمیدهند و آنها را سر بار جامعه میدانند، مسلم است که اینگونه آدمها بهیچوجه مورد توجه و احترام جامعه قرار نگرفته و همه از آنها دوری میکنند".ا
در دوران کودکی این نصیحت پدر بزرگ چندان برایم ملموس نبود ومفهوم آنرا درک نمیکردم ولی در سنین بالا مخصوصا" هنگامیکه قدم بخاک کانادا گذاشتم و خودرا در دنیائی دیگر جدا از دنیای وطن دیدم واقعیت گفته پدر
بزرگ برایم روشن شد و به رأی العین دیدم که در این سرزمین مردم چگونه کار و فعالیت میکنند. اینجا مکانی است که اگر بیکار باشی پشیزی برایت ارزش قائل نمیشوند، مردم از صبح تا شب مانند مور و ملخ در تکاپو و فعالیت هستند، روزها بجز افراد کهنسال و کودکان خردسال کسی را در کوچه و خیابان نمی بینی، چرا که بقیه مردم در کارگاهها و ادارات مشغول کار هستند. آنها آنقدر گرفتارند که مثل ما ایرانیها وقت نوشیدن قهوه را درهنگام استراحت ندارند - چون درحقیقت وقت کافی برای استراحت ندارند - و آنرا ضمن راه رفتن، خرید کردن، راندن اتومبیل مینوشند. حتی اغلب آنها ساندویچ خودرا نیز پشت فرمان اتومبیل و در ضمن رانندگی میخورند. آنقدر
گرفتار کار هستند که مکالمات تلفنی خودرا درحال رانندگی انجام میدهند.ا
بیکاری
دراین کشور آنقدر مذموم است که هیچکدام از بانکها حاضر نیستند به فرد بیکار وام و اعتبار بدهند. فرد بیکار قادر نیست برای کسی ضمانت کند، حتی مؤسسات کوچک نیز کمک خودرا از آنها دریغ میکنند.ا
اولین روز و ساعتی که قدم به خاک کانادا گذاشتم براثر حادثه ای این امر مهم برایم ثابت شد و ناخود آگاه به اینکه بیکاری تا چه اندازه دراین سرزمین مذموم است واقف و خودرا برای روبرو شدن با آن آماده ساختم.ا
یکی از دوستان قدیمی که برای استقبال من و خانواده ام به فرودگاه آمده بود از روی محبت تصمیم گرفت تا ما را با اتومبیل بخانه خودش ببرد. از بد حادثه اتومبیل او در راه با اتومبیل دیگری تصادف کرد و از رفتن باز ماند، چون دیر وقت بود و تاکسی نایاب تصمیم گرفت از یکی از آژانسهای کرایه اتومبیل که نزدیک محل تصادف بود اتومبیلی کرایه و ما را بخانه ببرد.ا
با دوستم بدفتر آژانس رفتیم و مطلب را بیان کردیم . متصدی آژانس بعد از دیدن کارت شناسائی دوستم از او کارت اعتباری طلب کرد که متأسفانه او فاقد آن بود - زیرا او نیز بتازگی وارد کانادا شده و از کمکهای دولتی استفاده میکرد - متصدی آژانس جویای محل کار او شد که جواب شنید هنوز کار و شغلی ندارد لذا با اینکه واقف شده بود که ما از فرودگاه آمده و در راه مانده ایم از دادن اتومبیل به او خودداری و درجواب او که علت را پرسید گفت: "چون شغلی ندارید و فاقد کارت اعتباری نیز میباشید از دادن اتومبیل بشما معذورم".ا
در نهایت پس از ساعتها سرگردانی و معطلی، دوستم با یافتن یک اتومبیل سواری که حاضر شد در برابر دریافت سیصد دلار ما را به مقصد برساند کار را به انجام رساند.ا
در همین کانادا بود که پی بردم دلیل عقب ماندگی ما از قافله تمدن وعلم و صنعت چه بوده و چرا اروپا و غرب تا این اندازه پیشرفته تر از ما هستند.ا
پدر بزرگ با گفتن اینکه بایستی تند حرکت کنید درنظر داشت این مفهوم را در ذهن اطرافیان خود بگنجاند که کاهلی و تنبلی راه بجائی نمیبرد و بایستی فعال و پر جوش و خروش در کار و زندگی بود.ا
او حتی شغل کارمندی را نیز کار نمیدانست و از روی طعنه کلمه تحقیر آمیز (نوکر دولت) را برای آن بکار میبرد زیرا میدانست اغلب کارمندان دولت در ادارات جز خوردن چای و خواندن روزنامه و تعریف جوک برای یکدیگر کار دیگری ندارند. منظور او از کار و شغل (کار تولیدی و فعال) بود و میدانست تنها کار تولیدی است که میتواند چرخهای کشور را بچرخاند.ا
او بعضی شاعران ایرانی را که در اشعار خود زندگی را در شراب و یار خلاصه کرده اند نکوهش میکرد و معتقد بود که آنها با اشعارشان تنبلی و کاهلی را در ذهن مردم ما میکارند.ا
او
اغلب شعر زیر را به طعنه میخواند:ا
اسب تازی
دوتک رود به شتاب شتر آهسته میرود شب و روز
و اضافه میکرد: "چرا ما باید آهسته راه رفتن شتر را سرمشق خود قرار دهیم و مانند اسب تازی در زندگیمان و کارمان دو تک نرویم".ا