Monday, February 2, 2009

جری و جسی

جری و جسی

چند شب بود که صدای پارس سگ آقای جلالی - همسایه دیوار بدیوارمان - بگوشم نمیرسید، وقتی از خانمم در این مورد سؤال کردم جواب داد: "مگه خبر نداری، چند روز قبل که درب خانه شان باز میمونه جری از خانه بیرون میره وهمانموقع یک ماشین زیرش میگیره و طفلکی درجا کشته میشه".ا
حادثه تأسف انگیزی برای آقای جلالی بود. ازخانمم پرسیدم: "حالا آقای جلالی بدون سگ چه میکنه".ا
خندید و جوابداد: "خانمش میگفت قراره از راننده اتومبیلی که جری را زیر گرفته شکایت و ادعای خسارت کنه".ا
آقای جلالی و خانمش یکسالی بود که به کانادا آمده و درهمسایگی ما زندگی میکردند. زن و شوهری مهربان و آرام و دوست داشتنی بودند، خوشحال بودیم که پس از چند سال زندگی درغربت نهایتا" توانسته ایم با یافتن یک خانواده از سرزمین پدریمان دراین گوشه دنیا طرح دوستی ریخته و ساعات فراغت را درکنار هم بگذرانیم.ا
ولی متأسفانه چیزی نگذشت که آقای جلالی و خانمش تصمیم گرفتند چون خانواده های کانادائی یک سگ بخانه آورند و اولین قدم را در راستای آشنا شدن با فرهنگ مردم این سرزمین بردارند.ا
تا اینجای کار مشکلی در کار نبود ولی از آنجائیکه نگهداری سگ درخانه مقررات و قوانین مخصوص خودرا نیز دارد و متأسفانه آقای جلالی و خانمش از آن بی اطلاع بودند، سبب شد تا بتدریج غبار کدورت بر روابط ما سایه افکند.ا
حادثه از آنجا شروع شد که لازم بود آقای جلالی و یا خانمش روزی دوبار جری را از خانه بیرون میبردند تا حیوان زبان بسته کارهای لازم و ضروری خودرا در بیرون خانه انجام دهد ولی آشنا نبودن با این وظیفه که شاید سرمای هوای کانادا و یا تنبلی جبلی ایشان مانع از انجام آن میگردید سبب میشد تا جری مانند تمام همنوعانش که با هوش ذاتی خود درک میکردند انجام اینگونه کارها در خانه مجاز نیست، نیمه شبها از شدت ناراحتی بخود بپیچد و ناراحتی خودرا با پارس کردن و زوزه کشیدن نشان دهد.ا
این امر بخصوص در نیمه شبها سبب میشد تا همسایگان ایشان و از جمله ما از داشتن یک خواب راحت شبانه در منزل محروم و اکثر روزها با اعصابی خراب عازم محل کار خود شویم.ا
یکبار دوستانه این موضوع را به آقای جلالی تذکر دادم و از او خواهش کردم حد اقل روزی یکبار نیز شده خود و یا خانمش جری را برای هواخوری از منزل بیرون ببرند تا شاید پارس شبانه حیوان کمتر شود ولی متأسفانه ایشان که جری را تنها برای در آغوش گرفتن و جلوی فرمان اتومبیل نشاندن و ژستهای کانادائی مآبانه گرفتن لازم داشتند توجهی به عرایض بنده ننمودند و از این رهگذر پارسهای شبانه جری (بخوانید مزاحمتهای ایشان) همچنان ادامه داشت، بخصوص بعضی روزها که آقای جلالی درب خانه را باز میگذارد مشاهده میکردم جری بسرعت از خانه خارج و پای درختهای تازه ایکه در آن سال در باغچه مقابل منزلمان کاشته بودیم کارهای لازم خودرا انجام میداد که بناچار مجبور میشدم برای حفظ آن گیاه جوان از خشک شدن خود اقدام به تمیز کردن اطراف آن نمایم.ا
خانمم که اعصاب مرا تحت فشار میدید پیشنهاد کرد: "بهتر است موضوع را به انجمن حمایت حیوانات و یا پلیس منطقه گزارش کنیم".ا
البته پیشنهاد بدی نبود ولی هر اقدامی دراین جهت سبب میشد تا روابط ما با آقای جلالی هرچه بیشتر از جاده دوستی خارج و شکل جدال و دشمنی بخود گیرد.ا
بهرحال پس از شنیدن آن سانحه دلخراش چون میدانستم آقای جلالی از این واقعه بسیار متأثر و متعلم شده مراتب تأسف خودرا با ایشان درمیان و برایشان صبر و طاقت فراوان آرزو کردم.ا

چند ماهی از این ماجرا گذشت و خوشحال بودیم که دیگر صدای پارس شبانه جری بگوشمان نمیرسد.ا
دریکی از روزها هنگامیکه با خانمم از خانه خارج میشدم آقای جلالی را دیدم که با دردست داشتن افسار سگی همانند یک گرگ بیابانی از خانه بیرون آمد.ا
سگ مزبور بمجرد دیدن ما از جا پرید و برای دریدن بسویمان حمله برد که چنانچه آقای جلالی افسارش را محکم نکشیده بود معلوم نبود چه بروزگار بنده و خانمم میآمد.ا
ما که انتظار چنین ابراز محبتی را از سگ جدید آقای جلالی نداشتیم اظهار تأسف ایشان را ازاین بابت ندیده گرفته با سرعت خودرا به اتومبیل رسانده با سرعت از محل حادثه دور شدیم.ا
وقتی باندازه کافی از صحنه تصادف فاصله گرفتیم به خانمم گفتم: "مثل اینکه آقای جلالی دوباره سگ بخانه آورده".ا
خانمم که تازه رنگ و رویش قدری جا آمده بود گفت: " مثل اینکه همینطور است".ا
گفتم: "حتما" بایستی بابت این گرگ درنده پول زیادی هم پرداخت کرده باشد".ا
خانمم بعلامت تصدیق سری تکان داد و گفت: "بعضیها تا وارد این کشور میشوند بسرعت رسم و رسوم کارها و استفاده از موقعیتها را یاد میگیرند".ا
پرسیدم: "میشه منظورت را روشن تر بیان کنی".ا
گفت: "آقای جلالی با خسارت قابل توجهی که از بابت کشته شدن جری از راننده خاطی دریافت کرده این سگ را خریده است".ا
با تعجب گفتم: "فکر نمیکردم آقای جلالی آنقدرها هم زرنگ باشد".ا
گفت: "این واقعه نشان داد که هست" و پس از قدری فکر اضافه کرد: "شاید هم فکر کرده درصورتیکه راننده دیگری این گرگ درنده را که بر او نام جسی نهاده اند، زیر بگیرد از بابت خسارت آن میتواند یک اتومبیل اسپرت بخرد".ا
سری بعنوان تأسف تکان داده گفتم: "خوش بحال آقای جلالی" و بعد اضافه کردم: "حالا ما با پارسهای شبانه این گرگ درنده که بی شباهت به استارت زدن موتور یک کامیون میباشد چه باید بکنیم".ا
خانمم لبخند تلخی زد و جوابداد: "با توجه به تنبلی و بی توجهی آقای جلالی و خانمش نسبت به وضع این گرگ درنده چاره ای نداریم جز اینکه دورتا دور اطاق خواب خودرا با وسایل ضد صدا تجهیز و شبها نیز پنبه در گوشمان گذارده به بستر رویم".ا
ژانویه 2009

آقای معین زاده عزیز



آقای معین زاده عزیز

با تشکر از اظهار لطف شما نسبت به اظهار نظر در مورد نوشته اینجانب و اینکه اجازه دادید تا بتوانم از سایت شما استفاده و نوشت هایتان را بخوانم باید باطلاع شما برسانم که بنده صد در صد با موضوع نوشته های شما و توجیه زیبایتان در مورد شیطان و عزرائیل و سایر بازیگران صاحب نام دستگاه باریتعالی موافق و خود نیز تا آنجا که توانسته ام سعی براین داشته ام تا در نوشته هایم بزبانی ساده پرده از داستان پردازیهای نادرستی که هزاران هزار سال است بنام ادیان جور واجور ذهن توده های مردم را مسموم نموده است بردارم.ا
در نوشته "انسان و شیطان" نیز سعی نموده ام تا با استفاده از ذهنیت فولکلوریک مردم راجع به شیطان (با زبان طنز) بدیلی ساخته و دیو صفتان و خونخوارانی را که امروزه بنام رهبران سیاسی و مذهبی، مردم را بسوی کشتار و نابودی یکدیگر سوق میدهند معرفی نمایم.ا
کتاب "بشارت" را توانستم از سایت شما بگیرم و بآن وسیله با قلم شیوای شما آشنا شوم. این از بخت بد من بوده است که با وجود علاقمندی بخواندن مطالبی چون نوشته های شما، تاکنون دسترسی به کتابهای شما نداشته ام. مطالب کتاب "آیا خدا مرده است" و"کمدی خدایان" بروی سایت من نیامد. شاید مشکل از کیبل اینترنتی من بوده است بهرحال و درصورت امکان اگر میتوانید یکبار دیگر آدرس ایمیل خودرا برای من بفرستید شاید بتوانم بآن کتابها نیز دسترسی داشته باشم.ا
نمیدانم درحال حاضر شما در کجا زندگی میکنید. من در کانادا و در تورنتو زندگی میکنم. بسیار علاقمندم تا با شما از طریق ایمیل تماس داشته باشم و هر از گاه برای دیدن خویشاوندان خود (دختر و دامادم) سری به آلمان میزنم. درصورتیکه جای شما را بدانم برای دیدن و عرض سلام نیز حضورتان خواهم رسید.ا
گفتنی بسیار دارم ولی بیش از این وقت شما را نمیگیرم. با امید دیدار وسلامتی کامل و پیروزی شما در زندگی و روزهای خوش محمد سطوت
31 سپتامبر 2006

جناب آقای محمد سطوت


جناب آقای محمد سطوت

با درود و مهر فراوان، ایمیل شما را با خوشحالی دریافت کردم، از مهرتان سپاسگزارم. قصد من از یاد آوری در بارۀ مطالب مربوط به شیطان در (کتاب بشارت) این بود که نظرتان را به این نکته جلب کنم که می بایستی به این موجود موهوم از دیدگاه دیگری نیز نگاه کنیم.ا
حضور او را در زندگی انسان به گونه ای که هست یا می تواند باشد، آنطور نیست که در ادیان و مذاهب آمده است.ا
ادیان و مذاهب عقل و خرد انسان را به این سبب شیطان و ملعون و مطرود قلمداد می کنند تا انسانها به این گوهر با ارزشی که دارند اعتماد نکنند. و بجای استفاده از عقل و خرد خود به سوی ایمان بروند که تماماٌ موهوم و از حوزۀ عقل و خرد دور است.ا
تلاش من در بشارت و دیگر کتاب هایم این است که بتوانم جایگاه واقعی شیطان را بنمایانم و به گونه ای انسان ها را با ارزش عقل و خردشان آگاه سازم. بی شک ما وقتی می توانیم به این هدف برسیم که همۀ فرهیختگان در این مسیر گام بردارند و امیدوارم جنابعالی هم با این دیدگاه موافق و با ما همگام باشید.............ا
من در پاریس ساکن هستم و بی نهایت خوشحال می شوم اگر روزی گذرتان به این شهر افتاد دیداری با هم داشته باشم. من آدرس و شمارۀ تلفن خود را برایتان می نویسم که بتوانیم با هم در تماس باشیم.ا
کتاب های من هم در سایت خود من وجود دارد و هم در سایت هایی که کتاب های فارسی را منتشر می کنند. در عین حال در تورنتو کتابفروشی پگاه نیز همۀ کتاب های مرا دارد و در عین حال، اگر شما و دوستانتان مایل باشید می توانید این کتاب ها را از خود من دریافت بفرمائید. با سپاس مجدد از ایمیل شما، برایتان آرزوی تندرستی و موفقیت دارم.ا

هوشنگ معین زاده

Houshang Moinzadeh
B . P : 31
92403 Courbevoie Cedex France
Tel : 331 4333 0345
moinzadeh@gmail.com