Tuesday, November 9, 2010

شوق زندگی

شوق زندگی

از همان وقتی که سر از تخم بیرون آورد دلبسته و وابسته او شدم. ساعتها ناظر تلاش بدون وقفه اش بودم که سعی میکرد خودرا از زندانی که رابطه اورا با دنیای آزاد قطع می نمود نجات دهد. وقتی توانست سرش را از تخم بیرون بیاورد مدتی طول کشید تا موفق به باز کردن چشمها شود، نگاه مشتاقی به اطراف خود کرد تا بداند شکل و شمایل دنیائی که قرار است مدتی در آن زندگی کند چه وضعی دارد، هنگامیکه نگاهش به من افتاد نمیدانم چه دید که همانجا ثابت ماند. درست به خاطر دارم همان نگاه بود که باعث شد دل به او ببندم. درنگاهش چیزی بود که ناخودآگاه مرا تکان داد، چرا که در آن نگاه شور زندگی، عشق به حیات و تلاشی خستگی ناپذیر برای زنده ماندن و زندگی کردن دیدم.ا
هرچه بود همان نگاه برای تسخیر قلب من کافی بود، نگاهش فریاد میزد: "هی، آدمیزاد این منم که آمده ام تا زندگی را آغاز کنم" راست میگفت، او حامل صفاتی بود که من از مدتها قبل آنرا در خود نمییافتم، درست فهمیدید، شوق به ادامه زندگی را میگویم. در طول عمر خود هرچه را که میبایست کرده باشم انجام داده بودم و دلم برای بیش و کم آن التهابی نداشت. اطرافیانم هم میدانستند که ازاین موجود فرسوده جز ضرر و دردسر چیزی عاید کسی نخواهد شد، البته چون احترامم را داشتند در حضورم چیزی به زبان نمی آوردند ولی دیده بودم تا سرم را برمیگردانم با چشم و ابرو اشاراتی گذرا به یکدیگر میکنند یعنی اینکه: "یارو دیگه رفتنی است".ا
از مطلب دور شدم، داشتم راجع به تولد آن جوجه میگفتم که با آمدن خود شهدی ازعشق و امید به زندگی در جانم ریخت. گویا با عشق به او، عشق به زندگی نیز وجودم را پر کرد. آنقدر در کنار سبد تخم مرغها نشستم تا بطور کامل از تخم بیرون آمد. احتیاجی به شستن و تمیز کردن نداشت چرا که خودش این کار را بطور غریزی انجام داد، تو گوئی از قبل آنرا آموخته بود.ا
در وهله اول گرمای بدن مادرش اورا بسوی خود کشید، درحالیکه جیک جیک میکرد با پرهای زرد رنگ قناری مانند خود به زیر پر و بال مادرش رفت ولی طولی نکشید که سرش را بیرون آورد وپس از نگاهی از روی خریداری به محیط اطراف خود با دو پرش از سبد بیرون آمد و قبل از اینکه بتوانم مانعش شوم خودرا به حیاط خانه رساند و با شوقی باور نکردنی شروع به آزمایش پاهای ظریف و شکننده خود نمود ودویدن را ازاین طرف به آن طرف حیاط شروع نمود. نمیدانم چرا ناگهان نگرانی شدیدی وجودم را فرا گرفت، نگران سلامتی و جان او. همین کافی بود تا ثابت کند دل به او بسته ام.ا
در خانه ما عوامل زیادی وجود داشت که میتوانست برای او خطر آفرین باشد، حوض آب، سوراخهای فاضلاب حیاط و آشپزخانه، زیرزمین خانه با وجود موشهای خانگی و حوادث ناشناخته دیگری که هرکدام از آنها برای جوجه ای که تازه از تخم در آمده و دست چپ و راست خود را نمیداند میتوانست خطر آفرین باشد.ا
چون هنوز تعدادی تخم داخل سبد بود و مرغ مادر برای گرم نگهداشتن آنها نمیتوانست سبد را تر ک کند لذا حفظ جان او و تهیه خورد و خوراکش را من بعهده گرفتم. در حیاط برایش ظرفی از ارزن گذاشتم تا سد جوع کند. با تبعیت از غریزه ذاتی خود با سرعت به سوی آن آمد ولی تلاش نا موفقش برای دانه برچیدن سبب شد تا ظرف وارونه گشته ارزنها روی زمین بریزد. مثل اینکه ترسیده باشد ظرف را رها کرد و وارد باغچه خانه شد و با چنگالهای ظریف خود شروع به زیر و رو کردن خاکها کرد تا چیزی برای خوردن پیدا کند.ا
برایش ظرف آبی کنار باغچه گذاشتم تا رفع تشنگی کند ولی توجهی به آن نکرد، روی لبه حوض پرید و گردنش را دراز کرد تا از آب حوض بنوشد. به مجرد اینکه عکسش توی آب افتاد ترسید و خودرا عقب کشید، چیزی نمامده بود پایش بلغزد و توی حوض بیفتد ولی خودرا نگهداشت. در تمام مدت چشم از او بر نمیداشتم تا اگر افتاد اورا از آب بگیرم. تمام این لحظات برایم دلهره آور و ناراحت کننده بود. ولی او توجهی به آنچه که برمن میگذشت نداشت، شاد و سرحال به کار خود ادامه میداد. نمیدانم چرا و بچه دلیل حاضر نبود از تسهیلاتی که من برایش فراهم کرده بودم استفاده کند.ا
بتدریج حس کردم مواظبت از او برایم شیرین و سرگرم کننده ولی شاق و دلهره آور است. روزها از پشت پنجره اطاق اورا زیر نظر میگرفتم، زمانیکه میدیدم کنار مادرش توی سبد و در زیر بالهای مادرش آرام گرفته منهم احساس آرامش میکردم، در اینطور مواقع تنها چیزی که از او میدیدم سرش بود که از لای پرها بیرون آمده بود.ا
با دیدن من فوری جای گرم و نرم خودرا ترک و به حیاط می آمد و کار همیشگی خودرا که گشت و گذار در حیاط وباغچه خانه بود شروع میکرد. دوست داشتم اورا گرفته قدری نوازش کنم و به او نشان دهم که چقدر دوستش دارم ولی او که این تمایل را فهمیده بود کمتر به من نزدیک میشد وهشیار بود تا چنانچه نزدیکش شوم فرار کند و درمیان گل و گیاه داخل باغچه پنهان گردد.ا
یک روز دیدم دو عدد از تخمهای باقیمانده در زیر مرغ مادر سر باز کرده وجوجه ها سعی داشتند از تخم خارج شوند. مادرشان نیز که خسته و فرسوده بنظر میرسید از سبد بیرون آمده و در حیاط مشغول خوردن ارزنهائی بود که روی زمین پخش شده بود. این امر فرصتی به جوجه های جدید داده بود تا آزادانه به کند و کاو خود برای بیرون آمدن از داخل پوسته تخمها ادامه دهند. چشم از آنها برداشتم و به جستجوی جوجه شیطان خود در حیاط خانه برآمدم ولی چون اثری ازاو ندیدم به گمان اینکه داخل باغچه پنهان شده تا مرا بیازارد اورا به حال خود گذاردم.ا
هنگامیکه برای انجام کاری عازم بیرون رفتن از خانه بودم ناگهان چشمم به گربه براق همسایه افتاد که بر سر دیوار خانه نشسته و با نگاهی خائنانه حیاط خانه ما را زیر نظر دارد. از روزی که جوجه زیبای من سر از تخم بیرون آورده و جیک جیک کنان در حیاط جست و خیز میکرد جای او بر سر دیوار بود و ساعتها به انتظار می نشست.ا
از آن جائیکه دیوار حیاط صاف وبلند بود فکر نمیکردم بتواند پائین آمده خطری برای جوجه ها فراهم کند ولی با اینهمه اغلب نهیبی به او زده از سر دیوار میراندمش.ا
یک روز که برای انجام کاری از خانه بیرون رفته بودم. پس از بازگشت طبق معمول به حیاط آمدم تا سری به جوجه ها بزنم. مرغ مادر در سبد نشسته بود ولی مقداری از پرهای ریخته او در سطح حیاط و سر و وضع آشفته او نشان ازحادثه ناخوش آیندی میداد. جوجه های تازه از تخم در آمده زیر پر و بال مادر خود بودند ولی پرنده زیبای من دربین آنها نبود، برای یافتن او سری به باغچه زدم ولی سکوت کاملی که بر باغچه و کل خانه مستولی بود لرزه بر اندامم انداخت.ا
نگاهم به سر دیوار افتاد. گربه همسایه را دیدم که بر سر دیوار نشسته و مرنو میکشد. آه از نهادم برآمد، پس سکوت خانه و ظاهر پریشان مرغ مادر بی دلیل نبود، او به تنهائی برای نجات جوجه هایش سخت تلاش کرده بود. برای یک لحظه باین فکر افتادم که آن گربه چطورتوانسته ازسردیوار پائین بیاید و به جوجه ها حمله کند، نگاهی به اطراف کردم ومتوجه درخت پر شاخ و برگ میان حیاط شدم که بعضی از شاخه هایش تا کنار دیوار سر کشیده بود.ا
تصور اینکه پرنده نازنینم، با همه شادی و شوقی که به زندگی داشت توسط چنگالهای بی رحم آن گربه جانی تکه پاره شده باشد خونم را به جوش آورد، اولین چیزی که به دستم رسید برداشته بطرفش پرتاب کردم. او هم که خشم دیوانه وار مرا دید جستی زد و فرار را برقرار ترجیح داد.ا
در غم از دست دادن پرنده نازنینم کنار باغچه نشستم و سر را روی دستها گذاردم. باورم نمیشد که به این زودی اورا از دست داده باشم. ناگهان صدای جیک جیکی از داخل باغچه به گوشم رسید، هراسان و خوشحال از جا جستم. باورنمیکردم درست شنیده باشم. رو برگرداندم و اورا دیدم که از داخل باغچه بیرون آمد و برخلاف همیشه به طرف من دوید. دستهایم را بطرفش دراز کردم و او را چون جان شیرینی درمیان دودست گرفته به سینه ام چسباندم.ا
قلبش چنان میزد که ضربان آنرا توی دستم حس میکردم، معلوم بود سخت ترسیده است. با صدای ضعیفی جیک جیک میکرد، گویا شکایت میکرد که چرا اورا تنها رها کرده ام. دستم را برای نوازش به سر و گردنش کشیدم، با دیدن اثر خون بر انگشتانم پی بردم که پنجه های آن گربه بیرحم بر اندام پرنده من اثر مخربی برجای گذارده بود. جای درنگ نبود بایستی هرچه زودتر بر زخمهایش مرهم مینهادم.ا
آن روز هرچه توانستم برای بهبود زخمهای او انجام دادم ولی جوجه نازنینم روز بعد درگذشت. او با تمام شور و شوقی که به زندگی داشت نتوانسته بود بر ترسی که از دریده شدن وسیله آن گربه در جانش دویده بود جان سالم بدر برد. او حتی تصور این را هم نمیکرد که با بودن درندگانی چون آن گربه گرسنه که تنها برای ماندن وتنازع بقا میکوشند زندگی تا این اندازه کوتاه باشد.ا
دلم سخت شکسته بود ولی خوشحال بودم که بقیه جوجه ها توانسته اند از آسیب گربه فوق در امان بمانند. لازم بود تا بیشتر از جان آنها محافظت شود، چوب بلندی تهیه کردم و از روز بعد ضمن رسیدگی به وضع خورد و خوراک جوجه ها منتظر میماندم تا چنانچه گربه خائن همسایه بر سر دیوار ظاهر شود درسی به او بدهم تا دیگر خوردن جوجه را فراموش کند.ا
محمد سطوت
شانزدهم سپتامبر 2010
m_satvat@rogers.com

وقتی گاو صفرعلی زائید

وقتی گاو صفرعلی زائید

در ده ما رسم بود وقتی یکی ازدهقانان با مشکلی روبرومی شد یا دچار مصیبتی می گشت مثلا" گرگ به گله اش می زد و یا محصولش دچار آفت می شد می گفتند "فلانی گاوش زائیده".ا
آن روزهم وقتی همسایه ام گفت که گاو صفرعلی زائیده واقعا" ناراحت شدم چون می دانستم حوادث نامطلوبی ازاین قبیل می تواند دهقان فقیری چون صفرعلی را که از مال دنیا جزقطعه زمینی کوچک و یک گاو شیرده چیز دیگری ندارد خیلی زود از پا در آورد.ا
زمین صفرعلی در جوار ملک آقای صارمی یکی از مالکین عمده آن ناحیه قرار داشت. این همجواری نه تنها سودی برای او نداشت که مجبور بود گاه و بی گاه برای از دست ندادن نعمت این هم جواری روی زمین ارباب بیگاری هم بکند.ا
با شنیدن خبر بالا حدس زدم بازهم آقای صارمی برای او دردسر ایجاد کرده ولی همسرم توضیح داد که موضوع طور دیگری است و گاو شیرده صفرعلی واقعا" زائیده و گوساله زیبائی نصیب آن ها شده است. خبر خوشحال کننده ای بود و برای اولین بار به خود نوید دادم که این بار ضرب المثل فوق درست عمل نکرده است.ا
صفرعلی وهمسرش ازاین که یک عضو جدید به خانواده آن ها اضافه شده از خوشحالی سر از پا نمی شناختند، عضوی که می توانست در آینده ممر درآمد بیشتری برای کمک به قوت و غذای آن ها باشد.ا
کارشان شده بود پذیرائی ازاین موجود تازه به دنیا آمده. از صبح تا غروب چشم از او برنمی داشتند. بچه های صفرعلی علوفه های بیابان را در خانه انبار کرده بودند تا مبادا حیوان گرسنه بماند. هرچه صفرعلی به آن ها می گفت: "او هنوز بچه است و باید شیر بخورد" گوش نمی دادند و سعی داشتند مقداری از علوفه ها را به خورد او بدهند.ا
اولین روزی که همسر صفرعلی دید گوساله قادر است درکنار مادرش طول طویله را طی کند احساس قدرت بیشتری در پاهای خود کرد.ا
هنوزعمر گوساله به یک ماه نرسیده بود که صفرعلی با دریافت نامه ای از بخشداری محل خنده شوق از لبش دور شد و حس بدی از دریافت آن وجودش را انباشت.ا
از آن جائی که سواد خواندن نداشت به ناچار برای اطلاع از مضمون نامه درب خانه مرا - که تنها آموزگار روستا بودم - کوبید ونامه بخشداری را نشانم داد تا برایش بخوانم.ا
نامه با این مضمون شروع می شد: "نظر به این که آقای صارمی همسایه شما ادعا کرده از بابت گوساله تازه متولد شده درمزرعه شما حقی دارد لذا به منظور رسیدگی به درخواست ایشان و اطلاع از چگونگی امر بهتر است در روز...... ساعت........ دردفتر بخشداری محل حضور یابید".ا
صفرعلی هراسان چند بار جمله "آقای صارمی از بابت گوساله تازه متولد شده شما حقی دارد" را با خود تکرار کرد و پرسید: "ایشان چگونه می تواند ازبابت گوساله ای که گاو من به دنیا آورده حقی داشته باشد".ا
چون جواب قانع کننده ای برایش نداشتم نامه را به او برگرداندم تا به بخشداری محل مراجعه و شخصا" از جریان امر با اطلاع گردد.ا
صفرعلی روز موعود در ساعت معین دردفتر بخشداری محل حاضر شد، نماینده آقای صارمی هم آمده بود، احتیاجی نبود درمورد مفاد نامه از آقای بخشدارسؤالی شود چون نماینده ارباب بلافاصله مختصر و مفید توضیح داد که: "آقای صارمی براین باور هستند که گاو شما توسط گاو ایشان باردار شده لذا با توجه به سهم پدر دراین رابطه قسمتی از گوساله شما به ایشان تعلق می گیرد".ا
آقای بخشدار متعاقب توضیحات ایشان اضافه کرد: "درصورتی که موضوع اثبات شود قانونا" نیمی از گوساله شما به ایشان تعلق خواهد داشت".ا
صفرعلی که هنوز اصل موضوع را به درستی درک نکرده بود پرسید: "از کجا معلوم که گاو ایشان گاو بنده را باردار کرده باشد".ا
نماینده ارباب دلیل آورد که: "دراین حوالی گاو نر دیگری به جز گاو آقای صارمی وجود ندارد تا فاعل این عمل باشد".ا
صفرعلی که دلیل همسایه را درباره باردار شدن گاوش از گاو نر ارباب قانع کننده دید جز این که سکوت کند چاره ای نداشت در نتیجه از بخشدار پرسید: "خوب حالا چه باید بکنم".ا
بخشدار نگاهی به نماینده ارباب کرد تا از نظر او دراین مورد آگاه گردد. نماینده ارباب که قبلا" فکر همه چیز را کرده بود اظهار داشت: "اگر ایشان موافق باشند می توانیم گوساله را سر بریده گوشت آن را به نسبت سهم هر کدام تقسیم کنیم".ا
صفرعلی مطمئن بود که همسایه طماع با این ادعا تنها قصد آزار اورا دارد وگرنه سهمی از گوساله ای که تازه به دنیا آمده و گوشتش هنوز دندان گیر نیست دردی از کسی دوا نخواهد کرد لذا رو به نماینده ارباب کرد وگفت: "آخر پدر آمرزیده، این گوساله که هنوز گوشتی برتن ندارد تا نصیبی از آن ببریم".ا
نماینده مالک اظهار داشت: "خوب می توانیم صبر کنیم تا بزرگ و قابل بهره برداری شود".ا
صفرعلی پرسید: "تا آن موقع چه باید بکنیم".ا
نماینده جوابداد: "برای نگهداری از او می توانیم مشترکا" وارد عمل شویم به این معنی که شش ماه از سال نزد شما وشش ماه درمزرعه ارباب" باشد و فوری اضافه کرد: "البته برای این کارهم می توانیم قراردادی تنظیم کنیم که هر دو طرف ملزم به انجام آن باشید".ا
صفرعلی که فکر نمی کرد برای گوساله ای که گاوش به دنیا آورده مجبور به امضای قراردادی به منظور شرکت درنگهداری او باشد و سرش از حرف های نماینده ارباب طمعکارش گیج می رفت پرسید: "چه نوع قراردادی".ا
آقای نماینده که گویا قرارداد را هم از پیش تهیه کرده بود فوری آن را از جیب بیرون آورد و جلوی صفرعلی گذاشت".ا
بازهم وظیفه آقای بخشدار بود تا آن را برای صفرعلی بخواند. متن قرارداد به شرح زیر بود:ا
- هرکدام از طرفین تقبل میکنند یک نیمه سال از گوساله نگهداری و مراقبت نمایند. هزینه های برآمده ازاین نگهداری کلا" بعهده نگهداری کننده میباشد.ا
- هرگونه کوتاهی در نگهداری گوساله که سبب بیماری و یا مرگ او گردد موجب پرداخت خسارت و جریمه از طرف نگهداری کننده به طرف مقابل می باشد.ا
- یک دامپزشک ورزیده درتمام مدت باید گوساله را زیر نظر داشته باشد.ا
- چنانچه ثابت شود یکی از طرفین توان اجرای قرارداد را ندارد طرف دیگر اجرای کامل آن را به عهده خواهد گرفت. درچنین وضعیتی حق تملک حیوان به طور کلی از طرف دیگر سلب خواهد شد.ا
وقتی خواندن قرارداد به پایان رسید صفرعلی که هنوز از قانون و مقررات درباره گاوی که از گاو دیگر باردار شده باشد اطلاعی نداشت و مطمئن بود این برنامه نیز برای سلب مسئولیت او از حق داشتن گوساله می باشد بدون این که به درخواست بخشدار - که از او می خواست امضای خودرا پای قرارداد بگذارد - اعتنائی کند. از بخشداری خارج شد.ا
هنگامی که به طرف خانه خود می رفت از اینکه اجازه داده بود گاوش چند روزی برای چرا از مزرعه خارج شود به خود لعنت می فرستاد. حالا از او انتظار داشتند پای قراردادی - که او را از داشتن گوساله ای که گاوش زائیده بود محروم می کرد - امضا بگذارد.ا
ازآن به بعد هرگاه همسایه ها از حال و روز او می پرسیدند در جواب آن ها تنها سری تکان می داد و می گفت: "گاوم زائیده".ا
محمد سطوت
20 آگوست 2010