شروع کار سیاسی
(1)
(1)
ترور شاه
حدود ساعت چهار بعداز ظهر روز پانزدهم بهمن ماه سا ل 1327 است، در چاپخانه مشغول كار بودیم كه كارگري سراسيمه وارد شعبه شد ودرحالیکه بشدت هیجان زده بود فریاد کشید:ا
"بچه ها راديو را باز كنيد، رادیو را باز کنید" و چون دید همه کارگران با تعجب اورا مینگرند دوباره فریاد زد: "مثل اينكه شاه را با تير زده اند".ا
براي يك لحظه همه نگاهها به كارگر تازه وارد دوخته شد و يك فكر سريعا" از مغزهمه گذشت كه: "كي و كجا".ا
مسئول شعبه حروفچینی با سرعت خودرا به راديو ترانزیستوری كه به ديوار اطاق نصب شده بود رساند و آنرا روشن کرد، صداي گوينده رادیو در فضا پخش شد كه ميگفت:ا
"توجه، توجه، دقایقی قبل خبرنگاری بنام ناصر فخرآرائي با اسلحه ايكه در دوربين عكاسي خود جا سازي كرده بود شاه را هدف چند تير پياپي قرار میدهد" و اضافه کرد: "خوشبختانه ضربات سطحي بوده و شاه فعلا" دربيمارستان بستري و تحت مداوا است".ا
گزارش لحظه به لحظه واقعه بطور مرتب از راديو پخش ميشد و گوينده تكرار ميكرد: "ضارب قصد جان ملوكانه را داشته ولي خوشبختانه اعليحضرت از اين واقعه جان بسلامت برده اند" و ميافزود: "ضارب بدست محافظين و همراهان شاه كشته شده است" و بعد از لحظه ای اضافه کرد: "مداركي كه از جيب لباس او پيدا كرده اند وابستگي اورا به حزب توده نشان ميدهد".ا
این خبری بود که آنروز مرتب از رادیو پخش میشد ولی خبر دقیق این واقعه چند روز بعد در روزنامه ها نوشته و همه از آن مطلع شدند.ا
آنروز شاه بمناسبت جشن فارغ التحصيلي دانشجويان كه هر ساله مراسم آن در دانشكده حقوق دانشگاه تهران برگزار ميگشت به دانشگاه ميرود، وقتي در مقابل صف مستقبلين از ماشين پياده ميشود ضارب از ميان صف خبرنگاران جلو میآید و با اسلحه ايكه در دوربين عكاسي خود پنهان كرده بود شاه را هدف چند تير پياپي قرار ميدهد و شاه كه گويا خود را درخطر مي بيند ناخود آگاه حالت تدافعي بخود گرفته و سعی میکند خودرا ازمسیر گلوله ها دور کند، همين حركات سبب ميشود كه گلوله ها درست بهدف اصابت نكرده و تنها چند خراش سطحي در صورت و پشت او ايجاد كند كه فورا" براي مداوا به بيمارستان برده ميشود.ا
(2)
در آنموقع شانزده بهار از زندگي را پشت سر نهاده و با دریافت گواهینامه ششم ابتدائی درچاپخانه فردوسي - واقع در كوچه کلیسا قدری پائین تر از کلوپ حزب توده - بعنوان کارگرحروفچين كار ميكردم.ا
چاپخانه فردوسی از مؤسسات انتشاراتی قدیم تهران بود که کارگران زیادی در قسمتهای مختلف آن کار میکردند و بجز چند نفر سالمند اكثر آنها را جوانان کم سن و سال تشكيل ميدادند.ا
كلوپ حزب توده به فاصله چند ساختمان بالاتر از محل چاپخانه قرار داشت بطوريكه صداي سخنرانان حزبي و كف زدنهاي اعضاء حزب و حتي شعارهاي آنها از بلندگوهای نصب شده درکلوپ در فضای چاپخانه بخوبي شنيده ميشد.ا
در آنموقع حزب توده توانسته بود اقشار زيادي از كارگران و دهقانان و پيشه وران و همچنين طبقات تحصيل كرده و روشنفكران شهري را بخود جذب كرده وزنه سياسي قابل توجهي را در شرايط آنروز كشور بوجود آورد.ا
بدليل علني بودن فعاليتهاي حزب، طرفداران آن میتوانستند در همه جا مثل كلوپها، قهوه خانه ها، رستورانها، محل كار و تفريح جوانان، دبستانها و دبيرستانها و دانشگاهها و بالاخص درميان كارگران چاپخانه ها كه با روزنامه و كتاب و اغلب كتابهاي سياسي سر و كار داشتند نظرات خودرا بیان و از سیاست آنروز حزب دفاع کند.ا
(3)
نظر باینکه مجله نیرو وراستی که با مدیریت منوچهر مهران و همسرش اداره میشد، درچاپخانه ما چاپ میشد اکثر کارگران جوان روزها پس از اتمام كار برای ورزش و بدنسازی به آن باشگاه ميرفتند.ا
عواملی که کارگران جوان چاپخانه را جذب این باشگاه میکرد یکی آتمسفر ورزشی و تیپ ورزشکاران آن باشگاه بود که با وضع وبرنامه زورخانه های قدیمی ایران و تیپ ورزشکاران آن کاملا" متفاوت بود. امتیاز دیگر باشگاه این بود که کارگران چاپخانه میتوانستند بدون پرداخت حق عضویت از وسائل و امکانات آن مجانا" استفاده و در برنامه های کوهنوردی آن نیز بدون هیچگونه مانعی شرکت نمایند.ا
آتمسفر ورزشی کارگران جوان چاپخانه باعث شد تا از همان روز اول کار در چاپخانه با اشتیاق تمام علاقه خودرا به شرکت در برنامه های ورزشی و کوهنوردی دیگر کارگران اعلام و در برنامه های آنان مجدانه شرکت نمایم.ا
(4)
پرداختن به ورزش و بدنسازی در باشگاه و شرکت در تورهای مسافرتی و کوهنوردی ولی مانع از آن نبود كه کارگران در چاپخانه از بحثهاي سياسي با یکدیگر غافل بمانند. اغلب کارگران چاپخانه با اینکه حتی یکبار هم به کلوپ حزب توده نرفته واز سوسیالیسم و کمونیسم و حتی برنامه های حزب درک درستی نداشتند و منظور سخنرانان حزبی وطرفداران آنها را از بیان کلمات آنها که اغلب به (ایسم) ختم میشد نمی فهمیدند ولی چون براین باوربودند که حزب از منافع کارگران و دهقانان و مردم زحمتکش دفاع میکند به آن علاقمند شده و با اطلاعاتیکه از روزنامه ها و شنیده های دیگران بدستشان میرسید سعی میکردند حقانیت حزب و رهبران آنرا برای سایر کارگران که طرز فکر متفاوتی با آنها داشتند و برعلیه حزب صحبت میکردند ثابت کنند.ا
ضمنا" گوناگوني افكار و نظريات کارگران در محیط کار باعث میشد تا هر روز شاهد بحثهاي داغی در مورد عقايد سياسي و گاه مذهبي و حتي الگوهاي مختلف افکاراجتماعي آنها باشم که شرح بعضی از آنها خالی از اهمیت نمیباشد.ا
سرپرست شعبه ما مردي بود ميانه سال و متأهّل بنام اكبر كه بيشتر اورا با نام فاميلش آقای ابراهيمي صدا ميكرديم. مردي بود آرام و درويش مسلك كه كلا" لزوم مبارزات سياسي را نفي ميكرد، او درعين حال كه مخالف مذهب نبود ولي دشمن آشتي ناپذير انگليسها و بقول خودش عوامل دست نشانده آنها يعني آخوند ها بود و همه سيه روزيهاي مردم را از جانب آنها ميدانست.ا
او ميگفت: " كشور ما آخوند خيز است و هر روزه تعداد زيادي از آنها مثل مور و ملخ از مدارس طلبگي بيرون ميريزند و روانه دهات ميشوند. آنها ضمن امرار معاش از راه روضه خواني به تن پروري عادت كرده سعي ميكنند مردم روستا ها را با اشاعه خرافاتي بنام مذهب در جهل و عقب ماندگي نگهدارند چرا كه ميدانند اگر آنها ازجهل رهائي يابند دكان آخوند ها را تخته خواهند کرد".ا
او معتقد بود: "آخوند ها مثل بختک روي زندگي مردم افتاده اند و مروج خرافات وجهالت هستند وتا آنها وجود دارند راه نجاتي براي مردم ايران نيست" و اضافه ميكرد: "فقط بايد مردم را نسبت بسياست انگليسي ها و كار آخوند ها روشن كرد".ا
او همچنين ادامه ميداد: "انگليس ها با همين آخوند ها از زمان شاه اسماعيل صفوي و بعد از آن زمامداری فتحعليشاه تا آخر دوره قاجاريه بركشور ما تسلط كامل پيدا كرده اند" اواضافه میکرد: "چنانچه جلو آنها گرفته نشود در آينده هم با همين روش به تسلط خود ادامه خواهند داد".ا
او از رضاشاه تعريف ميكرد و ميگفت: " او ميخواست ريشه آخوند ها را بكند ولي زورش به آنها نرسيد و بالاخره هم بيرونش كردند".ا
او در رابطه با مسائل سياسي روز ايده هاي جالبي داشت. يكروز در جواب يكي از كارگران كه صحبت از قدرت گرفتن حزب توده و ايجاد حكومت كارگري ميكرد گفت: "همين الان هم ما داراي يك حكومت كارگري هستيم و دليل ميآورد: "مگر نه اينكه در روز انتخابات همين كارگران و دهقانان هستند که به فلان مالك و يا سرمايه دار رأی میدهند، آيا كسي آنها را بزور پاي صندوقهاي رأي ميبرد؟ پس انتخاب شوندگان وكلاي همين كارگران و دهقانان هستند و حكومت ما صد در صد یک حکومت كارگري است".ا
وقتي براي او توضيح ميدادند كه: "اين بدليل عدم آگاهي آنهاست كه وكلاي واقعي خود را نميشناسند و هنوز بدرستي نسبت به حقوق خود آگاه نيستند" و اضافه ميكردند: "يكي از وظايف حزب در حال حاضر آگاه كردن آنها نسبت به حقوق خودشان است تا در موقع لزوم وكلاي خود را ازميان افراد صالح انتخاب كنند".ا
جواب میداد: "بنظر من حزب كار سختي در پيش دارد چون كارگري كه با يك وعده چلوكباب و يا يك وعده غذا گول ميخورد و رأي به مالك ميدهد مشكل بنظر ميرسد نظرش را باين زودي عوض كند مگر اينكه حزب هم در موقع انتخابات بهمه آنها يك وعده غذاي مجاني بدهد تا بنمايندگان حزب رأي بدهند".ا
او رويهمرفته معتقد بود: "سرنوشت هرفرد از روز ازل تعيين شده و كسي نميتواند آنرا تغيير دهد".ا
اکبر برادر كوچكی داشت بنام اصغر که در همان شعبه كار ميكرد. جواني بود هجده ساله و ورزشكار، تيپي خندان و بذله گو داشت و يكي از اعضاي ثابت تیم كوهنوردي چاپخانه بحساب ميآمد. او برخلاف برادرش طرفدار حزب بود و اغلب با او در اينمورد بحث و جدل داشت و ازاينكه برادرش نسبت به سياست روز بيطرف و بی تفاوت بود باو اعتراض ميكرد.ا
آنها در يك خانواده مذهبي پرورش يافته بودند ولي هيچكدام به مذهب روي خوشي نشان نميدادند و در اين رابطه با خانواده خود نيز درگيري داشتند.ا
اصغر تحت تأثیر شعارهای حزب توده به مذهب روی خوشی نشان نمیداد ولي اكبر در عين حال كه تکالیف دینی خودرا انجام میداد ولی دين را دكان آخوند ها ميدانست و هميشه تكرار ميكرد: "مردم ما هرچه ميكشند از دست انگليسيها و آخوند ها است".ا
کارگر دیگری داشتیم بنام امير، ميانه سال با ظاهري ژولیده و بسيار كثيف كه معتاد به شیره ترياك بود و بهمین مناسبت به او "امير شيره اي" میگفتند. او معمولا" پس از چيدن صد سطر حروف پول آنرا نقد از سرپرست شعبه دريافت میکرد وفوری از چاپخانه بیرون میرفت تا بقول بچه ها خودش را بسازد و پس از ساعتي خندان و شنگول سر كار بازميگشت و دوباره مشغول کار ميشد.ا
درآمد او كّلا" صرف كشيدن شیره ترياك ميشد بطوريكه براي خرید مواد غذائی و ساير احتياجاتش مجبور میشد از کارگران قرض كند و هيچگاه هم قادر به پرداخت قرضهایش نبود ولي كارگران از روي ترحم باز هم باو قرض ميدادند و كمكش ميكردند.ا
امير، مادر پيري داشت كه با كار در خانه هاي مردم زندگي خود را تأمين ميكرد. امير نه تنها قادر نبود کمک مالی بمادر خود کند بلکه گاهي كه سر كيف بود با خنده ميگفت: "مادرم را به بهانه هاي مختلف "تيغ" ميزنم و از او پول ميگيرم".ا
وقتی به او اعتراض کرده ميگفتند: "مادرت پير است و حالا تو بايد او را كمك كرده زير بالش را بگيري میخندید و میگفت: "من اگر بتوانم خودم را اداره کنم هنر کرده ام"ا
متأسفانه اعتياد اراده او را گرفته بود و حتي اجازه يكروز كار مداوم را هم باو نميداد و همانطوركه میگفت: "حتي خودش را هم نمیتواند اداره كند" او اغلب شبها يا در قهوه خانه ها ويا در زير گارسه حروفچيني ميخوابيد و بهيچوجه علاقه اي به سياست و شركت در بحثهاي سياسي نداشت.ا
كارگر ديگري در آن شعبه کار میکرد بنام حسين كه سن وسالش از پنجاه گذشته بود، قدي كوتاه داشت و هميشه با پالتو و كلاه شاپو پشت گارسه حروفچيني ايستاده كار ميكرد، او نيز معتاد به حشيش بود كه اغلب داخل سيگارهاي دست پیچ خود ميريخت و هنگام كشيدن بوي نامطبوعی از آن برمیخاست و فضا را پرميكرد، اغلب كارگران ازاین بابت به او اعتراض میکردند. او اغلب برای احتراز از اعتراض دیگر کارگران بجای کشیدن سیگار از (آب نباتهای قيچي) که در جيبش داشت در دهان گذارده مي مكيد و گاهي هم به قهوه خانه روبروي چاپخانه ميرفت تا در آنجا چای خورده سيگاري دود كند.ا
او هم آرام و كم حرف و سرش بكار خودش بود و اغلب كارگران را با آب نبات هائیکه در جیب داشت مهمان ميكرد، يكي از افتخارات او آن بود كه بهنگام جواني در نيروي قزاق و در كنار رضاخان ميرپنج خدمت ميكرده و در فتح تهران بوسيله او شركت داشته است. البتّه كارگران حرفهاي اورا باور نداشته و حمل بر خودستائي اش ميكردند. او نيز در بحثهاي سياسي جائي نداشت.ا
در انتهاي شعبه حروفچيني جواني لاغر و بلند قد بنام اسماعيل كار ميكرد. داراي پوستي سفيد و چشماني زاغ بود و بدليل ابتلاء به بيماري كچلي در دوران كودكي سري كم مو با نقش و نگارهای فراوان داشت از اينرو همیشه لقب "كچل" را در دنباله نامش يدك ميكشيد. او اهل مطالعه و خواندن كتاب نبود ولي اخبار روزنامه ها را خوب ميخواند و تقريبا" از اوضاع روز اطلاع كامل داشت، او با چشمان زاغ و قد بلندش از ماوراي گارسه حروفچيني همه را زيرنظر قرار ميداد و اغلب با زبان تند و گزنده خود همه را بباد جوك ومسخره ميگرفت ودر بحثها براي محكوم كردن طرف مقابل از بكار بردن كلمات زشت و ركيك ابائي نداشت. او طرفدار حكومت و شاه ومخالف سرسخت حزب توده و اردوگاه سوسياليستي بود و هرچيزي به طرفداري از حزب و شوروي گفته ميشد با عكس العمل سخت او روبرو ميگشت.ا
بچه ها ميگفتند او با پليس همكاري دارد و خبرچين است، او خودش هم از شنيدن اين شايعات بدش نميآمد واغلب هم بادي به غبغب ميانداخت و از اين بابت احساس غرور و قدرت ميكرد، البته بعد ها معلوم شد كه او واقعا" اين شغل كثيف را پذيرفته و به خدمت پليس درآمده است.ا
در قسمت ديگري از شعبه حروفچيني كارگري كارميكرد بنام چنگيز كه قدي بلند وكشيده و سري طاس داشت، او صرفنظر از كار در چاپخانه كاسب هم بود و اجناسي از قبيل يخچال وبخاري و وسايل آشپزخانه وحتي كت وشلوار وكفش را قسطي به كارگران ميفروخت واول هرماه به چاپخانه ها میرفت واقساط اجناس فروخته شده را دريافت ميكرد.ا
چون او اجناس را بدون رد و بدل کردن مدرک فروش و به صرف اعتماد کامل به آنها میداد لذا گهگاه بعضی از كارگران از پرداخت اقساط بدهي خود طفره میرفتند و يا اصولا" كل بدهي خود را نميپرداختند ولي گويا چنگیز ازاين بابت زیاد ناراحت نمیشد چون آنقدر اجناس را گران ميفروخت كه مبلغ دریافتی، عدم پرداختها را جبران ميكرد.ا
او در عين حال كه با افکار سیاسی و اقتصادی حزب مخالف بود ولي روحيه ضد كارگري از خود نشان نمیداد و در ظاهر از منافع كارگران دفاع ميكرد و در بحثها خودرا طرفدار آنان نشان میداد. كارگران معتقد بودند اين طرفداري از منافع كارگران حفظ ظاهري است تا بدينوسيله نظر مساعد كارگران را که اغلب طرفدار حزب بودند جلب واز اين بابت به كسب و كارش رونق بيشتري بخشد. او معتقد بود با فروش اجناس بصورت قسطي به كارگران كمك ميكند و مدعی بود که "هرساله بدليل عدم پرداخت اقساط از طرف كارگران مقداري هم ضرر ميكند".ا
خريداران با توجه باينكه ميدانستند چنگيز اجناس را دو ويا حتي چند برابر قيمت معمول بآنها ميفروشد ولي به دليل پرداخت اقساط در طولاني مدت از اين معاملات اظهار رضایت میکردند و چنگيز هم سود سرشاري از معاملات خود با آنها میبرد. او در بحثها خيلي صريح ميگفت: "اگر روزی حزب توده حکومت را در دست بگیرد اجازه این نوع کاسبی را به من نمیدهد". او هم مثْل اكبر سرپرست شعبه حروفچینی عقيده داشت هر چيزي را ميتوان با پول خريد حتي رأي كارگران را، او همه چيز را با مقياس پول اندازه ميگرفت از اينرو هميشه به اشخاص پولدار بيشتر احترام ميگذاشت و دراين رابطه طرفدار فرضيه ملانصرالدين بود كه ميگفت: "پولدارها محبوب خدا و فقرا مغضوب او هستند".ا
چنگيز اوايل كار از منزلش بعنوان انبار اجناس خريداري شده استفاده ميكرد ولي چند سال بعد يك دهنه مغازه بزرگ گرفت و بطور تمام وقت بكار وكسب مشغول شد و يكسره كار در چاپخانه را كنار گذاشت.ا
در شعبه فرم بندي جنب شعبه ما كارگري بود كوتاه قد با ريش وسبيل توپي، چهل ساله ومتدين بدين اسلام وبقول خودش اهل كتاب و بهمين علت كارگران اورا "آشيخ" صدا ميكردند. مردي بود از اهالي مشهد وبذله گو كه با كارگران هميشه با زبان طنز و شوخي صحبت ميكرد. او با اينكه مردي مذهبي بود ولي به دليل سالها كار در محيط كارگري ضمن موافق نبودن با شعارهای حزب، مخالفت آشكاري با آن نميكرد ولي وقتي در اينمورد طرف خطاب قرار ميگرفت با لبخندي ميگفت: "آخر جانم، حزب توده كه خدا و پيغمبران را قبول ندارد من چطور ميتوانم او را تأييد كنم".ا
به او ميگفتند: "حزب از حقوق كارگران و افرادي امثال تو دفاع ميكند، آيا آنهم مورد تأييد تو نيست".ا
آنوقت با شوخي وطنز ميگفت: "البته اينطرفش خوب است ولي واي از آنطرفش كه آتش جهنم را بدنبال دارد".ا
او هميشه دیگر کارگران را نصيحت ميكرد و ميگفت: "هركاري ميكنيد نمازتان را بخوانيد تا هميشه موفق باشيد". ضمنا" به همه هشدار ميداد و ميگفت: "مواظب "اسماعيل كچل" باشيد، او ممكن است يكوقت دست شما را در حنا بگذارد" و تأكيد ميكرد كه "او نه
"بچه ها راديو را باز كنيد، رادیو را باز کنید" و چون دید همه کارگران با تعجب اورا مینگرند دوباره فریاد زد: "مثل اينكه شاه را با تير زده اند".ا
براي يك لحظه همه نگاهها به كارگر تازه وارد دوخته شد و يك فكر سريعا" از مغزهمه گذشت كه: "كي و كجا".ا
مسئول شعبه حروفچینی با سرعت خودرا به راديو ترانزیستوری كه به ديوار اطاق نصب شده بود رساند و آنرا روشن کرد، صداي گوينده رادیو در فضا پخش شد كه ميگفت:ا
"توجه، توجه، دقایقی قبل خبرنگاری بنام ناصر فخرآرائي با اسلحه ايكه در دوربين عكاسي خود جا سازي كرده بود شاه را هدف چند تير پياپي قرار میدهد" و اضافه کرد: "خوشبختانه ضربات سطحي بوده و شاه فعلا" دربيمارستان بستري و تحت مداوا است".ا
گزارش لحظه به لحظه واقعه بطور مرتب از راديو پخش ميشد و گوينده تكرار ميكرد: "ضارب قصد جان ملوكانه را داشته ولي خوشبختانه اعليحضرت از اين واقعه جان بسلامت برده اند" و ميافزود: "ضارب بدست محافظين و همراهان شاه كشته شده است" و بعد از لحظه ای اضافه کرد: "مداركي كه از جيب لباس او پيدا كرده اند وابستگي اورا به حزب توده نشان ميدهد".ا
این خبری بود که آنروز مرتب از رادیو پخش میشد ولی خبر دقیق این واقعه چند روز بعد در روزنامه ها نوشته و همه از آن مطلع شدند.ا
آنروز شاه بمناسبت جشن فارغ التحصيلي دانشجويان كه هر ساله مراسم آن در دانشكده حقوق دانشگاه تهران برگزار ميگشت به دانشگاه ميرود، وقتي در مقابل صف مستقبلين از ماشين پياده ميشود ضارب از ميان صف خبرنگاران جلو میآید و با اسلحه ايكه در دوربين عكاسي خود پنهان كرده بود شاه را هدف چند تير پياپي قرار ميدهد و شاه كه گويا خود را درخطر مي بيند ناخود آگاه حالت تدافعي بخود گرفته و سعی میکند خودرا ازمسیر گلوله ها دور کند، همين حركات سبب ميشود كه گلوله ها درست بهدف اصابت نكرده و تنها چند خراش سطحي در صورت و پشت او ايجاد كند كه فورا" براي مداوا به بيمارستان برده ميشود.ا
(2)
در آنموقع شانزده بهار از زندگي را پشت سر نهاده و با دریافت گواهینامه ششم ابتدائی درچاپخانه فردوسي - واقع در كوچه کلیسا قدری پائین تر از کلوپ حزب توده - بعنوان کارگرحروفچين كار ميكردم.ا
چاپخانه فردوسی از مؤسسات انتشاراتی قدیم تهران بود که کارگران زیادی در قسمتهای مختلف آن کار میکردند و بجز چند نفر سالمند اكثر آنها را جوانان کم سن و سال تشكيل ميدادند.ا
كلوپ حزب توده به فاصله چند ساختمان بالاتر از محل چاپخانه قرار داشت بطوريكه صداي سخنرانان حزبي و كف زدنهاي اعضاء حزب و حتي شعارهاي آنها از بلندگوهای نصب شده درکلوپ در فضای چاپخانه بخوبي شنيده ميشد.ا
در آنموقع حزب توده توانسته بود اقشار زيادي از كارگران و دهقانان و پيشه وران و همچنين طبقات تحصيل كرده و روشنفكران شهري را بخود جذب كرده وزنه سياسي قابل توجهي را در شرايط آنروز كشور بوجود آورد.ا
بدليل علني بودن فعاليتهاي حزب، طرفداران آن میتوانستند در همه جا مثل كلوپها، قهوه خانه ها، رستورانها، محل كار و تفريح جوانان، دبستانها و دبيرستانها و دانشگاهها و بالاخص درميان كارگران چاپخانه ها كه با روزنامه و كتاب و اغلب كتابهاي سياسي سر و كار داشتند نظرات خودرا بیان و از سیاست آنروز حزب دفاع کند.ا
(3)
نظر باینکه مجله نیرو وراستی که با مدیریت منوچهر مهران و همسرش اداره میشد، درچاپخانه ما چاپ میشد اکثر کارگران جوان روزها پس از اتمام كار برای ورزش و بدنسازی به آن باشگاه ميرفتند.ا
عواملی که کارگران جوان چاپخانه را جذب این باشگاه میکرد یکی آتمسفر ورزشی و تیپ ورزشکاران آن باشگاه بود که با وضع وبرنامه زورخانه های قدیمی ایران و تیپ ورزشکاران آن کاملا" متفاوت بود. امتیاز دیگر باشگاه این بود که کارگران چاپخانه میتوانستند بدون پرداخت حق عضویت از وسائل و امکانات آن مجانا" استفاده و در برنامه های کوهنوردی آن نیز بدون هیچگونه مانعی شرکت نمایند.ا
آتمسفر ورزشی کارگران جوان چاپخانه باعث شد تا از همان روز اول کار در چاپخانه با اشتیاق تمام علاقه خودرا به شرکت در برنامه های ورزشی و کوهنوردی دیگر کارگران اعلام و در برنامه های آنان مجدانه شرکت نمایم.ا
(4)
پرداختن به ورزش و بدنسازی در باشگاه و شرکت در تورهای مسافرتی و کوهنوردی ولی مانع از آن نبود كه کارگران در چاپخانه از بحثهاي سياسي با یکدیگر غافل بمانند. اغلب کارگران چاپخانه با اینکه حتی یکبار هم به کلوپ حزب توده نرفته واز سوسیالیسم و کمونیسم و حتی برنامه های حزب درک درستی نداشتند و منظور سخنرانان حزبی وطرفداران آنها را از بیان کلمات آنها که اغلب به (ایسم) ختم میشد نمی فهمیدند ولی چون براین باوربودند که حزب از منافع کارگران و دهقانان و مردم زحمتکش دفاع میکند به آن علاقمند شده و با اطلاعاتیکه از روزنامه ها و شنیده های دیگران بدستشان میرسید سعی میکردند حقانیت حزب و رهبران آنرا برای سایر کارگران که طرز فکر متفاوتی با آنها داشتند و برعلیه حزب صحبت میکردند ثابت کنند.ا
ضمنا" گوناگوني افكار و نظريات کارگران در محیط کار باعث میشد تا هر روز شاهد بحثهاي داغی در مورد عقايد سياسي و گاه مذهبي و حتي الگوهاي مختلف افکاراجتماعي آنها باشم که شرح بعضی از آنها خالی از اهمیت نمیباشد.ا
سرپرست شعبه ما مردي بود ميانه سال و متأهّل بنام اكبر كه بيشتر اورا با نام فاميلش آقای ابراهيمي صدا ميكرديم. مردي بود آرام و درويش مسلك كه كلا" لزوم مبارزات سياسي را نفي ميكرد، او درعين حال كه مخالف مذهب نبود ولي دشمن آشتي ناپذير انگليسها و بقول خودش عوامل دست نشانده آنها يعني آخوند ها بود و همه سيه روزيهاي مردم را از جانب آنها ميدانست.ا
او ميگفت: " كشور ما آخوند خيز است و هر روزه تعداد زيادي از آنها مثل مور و ملخ از مدارس طلبگي بيرون ميريزند و روانه دهات ميشوند. آنها ضمن امرار معاش از راه روضه خواني به تن پروري عادت كرده سعي ميكنند مردم روستا ها را با اشاعه خرافاتي بنام مذهب در جهل و عقب ماندگي نگهدارند چرا كه ميدانند اگر آنها ازجهل رهائي يابند دكان آخوند ها را تخته خواهند کرد".ا
او معتقد بود: "آخوند ها مثل بختک روي زندگي مردم افتاده اند و مروج خرافات وجهالت هستند وتا آنها وجود دارند راه نجاتي براي مردم ايران نيست" و اضافه ميكرد: "فقط بايد مردم را نسبت بسياست انگليسي ها و كار آخوند ها روشن كرد".ا
او همچنين ادامه ميداد: "انگليس ها با همين آخوند ها از زمان شاه اسماعيل صفوي و بعد از آن زمامداری فتحعليشاه تا آخر دوره قاجاريه بركشور ما تسلط كامل پيدا كرده اند" اواضافه میکرد: "چنانچه جلو آنها گرفته نشود در آينده هم با همين روش به تسلط خود ادامه خواهند داد".ا
او از رضاشاه تعريف ميكرد و ميگفت: " او ميخواست ريشه آخوند ها را بكند ولي زورش به آنها نرسيد و بالاخره هم بيرونش كردند".ا
او در رابطه با مسائل سياسي روز ايده هاي جالبي داشت. يكروز در جواب يكي از كارگران كه صحبت از قدرت گرفتن حزب توده و ايجاد حكومت كارگري ميكرد گفت: "همين الان هم ما داراي يك حكومت كارگري هستيم و دليل ميآورد: "مگر نه اينكه در روز انتخابات همين كارگران و دهقانان هستند که به فلان مالك و يا سرمايه دار رأی میدهند، آيا كسي آنها را بزور پاي صندوقهاي رأي ميبرد؟ پس انتخاب شوندگان وكلاي همين كارگران و دهقانان هستند و حكومت ما صد در صد یک حکومت كارگري است".ا
وقتي براي او توضيح ميدادند كه: "اين بدليل عدم آگاهي آنهاست كه وكلاي واقعي خود را نميشناسند و هنوز بدرستي نسبت به حقوق خود آگاه نيستند" و اضافه ميكردند: "يكي از وظايف حزب در حال حاضر آگاه كردن آنها نسبت به حقوق خودشان است تا در موقع لزوم وكلاي خود را ازميان افراد صالح انتخاب كنند".ا
جواب میداد: "بنظر من حزب كار سختي در پيش دارد چون كارگري كه با يك وعده چلوكباب و يا يك وعده غذا گول ميخورد و رأي به مالك ميدهد مشكل بنظر ميرسد نظرش را باين زودي عوض كند مگر اينكه حزب هم در موقع انتخابات بهمه آنها يك وعده غذاي مجاني بدهد تا بنمايندگان حزب رأي بدهند".ا
او رويهمرفته معتقد بود: "سرنوشت هرفرد از روز ازل تعيين شده و كسي نميتواند آنرا تغيير دهد".ا
اکبر برادر كوچكی داشت بنام اصغر که در همان شعبه كار ميكرد. جواني بود هجده ساله و ورزشكار، تيپي خندان و بذله گو داشت و يكي از اعضاي ثابت تیم كوهنوردي چاپخانه بحساب ميآمد. او برخلاف برادرش طرفدار حزب بود و اغلب با او در اينمورد بحث و جدل داشت و ازاينكه برادرش نسبت به سياست روز بيطرف و بی تفاوت بود باو اعتراض ميكرد.ا
آنها در يك خانواده مذهبي پرورش يافته بودند ولي هيچكدام به مذهب روي خوشي نشان نميدادند و در اين رابطه با خانواده خود نيز درگيري داشتند.ا
اصغر تحت تأثیر شعارهای حزب توده به مذهب روی خوشی نشان نمیداد ولي اكبر در عين حال كه تکالیف دینی خودرا انجام میداد ولی دين را دكان آخوند ها ميدانست و هميشه تكرار ميكرد: "مردم ما هرچه ميكشند از دست انگليسيها و آخوند ها است".ا
کارگر دیگری داشتیم بنام امير، ميانه سال با ظاهري ژولیده و بسيار كثيف كه معتاد به شیره ترياك بود و بهمین مناسبت به او "امير شيره اي" میگفتند. او معمولا" پس از چيدن صد سطر حروف پول آنرا نقد از سرپرست شعبه دريافت میکرد وفوری از چاپخانه بیرون میرفت تا بقول بچه ها خودش را بسازد و پس از ساعتي خندان و شنگول سر كار بازميگشت و دوباره مشغول کار ميشد.ا
درآمد او كّلا" صرف كشيدن شیره ترياك ميشد بطوريكه براي خرید مواد غذائی و ساير احتياجاتش مجبور میشد از کارگران قرض كند و هيچگاه هم قادر به پرداخت قرضهایش نبود ولي كارگران از روي ترحم باز هم باو قرض ميدادند و كمكش ميكردند.ا
امير، مادر پيري داشت كه با كار در خانه هاي مردم زندگي خود را تأمين ميكرد. امير نه تنها قادر نبود کمک مالی بمادر خود کند بلکه گاهي كه سر كيف بود با خنده ميگفت: "مادرم را به بهانه هاي مختلف "تيغ" ميزنم و از او پول ميگيرم".ا
وقتی به او اعتراض کرده ميگفتند: "مادرت پير است و حالا تو بايد او را كمك كرده زير بالش را بگيري میخندید و میگفت: "من اگر بتوانم خودم را اداره کنم هنر کرده ام"ا
متأسفانه اعتياد اراده او را گرفته بود و حتي اجازه يكروز كار مداوم را هم باو نميداد و همانطوركه میگفت: "حتي خودش را هم نمیتواند اداره كند" او اغلب شبها يا در قهوه خانه ها ويا در زير گارسه حروفچيني ميخوابيد و بهيچوجه علاقه اي به سياست و شركت در بحثهاي سياسي نداشت.ا
كارگر ديگري در آن شعبه کار میکرد بنام حسين كه سن وسالش از پنجاه گذشته بود، قدي كوتاه داشت و هميشه با پالتو و كلاه شاپو پشت گارسه حروفچيني ايستاده كار ميكرد، او نيز معتاد به حشيش بود كه اغلب داخل سيگارهاي دست پیچ خود ميريخت و هنگام كشيدن بوي نامطبوعی از آن برمیخاست و فضا را پرميكرد، اغلب كارگران ازاین بابت به او اعتراض میکردند. او اغلب برای احتراز از اعتراض دیگر کارگران بجای کشیدن سیگار از (آب نباتهای قيچي) که در جيبش داشت در دهان گذارده مي مكيد و گاهي هم به قهوه خانه روبروي چاپخانه ميرفت تا در آنجا چای خورده سيگاري دود كند.ا
او هم آرام و كم حرف و سرش بكار خودش بود و اغلب كارگران را با آب نبات هائیکه در جیب داشت مهمان ميكرد، يكي از افتخارات او آن بود كه بهنگام جواني در نيروي قزاق و در كنار رضاخان ميرپنج خدمت ميكرده و در فتح تهران بوسيله او شركت داشته است. البتّه كارگران حرفهاي اورا باور نداشته و حمل بر خودستائي اش ميكردند. او نيز در بحثهاي سياسي جائي نداشت.ا
در انتهاي شعبه حروفچيني جواني لاغر و بلند قد بنام اسماعيل كار ميكرد. داراي پوستي سفيد و چشماني زاغ بود و بدليل ابتلاء به بيماري كچلي در دوران كودكي سري كم مو با نقش و نگارهای فراوان داشت از اينرو همیشه لقب "كچل" را در دنباله نامش يدك ميكشيد. او اهل مطالعه و خواندن كتاب نبود ولي اخبار روزنامه ها را خوب ميخواند و تقريبا" از اوضاع روز اطلاع كامل داشت، او با چشمان زاغ و قد بلندش از ماوراي گارسه حروفچيني همه را زيرنظر قرار ميداد و اغلب با زبان تند و گزنده خود همه را بباد جوك ومسخره ميگرفت ودر بحثها براي محكوم كردن طرف مقابل از بكار بردن كلمات زشت و ركيك ابائي نداشت. او طرفدار حكومت و شاه ومخالف سرسخت حزب توده و اردوگاه سوسياليستي بود و هرچيزي به طرفداري از حزب و شوروي گفته ميشد با عكس العمل سخت او روبرو ميگشت.ا
بچه ها ميگفتند او با پليس همكاري دارد و خبرچين است، او خودش هم از شنيدن اين شايعات بدش نميآمد واغلب هم بادي به غبغب ميانداخت و از اين بابت احساس غرور و قدرت ميكرد، البته بعد ها معلوم شد كه او واقعا" اين شغل كثيف را پذيرفته و به خدمت پليس درآمده است.ا
در قسمت ديگري از شعبه حروفچيني كارگري كارميكرد بنام چنگيز كه قدي بلند وكشيده و سري طاس داشت، او صرفنظر از كار در چاپخانه كاسب هم بود و اجناسي از قبيل يخچال وبخاري و وسايل آشپزخانه وحتي كت وشلوار وكفش را قسطي به كارگران ميفروخت واول هرماه به چاپخانه ها میرفت واقساط اجناس فروخته شده را دريافت ميكرد.ا
چون او اجناس را بدون رد و بدل کردن مدرک فروش و به صرف اعتماد کامل به آنها میداد لذا گهگاه بعضی از كارگران از پرداخت اقساط بدهي خود طفره میرفتند و يا اصولا" كل بدهي خود را نميپرداختند ولي گويا چنگیز ازاين بابت زیاد ناراحت نمیشد چون آنقدر اجناس را گران ميفروخت كه مبلغ دریافتی، عدم پرداختها را جبران ميكرد.ا
او در عين حال كه با افکار سیاسی و اقتصادی حزب مخالف بود ولي روحيه ضد كارگري از خود نشان نمیداد و در ظاهر از منافع كارگران دفاع ميكرد و در بحثها خودرا طرفدار آنان نشان میداد. كارگران معتقد بودند اين طرفداري از منافع كارگران حفظ ظاهري است تا بدينوسيله نظر مساعد كارگران را که اغلب طرفدار حزب بودند جلب واز اين بابت به كسب و كارش رونق بيشتري بخشد. او معتقد بود با فروش اجناس بصورت قسطي به كارگران كمك ميكند و مدعی بود که "هرساله بدليل عدم پرداخت اقساط از طرف كارگران مقداري هم ضرر ميكند".ا
خريداران با توجه باينكه ميدانستند چنگيز اجناس را دو ويا حتي چند برابر قيمت معمول بآنها ميفروشد ولي به دليل پرداخت اقساط در طولاني مدت از اين معاملات اظهار رضایت میکردند و چنگيز هم سود سرشاري از معاملات خود با آنها میبرد. او در بحثها خيلي صريح ميگفت: "اگر روزی حزب توده حکومت را در دست بگیرد اجازه این نوع کاسبی را به من نمیدهد". او هم مثْل اكبر سرپرست شعبه حروفچینی عقيده داشت هر چيزي را ميتوان با پول خريد حتي رأي كارگران را، او همه چيز را با مقياس پول اندازه ميگرفت از اينرو هميشه به اشخاص پولدار بيشتر احترام ميگذاشت و دراين رابطه طرفدار فرضيه ملانصرالدين بود كه ميگفت: "پولدارها محبوب خدا و فقرا مغضوب او هستند".ا
چنگيز اوايل كار از منزلش بعنوان انبار اجناس خريداري شده استفاده ميكرد ولي چند سال بعد يك دهنه مغازه بزرگ گرفت و بطور تمام وقت بكار وكسب مشغول شد و يكسره كار در چاپخانه را كنار گذاشت.ا
در شعبه فرم بندي جنب شعبه ما كارگري بود كوتاه قد با ريش وسبيل توپي، چهل ساله ومتدين بدين اسلام وبقول خودش اهل كتاب و بهمين علت كارگران اورا "آشيخ" صدا ميكردند. مردي بود از اهالي مشهد وبذله گو كه با كارگران هميشه با زبان طنز و شوخي صحبت ميكرد. او با اينكه مردي مذهبي بود ولي به دليل سالها كار در محيط كارگري ضمن موافق نبودن با شعارهای حزب، مخالفت آشكاري با آن نميكرد ولي وقتي در اينمورد طرف خطاب قرار ميگرفت با لبخندي ميگفت: "آخر جانم، حزب توده كه خدا و پيغمبران را قبول ندارد من چطور ميتوانم او را تأييد كنم".ا
به او ميگفتند: "حزب از حقوق كارگران و افرادي امثال تو دفاع ميكند، آيا آنهم مورد تأييد تو نيست".ا
آنوقت با شوخي وطنز ميگفت: "البته اينطرفش خوب است ولي واي از آنطرفش كه آتش جهنم را بدنبال دارد".ا
او هميشه دیگر کارگران را نصيحت ميكرد و ميگفت: "هركاري ميكنيد نمازتان را بخوانيد تا هميشه موفق باشيد". ضمنا" به همه هشدار ميداد و ميگفت: "مواظب "اسماعيل كچل" باشيد، او ممكن است يكوقت دست شما را در حنا بگذارد" و تأكيد ميكرد كه "او نه
دين را قبول دارد و نه خدا را، من حتي يكبار هم نديده ام او نماز بخواند، طرفداري او از دين هم ظاهري است".ا.
در كنار "آشيخ" جواني كار ميكرد بنام پرويز، ريز نقش ولاغر كه با لهجه غلیظ رشتی صحبت میکرد. از افتخاراتش اين بود كه پدر و عموهايش از مبارزين جنگل بوده اند و در كنار ميرزا كوچك خان جنگلي براي آزادي و استقلال سرزمينشان نبرد ميكرده اند. در ارتباط با بستگانش در شمال هر روزه اخباري از فعاليتهاي حزب در گيلان برايمان ميآورد و آنها را با آب وتاب تعريف ميكرد. او در بحثها هميشه از شعارهای حزب دفاع میکرد.ا
در همان شعبه جوان ديگري كار ميكرد بنام غلام كه طرفدارجدي حزب بود و چون بيشتر از دیگر کارگران در مورد حزب مطالعه داشت در بحثها آنها را رهبري ميكرد. او هم از ورزش دوستان چاپخانه بود و روزها پس از اتمام کار با یکدیگر به باشگاه ميرفتيم. ضمنا" تيم كوهنوردي ما را سرپرستي ميكرد وبرنامه های متعددی برای کوهنوردی و گردشهای چند روزه برای کارگران ترتیب میداد.ا
دورانی که در چاپخانه کار میکردم تحت سرپرستي او بارها به قلّه توچال صعود كرديم و چند بار هم تعطیلاتمان را در کنار درياچه تار و گل زرد دره - در دامنه هاي جنوبي ارتفاعات دماوند - براي استراحت و تفریح گذراندیم.ا
در كنار گارسه ایکه کار میکردم جواني بلند قد کار میکرد با سري هميشه از ته تراشيده (شبيه يول براينر) بنام نقی، بسيار خوش مشرب و بذله گو بود و هميشه ضمن كار براي ديگر كارگران جوكهاي شيرين و مثال زدنی تعريف ميكرد. جواني بود مجرد وخوشگذران و ضمنا" اهل مطالعه و طرفدار پر و پا قرص رباعیات خيام، او نه از افکار سیاسی خوشش ميآمد ونه از شرکت در بحثهای مذهبی ولي بقول کارگران چاپخانه "رفيق باز" بود و برای رفاقت و دوستي ارزش بسیار قائل میشد. او گاهی که در بحثهاي مذهبي طرف خطاب قرار ميگرفت ميگفت: "من چيز زيادي از مذهب نميدانم جز آن چيزهائيرا كه آخوند ها در بالاي منبر ميگويند و سعی دارند هميشه مردم را از آخرت و جهنم بترسانند و خلاصه كلامشان اينست كه جاي من بدليل خوردن چند پياله مشروب در قعر دوزخ است، حقيقت اينست كه من علاقه اي به دانستن اين چيزها ندارم و درفكرش هم نيستم.ا
وقتي "آشيخ" اورا طرف خطاب قرار ميداد و ميگفت: "تو بايد نماز بخواني و بفكر آخرت هم باشي" جواب ميداد: "من جوان هستم و ميدانم آدم روزي خواهد مرد ويكبار هم بيشتر نمي ميرد تصميم دارم خوب زندگي كنم و بهيچوجه هم نميخواهم از حالا بفكر آخر كار باشم، تازه فكر كردن من چه فايده اي دارد، من كه نميتوانم چيزي را تغيير دهم پس بهتر است راجع بآن اصلا" فكر نكنم و بفكر امروز باشم كه چگونه ميتوانم خوش بگذرانم و اين شعر خيام را براي او ميخواند:ا
مي نوش كه عمر جاوداني اينست خود حاصلت از دور جواني اينست
هنگام گل و باده و ياران سرمست خوش باش دمي كه زندگاني اينست
او درادامه کلماتش اضافه میکرد: "آشيخ جان، من در زندگي خيلي كارهاست كه ميتوانم انجام دهم و بآن هم علاقمندم، شما اگر ميخواهيد به چيزهائيكه آخوند ها و كتابهاي مذهبي ميگويند فكر كنيد خود دانيد، غصه مرا نخوريد، من فكر ميكنم بتوانم در روز قيامت گليم خود را از آب بيرون بكشم".ا
در بحثهاي سياسي وقتي صحبت از مبارزات كارگري و اعتصابات و تظاهرات پيش ميآمد ميگفت: "من اين چيزهائيرا كه شما ميگوئيد قبول دارم ولي حاضر نيستم انرژي خودرا دراين راه هدر دهم و از زنده باد و مرده باد گفتن هم خوشم نميآيد، من يك مادر پير دارم كه بايد او را اداره كنم اگراتّفاقي براي من رخ دهد كه بيكار شوم و يا بزندان بيفتم مادر پيرم براي گذران زندگي باید گدائی کند، نه جانم، من اهل اين حرفها نيستم".ا
ولي هم او براي دفاع از رفقاي كارگرش در مقابل اسماعيل ميايستاد و اورا متهم به خيانت به صنف كارگر ميكرد و اسماعيل كه نقي را حريفي زورمند تر از خود ميديد سعي ميكرد موضوع را با شوخي برگزار كند و ميگفت: "نقي تو كه توده اي نيستي چرا بيخود اينقدر جوش ميزني و از آنها دفاع ميكني".ا
نقي در جوابش ميگفت: "مرد حسابي، من توده اي نيستم ولي اينها همه رفقاي من هستند، تو حق نداري اينطور با آنها درگير شوي براي اينكه خودت هم كارگري و بايد درد آنها را بفهمي" و اضافه ميكرد: "بعقيده من اين طبيعي است كه كارگران بايستي سنديكا و حزب داشته باشند واز منافع خود بطور دسته جمعي دفاع كنند، اين حق آنهاست و تو نبايد از اين بابت بآنها بتازي".ا
ازاینرو با اینکه نقی طرفدار حزب نبود ولی همه كارگران بدليل خوش قلبی و پشتیبانی جانانه اش از کارگران در مقابل اسماعيل، او را دوست داشتند و از او به نيكي ياد ميكردند.ا
باين ترتيب تيم طرفداران حزب كه از چند نفر در شعبه حروفچيني و فرم بندي تشكيل ميشد هر روز بحثهاي داغي را در مورد سياست هاي روز کشور و طرفداری از شعارهای حزب با مخالفین پی میگرفتند. چند طرفدار حزب هم در شعبه صحافي کتابها و ماشينهاي چاپ بودند ولي بازار بحثها درآنجا چندان گرم نبود زيرا اكثر كارگران را در آن شعبات افرادي مذهبي تشکیل میدادند كه سر در لاك خود داشتند و زندگي را در تلاش معاش خلاصه كرده بودند.ا
(5)
با اينكه در آنزمان بيش از شانزده سال نداشتم و در خانواده اي با عقايد کاملا" مذهبي پرورش يافته بودم ولي بدليل روياروئي هر روزه با دغلكاريهاي آخوندها و افراد مذهبي پيرامون خود نسبت بمسائل مذهبي تصوري كوركورانه نداشتم و اغلب با بچه هاي فاميل بحثهای داغی را در رابطه با مذهب شروع میکردم.ا
بياد دارم در كلاس چهارم دبستان بوقت امتحانات آخر سال كه مصادف با ايام عزاداري تاسوعا و عاشورا بود بجاي شركت در مراسم سينه زني و هيئت هاي مذهبي در خانه مي نشستم و درس ميخواندم و بدرخواست يكي از بچه هاي فاميل كه مرا تشويق به شركت در عزاداري و سينه زني ميكرد جواب منفي میدادم و باو هم توصيه میكردم:ا
"بهتر است بجاي رفتن به سينه زني و عزا داري در منزل نشسته درسهايت را بخواني" ولي او جواب میداد: "اگر براي امام حسين عزاداري كني او در امتحان كمكت ميكند تا قبول شوي".ا
باو میگفتم: "هيچ چيز جز درس خواندن نميتواند در امتحانات بمن كمك كند".ا
دوماه بعد كه نتيجه امتحانات اعلام شد من قبول شده به كلاس پنجم رفتم و او بدليل نياوردن نمره كافي در همان كلاس ماند.ا
از همان زمان علاقه زيادي به خواندن کتاب بخصوص كتابهاي علمي داشتم و شايد همين امر نيز باعث شده بود تا نسبت به مسائل مذهبي كه بيشتر متّكي به اعتقادات فردي بود روي خوش نشان ندهم، بيشتر بدنبال قبول مسائلي متّكي به دليل و برهان بودم و چون خيلي زود قدم به محيط كارگري و كار گذاشتم سریعا" جذب شعارهاي حزب توده شدم زيرا باور داشتم اين حزب در استدلالها بيشتر بر سوسياليسم علمي و روابط جامعه شناسي تكيه دارد و نهايتا" در جهت دفاع از حقوق كارگران و زحمتكشان حركت ميكند.ا
(6)
شروع فعاليتهاي مخفي
حدود شش ماه از روزي كه شاه را ترور كرده بودند گذشت. دراينمدت حزب و فعاليت آن از طرف حكومت غيرقانوني شناخته شده بود، بعضي از رهبران حزب دستگير و زنداني و عده اي هم فرار كرده مخفي شده بودند، تمام كلوپها و سازمانهاي وابسته به حزب نيز به اشغال پليس درآمده بود.ا
ديگر در بحثها نميتوانستيم پر از حزب دفاع كنيم چرا كه اسماعيل همه را علنا" تهديد ميكرد و پليس را به رخ كارگران ميكشيد و براي كوبيدن ما ميگفت: "ديديد رهبرانتان چه زود زدند بچاك، آخر شاه بدبخت چه كرده بود كه ميخواستيد اورا بكشيد". ما هم سعي ميكرديم اخبار را آهسته بين خودمان رد وبدل كرده و كمتر در جمع صحبت كنيم.ا
مديران روزنامه هائيكه در چاپخانه ما بچاپ ميرسيدند اوضاع را خيلي بد تعريف ميكردند و ميگفتند: "تمام اخبار داخلي و خارجي از طرف حكومت تايپ و بدست ما ميرسد و ما حق نداريم چيزي اضافه برآنها چاپ كنيم و لازم است خيلي دست به عصا راه برويم".ا
در همان روزها كارگر جديدي به جمع ما پيوست. جواني بود باريك و متوسّط القامه و قدري سيه چرده كه سبيل باريكي برپشت لب داشت. او خودش را "عتیق پور" معرفي كرد، گارسه حروفچيني او در كنار گارسه حسين بود و روزهاي اول شريك آب نباتهاي او شده بود و آب نبات مي مكيد و وارد بحثها نميشد بطوريكه اوائل فكر ميكرديم او هم مثل حسين معتاد به حشيش است و اهل بحث و فحص نيست ولي او ضمن كار زير چشمي همه را میپائيد و بقول معروف اوضاع را سبك وسنگين ميكرد.ا
روزي اسماعيل كه گويا از قبل عتیق پور را ميشناخت ضمن صحبت ها اورا مخاطب قرار داده گفت:ا
"اينجا تعدادي توده اي داريم كه خيلي آتشي هستند و از حزب دفاع ميكنند خواستم به بينم نظر تو درباره اينها و حزب چيست؟":ا
عتیق پور جوابداد: "بنظر من هر حزبي يك برنامه و خط مشي خاصي براي خودش دارد و افراد در رابطه با آن خط مشي، آن حزب را قبول يا رد ميكنند. خط مشي حزب توده برقراري آزادي و عدالت اجتماعي در كشور و دفاع از حقوق مردم بخصوص كارگران و دهقانان است".ا
اسماعيل گفت: "يعني آنها با كشتن شاه ميخواستند از حقوق مردم دفاع كنند".ا
عتیق پور گفت: "آيا تو اطمينان داري كه حزب قصد كشتن شاه را داشته است"ا
در كنار "آشيخ" جواني كار ميكرد بنام پرويز، ريز نقش ولاغر كه با لهجه غلیظ رشتی صحبت میکرد. از افتخاراتش اين بود كه پدر و عموهايش از مبارزين جنگل بوده اند و در كنار ميرزا كوچك خان جنگلي براي آزادي و استقلال سرزمينشان نبرد ميكرده اند. در ارتباط با بستگانش در شمال هر روزه اخباري از فعاليتهاي حزب در گيلان برايمان ميآورد و آنها را با آب وتاب تعريف ميكرد. او در بحثها هميشه از شعارهای حزب دفاع میکرد.ا
در همان شعبه جوان ديگري كار ميكرد بنام غلام كه طرفدارجدي حزب بود و چون بيشتر از دیگر کارگران در مورد حزب مطالعه داشت در بحثها آنها را رهبري ميكرد. او هم از ورزش دوستان چاپخانه بود و روزها پس از اتمام کار با یکدیگر به باشگاه ميرفتيم. ضمنا" تيم كوهنوردي ما را سرپرستي ميكرد وبرنامه های متعددی برای کوهنوردی و گردشهای چند روزه برای کارگران ترتیب میداد.ا
دورانی که در چاپخانه کار میکردم تحت سرپرستي او بارها به قلّه توچال صعود كرديم و چند بار هم تعطیلاتمان را در کنار درياچه تار و گل زرد دره - در دامنه هاي جنوبي ارتفاعات دماوند - براي استراحت و تفریح گذراندیم.ا
در كنار گارسه ایکه کار میکردم جواني بلند قد کار میکرد با سري هميشه از ته تراشيده (شبيه يول براينر) بنام نقی، بسيار خوش مشرب و بذله گو بود و هميشه ضمن كار براي ديگر كارگران جوكهاي شيرين و مثال زدنی تعريف ميكرد. جواني بود مجرد وخوشگذران و ضمنا" اهل مطالعه و طرفدار پر و پا قرص رباعیات خيام، او نه از افکار سیاسی خوشش ميآمد ونه از شرکت در بحثهای مذهبی ولي بقول کارگران چاپخانه "رفيق باز" بود و برای رفاقت و دوستي ارزش بسیار قائل میشد. او گاهی که در بحثهاي مذهبي طرف خطاب قرار ميگرفت ميگفت: "من چيز زيادي از مذهب نميدانم جز آن چيزهائيرا كه آخوند ها در بالاي منبر ميگويند و سعی دارند هميشه مردم را از آخرت و جهنم بترسانند و خلاصه كلامشان اينست كه جاي من بدليل خوردن چند پياله مشروب در قعر دوزخ است، حقيقت اينست كه من علاقه اي به دانستن اين چيزها ندارم و درفكرش هم نيستم.ا
وقتي "آشيخ" اورا طرف خطاب قرار ميداد و ميگفت: "تو بايد نماز بخواني و بفكر آخرت هم باشي" جواب ميداد: "من جوان هستم و ميدانم آدم روزي خواهد مرد ويكبار هم بيشتر نمي ميرد تصميم دارم خوب زندگي كنم و بهيچوجه هم نميخواهم از حالا بفكر آخر كار باشم، تازه فكر كردن من چه فايده اي دارد، من كه نميتوانم چيزي را تغيير دهم پس بهتر است راجع بآن اصلا" فكر نكنم و بفكر امروز باشم كه چگونه ميتوانم خوش بگذرانم و اين شعر خيام را براي او ميخواند:ا
مي نوش كه عمر جاوداني اينست خود حاصلت از دور جواني اينست
هنگام گل و باده و ياران سرمست خوش باش دمي كه زندگاني اينست
او درادامه کلماتش اضافه میکرد: "آشيخ جان، من در زندگي خيلي كارهاست كه ميتوانم انجام دهم و بآن هم علاقمندم، شما اگر ميخواهيد به چيزهائيكه آخوند ها و كتابهاي مذهبي ميگويند فكر كنيد خود دانيد، غصه مرا نخوريد، من فكر ميكنم بتوانم در روز قيامت گليم خود را از آب بيرون بكشم".ا
در بحثهاي سياسي وقتي صحبت از مبارزات كارگري و اعتصابات و تظاهرات پيش ميآمد ميگفت: "من اين چيزهائيرا كه شما ميگوئيد قبول دارم ولي حاضر نيستم انرژي خودرا دراين راه هدر دهم و از زنده باد و مرده باد گفتن هم خوشم نميآيد، من يك مادر پير دارم كه بايد او را اداره كنم اگراتّفاقي براي من رخ دهد كه بيكار شوم و يا بزندان بيفتم مادر پيرم براي گذران زندگي باید گدائی کند، نه جانم، من اهل اين حرفها نيستم".ا
ولي هم او براي دفاع از رفقاي كارگرش در مقابل اسماعيل ميايستاد و اورا متهم به خيانت به صنف كارگر ميكرد و اسماعيل كه نقي را حريفي زورمند تر از خود ميديد سعي ميكرد موضوع را با شوخي برگزار كند و ميگفت: "نقي تو كه توده اي نيستي چرا بيخود اينقدر جوش ميزني و از آنها دفاع ميكني".ا
نقي در جوابش ميگفت: "مرد حسابي، من توده اي نيستم ولي اينها همه رفقاي من هستند، تو حق نداري اينطور با آنها درگير شوي براي اينكه خودت هم كارگري و بايد درد آنها را بفهمي" و اضافه ميكرد: "بعقيده من اين طبيعي است كه كارگران بايستي سنديكا و حزب داشته باشند واز منافع خود بطور دسته جمعي دفاع كنند، اين حق آنهاست و تو نبايد از اين بابت بآنها بتازي".ا
ازاینرو با اینکه نقی طرفدار حزب نبود ولی همه كارگران بدليل خوش قلبی و پشتیبانی جانانه اش از کارگران در مقابل اسماعيل، او را دوست داشتند و از او به نيكي ياد ميكردند.ا
باين ترتيب تيم طرفداران حزب كه از چند نفر در شعبه حروفچيني و فرم بندي تشكيل ميشد هر روز بحثهاي داغي را در مورد سياست هاي روز کشور و طرفداری از شعارهای حزب با مخالفین پی میگرفتند. چند طرفدار حزب هم در شعبه صحافي کتابها و ماشينهاي چاپ بودند ولي بازار بحثها درآنجا چندان گرم نبود زيرا اكثر كارگران را در آن شعبات افرادي مذهبي تشکیل میدادند كه سر در لاك خود داشتند و زندگي را در تلاش معاش خلاصه كرده بودند.ا
(5)
با اينكه در آنزمان بيش از شانزده سال نداشتم و در خانواده اي با عقايد کاملا" مذهبي پرورش يافته بودم ولي بدليل روياروئي هر روزه با دغلكاريهاي آخوندها و افراد مذهبي پيرامون خود نسبت بمسائل مذهبي تصوري كوركورانه نداشتم و اغلب با بچه هاي فاميل بحثهای داغی را در رابطه با مذهب شروع میکردم.ا
بياد دارم در كلاس چهارم دبستان بوقت امتحانات آخر سال كه مصادف با ايام عزاداري تاسوعا و عاشورا بود بجاي شركت در مراسم سينه زني و هيئت هاي مذهبي در خانه مي نشستم و درس ميخواندم و بدرخواست يكي از بچه هاي فاميل كه مرا تشويق به شركت در عزاداري و سينه زني ميكرد جواب منفي میدادم و باو هم توصيه میكردم:ا
"بهتر است بجاي رفتن به سينه زني و عزا داري در منزل نشسته درسهايت را بخواني" ولي او جواب میداد: "اگر براي امام حسين عزاداري كني او در امتحان كمكت ميكند تا قبول شوي".ا
باو میگفتم: "هيچ چيز جز درس خواندن نميتواند در امتحانات بمن كمك كند".ا
دوماه بعد كه نتيجه امتحانات اعلام شد من قبول شده به كلاس پنجم رفتم و او بدليل نياوردن نمره كافي در همان كلاس ماند.ا
از همان زمان علاقه زيادي به خواندن کتاب بخصوص كتابهاي علمي داشتم و شايد همين امر نيز باعث شده بود تا نسبت به مسائل مذهبي كه بيشتر متّكي به اعتقادات فردي بود روي خوش نشان ندهم، بيشتر بدنبال قبول مسائلي متّكي به دليل و برهان بودم و چون خيلي زود قدم به محيط كارگري و كار گذاشتم سریعا" جذب شعارهاي حزب توده شدم زيرا باور داشتم اين حزب در استدلالها بيشتر بر سوسياليسم علمي و روابط جامعه شناسي تكيه دارد و نهايتا" در جهت دفاع از حقوق كارگران و زحمتكشان حركت ميكند.ا
(6)
شروع فعاليتهاي مخفي
حدود شش ماه از روزي كه شاه را ترور كرده بودند گذشت. دراينمدت حزب و فعاليت آن از طرف حكومت غيرقانوني شناخته شده بود، بعضي از رهبران حزب دستگير و زنداني و عده اي هم فرار كرده مخفي شده بودند، تمام كلوپها و سازمانهاي وابسته به حزب نيز به اشغال پليس درآمده بود.ا
ديگر در بحثها نميتوانستيم پر از حزب دفاع كنيم چرا كه اسماعيل همه را علنا" تهديد ميكرد و پليس را به رخ كارگران ميكشيد و براي كوبيدن ما ميگفت: "ديديد رهبرانتان چه زود زدند بچاك، آخر شاه بدبخت چه كرده بود كه ميخواستيد اورا بكشيد". ما هم سعي ميكرديم اخبار را آهسته بين خودمان رد وبدل كرده و كمتر در جمع صحبت كنيم.ا
مديران روزنامه هائيكه در چاپخانه ما بچاپ ميرسيدند اوضاع را خيلي بد تعريف ميكردند و ميگفتند: "تمام اخبار داخلي و خارجي از طرف حكومت تايپ و بدست ما ميرسد و ما حق نداريم چيزي اضافه برآنها چاپ كنيم و لازم است خيلي دست به عصا راه برويم".ا
در همان روزها كارگر جديدي به جمع ما پيوست. جواني بود باريك و متوسّط القامه و قدري سيه چرده كه سبيل باريكي برپشت لب داشت. او خودش را "عتیق پور" معرفي كرد، گارسه حروفچيني او در كنار گارسه حسين بود و روزهاي اول شريك آب نباتهاي او شده بود و آب نبات مي مكيد و وارد بحثها نميشد بطوريكه اوائل فكر ميكرديم او هم مثل حسين معتاد به حشيش است و اهل بحث و فحص نيست ولي او ضمن كار زير چشمي همه را میپائيد و بقول معروف اوضاع را سبك وسنگين ميكرد.ا
روزي اسماعيل كه گويا از قبل عتیق پور را ميشناخت ضمن صحبت ها اورا مخاطب قرار داده گفت:ا
"اينجا تعدادي توده اي داريم كه خيلي آتشي هستند و از حزب دفاع ميكنند خواستم به بينم نظر تو درباره اينها و حزب چيست؟":ا
عتیق پور جوابداد: "بنظر من هر حزبي يك برنامه و خط مشي خاصي براي خودش دارد و افراد در رابطه با آن خط مشي، آن حزب را قبول يا رد ميكنند. خط مشي حزب توده برقراري آزادي و عدالت اجتماعي در كشور و دفاع از حقوق مردم بخصوص كارگران و دهقانان است".ا
اسماعيل گفت: "يعني آنها با كشتن شاه ميخواستند از حقوق مردم دفاع كنند".ا
عتیق پور گفت: "آيا تو اطمينان داري كه حزب قصد كشتن شاه را داشته است"ا
اسماعيل گفت: "بله، مداركي كه از جيب ضارب پيدا كرده اند همه دال بر ارتباط او با حزب بوده است".ا
عتیق پور گفت: "حزب توده كلا" با ترور شخصيت ها مخالف است و من فكر ميكنم جريان ترور يك صحنه سازي بوده كه در ارتباط با آن حزب را غير قانوني و مخالفين حكومت را سركوب كنند، هيچ آدم عاقلي نميپذيرد كه ضارب (آنهم شاه کشور) که اطرافش را افسران و مأمورین امنیتی زیادی گرفته اند درحال ارتکاب جرم مداركي را كه عضويت ويا پيوستگي اورا به حزب و يا سازماني ثابت كند در جيب بگذارد، از طرف ديگر چرا همراهان شاه، ضارب را بقتل رساندند، آنها ميتوانستند اورا دستگير كرده وادار به اعتراف كنند ولي درحاليكه گلوله هاي ضارب تمام شده و او بعلامت تسليم دستهايش را بالا برده بود اورا ميكشند، بنظر من اين جريان بهمين سادگي كه روزنامه ها مينويسند و راديو ميگويد نبوده است".ا
اسماعيل گفت: "پس چرا رهبران حزب فرار كردند، بهتر نبود ميماندند و از خودشان دفاع ميكردند".ا
عتیق پور گفت: "آنها ميدانستند كه هدف، نابودي حزب و رهبران آنست ولي اطمينان داشته باش آنها در آينده از خود دفاع خواهند كرده و حقايق از پرده بیرون خواهد افتاد".ا
اسماعيل كه ديد ادامه بحث تا اينجا منظور اورا که ساکت کردن ما بوده برآورده نکرده گفت: "فعلا كه درب حزب را تخته كرده اند و توده ايها هم دنبال سوراخ موش ميگردند و ما هم از صداي كر كننده بلندگوهايشان راحت شده ايم".ا
عتیق پور ديگر ادامه بحث را صلاح نديد و خاموش شد ولي ما فهميديم كه يكي ديگر به جمع ما اضافه شده است آنهم فردي كه استدلال سیاسی اش خيلي قوی است منطقی که ما از آن بی بهره بودیم.ا
يكروز عصر پس از اتمام كار وقتي عازم رفتن بخانه بودم عتیق پور هم آمد و پرسید: "تو با كدام خط اتوبوس به خانه ميروي".ا
وقتی خط اتوبوس را دانست گفت: "خوبه، منهم آنطرفها كار دارم، ميتونيم با هم بريم".ا
آنروز با هم سوار اتوبوس شديم، در طول راه ضمن چند سؤال در مورد خانواده ام و اينكه چطور زندگي ميكنيم و چرا به تحصيل ادامه نداده ام آهسته شروع به صحبت كرد و گفت: "من اين چند روزه متوجه شدم تو از طرفداران حزب هستي ودلت ميخواهد از سياستهاي آن دفاع كني ولي براي دفاع ازحزب و سياستهاي آن اول احتياج به مطالعه و خواندن كتابهائي داري كه برنامه و خط مشي حزب را برايت كاملا" روشن كند".ا
بعد برايم گفت كه حزب احتياج به كارگران با سواد و كادرهائي مسلط به مسائل حزبي دارد. در حال حاضر حزب فعاليتهاي خودرا بطور مخفيانه ادامه ميدهد، رهبران حزب در مكانهاي امني زندگي ميكنند و رهبري حزب را در دست دارند.ا
روزهاي بعد او برايم از احزاب كمونيست دنيا، از حزب كمونيست اتحاد شوروي و از زندگي رهبران آن در دوران مبارزات كارگري وچگونگي فعاليتهاي آنها، زندانها، تبعيدها ونهايتا" به قدرت رسيدنشان تعريف كرد.ا
او برايم گفت كه حزب كمونيست اتحاد شوروي توانست نيم قرن تعقيب و آزار و شكنجه، كشتار مبارزان، بدار آويخته شدنها، تبعيد ها و زندگي در اردوگاههاي كار اجباري در سيبري و آزمونهاي خونين را پشت سر بگذارد.ا
او گفت كه در انقلاب سال 1905 كمونيست ها شكست سختي خوردند ولي چون ايمان براه خود داشتند هرگز نهراسيدند، آنها در دوران تبعيد و سالها بعد از آن تجربه ها آموختند و براي روز پيروزي باز هم مبارزه كردند و نهايتا" در اكتبر سال 1917 كارگران و دهقانان بساط حكومت ديكتاتوري تزارها را برچيدند و پايه هاي حكومت كارگري و كشور شوراها را بنا نهادند. اين پيروزي ميسر نميشد اگر از شكست ها درس نميگرفتند.ا
يكروز ضمن صحبت كتاب كوچكي بمن داد و گفت: "اين يك كتاب داستاني است ولي گوشه هائي از فعاليت كمونيستهاي شوروي را در برپائي كشور شورا ها نشان ميدهد".ا
(7)
مطالعه و تفحص
از كلاس سوم ابتدائي علاقه وافري به خواندن كتابهاي داستاني داشتم و سعي ميكردم از هركجا بتوانم كتابي فراهم كرده بخوانم، مشوّق من در اينكار نيز يكي از بستگانم بود كه خود مغازه فروش لوازم التحرير (خرازي) داشت و در عين حال كتابهاي داستاني را نيز كرايه ميداد، او مرا تشویق میکرد تا کتاب بخوانم و بمجرد اینکه کتابی را بپایان میرساندم کتاب دیگری برایم میآورد.ا
پس از خواندن يكي دو كتاب مانند "كنت دومونت كريستو" و "سه تفنگدار" آنقدر تحت تأثير موضوع وآتمسفر داستانها قرارگرفتم كه ديگر خواندن کتاب را رها نكردم و چون یکی تمام میشد بديگري ميپرداختم. گاهي اوقات خواندن كتاب بيش از دو يا سه روز وقت مرا نميگرفت و بلافاصله بعدي را شروع ميكردم.ا
در شروع كار پدر و مادرم از اينكه كتاب ميخواندم خوشحال بودند حتي گاهي از من ميخواستند تا براي آنها نيز قسمتي يا همه داستان را بخوانم ولي وقتي مشاهده کردند بيشتر وقتم صرف خواندن كتابهاي داستاني ميشود كم كم نگران درس و تحصيل من شدند و چون از این ميترسيدند در امتحانات آخر سال نمره قبولی نیاورم مرتب بمن هشدار ميدادند كه بجاي خواندن كتابهاي داستاني درسم را بخوانم ولي چون در امتحانات آخر سال نمرات قابل قبولي دريافت كردم خيالشان از بابت تحصيلات من راحت شد و من توانستم بدون دغدغه از بابت نگراني آنها بخواندن كتابهاي داستاني ادامه دهم.ا
خواندن كتاب در عين حال سبب شد تا در دروس ديكته و انشاء نمرات بالائي دريافت كنم و همچنين اطلاعات زیادي در باره تاريخ اروپا و بعضي كشورهاي جهان بدست آورم كه تمام آنها در زندگي وهنگام تحصيلات عالي كمك شاياني بمن نمود.ا
پس از شروع بكار در چاپخانه كمتر به خواندن كتاب ميرسیدم. مطالعات من در آنزمان منحصر به خواندن اخبار روزنامه ها و يا كتابهائي بود كه براي حروفچيني دراختیارم میگذاشتند، از اينرو وقتي عتیق پور كتاب را بمن داد بينهايت خوشحال شدم بطوريكه ميخواستم همانجا در خيابان آنرا باز كرده بخوانم ولي او بمن هشدار داد كه: "اين از كتابهاي ممنوعه است، بهتراينست آنرا در منزل بخواني و به افرادي كه اطمينان نداري نشان ندهي".ا
وقتي بخانه رسيدم پس از تعويض لباس بدون توجه به سفره غذا كه مادرم به سنّت هر روزه براي شام آماده كرده بود بگوشه اي خزيده و كتاب را روي زانوانم باز كردم، روي جلد كتاب نوشته بود "فولاد چگونه آبديده شد". پس از مدتها دوري از كتاب بار ديگر چيزي براي خواندن داشتم بخصوص كه اين يكي در زمينه اي بود که آن روزها انتظار داشتم.ا
به اعتراضات مادرم كه مرتب ميگفت: "مگر غذا نميخوري، شامت سرد ميشود" توجهي نداشتم و بالاخره هم نفهميدم آن شب چطور و كي شام خوردم، هرچه جلوتر ميرفتم بيشتر مجذوب مطالب كتاب ميشدم.ا
آنشب و شبهاي بعد با انقلاب شوروي، جنگهاي داخلي، سوختن مزارع، قتل و كشتار گروههاي مخالف وموافق انقلاب و خرابكاريها در شهر و روستا آشنا شدم. نبودن وسيله براي گرم كردن منازل و حتي پختن غذا در سرماي سخت روسيه، جيره بندي نان ومواد غذائي و سوخت را بخوبي حس ميكردم، ميخواندم كه انقلابيون و كمونيستها درحين ساختن كشور شوراها چگونه با ضد انقلاب مبارزه ميكردند. مطالب کتاب چنان بر من اثر گذارده بود که بخوبی میتوانستم احساس "پاول گورچاکین" قهرمان کتاب را که برای برپائی شوراها و ساختمان سوسیالیسم درکشور از جان و سلامتی خود مایه میگذاشت درک کنم.ا
شبها دير به بستر ميرفتم ولي صبح روز بعد طبق روال هميشه شاد و سرحال از جاي برميخاستم وبه چاپخانه ميرفتم و به انتظار فرا رسيدن عصر و اتمام كار و خواندن بقيّه كتاب سريعا" كارم را شروع ميكردم. روزها ضمن كار فقط به فكر كتاب و حوادث آن بودم، حتي با دوستان و همفكران خود در چاپخانه نيز صحبتي از آن نميكردم چرا كه نميخواستم لذّت درك مطالب كتاب را با ديگران تقسيم كنم.ا
پس از اتمام كتاب عتیق پور كتابهاي ديگري برايم آورد كه همه آنها را با علاقه و ولع فراوان خواندم. او ضمنا" يك كپي از اساسنامه و مرامنامه حزب را همراه با بروشورهاي كوچكي از مسائل حزبي برايم آورد كه تمام آنها را با دقت خواندم و حالا ديگر ميدانستم حزب براي چه مبارزه ميكند و چه ميخواهد.ا
اغلب روزها پس از اتمام كار با او در قهوه خانه "گل آقا" در خيابان اسلامبول قرار ملاقات داشتم، مي نشستيم و ضمن خوردن چاي وگاهي بازی تخته نرد اخبار جديد راجع به حزب و مسائل مورد بحث روز را با هم تجزیه و تحلیل ميكرديم، گاهي هم بمنزل او ميرفتم وكتابها و جزواتي را با هم مطالعه ميكرديم و او در باره تمام ابهامات و سؤالات موجود برايم توضيحات كافي ميداد.ا
در یکی از روزها پس از مقداري بحث در باره اخبار گفت: "فكر ميكنم حالا ديگر وقت آن رسيده كه برايت درخواست عضويت در سازمان جوانان حزب را بياورم. آيا حاضري عضو سازمان شوي؟"ا
جواب من "آري" بود چون واقعا" دلم ميخواست با عضو شدن در سازمان پا بپاي ديگر فعالين حزبي كه ميدانستم در شرايط مخفي مبارزه ميكنند سهمي در مبارزات داشته باشم.ا
چیزي نگذشت كه بعضويت سازمان پذيرفته شدم و قرار شد در يكي از حوزه هاي سازماني كه زير نظر خود عتیق پور اداره ميشد شركت كنم.ا
اولين روزي كه درآن حوزه شركت كردم با كمال تعجّب يكي ديگر از كارگران چاپخانه را آنجا ديدم و بعدا" متوجّه شدم كه رفيق عتیق پور در اينمدت تنها با من در تماس نبوده و برای جذب كارگران ديگر هم تلاش ميكرده، عجيب اينكه ما در اينمدّت هيچكدام از اين موضوع چيزي به يكديگر نگفته بوديم.ا
بعد ها تني چند از دیگر كارگران چاپخانه فردوسي به حزب و سازمان پيوستند و توانستيم استخوان بندي يك گروه سياسي قوي را در آنجا تشكيل دهيم.ا
تابستان سال 1380
عتیق پور گفت: "حزب توده كلا" با ترور شخصيت ها مخالف است و من فكر ميكنم جريان ترور يك صحنه سازي بوده كه در ارتباط با آن حزب را غير قانوني و مخالفين حكومت را سركوب كنند، هيچ آدم عاقلي نميپذيرد كه ضارب (آنهم شاه کشور) که اطرافش را افسران و مأمورین امنیتی زیادی گرفته اند درحال ارتکاب جرم مداركي را كه عضويت ويا پيوستگي اورا به حزب و يا سازماني ثابت كند در جيب بگذارد، از طرف ديگر چرا همراهان شاه، ضارب را بقتل رساندند، آنها ميتوانستند اورا دستگير كرده وادار به اعتراف كنند ولي درحاليكه گلوله هاي ضارب تمام شده و او بعلامت تسليم دستهايش را بالا برده بود اورا ميكشند، بنظر من اين جريان بهمين سادگي كه روزنامه ها مينويسند و راديو ميگويد نبوده است".ا
اسماعيل گفت: "پس چرا رهبران حزب فرار كردند، بهتر نبود ميماندند و از خودشان دفاع ميكردند".ا
عتیق پور گفت: "آنها ميدانستند كه هدف، نابودي حزب و رهبران آنست ولي اطمينان داشته باش آنها در آينده از خود دفاع خواهند كرده و حقايق از پرده بیرون خواهد افتاد".ا
اسماعيل كه ديد ادامه بحث تا اينجا منظور اورا که ساکت کردن ما بوده برآورده نکرده گفت: "فعلا كه درب حزب را تخته كرده اند و توده ايها هم دنبال سوراخ موش ميگردند و ما هم از صداي كر كننده بلندگوهايشان راحت شده ايم".ا
عتیق پور ديگر ادامه بحث را صلاح نديد و خاموش شد ولي ما فهميديم كه يكي ديگر به جمع ما اضافه شده است آنهم فردي كه استدلال سیاسی اش خيلي قوی است منطقی که ما از آن بی بهره بودیم.ا
يكروز عصر پس از اتمام كار وقتي عازم رفتن بخانه بودم عتیق پور هم آمد و پرسید: "تو با كدام خط اتوبوس به خانه ميروي".ا
وقتی خط اتوبوس را دانست گفت: "خوبه، منهم آنطرفها كار دارم، ميتونيم با هم بريم".ا
آنروز با هم سوار اتوبوس شديم، در طول راه ضمن چند سؤال در مورد خانواده ام و اينكه چطور زندگي ميكنيم و چرا به تحصيل ادامه نداده ام آهسته شروع به صحبت كرد و گفت: "من اين چند روزه متوجه شدم تو از طرفداران حزب هستي ودلت ميخواهد از سياستهاي آن دفاع كني ولي براي دفاع ازحزب و سياستهاي آن اول احتياج به مطالعه و خواندن كتابهائي داري كه برنامه و خط مشي حزب را برايت كاملا" روشن كند".ا
بعد برايم گفت كه حزب احتياج به كارگران با سواد و كادرهائي مسلط به مسائل حزبي دارد. در حال حاضر حزب فعاليتهاي خودرا بطور مخفيانه ادامه ميدهد، رهبران حزب در مكانهاي امني زندگي ميكنند و رهبري حزب را در دست دارند.ا
روزهاي بعد او برايم از احزاب كمونيست دنيا، از حزب كمونيست اتحاد شوروي و از زندگي رهبران آن در دوران مبارزات كارگري وچگونگي فعاليتهاي آنها، زندانها، تبعيدها ونهايتا" به قدرت رسيدنشان تعريف كرد.ا
او برايم گفت كه حزب كمونيست اتحاد شوروي توانست نيم قرن تعقيب و آزار و شكنجه، كشتار مبارزان، بدار آويخته شدنها، تبعيد ها و زندگي در اردوگاههاي كار اجباري در سيبري و آزمونهاي خونين را پشت سر بگذارد.ا
او گفت كه در انقلاب سال 1905 كمونيست ها شكست سختي خوردند ولي چون ايمان براه خود داشتند هرگز نهراسيدند، آنها در دوران تبعيد و سالها بعد از آن تجربه ها آموختند و براي روز پيروزي باز هم مبارزه كردند و نهايتا" در اكتبر سال 1917 كارگران و دهقانان بساط حكومت ديكتاتوري تزارها را برچيدند و پايه هاي حكومت كارگري و كشور شوراها را بنا نهادند. اين پيروزي ميسر نميشد اگر از شكست ها درس نميگرفتند.ا
يكروز ضمن صحبت كتاب كوچكي بمن داد و گفت: "اين يك كتاب داستاني است ولي گوشه هائي از فعاليت كمونيستهاي شوروي را در برپائي كشور شورا ها نشان ميدهد".ا
(7)
مطالعه و تفحص
از كلاس سوم ابتدائي علاقه وافري به خواندن كتابهاي داستاني داشتم و سعي ميكردم از هركجا بتوانم كتابي فراهم كرده بخوانم، مشوّق من در اينكار نيز يكي از بستگانم بود كه خود مغازه فروش لوازم التحرير (خرازي) داشت و در عين حال كتابهاي داستاني را نيز كرايه ميداد، او مرا تشویق میکرد تا کتاب بخوانم و بمجرد اینکه کتابی را بپایان میرساندم کتاب دیگری برایم میآورد.ا
پس از خواندن يكي دو كتاب مانند "كنت دومونت كريستو" و "سه تفنگدار" آنقدر تحت تأثير موضوع وآتمسفر داستانها قرارگرفتم كه ديگر خواندن کتاب را رها نكردم و چون یکی تمام میشد بديگري ميپرداختم. گاهي اوقات خواندن كتاب بيش از دو يا سه روز وقت مرا نميگرفت و بلافاصله بعدي را شروع ميكردم.ا
در شروع كار پدر و مادرم از اينكه كتاب ميخواندم خوشحال بودند حتي گاهي از من ميخواستند تا براي آنها نيز قسمتي يا همه داستان را بخوانم ولي وقتي مشاهده کردند بيشتر وقتم صرف خواندن كتابهاي داستاني ميشود كم كم نگران درس و تحصيل من شدند و چون از این ميترسيدند در امتحانات آخر سال نمره قبولی نیاورم مرتب بمن هشدار ميدادند كه بجاي خواندن كتابهاي داستاني درسم را بخوانم ولي چون در امتحانات آخر سال نمرات قابل قبولي دريافت كردم خيالشان از بابت تحصيلات من راحت شد و من توانستم بدون دغدغه از بابت نگراني آنها بخواندن كتابهاي داستاني ادامه دهم.ا
خواندن كتاب در عين حال سبب شد تا در دروس ديكته و انشاء نمرات بالائي دريافت كنم و همچنين اطلاعات زیادي در باره تاريخ اروپا و بعضي كشورهاي جهان بدست آورم كه تمام آنها در زندگي وهنگام تحصيلات عالي كمك شاياني بمن نمود.ا
پس از شروع بكار در چاپخانه كمتر به خواندن كتاب ميرسیدم. مطالعات من در آنزمان منحصر به خواندن اخبار روزنامه ها و يا كتابهائي بود كه براي حروفچيني دراختیارم میگذاشتند، از اينرو وقتي عتیق پور كتاب را بمن داد بينهايت خوشحال شدم بطوريكه ميخواستم همانجا در خيابان آنرا باز كرده بخوانم ولي او بمن هشدار داد كه: "اين از كتابهاي ممنوعه است، بهتراينست آنرا در منزل بخواني و به افرادي كه اطمينان نداري نشان ندهي".ا
وقتي بخانه رسيدم پس از تعويض لباس بدون توجه به سفره غذا كه مادرم به سنّت هر روزه براي شام آماده كرده بود بگوشه اي خزيده و كتاب را روي زانوانم باز كردم، روي جلد كتاب نوشته بود "فولاد چگونه آبديده شد". پس از مدتها دوري از كتاب بار ديگر چيزي براي خواندن داشتم بخصوص كه اين يكي در زمينه اي بود که آن روزها انتظار داشتم.ا
به اعتراضات مادرم كه مرتب ميگفت: "مگر غذا نميخوري، شامت سرد ميشود" توجهي نداشتم و بالاخره هم نفهميدم آن شب چطور و كي شام خوردم، هرچه جلوتر ميرفتم بيشتر مجذوب مطالب كتاب ميشدم.ا
آنشب و شبهاي بعد با انقلاب شوروي، جنگهاي داخلي، سوختن مزارع، قتل و كشتار گروههاي مخالف وموافق انقلاب و خرابكاريها در شهر و روستا آشنا شدم. نبودن وسيله براي گرم كردن منازل و حتي پختن غذا در سرماي سخت روسيه، جيره بندي نان ومواد غذائي و سوخت را بخوبي حس ميكردم، ميخواندم كه انقلابيون و كمونيستها درحين ساختن كشور شوراها چگونه با ضد انقلاب مبارزه ميكردند. مطالب کتاب چنان بر من اثر گذارده بود که بخوبی میتوانستم احساس "پاول گورچاکین" قهرمان کتاب را که برای برپائی شوراها و ساختمان سوسیالیسم درکشور از جان و سلامتی خود مایه میگذاشت درک کنم.ا
شبها دير به بستر ميرفتم ولي صبح روز بعد طبق روال هميشه شاد و سرحال از جاي برميخاستم وبه چاپخانه ميرفتم و به انتظار فرا رسيدن عصر و اتمام كار و خواندن بقيّه كتاب سريعا" كارم را شروع ميكردم. روزها ضمن كار فقط به فكر كتاب و حوادث آن بودم، حتي با دوستان و همفكران خود در چاپخانه نيز صحبتي از آن نميكردم چرا كه نميخواستم لذّت درك مطالب كتاب را با ديگران تقسيم كنم.ا
پس از اتمام كتاب عتیق پور كتابهاي ديگري برايم آورد كه همه آنها را با علاقه و ولع فراوان خواندم. او ضمنا" يك كپي از اساسنامه و مرامنامه حزب را همراه با بروشورهاي كوچكي از مسائل حزبي برايم آورد كه تمام آنها را با دقت خواندم و حالا ديگر ميدانستم حزب براي چه مبارزه ميكند و چه ميخواهد.ا
اغلب روزها پس از اتمام كار با او در قهوه خانه "گل آقا" در خيابان اسلامبول قرار ملاقات داشتم، مي نشستيم و ضمن خوردن چاي وگاهي بازی تخته نرد اخبار جديد راجع به حزب و مسائل مورد بحث روز را با هم تجزیه و تحلیل ميكرديم، گاهي هم بمنزل او ميرفتم وكتابها و جزواتي را با هم مطالعه ميكرديم و او در باره تمام ابهامات و سؤالات موجود برايم توضيحات كافي ميداد.ا
در یکی از روزها پس از مقداري بحث در باره اخبار گفت: "فكر ميكنم حالا ديگر وقت آن رسيده كه برايت درخواست عضويت در سازمان جوانان حزب را بياورم. آيا حاضري عضو سازمان شوي؟"ا
جواب من "آري" بود چون واقعا" دلم ميخواست با عضو شدن در سازمان پا بپاي ديگر فعالين حزبي كه ميدانستم در شرايط مخفي مبارزه ميكنند سهمي در مبارزات داشته باشم.ا
چیزي نگذشت كه بعضويت سازمان پذيرفته شدم و قرار شد در يكي از حوزه هاي سازماني كه زير نظر خود عتیق پور اداره ميشد شركت كنم.ا
اولين روزي كه درآن حوزه شركت كردم با كمال تعجّب يكي ديگر از كارگران چاپخانه را آنجا ديدم و بعدا" متوجّه شدم كه رفيق عتیق پور در اينمدت تنها با من در تماس نبوده و برای جذب كارگران ديگر هم تلاش ميكرده، عجيب اينكه ما در اينمدّت هيچكدام از اين موضوع چيزي به يكديگر نگفته بوديم.ا
بعد ها تني چند از دیگر كارگران چاپخانه فردوسي به حزب و سازمان پيوستند و توانستيم استخوان بندي يك گروه سياسي قوي را در آنجا تشكيل دهيم.ا
تابستان سال 1380
No comments:
Post a Comment