Tuesday, April 27, 2010

چند خاطره شیرین از لرستان

چند خاطره شیرین از لرستان


سال ها قبل با عده ای از همکاران وزارت نیرو برای بررسی آب های زیر زمینی منطقه فهلیان از توابع شهرستان ممسنی که مرکز آن نورآباد میباشد، رفتیم.ا
شهرستان ممسنی بخشی از استان فارس محسوب می شود که بیشتر ساکنین آن را لرهای ممسنی تشکیل می دهند و به گویش خاصی از زبان لری تکلم می کنند. مردم آن به شجاعت و جنگجوئی معروف هستند و در زندگی برروی اسب سابقه طولانی دارند. به این مهم در همان روزهای اول ورودمان پی بردیم و دانستیم که مردان این سرزمین دغدغه ای جز اسب و تفنگ ندارند.ا
نام نورآباد ازنام آتشکده نور که در چند کیلومتری نورآباد در تپه و یا تل نور قرار دارد گرفته شده و یکی از آثار قدیمی منطقه میباشد.ا
کشاورزی در منطقه بسیار رونق دارد و آب رودخانه فهلیان و کتی زمین های زیر کشت آن را که اغلب گندم و برنج است مشروب می سازد
لباس های محلی زنان ممسنی بسیار زیبا و دارای سابقه ای تاریخی از دوران باستان می باشد. کتیبه ها و سرستون های زیادی در ممسنی دیده شده که مربوط به دوران قبل از تاریخ میباشند.ا
--------
پس ازاستقرار درمنطقه خانه ای اجاره و در صدد برآمدیم تا مثل همیشه چند نفر را برای کمک به شناسائی راههای منطقه، پختن غذا، حمل وسائل سنگین که مجبور بودیم هر روز با خود حمل کنیم استخدام نمائیم. برای این کار به هرکس آدرس دادیم و هرچقدر اعلامیه بر در و دیوار چسباندیم که احتیاج به چند کارگر داریم و حاضریم دستمزد خوبی نیز به آن ها بپردازیم کسی درب خانه ما را نکوبید. مانده بودیم که بالاخره چه باید بکنیم. هر روز نمی توانستیم برای خوردن غذا به تنها قهوه خانه فهلیان برویم چرا که بعضی روزها دیر وقت از کار باز میگشتیم و درب قهو خانه را بسته می دیدیم.ا
دریکی ازروزها وقتی مشکل خودرا با کدخدای یکی ازدهات سر راهمان درمیان گذاشتیم خنده ای کرد وگفت: "آخر چرا شما صحبت از استخدام کارگر می کنید، مگر نمی دانید که لرهای ممسنی شغل کارگری را دوست ندارند، بهتر است برای استخدام آن ها کلمه ناتور (نگهبان) به کار ببرید چون لرهای این جا عاشق ناتوری هستند".ا
روز بعد که کاغذی با خبر استخدام ناتور به پشت درب خانه چسباندیم همان طور که کدخدای ده مذکور گفته بود صفی طویل از مردان عاشق ناتوری برای استخدام پشت در خانه ما تشکیل شد و به این ترتیب مشکل نداشتن کارگر( به بخشید ناتور) را حل کردیم منتها چون مردان استخدام شده از بابت آشپزی تجربه ای نداشتند برای طبخ غذا هنوز مشکل داشتیم که خوشبختانه و یا بدبختانه با به وجود آمدن حادثه بعدی آن هم حل شد.ا
ضمنا" باید به این نکته نیز اشاره کنم که ناتورهای استخدامی تا مدتی از ما تفنگ می خواستند و معتقد بودند که شغل ناتوری بدون تفنگ معنی ندارد، ما نیز با این بهانه که هنوز تفنگ ها را برایمان نفرستاده اند آن ها را به کار می گرفتیم.ا
---------
یکی از همکاران ما درهمان روزهای اول بر اثر یک سانحه رانندگی در جاده به سختی زخمی شد و اورا برای مداوا به تنها درمانگاه فهلیان بردیم و پس از پانسمان سر و صورت و بازوی ضرب دیده اش درخانه بستری کردیم.ا
ناچار بودیم برای مواظبت از او و پختن غذا یکی از همکاران را روزها درخانه بگذاریم تا ضمن طبخ غذائی مناسب حال او برای بقیه نیز قوت لایموتی تهیه کند که متأسفانه با ماندن آن دو در خانه جمع آوری اطلاعات وکارهای صحرائی
گروه به تعویق می افتاد.ا



رقص زنان لر در ممسنی




روز دوم بستری شدن او وقتی از کار صحرائی باز میگشتیم با کمال تعجب عده زیادی زن و مرد را مشاهده کردیم که درجلوی خانه ما اجتماع کرده اند.ا
وحشت زده از این که چه اتفاقی ممکن است برای دوستانمان افتاده باشد داخل خانه رفتیم و با منظره بسیار جالبی روبه رو شدیم. عده زیادی از اهال محل به اتفاق همسران و دختران زیبای خود گرد رختخواب دوستمان جمع شده و ضمن صحبت با او صدای خنده شان تا بیرون خانه میرفت. وقتی دلیل اجتماع آنها را پرسیدیم خبر یافتیم اهالی محل پس از شنیدن خبر تصادف همکار ما اولا" برای عیادت از او آمده بودند. ثانیا" چون فهمیده بودند کسی را برای مواظبت از او وطبخ غذا نداریم مقدار زیادی غذا درخانه خود طبخ کرده برایمان آورده بودند.ا
صحنه جالبی که بیش از همه آن ها ما را شاد کرد این بود که دوست مجروح ما با دیدن آن همه عیادت کننده زیبا درد خودرا فراموش و با روحیه ای شاد روی تخت نشسته بود و با آن ها خوش و بش می کرد. وقتی از او پرسیدم: "مگر زبان آن ها را میفهمی" جوابداد: "از صبح تا حالا کلی اصطلاحات زبان لری را یاد گرفته ام " و اضافه کرد: "این ها آن قدر با محبت و شاد هستند که برای ارتباط با آن ها احتیاجی به زبان ندارم".ا
البته این مهم با اقدام خارج از انتظاری که بعدا" از آن ها دیدیم به همه ما ثابت شد، چرا که دو نفر از همسران کارگرانی که در استخدام ما بودند حاضر شدند تا هر روز مقداری غذا درخانه طبخ کرده برای ما بیاورند و مشکل ما را دراین رابطه نیز حل کنند.ا
---------
مردی که به عنوان راهنما برای ما کار میکرد جوانی بود با قدی متوسط و چهارشانه و به تمام معنی ساده دل و شاد. روزها که همراه ما می آمد در تمام مدت با صدای آهسته اشعاری به زبان لری می خواند و سر تکان می داد که نشان از شادابی روح او می داد. آن طور که خود تعریف می کرد تازه ازدواج کرده وعاشق همسرش بود.ا
دریکی از روزها اورا غمگین دیدم، گرفته بود و دیگر آواز نمی خواند. وقتی از او دلیل آن را پرسیدم اول چیزی نمی گفت ولی در نهایت به زبان آمد و گفت: "زنم از خانه قهرکرده و رفته".ا
گفتم: "خوب این که مشکلی ندارد، برو ببوسش، دستش را بگیر و بیار خانه".ا
گفت: "هرکاری می کنم برنمی گردد".ا
وقتی دلیل آن را پرسیدم جواب نمی داد. چون همسر او یکی از زنانی بود که برای ما غذا می پخت روزی از او پرسیدم: "چرا از شوهرت قهر کرده ای".ا


یکی از دختران لر ممسنی
=======


ابتدا از دادن جواب امتناع می کرد ولی هنگامی که به او گفتم شوهرت بی نهایت غمگین و خواهان بازگشت نو به خانه می باشد گفت: "اگر مرا دوست دارد چرا کتکم می زند".ا
متوجه شدم که جوان لر اشتباه بزرگی کرده لذا از او خواستم نزد همسرش رفته ضمن معذرت از او تعهد کند که دیگر اورا نیازارد.ا
جوان که معلوم بود همسرش را بسیار دوست دارد روز بعد نزد همسرش میرود ومعذرت میخواهد ولی همسرش که سخت آزرده شده بود بازهم راضی به بازگشت نمی شود. جوان که راه به جائی نداشت دست به دامان ما شد واز ما خواست به اتفاق نزد پدر دختر رفته از او بخواهیم با دخترش صحبت کرده اورا راضی به بازگشت نماید.ا
پدر دختر حرفی نداشت و قلبا" دلش می خواست دخترش با شوهر خود آشتی کرده به خانه او باز گردد ولی دخترش به هیچ وجه رضایت نمی داد تا اینکه یک روز او و شوهرش را به دفتر کارمان آوردیم و به او گفتیم که شوهرش از کاری که کرده سخت پشیمان و حاضر است جبران کند بنابراین بهتر است تو هم اورا بخشیده به خانه باز گردی. دخترک پس از مقداری امتناع از پذیرفتن معذرت شوهر خود نهایتا" قبول کرد به خانه شوهر برگردد ولی گفت: "او باید یک قاقوز کاغذ) بنویسد"ا
فهمیدیم می خواهد از شوهرش تعهد کتبی بگیرد پس رو به شوهرش کرده از او خواستیم درمورد عدم تعرض به همسرش کتبا" تعهد بدهد. چون جوان سواد درست و حسابی نداشت و نمیتوانست نامه بنویسد ناچار متن نامه را برایش نوشتیم تا امضا کند ولی همسرش اعتراض کرد و گفت که او خود باید بنویسد لذا نامه را جلوی جوان گذاشتیم ومنتظر ماندیم تا او با کوره سوادی که داشت آن را روی کاغذ کپیه و در آخر امضا کند و به این ترتیب مشکل را حل کردیم.ا
روز بعد وقتی جوان برای کار آمد اورا خوش و خندان دیدیم و معلوم شد همه چیز به خیر و خوشی پایان یافته است.ا



نمائی از قلعه سفید ممسنی
======


---------
درخاتمه بد نیست به داستان جوک مانندی که در مورد علاقه مردان این سرزمین به اسب و تفنگ وجود دارد اشاره کوتاهی بنمائیم.ا
سال ها قبل عده ای از محققین در صدد بودند بر روی علاقه مردان این سرزمین به اسب و تفنگ تحقیق کرده به کمک سواد آموزی و ایجاد علاقه در آن ها به کشت و کار آن ها را ساکن شهر و زندگی در شهرها نمایند لذا عده ای از آن ها را در اردوگاهی جمع و سعی در سواد آموزی و تربیت آن ها در زمینه های مختلف زندگی جمعی نمودند.ا
در پایان هر دوره از آن ها می پرسیدند که پس از بیرون رفتن از آن جا چه خواهند کرد که متاسفانه هربار با همان جواب همیشگی که: "پس از بیرون رفتن یک اسب وتفنگ می خریم و به کوه می زنیم" رو به رو می شدند. تا این که در یکی از مراحل یکی از تعلیم دیده گان جواب میدهد: "دلم میخواهد پس از بیرون رفتن از این جا به کار کشت و زرع بپردازم".ا
محققین خوشحال ازاین جواب که نشان از موفقیت آن ها می داده برای اطمینان بیشتر از او می پرسند: "خوب، بعد از کشت و زرع و برداشت محصول چه خواهی کرد" که او جواب می دهد:ا
خوب معلومه، محصولم را می فروشم و با پول آن یک اسب و یک تفنگ می خرم و می زنم به کوه".ا"

Thursday, April 1, 2010

قیام سی ام تیرماه سال 1331


قیام سی ام تیر ماه سال 1331

با بچه های چاپخانه قرار گذارده بودیم در تظاهراتی که قرار بود روز سی ام تیر ماه در میدان بهارستان برگزار میشود، شرکت کنیم. تظاهرات به طرفداری از دولت ملی دکتر مصدق بود و حزب توده برای اولین بارتصمیم گرفته بود با شرکت دراین تظاهرات از دولت او حمایت کند. دلیل آن شاید این بود که حزب مشاهده میکرد رابطه آیت الله کاشانی رهبرمذهبی آن زمان با مصدق به سردی گرائیده وشاه و ارتش نیز متفقا" در مقابل دکتر مصدق و ملیون ایستاده و در صدد هستند تا دولت اورا سرنگون و دست آورد هائی را که براثر ملی شدن صنعت نفت حاصل گردیده زیر پا نهند.ا
یک هفته قبل شاه طی حکمی دکتر مصدق را از نخست وزیری برکنار و احمد قوام را به جای او برای تشکیل دولتی جدید انتخاب نموده بود. ملیون که این انتخاب شاه را بر نمی تافتند برای اولین بار علیه حکم شاه و دولت احمد قوام به پا خاسته و اعلام کرده بودند که روز سی ام تیرماه تظاهراتی به طرفداری از دولت دکتر مصدق در میدان بهارستان ترتیب خواهند داد.ا
گرچه عده ای از بچه های چاپخانه که مذهبی و طرفدار دکتر مصدق بودند هنوز به ما که طرفدار حزب بودیم اعتماد و اطمینان نداشتند و باورشان نمیشد که ما هم قصد همکاری با ملیون را داشته باشیم ولی چون به عینه میدیدند که شاه و ارتش خیال سرنگون کردن حکومت مصدق و خانه نشین کردن اورا دارند، حاضر شده بودند همکاری ما را پذیرفته و شانه به شانه ما در میدان بهارستان حاضر شوند.ا
سیاست اتحاد و همکاری جمعی سبب شده بود تا همه مردم در جبهه واحدی علیه حکومت قوام به پا خیزند. این واقعیت را ازجمعیت انبوهی که در میدان بهارستان اجتماع کرده بودند میشد مشاهده میکرد.ا
وقتی به میدان بهارستان رسیدیم از دیدن کامیونهای مملو از سرباز که جلوی ساختمان مجلس شورای ملی ایستاده بودند حدس زدیم ارتش تصمیم به مقابله با مردم گرفته و شاه به قوام السلطنه اختیار تام داده تا خیلی محکم در برابر اعتراض مردم برای ابقای پست نخست وزیریش به ایستد.ا
اکبر را اول خیابان فتحعلیشاه پیدا کردم، با برادرش ایستاده بود و به انبوه جمعیت که چون موج دریا تکان میخورد نگاه میکرد وقتی مرا دید جلو آمد و گفت: "فکر میکنی تیراندازی بشه".ا
جوابدادم: "همه چیز امکان دارد" و اضافه کردم که: "اون کامیونهای پر از سرباز را برای خوش آمد گوئی به مردم که نیاورده اند".ا
اکبر گفت: "قراره شرنگ (مهندس احمد قاسمی) سخنرانی کنه، ممکنه به طرفش تیراندازی کنند".ا
جوابدادم: "امکانش زیاده ولی ما چه میتوانیم بکنیم".ا
دندان قروچه ای از روی خشم کرد و گفت: "کاش اسلحه هامون را میآوردیم".ا
خنده ام گرفت و گفتم: "پسر خوب یک یا دو اسلحه کمری درمقابل تفنگهای شمار زیادی سرباز چه میتواند بکند".ا
جوابداد: "نمیدانم فقط این احساس را دارم که یک جوری باید جلوی زور را بگیریم".ا
اکبر و اصغر دو برادرغیوری بودند که همیشه برای مقابله با اوباش چاقو به دست احزاب سومکا و پان ایرانیست آماده بودند و درمتینگ هائی که از طرف حزب برگزار میشد به عنوان گارد حفاظت انجام وظیفه میکردند.ا
دراین موقع صدای یکی از سخنرانان که با یک بلندگوی دستی صحبت میکرد به گوش رسید و معلوم بود سخنرانان کار را شروع کرده اند.ا
مدتی بود که ارتش و پلیس در متینگ هائی که از طرف حزب برگزار میشد حاضر میشدند ولی تا زمانی که درگیری بین اوباش مسلح - که اغلب طرفدار احزاب طرفدار شاه بودند - و مردم ایجاد نمیشد مداخله نمیکردند ولی امروز وضع با گذشته کاملا" فرق داشت و حکومت قوام برای زهرچشم گرفتن از مردم و ابقای پست نخست وزیری خود حاضر به انجام هرکاری بود وبه نظر نمیرسید خیال کوتاه آمدن داشته باشد.ا
دراین موقع اکبر را دیدم که چهارپایه به دست از میان جمعیت نزدیک میشود. چهارپایه را که نمیدانم از کجا یافته بود درکنار بدنه یکی از درختان کنار نهر آب نهاد و با قد بلند خود دست برد و اولین شاخه را گرفت و با سرعت خودرا از درخت بالا کشید و روی آن نشست و نگاه سریعی به صف اول تظاهرات و کامیونهای سرباز انداخت و با خشم فریاد زد: "سربازها پیاده شده و درمقابل مردم صف آرائی کرده اند".ا
دراین موقع جمعیت با شنیدن نام دکتر مصدق از زبان سخنران درحالیکه مشتها را بالا برده بودند فریاد "زنده باد" سر دادند. هنوز چند لحظه از آرام شدن همهمه جمعیت نگذشته بود که ناگهان صدای تک تیرهای گلوله ها بلند شد و جمعیت چون موجی سهمگین خودرا به عقب کشید. برای اینکه زیر دست و پا نروم خودرا به پشت درختی که اکبر از آن بالا رفته بود رساندم و اکبر را دیدم که خودرا از شاخه درخت پائین انداخت وفریاد زد: "بی شرفها مردم را به گلوله بسته اند".ا
فرارجمعیت به طرف خیابان شاه آباد چنان سریع بود که جرعت نمیکردم از پشت درخت خارج شوم. اکبر نیز پهلوی من ایستاده و نگران برادرش بود که به منظور حمایت از سخنران به جلو رفته بود.ا
دراین موقع حادثه ای اتفاق افتاد که خون در رگهایم از حرکت باز ایستاد. مردی که در فاصله چند متری ما ایستاده و فرار جمعیت را مشاهده میکرد ناگهان مانند درختی که پایه آن را با تبر زده باشند سرنگون شد، قبل از اینکه افتادن او توجهم را جلب کند موهای پشت سرش را دیدم که همراه با قسمتی از مغز خون آلودش جدا و به زمین ریخت، گلوله به پیشانی او خورده و همراه با محتویات مغز از پشت سرش خارج شده بود.ا
با اینکه بارها زخمی شدن مردم را در درگیریهای خیابانی دیده بودم ولی منظره فوق چنان اثر ناراحت کننده ای برمن گذاشت که قادر به کنترل خود نشده همانجا بر زمین نشستم و به درخت تکیه دادم. اکبر که او هم افتادن مرد را دیده بود فوری چند نفر را به کمک طلبید وجسد مرد را برای اینکه زیر دست و پا نرود از زمین بلند کرد و به طرف خیابان صفیعلیشاه برد تا بعد فکری برای رساندن اوبه خانواده اش بنماید (نمیخواست جسد آن مرد بدست پلیس بیفتد).ا
وقتی برگشت و رنگ پریده مرا دید کمک کرد تا به چاپخانه چهر که در همان نزدیکی بود بروم. در آنجا متوجه شدم قسمت زیادی از پیراهن سفیدم آغشته به خونی شده که همراه با محتویات مغز آن مرد بیچاره روی آن ریخته است، فوری آنرا از تن خارج نموده زیر شیر آب دستشوئی شستم تا وقتی به خانه میرسم مادرم از دیدن خونها روی آن خودرا نبازد.ا
پس از گذشت سالها از آن حادثه هنوز یاد آوری صحنه فوق سخت آزارم میدهد و قادر نیستم آن را به فراموشی سپارم.ا
کشتار آن روز توسط ارتش ضربه شدیدی بر حیثیت شاه و دربار وارد نمود بطوریکه شاه ناچار شد بلافاصله قوام را برکنار و دکتر مصدق را دوباره برای تشکیل دولت دعوت نماید.ا
(شمه ای از خاطرات سیاسی)

m_satvat@rogers.com

جنبش سبز و پل ارتباطی

جنبش سبز و پل ارتباطی

هنگامیکه هموطنان عزیز ما برای حمایت از جنبش اخیر مردم ایران که در اعتراض به نحوه انتخابات ریاست جمهوری انجام گرفته و نام (جنبش سبز) بر آن نهاده بودند در میدان لستمن اجتماع کرده و شعارهائی از قبیل آزادی انتخابات و شمارش دوباره آرای مردم را میدادند با مخالفت عده ای دیگر از هموطنانمان که در گوشه میدان جمع شده بودند روبرو میگشتند.ا
از آنجائیکه کار اعتراضات بتدریج بالا گرفت و بعضا" کار به فحش و کلمات رکیک کشیده شد نزد یکی از آنها که جوانی پر خروش بود رفتم و از او خواهش کردم تا چنانچه موافق باشد بجای فحش و بد و بیراه گفتن قدری درباره موضوع مورد اعتراض او با هم صحبت کنیم. او ابتدا تن به صحبت نمیداد زیرا به زعم او منهم مانند دیگران عامل جمهوری اسلامی و برای تبلیغ بنفع رژیم به کانادا آمده بودم ولی وقتی مقداری از پیشینه خود برایش تعریف کردم و مطمئن شد که عامل و جاسوس حکومت اسلامی ایران نیستم تن بقضا داد تا قدری باهم صحبت کنیم.ا
وقتی گوشه خلوتی یافته نشستیم بلافاصله از او پرسیدم: "نظر شما در مورد این جنبش چیست و آنرا چگونه می بینید؟".ا
جوابداد: "این جنبش ساخته و پرداخته دست آخوند ها است و درنظر دارند باین وسیله چند روزی دیگر خودرا روی پا نگهدارند".ا
گفتم: "هیچ تاکنون عکسهائی را که از تظاهرات میلیونی مردم در اینترنت و یا روزنامه ها چاپ شده دیده ای".ا
جوابداد: "آری بیشتر آنها را دیده ام".ا
پرسیدم: "خوب، در مورد آنها چی فکر میکنی".ا
جوابداد: "معتقدم که مردم از دست حکومت بجان آمده اند و دیگر حاضر نیستند آنرا بپذیرند".ا
پرسیدم: "آیا در بین شعارهائی که آنها میدادند هیچ شعاری دائر بر براندازی حکومت دیده ویا شنیده ای".ا
جوابداد: "خیر" و بعد بلافاصله اضافه کرد که: "آنها نمیگذارند مردم شعار براندازی بدهند".ا
پرسیدم: "چه کسانی مانع میشوند تا مردم شعار سرنگونی رژیم را بزبان نیاورند".ا
جوابداد: "همان آقای موسوی و کروبی و دوستانشان که امروز رهبری جنبش مردم را بدست گرفته اند".ا
گفتم: "دختران و پسرانی که در خیابانها آماج گلوله های پاسدارها و بسیجی ها قرار گرفته و هر روز تعدادی از آنها کشته میشوند دیگر از چه باید بترسند که شعارهای دلخواه خودرا بزبان نیاورند" واضافه کردم که: "در روزهای اخیر خود میرحسین موسوی بارها اعلام کرده که من بهیچوجه رهبر جنبش نیستم و مردم خود خواستهایشان را که آزادی انتخابات و بازخوانی دوباره رأی ها میباشد در خیابانها بیان میکنند".ا
او گفت: "ولی اخیرا" مردم شعارهائی از قبیل (مرگ بر دیکتاتور) بزبان میآورند، همین میرساند که خواهان سرنگونی حاکمان جمهوری اسلامی هستند".ا
گفتم : "خوب فرض کنیم که اینطور باشد و مردم خواهان سرنگونی حکومت باشند با چه امکاناتی میتوانند حکومتی را که سراپا مسلح است و بقولی بیست ملیون بسیجی هم در چنته دارد با دست خالی سرنگون کنند" و اضافه کردم: "فرض کنیم که اینکار را هم کردند، تو کدام فرد مصلحی را سراغ داری تا پس از سرنگونی رژیم در رأس حکومت بنشیند".ا
انتظار داشتم نام رهبر گروه خودشان را بزبان آورد ولی او عاقلتر از آن بود که چنین کند جوابداد: "خوب نه ولی بالاخره کسی را برای اینکار پیدا خواهند کرد".ا
از او سؤال کردم: "چند سال داری".ا
جوابداد: "بیست و هشت سال".ا
دانستم که هنگام انقلاب و تغییر رژیم هنوز بدنیا نیامده بود لذا گفتم: "دوست عزیز وقتی انقلاب در گرفت من همسن پدر تو بودم، من و تمام کسانیکه آن انقلاب را دیدیم امروز از اینکه بنحوی نتوانستیم از موفقیت آن بدست آخوندها جلوگیری کنیم سخت پشیمانیم و همانطور که می بینی درحال حاضر داریم تاوان آنرا در غربت پس میدهیم"
از او سؤال کردم: "آیا انقلابی را سراغ داری که درنهایت آلوده دستهای پلید مردمان ابن الوقت نشده و فرزندان خودرا به چوبه های دار نسپرده باشد".ا
چون جوابی نداد برایش از حوادثی که در یکصد سال گذشته بعد از هر انقلابی در دنیا اتفاق افتاده است صحبت کردم. برای او انقلاب کمونیستی شوروی را مثال زدم که پس از هفتاد سال سرنگون شد چرا که زالو هائی بعنوان رهبر در ارکان آن نفوذ کرده و بتدریج خون آنرا چنان مکیدند که پایه های آن سست و درنهایت از پای درآمد. ترفه آنکه عده ای از همان رهبران با ترفندهای بالیستیکی خود سرمایه های مالی کشور شورا ها را به یغما برده و امروز بزرگترین مافیای مالی دنیا را تشکیل داده اند.ا
برایش گفتم که انقلاب در چین و کره شمالی پس از چند دهه رنگ عوض کرد. گرچه اینروزها هنوز آنها نام کمونیست را بر تارک خود دارند ولی سالهاست که رهبران آنها راه خودرا تغییر داده و سیستم سرمایه داری کلان را انتخاب کرده اند.ا
انقلاب کبیر فرانسه را روبسپیر و یارانش بفلاکت کشاندند و درآخر نیز سرشان بزیر گیوتنی رفت که خود ساخته بودند.ا
نلسون ماندلا 25 سال در زندان ماند ولی هیچگاه از انقلاب در آفریقای جنوبی صحبت نکرد چرا که میدانست تا زمانیکه اکثریت مردم بوظایف خود و رهبرانشان آشنا نشده باشند انقلاب ها پس از مدتی راه عوض میکنند.ا
باو گفتم که در انقلاب مشروطیت ایران هم عدم شناخت مردم از رهبران باعث شد تا کار دوباره بدست آخوند ها و ملاکین زمان بیفتد.ا
وقتی مشاهده کردم با دقت به سخنانم گوش میدهد برایش توضیح دادم که امروزه روز دیگر دوران انقلاب ها و خشونتها بپایان رسیده و مردم سعی دارند از طریق اتحاد و همبستگی با یکدیگر حکومتها را با اعتصاب و اعتراضهای توده ای در فشار بگذارند و خواستهای خودرا به آنها دیکته کنند.ا
بیش ازیکصد و پنجاه سال جنگ و انقلاب در اروپا (از 1780 تا 1945) جز خرابی و بیخانمانی نتیجه ای برای مردم آن سامان نداشت ولی پس از آن مردم اروپا توانستند با اتحاد و یکپارچگی و اعتصابات همگانی حکومتها را مجبور به دادن امتیازاتی از قبیل بیمه بیکاری، بیمه درمانی، تحصیل رایگان و حق و حقوقهای مدنی و اجتماعی فراوانی بنمایند که بدست آوردن آنها پس از انقلابات خونین آن دوران بدست نیامده بود.ا
باو گفتم که نسل جوان ایران همانند تو که اکثر آنها پس از انقلاب بدنیا آمده اند باین حقیقت واقف شده اند که درصورت براندازی رژیم آخوند ها کفتارهای فراوانی منتظر بهره برداری از نتایج آن هستند پس بهتر آن می بینند که با استفاده از اتحاد مردمی خود وحمایت آندسته از رهبران مذهبی همچون میرحسین موسوی، مهدی کروبی، آیت الله منتظری، کدیور و خیل عظیمی از ملی- مذهبی ها که تعدادشان نیز کم نیست و بدلیل مخالفت با آیت الله خامنه ای از حکومت کنار رانده شده اند با فشار بر رهبر و دست اندرکاران حکومتی، آنها را بدادن امتیازاتی در جهت خواستهای خود مجبور و به آنها بفهمانند که با زور و قلدری نمیتوانند مردم را مجبور به اطاعت از خود بنمایند.ا
جنبش سبز تا کنون نشان داده که پتانسیل همبستگی واتحاد دربین مردم ما تا چه اندازه بالاست و ما با چنین پتانسیلی میتوانیم آنچه را که آرزو میکنیم بدست آوریم. این پتانسیل را نه انقلاب بلکه سی سال سیاست غلط دست اندرکاران حکومت اسلامی برای مردم ما فراهم کرده است.ا
جنبش سبز در بدو حرکت خود بهیچوجه خواستی جز آزادی انتخابات و خواندن دوباره آراء مردم نداشت. شعارهای خیابانی در روزهای بعد از انتخابات صرفنظر از (رأی من کو) بیشتر حول و حوش آزادی انتخابات و مخالفت با تقلب در انتخابات دور میزد، اشتباه حکومت دراین بود که با اصرار بردرست بودن شمارش آرا و پافشاری برانتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور و در روزهای بعد با تیراندازی بسوی مردم و کشتار جوانان، جنبش را به جلو راند و شعارها روز بروز خشن تر واز تأکید برتقلب در انتخابات دور و تبدیل به شعار (مرگ بر دیکتاتور) گردید ولی با این حال آنها بهیچوجه شعار سرنگونی و براندازی نداده اند.ا
تظاهرات ماه های بعد چون شرکت مردم درنماز جمعه، روز قدس و حتی اخیرا" 13 آبان نشان داد که جنبش سبز زنده و پویاست و هر روز که میگذرد با قدرت وپتانسیلی بیشترهمچنان به جلو میرود و درحالیکه همچنان شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر روسیه را آواز میدهند ولی جز آزادی بیان، آزادی زندانیان سیاسی و حق انتخاب نماینده های واقعی خود انتظار دیگری از حکومت ندارند.ا
تجربه انقلاب بهمن سال 1357 بهمه ما نشان داد که خشونت و براندازی ثمری ببار نخواهد آورد و بهتر آنست که برای رسیدن به دمکراسی و فضای باز سیاسی راههای مسالمت آمیز و عاری از خشونت را انتخاب کنیم.ا
پس از گذشت سی سال از تسخیر سفارت آمریکا درایران شمار بسیاری از احزاب و گروههای سیاسی باین نتیجه رسیده اند که تسخیر سفارت مزبور و اسارت اعضای آن عملی ناپسند و غیر انسانی بوده و در سخنرانیها و اطلاعیه هایشان آنرا تقبیح نموده اند.ا
در خاتمه و قبل از اینکه از دوست هموطنم جدا شوم از او خواهش کردم بهتر است از این ببعد بجای فحش و بکار بردن کلمات ناپسند علیه یکدیگر با هم به صحبت بنشینیم چرا همه ما ایرانی و از یک آب و خاک هستیم و بپاس اینکه بسخنانم گوش داده بود گفتم: "حال اجازه بده برای رفع خستگی داستانی برایت تعریف کنم، چون اورا مشتاق دیدم گفتم:"درروزگاران گذشته دو برادر پس از فوت پدر وارث قطعه زمین بزرگی شدند و تصمیم گرفتند تا با کمک یکدیگر آنرا برای کشت و زرع آماده نمایند. پس از گذشت چند هفته، روزی بدلیل یک گفتگو و مشاجره آنی برادر کوچکتر عصبانی شد وکانالی در وسط زمین کند و آب در آن انداخت تا ارتباط خودرا با برادر بزرگ خود قطع کند.ا
وقتی برادر بزرگتر چنین دید نجار ده را خبر کرد تا برای مقابله با کار برادر کوچکتر حصاری دور زمین خود بکشد تا دیگر چشم بروی برادر خود نیندازد.ا
نجار که آن دو برادر را از قبل میشناخت و از روابط صمیمانه آنها آگاه بود قبول کرد تا حصار را برای برادر بزرگتر بکشد.ا
برادر بزرگتر پس از دستورات لازم به نجار راهی شهرشد تا چیزهائیرا که لازم داشت خریداری کند، وقتی برگشت درکمال تعجب دید که نجار بجای حصار پلی روی نهر برادر کوچک ساخته است، با دیدن پل خودرا آماده کرد تا جلو رفته به کار نجار اعتراض کند ولی درهمین وقت برادر کوچکتر از راه رسید و چون پل را روی نهر دید بگمان اینکه برادرش برای ارتباط دوباره با او دستور ساختن آنرا داده است نزد برادر بزرگتر آمد و اورا در آغوش گرفت و از او درباره کاری که کرده بود عذر خواست برادر بزرگتر نیز وقتی چنین دید متقابلا" برادر کوچکتر را بوسید و کدورتها بپایان رسید.ا
وقتی نجار وسایل خودرا جمع میکرد تا از آنها خداحافظی کند برادران از او خواستند تا مانده و شام را با آنها بخورد ولی نجار معذرت خواست و گفت که سخت گرفتارم وباید بروم. برادران از او پرسیدند که گرفتاری او چیست گفت: "پلهای زیادی هست که باید بسازم".ا
چون ساعتی از شب گذشته بود و مردم درحال ترک میدان لستمن بودند از جا برخاستم تا از دوست جوانم خداحافظی کنم. وقتی دستم را برای خداحافظی بطرفش دراز کردم آنرا با صمیمیت فشرد و خواهش کرد تا در روزهای آینده بازهم یکدیگر را ببینیم.ا
آبان سال 1388