Thursday, July 3, 2008

چریک فدائی خلق (قسمت اول)ا

چریک فدائی خلق
قسمت اول)ا)
فرار از خانه - I
حادثه در اردیبهشت ماه سال 1355 هنگاميكه از طرف وزارت نيرو براي انجام مأموريتي به استان خراسان و شهر سبزوار رفته بودم، آغاز شد. هنوز دوهفته اي از اقامتم در محل مأموريت نمیگذشت که اطلاع یافتم همسرم از تهران تلفن كرده و خواسته هرچه زودتر با اوتماس بگیرم.ا
چون مدت زیادی از اقامتم در مأموریت نمیگذشت حدس زدم بايد موضوع مهمي اتفاق افتاده باشد كه او تلفن كرده است.ا
نگران از اينكه چه اتفاقي ممكن است روي داده باشد فوری با منزل یکی ازهمسایگان که با ما دوست بود تلفن و از اوخواهش کردم چنانچه امکان دارد خانمم را پای تلفن بخواهند. آنها نیز محبت کرده بدون درنگ برای خبرکردن خانمم رفتند. ( در آنموقع هنوز درخانه خودمان خط تلفن نداشتیم).ا
بمجرد اينكه صدای خانمم را که پای تلفن حاضر شده بود شنیدم و قبل از اينكه دهان را براي سؤال باز كنم او با كلماتي مقطع و درحاليكه بشدت گريه میکرد گفت: "ملي چند روز است خانه را ترك كرده و دیگر باز نگشته است".ا
سپس همانطور که صدایش از فرط گریه به هق و هق افتاده بود از من خواست هرچه زودتر به تهران باز گشته براي پيدا كردن دخترمان كاري بكنم و در جواب سؤال من كه پرسيدم: "آيا در اين چند روزه هيچ تلفنی نکرده و يا قبل از رفتن هيچ نوشته اي از خود برجاي نگذاشته است تا معلوم شود براي چه رفته و يا چرا و كجا رفته است" گفت: "تنها روز بعد از رفتنش به همین خانه تلفن كرده و خواسته بما اطلاع دهند كه ديگر برنميگردد و ضمنا" اضافه كرده است نگران او نباشيم و بدنبالش هم نگرديم".ا
بيش از اين نتوانستيم صحبت كنيم چون هق هق گريه امانش نميداد تا كلمات را بدرستي ادا كند و منهم که سخت نگران شده بودم بهتر آن ديدم تا براي پي گيري موضوع هرچه زودتر بسمت تهران حركت كنم.ا
با اينكه براي پرواز مشهد - تهران بليط هواپيما داشتم ولي چون تاريخ آن براي دوهفته ديگر بود بهتر آن ديدم تا از همان سبزوار با اتوبوسهاي مسافري كه چندان سريع السير و راحت هم نبودند بسوي تهران حركت كنم زيرا باين ترتيب ميتوانستم زودتر بتهران برسم.ا
ساعت هشت همان شب سوار بريك اتوبوس، سبزوار را بسوي تهران ترك كردم. فکرم بدرستي كار نميكرد و نميتوانستم افكار پريشانم را كه از خبر ترك دخترم از خانه به مغزم هجوم آورده بود متمركز كنم. در عقل و درایت و درستی او شك نداشتم و مطمئن بودم چنانچه پاي عشق و دلبستگی به مرد جواني درميان بوده باشد خیلی راحت و بدون ترس از توبیخ و یا بازخواست میتوانست من و یا مادرش را در جريان امر بگذارد چرا كه ميدانست ما نه تنها مانع خوشبختي او- چنانچه اين خوشبختي در ازدواج با جواني خلاصه ميشد - نمیشدیم بلکه با کمال میل وسائل رسیدن آنها را بیکدیگر فراهم میکردیم.ا
درخانه و همچنين در معاشرت با دوستان و همكلاسيهايش آزادي كامل داشت و بهيچوجه و درهيچ مورد در فشار نبود تا مجبور شود براي حصول به آزادي بيشتر خانه را ترك كند، من و مادرش درعين حال براي او دوست و همدم مهرباني نيز بوديم و باو كه در آنزمان دختري بیست و یک ساله و بالغ و فهميده بود ديگر بچشم يك دختربچه نگاه نميكرديم.ا
بسرعت افكارم متوجه مسائل سياسي شد، ميدانستم دخترم تحت تأثير افكار و عقايد سياسي من به نيروهاي چپ گرايش دارد. اغلب ميديدم در بحث ها از نظريات من دفاع ميكند و ضمنا" به افراد سياسي كه چند سالي را در زندانهاي شاه و "ساواك" گذرانده اند با ديده احترام مينگرد و از آنها چون قهرمانان ياد ميكند. دراين اواخر و برخلاف گذشته اورا ميديدم سعي دارد خودرا با سختيهاي زندگي دمساز كند و از رفاه موجود در زندگي خود فاصله بگيرد، درعين حال كه از وسايل راحت زندگي چيزي كم نداشت سعي نميكرد مثل يك دختر معمولي لباسهاي لطيف و زيبا بپوشد، از شركت در جشنهاي فاميلي و عروسيها امتناع ميكرد و ديگر چون گذشته به رقص و شادي در جمع دختران فاميل و هم سن و سال خود توجه نداشت و دعوت به چنين مجالسي را قويا" رد ميكرد ولي براي بحث و گفتگو درباره مسائل سياسي روز هميشه آماده بود و بشدت بآن ابراز علاقه نشان ميداد.ا
ميديدم او هم مثل خيلي از جوانها به مبارزات چريكي روي خوش نشان ميدهد و از آنها دفاع ميكند و اخبار حركات و حملات آنها براي او جاذبه اي بيش از اندازه دارد.ا
من تمام اينها را ميديدم ولي آنها را حمل بر شور و عواطف دوران جواني ميكردم و هيچگاه باورم نميشد كه اين رفتار و هواخواهي بگونه اي باشد كه بخاطر آن، او حاضر شود خانه و خانواده را ترك كرده دست از جان بشويد و به گروههاي چريكي آنزمان بپيوندد. اطمينان داشتم رشته هاي عاطفي بين افراد خانواده ما آنچنان مستحكم است كه هيچ عاملي نميتواند آنرا بآساني از هم بگسلد. هنوز نميتوانستم قبول كنم كه او خانه و محبت مادري را به يكباره فراموش كرده و قدم در راه نابودي خود و خانواده اش گذاشته است. زيرا بطور قطع او مطلع بود كه با قدم گذاشتن دراينراه خانواده اش نيز از تعقيب و آسيب سازمانهاي امنيتي در امان نخواهند ماند. مطمئن بودم اگر او قدم دراينراه نهاده باشد بزودي متوجه اشتباه خود شده خيلي زود بخانه باز ميگردد.ا

******
چند سالي بود که نسل جوان و پرشور ايران عدم آزادي بيان و اختناق بيش از اندازه و اعمال قدرت بيحساب رژيم شاه را در جهت دستگيري و زندان و شكنجه آزاد مردان كشور بر نميتافتند و با تجربه تلخي كه از مبارزات پارلماني حزب توده و جبهه ملي داشتند و همچنين تحت تأثير مبارزات چريكي و جنگهاي رهائي بخش در نقاط مختلف دنيا بخصوص در چين و كوبا و آمريكاي لاتين، براي مبارزه با رژيم شاه و سيستم پليسي وحشتناك آن مشي مسلحانه را انتخاب كرده و هر از گاه مراكز پليس و خانه هاي ساواك را مورد حمله قرار ميدادند و يا يكي از امراي خيانتكار ارتش را ترور ميكردند.ا
اين حملات پراكنده و محدود بيشتر بمنظور انتقام گيري از سران جنايتكار ارتش و سردمداران رژيم و درعين حال با هدف جلب افكار مردم دنيا به استبداد حاكم بر ايران و نشان دادن فقدان ابتدائي ترين آزاديهاي ممكن براي مردم ايران انجام ميشد كه البته نميتوانست ضربات كاري و مؤثري بر پيكر رژيم شاه وارد سازد ولي سازمانهاي پليس و "ساواك" شاه كليه نيروهاي جهنمي خودرا براي قلع و قمع اين جوانان جان بر كف كه تحت نام چريكهای فدائي و يا مجاهدین خلق ميجنگيدند بسيج كرده بودند.ا
سازمان امنيت وسيع شاه كه با کمک سازمان جاسوسی اسرائیل (موساد) و درآمد بيحساب نفت قدرت بیحسابی یافته بود درتمام كارخانه ها، مدارس و بيشتر خانه هاي مردم مأموراني دست به مزد و يا خبرچين داشت. آنها با کمک كدخدايان فاسد و عوامل ژاندارمري، كليه روستاهاي كشور را زير نظر داشتند وحملات پراكنده چريكها را با ريختن خون آنان پاسخ ميدادند.ا
هر روز مي شنيديم اينجا و آنجا يك يا چند خانه تيمي مورد هجوم مأمورين "ساواك" قرار ميگيرد و تني چند از چريكها در خون خود ميغلطند. این مبارزین جوان بخوبي ميدانستند درصورت زنده گرفتار شدن شكنجه هائي بدتر از مرگ درانتظار آنهاست از اينرو درصورتيكه راه فرار را برخود بسته ميديدند آخرين فشنگ را در مغز خود خالي ميكردند و يا با انفجار يك نارنجك جنگي خود و درصورت امكان عده اي از مأمورين امنيتي را با خود نابود ميساختند. اكثر آنها در تمام ساعات روز و شب يك قرص سيانور در دهان داشتند و درآخرين لحظه قبل از دستگيري آنرا جويده به حيات خود خاتمه ميدادند.ا
اين عوامل سبب ميگرديد تا احساس و عواطف مردم نسبت به حركات چريكها جلب شده در ميان جوانان از طبقات مختلف طرفداراني مشتاق و هواخواه پيدا نمايند.ا

******
خسته و فرسوده از كار روزانه و هجوم افكار دردآلود تصميم گرفتم حداقل تا رسيدن به تهران و روشن شدن موضوع از تصورات بيهوده خودداري نمايم. در صندلي خود قدري جابجا شدم و سر را بعقب تكيه دادم تا شايد لحظه اي بخواب رفته تمدد اعصاب نمايم. صداي يكنواخت موتور اتوبوس كه درجاده صاف حاشيه كوير حركت ميكرد كم كم آرامشي به اعصاب خسته من داد كه چنانچه در مواقع عادي بود ميتوانست خوابي عميق چاشني آن كند ولي فكر دخترم كه الان در كجاست و چه ميكند قلب و روحم را در تنگنا گرفته و بسختي ميفشرد، برايم باوركردني نبود كه ممكن است ديگر اورا نبينم. ناگهان باین فکر افتادم که نكند وضع طور ديگري باشد كه همسرم آنچنان در تلفن ميگريست و نميتوانست خودرا كنترل كند، يعني ممكن است غير از آنچه بمن گفته حادثه ديگري اتفاق افتاده باشد ولي بزودي اين احتمال را رد كردم چون ميدانستم همسرم قدرت پنهان كردن يك چنين چيزي را از من ندارد. حقيقت امر و عمق فاجعه كه نميخواستم آنرا باور كنم با سماجت تمام سعي در تسخير وجودم داشت و لحظه به لحظه عميق تر ميشد ولي درمقابل منهم سعي داشتم تا آنجا که میتوانم آنرا ازخود دوركنم زيرا ميدانستم درصورت تسليم نابود خواهم شد.ا
با خود میگفتم: "فاجعه تازه آغاز شده و تو براي مقابله با آن احتياج به نيروي مقاومت و ايستائي كامل داري و نبايد در مقابل خانواده خود و ديگران ضعف نشان دهي فقط در اينصورت است كه ميتواني جگر گوشه ات را از راهي كه رفته دوباره بخانه باز گرداني". آرزو ميكردم با رسيدن به تهران اورا درخانه بيابم و همه چيز به خير و خوشي پايان پذيرد.ا
سالها بود از طرف وزارت نيرو به مأموريتهاي دور و نزديك ميرفتم و اغلب در طول راه ميخوابيدم و بعد مسافت را حس نميكردم ولي در آنشب براي اولين بار متوجه طول راه و بعد مسافت میشدم، زمان بسیار کند میگذشت، عقربه های ساعتم بر روی صفحه آن میخکوب شده و از جا تکان نمیخوردند، خدا خدا ميكردم تا ساعتها تبديل به دقیقه و ثانيه ها شوند و زودتر بخانه برسم، سياهي جاده درنظرم چون چاهي عميق جلوه ميكرد كه دهان باز كرده و درنظر داشت مرا درخود فرو برد.ا
از خود پرسيدم: "اين اشتباه نبود كه با اتوبوس براه افتادم، بهتر نبود به مشهد ميرفتم و با هواپيما سفر ميكردم، شايد ميتوانستم بليطم را عوض كرده زودتر بمنزل برسم، آنوقت اين نگراني و بيخبري كه چون كوهي بر قلبم سنگيني ميكرد زودتر پايان مييافت".ا
بالاخره خستگي بر اعصاب فرسوده من فائق آمد و بخواب رفتم، گرچه درگذر از هر پيچ و خم راه، با هر تکان اتوبوس مثل ديگر مسافران قدري جابجا ميشدم ولي آنچنان نبود كه مرا از دنياي خواب و بيخبري به جهنم بيداري پرتاب كند.ا
تازه سپيده صبح از افق مشرق دميده بود كه اتوبوس در مسافرخانه اي نزديك دامغان براي صرف صبحانه توقف كرد، همينكه چشم باز كردم كابوس فكر و خيال دوباره بمغزم هجوم آورد. براي خوردن صبحانه از اتوبوس پياده شدم و بسوي رستوران كنار جاده رفتم. با اينكه هواي صبحگاهي حاشيه كوير لطيف و ملايم بود و لباس كافي نيز در بر داشتم ولي سردم بود و میلرزیدم، فوری خودرا به رستوران رسانده بگوشه اي خزيدم، اشتهائي براي خوردن صبحانه نداشتم، براي گرم شدن لبه كتم را بالا كشيده زانوهایم را بين بازوها تا كردم و سر بر آن نهادم. بياد همسرم افتادم كه دراين چند روزه به تنهائي در روياروئي با اين حادثه چه زجري كشيده است، شاید اگر من نزد او بودم ميتوانستم قوت قلبي باو داده با شركت در اندوهش قدري از آلام او بكاهم.ا
- طبيعت آدمي چنين است كه فشار غم و اندوه را در تنهائي بيشتر حس ميكند ولي هنگامیکه فرد يا افرادي را با خود همدرد مي بيند از بار غمش كاسته ميشود، از اينرو فاميل و دوستان در هنگام بروز مصيبت براي يكديگر تأكيد ميكنند كه: "ما هم در غم شما شريك هستيم" تا بدينوسيله از شدت بار غم ديگري بكاهند -ا
اتوبوس درساعت هفت صبح دوباره براه افتاد، مسافران كه صبحانه خورده و سنگين شده بودند پس از لحظاتي مجددا" بخوابي عميق فرو رفتند. براي اولين بار در عمرم احساس كردم باين آدمهاي خوشبخت كه ميتوانستند اينگونه راحت و بي خيال و با سرعت بخواب روند حسادت ميكنم.ا
با خود گفتم: "ممكن است دربين اين مسافران افراد ديگري هم باشند كه مشكلي شبيه من داشته باشند". نميدانستم چرا سعي داشتم بر اين باور پاي فشارم كه درحال حاضر دخترم بيكي از گروههاي چريكي آنزمان پيوسته و درحال حاضر در يكي از خانه هاي تيمي زندگي ميكند در حاليكه هنوز چيزي از اصل موضوع نميدانستم.ا
نمیتوانستم باور کنم كه دختري چون او بتواند به يكباره تمام رشته هاي عاطفي خودرا از خانواده گسسته و ساکن يك خانه تيمي كه هر لحظه درخطر هجوم مأمورين پليس و ساواك قرار میگیرد زندگي كند، يعني تا چه اندازه من و مادرش در رسيدگي به مسائل عاطفي او كوتاهي كرده بوديم كه او حاضر شده بدينگونه دست از جان بشويد و به استقبال مرگ برود. بطور حتم اشتباهي در نحوه برخورد ما با او وجود داشته كه باين آساني از ما بريده است، يعني امكان نداشته قبل از ترك خانه و انتخاب اين راه پر خطر ما را درجريان امر قرار دهد، شايد ميتوانستيم راه حل بهتري با هم پيدا كنيم".ا
دراينموقع ناگهان با یادآوری گذشته خود آهي از سر افسوس كشيدم چرا که ناگهان جواب سؤالم را در دوران جواني خود يافتم. "مگر اين من نبودم كه در آن دوران بي خبري در پي مبارزات سياسي رفتم، مگر من با پدر و مادرم درباره كارهايم صحبت ميكردم و يا نظر آنها را جويا ميشدم، وقتي در چاپخانه هاي مخفي كار ميكردم و يا بخانه هاي تيمي ميرفتم و روزها و هفته ها غيبت ميكردم آيا کوچکترین توجهی بمسائل عاطفی آنها داشتم، آیا هیچ فکر میکردم با کارهای خود چه ضربه های هولناکی بقلب و روح آنها میزنم؟ درست است كه شرايط آن زمان با حال بسيارمتفاوت و در بدترين حالت شكنجه و زندان بود ولي بهرحال براي پدر و مادرم كه عمرشان را در پاي من پير كرده و در وجود من اميدهاي آينده خودرا جستجو ميكردند تحملش آسانتر از حال نبود؟"ا

تولد یک دیکتاتور و دوران اختناق - II
بیاد پانزده بهمن سال 1327 افتادم كه شاه را در دانشگاه تهران ترور كردند. آن حادثه باعث شد تا احزاب سياسي و از جمله حزب توده كه قويترين حزب چپگرا در آنزمان بود منحل و رهبرانش دستگير شوند. پس از این حادثه بود که او از لاك يك شاه بظاهر دموكرات و درحقيقت تشريفاتي بدر آمد و با قدرت دادن به نیروهای ارتش و پلیس و سازمان امنیت و کنترل آنها پایه های یک دیکتاتوری تمام عیار را بنیان گذارد.ا
پس از چند سال خفقان و سکوت، جو سیاسی کشور ناگهان با اوج گرفتن جبهه ملي ايران برهبري دكتر محمد مصدق و تظاهرات چند مليوني مردم براي ملي كردن صنايع نفت درايران گشوده شد و با تصويب لايحه ملي شدن كليه منابع نفتي ايران در مجلس شورايملي توانستند براي اولين بار و پس از گذشت چند دهه غارت منابع نفتي ما توسط شركت نفت انگليس - كه براي حفظ ظاهر نام ايران را هم باخود يدك ميكشيد - به حكومت بي چون و چراي آن شرکت در ايران پايان دهند.ا
اوج گرفتن مبارزات مردم عليه شاه و امپرياليسم انگليس سبب شد تا شاه كه سلطنت و قدرت خودکامه خودرا در خطر ميديد مصدق را از نخست وزيري بركنار و قوام السلطنه را به نخست وزيري برگزيند ولي تظاهرات همگام مردم ايران در روز سي ام تيرماه سال 1331 بنفع مصدق و عليه شاه اورا مجبور ساخت تا مصدق را دوباره به نخست وزيري برگزيند. البته همه ميدانستند اين پايان كار نيست و دولتهاي انگليس و آمريكا كه اين پيروزي را بر مردم ايران بر نميتافتند با كمك سران خائن ارتش و مزدوران داخلي خود شروع به توطئه براي براندازي حكومت ملي دكتر مصدق خواهند نمود.ا
كودتاهائي از پس يكديگر انجام گرفت كه همه آنها توسط افسران وطن پرست خنثي گرديد. روز بیست و پنج مرداد سال 1332 شاه كه موقعيت خودرا درخطر ميديد با صوابدید عده ای از سران خائن ارتش و مستشاران خارجی كشور را ترك كرد. درغياب او و در روز بیست و هشت مرداد همان سال سران ارتش به سرکردگی سرلشگر بازنشسته زاهدي و با پول سازمان سيا و عوامل داخليشان دست به كودتا زدند و با ريختن اوباش شعبان بي مخ و طيب رضائي و زنان بدكاره به خيابانها در پناه نيروهاي پليس و ارتش به كودتا ظاهر مردمي دادند و حكومت قانوني دكتر مصدق را سرنگون كردند.ا
پس از كودتا و مسلط شدن ارتش و پليس بر كشور شاه از سفر بازگٌشت و اين بار با گرفتن تمامي قدرت بدست خود و با كمك و راهنمائي سازمان سيا وموساد اسرائیل و گسترش سازمانهاي امنيتي دركشور شروع به دستگيري سران جبهه ملي و احزاب مخالف خود نمود بطوریکه هنوز سالي از بازگشت او نگذشته بود كه با انهدام سازمان نظامي حزب توده در ارتش و ارگانهاي مخفي آن نشان داد "ديكتاتوري تازه متولد شده است".ا

******
دراين برهه از زمان با متلاشي شدن تشكيلات حزب توده و عدم امكان فعاليتهاي سياسي فرصت يافتم تا تحصيلات كلاسيك خود را كه بدليل فعاليتهاي سياسي بتعويق افتاده بود دوباره آغاز نمايم و همراه با آن در ديماه سال 1333 ازدواج كردم و اولين دخترم "ملي" يكسال بعد بدنيا آمد.ا
درسال 1336 با تولد دومين فرزندم در كنكور دانشگاه تهران قبول شدم و ضمن اشتغال در سازمان برنامه تحصيلات دانشگاهي خودرا نيز شروع نمودم.ا
استبداد و خفقان همچنان ادامه داشت. هر روز میشنیدم که عده ای از فعالین قدیمی حزب توده و جبهه ملی دستگیر و اعدام ویا در زندانها جای میگیرند.ا
روز شانزده آذرماه سال 1333 درپي اعتراضات نشسته دانشجويان به ورود نيكسون و حمايت از دكتر محمد مصدق سربازان به دانشگاه تهران هجوم بردند و پس از ورود به دانشكده فني درساعت درس استاد، دانشجويان را به رگبار گلوله بستند و سه تن از آنها را شهيد و عده زيادي را نيز زخمي نمودند.ا
روز پانزده خرداد سال 1342 مردم و دانشجويان و حتي شاگردان مدارس بحمایت از روح الله خمینی رهبر مذهبی به خيابانها ريختند و تظاهرات عظيمي را عليه شاه ترتيب دادند، گرچه تظاهرات با نیروی پلیس و کماندوهای ارتش سركوب شد ولي ديكتاتور دريافت كه پايه هاي تخت سلطنتش چندان هم محكم نيست.ا
برنامه اصلاحات ارضي كه با فشار و راهنمائي تئوريسين هاي آمريكائي و پس از آن انجام گرفت خود گواه روشني براين امر بود. گرچه در بدو امر تصور میشد تقسيم زمينها بين زارعين مفيد بنظر ميرسيد ولي بزودي معلوم شد سرابي بيش نيست. روستا ها و املاك بزرگ و آباد كه متعلق به شاه وعوامل دربار و متنفذين درباري بود از اين طرح بركنار ماند. مقداري از زمينهاي باير و خرده مالكي تقسيم شد و كارگران روستائي (قره رعيت) كه دراين طرح صاحب زمين شدند چون با دست خالي قدرت اداره آنرا نداشتند و از طرف ادارات كشاورزي مناطق نيز كمكهاي مفيدي دريافت نميداشتند بزودي زمينها را فروخته دوباره بكار روي زمينهاي ديگران پرداختند.ا
چندی نگذشت كه شاه مسرور از خاتمه برنامه اصلاحات ارضي و بالا رفتن بهاي نفت خودرا در اوج قدرت ديد و بدون توجه به نارضائي مردم كه از سختي معيشت و گراني ارزاق و خفقان داخلي رنج ميبردند دست خانواده خود و نوكران حلقه بگوشش را در چپاول اموال ملت آزاد گذاشت. خواهران و برادران شاه و اعوان و انصارش كم كم با قبضه كردن كليه منابع مالي داخلي نبض اقتصاد كشور را در اختيار خود گرفتند و تجار بازار به ناچار دراقتصاد كشور رل دست دوم را داشتند و بعناوين مختلف نارضايتي خودرا از وضع موجود ابراز ميداشتند.ا
روزنامه ها بسختي سانسور ميشدند و نشر كتاب كاملا" در كنترل "ساواك" بود. كوچكترين اظهار نظرها در دانشگاه و مدارس، در بازار و كارگاهها از طرف خبرچينها و مأمورين علني و مخفي ساواك سريعا" گزارش ميشد و چنانچه بوي مخالفت با شاه و حكومت از آن بمشام ميرسيد گوينده آن به شكنجه و زندان محكوم ميشد.ا

******
درسال 1349 "ملي" كه حالا دختري پانزده ساله بود وارد دبيرستان شد. نظر باينكه تحصيل او در دوران دبستان بدليل مأموريتهاي من در وزارت نيرو - كه ناچار بودم نيمي از سال را به نقاط مختلف كشور سفر كرده خانواده خودرا نيز بهمراه برم - با مشكل روبرو شده بود ناچار از اواخرسال 1348 آنها را در تهران مستقر و خود برای انجام مأموریتهای کوتاه مدت بشهرستانها میرفتم.ا
اين رفت و برگشتها و دور بودن پي در پي از خانواده ام در روحيه فرزندانم بخصوص "ملي" اثرات نامساعدي برجاي گذاشت كه متأسفانه پس از ترك او از خانه و بسیار دير متوجه آن شدم.ا
ملي از دوران كودكي دختري حساس و ظريف و شكننده بود. بشدت از زورگوئي و تبعيض درهر شرايطي رنج ميبرد و بطوريكه همسرم تعريف ميكرد درسالهاي آخر دبستان يكروز گريان بخانه آمد و وقتي علت را از او پرسيدند گفت: "من هميشه دركلاس درس بهترين نمره را دارم ولي چون آموزگار با خانواده يكي ديگر از شاگردان نسبت نزديك دارد باو نمره خوب ميدهد درحاليكه من از او زرنگترم، از اينرو اوهميشه دركلاس شاگرد اول و من دومين نفرم، نميدانم چرا معلم ما حق كشي ميكند" و بعد اضافه كرده بود كه: "من دوست ندارم ديگر باين مدرسه بروم".ا
همسرم روز بعد بدبستان ميرود و موضوع را با مدير و آموزگار مربوطه درميان ميگذارد و مسئله را بطریقی حل ميكند.ا
او بطور كلي از حيله گري و فريب ديگران نفرت داشت و طرفدار پر و پا قرص درستي و حقيقت محض بود، از اينكه مي شنيد كسي به ناروا مورد ستم قرار گرفته سخت منقلب ميشد و گاه از شدت تأثر بگريه ميافتاد.ا

تظاهرات ضد رژیم ومبارزه مسلحانه - III
درسال 1349 گروهي از چريكهاي فدائي خلق كه در جنگلهاي سياهكل مخفي و اقدام به جمع آوري آذوقه و سلاح براي حملات چريكي كرده بودند خيلي زود از طرف مردم ومأمورين امنيتي شناخته، محاصره و كشته شدند.ا
اين واقعه زنگ خطر را بار ديگر براي حكومت بصدا درآورد تا بيشتر مراقب اوضاع بوده و چشم و گوش خودرا بيشتر باز كند. پس از آن فشار بر شاگردان مدارس و دانشجويان دانشگاهها و كارگران در كارخانه ها بيشتر شد، مأمورين ساواك با كوچكترين سوء ظني به افراد، آنها را دستگير و به كميته ساواك ميفرستادند تا با كمك شلاقهاي سيمي خاردار و وسائل مدرن شكنجه آنها را وادار به سخن گفتن نمايند.ا
بزودي زندانها از فعالين چپ و ليبرالها - كه حالا همه آنها مارك كمونيستي داشتند - پر شد. مأمورين ساواك حالا ديگر حتي به محصلين مدارس نيز رحم نميكردند و با كوچكترين سوء ظن و درنهايت بيرحمي آنها را بزير شلاق ميكشيدند و ماهها و سالها آنها را در زندان نگه ميداشتند. بيشتر اين كودكان بيگناه و از همه جا بيخبر كه قرباني غفلت و اشتباه خود شده بودند با شناخت حكومت در دوران زندان و شكنجه ها پس از رهائي با رضايت خاطر به صفوف چريكها مي پيوستند.ا
خيلي زود بيژن جزني و يارانش از رهبران چريكهاي فدائي خلق در يك خانه تيمي شناخته و دستگير شدند و ساواك شاه خوشحال از دستگيري آنها و با اميد به يافتن ديگر افراد اين سازمان شروع به شكنجه و آزار آنها نمودند ولي چون نتوانستند رد قابل توجهي از ساير اعضاء سازمان بدست آورند و مدارك قابل توجهي نيز براي محكوميت آنها نداشتند تا افكار آزاد مردان ايران و جهان را نسبت به اعدام آنها مساعد نمايند دست به توطئه ننگيني زدند.ا
با آماده كردن طرحي شوم تهيه شده از قبل، مأمورين جنايتكار ساواك در فروردين ماه سال 1354 بيژن جزني و يارانش را با چشمهاي بسته به بلنديهاي اوين بردند و با خالي كردن رگبار گلوله بروي آنها همگي را قتل عام كردند و شهرت دادند كه آنها را درحين فرار كشته اند.ا
برخلاف تصور شاه و حكومت او مشكل آنها با كشتن جزني و يارانش خاتمه نيافت و گروههاي بازمانده اين سازمان كه جدا از يكديگر ولي با هدفي يكسان عليه شاه مبارزه ميكردند با جمع آوري نيرو دوباره شروع به حملات مسلحانه به مراكز پليس و ساواك نمودند.ا
درعين حال كه نيروهاي مترقي جامعه و خيل وسيع ناراضيان در شهر و روستا از اقدامات چريكها خوشحال و قلبا" از كشته شدن آنها متأثر ميشدند ولي از ترس مأمورين ساواك جرأت حمايت از آنها را نداشتند از اينرو خانه هاي تيمي چريكها سريعا" لو ميرفت و همگي آنها يا بدست مآمورين ساواك كشته ميشدند و يا در آخرين لحظه خودكشي ميكردند.ا
در آن شرايط كه حكومت تا دندان مسلح بود و مأمورين مخفي و علني شاه درهمه نقاط كشور براي صيد مخالفين دام گسترده بودند اقدام به جنگ مسلحانه با رژيم آنهم بطور پراكنده و بدون پشتوانه مالي و انساني نامي جز خودكشي نداشت.ا
گرچه ظواهر امر در كشور بدرستي نشان ميداد كه مردم از حكومت شاه ناراضي هستند و مبارزين مسلح نيز با برآورد اين وضع فكر ميكردند درصورت اقدام به جنگ مسلحانه عليه حكومت، مردم ايران چون مردم كوبا آنها را ياري خواهند كرد ولي آينده نشان داد كه شرايط و فاكتورهاي لازم براي اين سبك اقدامات مسلحانه هنوز در ايران آماده نيست.ا

******
ترمز شديدي كه اتوبوس مسافري در يكي از خيابانهاي شهر نمود باعث شد تا از فكر و خيال بدر آمده دوباره بدنياي حاضر برگردم. ساعت یازده صبح بود كه اتوبوس در ترمينال تهرانپارس توقف كرد، پياده شدم و پس از گرفتن چمدان بسرعت بسمت يك تاكسي خالي دويدم و از او خواستم بدون توجه به مبلغ كرايه هرچه زودتر مرا بمنزلم برساند. راننده تاكسي كه مرا هراسان ديد گفت:ا
"آقا نگران نباشيد، سوار شويد تا راه بيفتيم".ا
تاكسي كه براه افتاد بدون اينكه خود متوجه باشم چشمم دربين جمعيت سرگردان ترمينال كه هركدام بدنبال اتوبوس و يا تاكسي بودند و هر از گاه يكي از آنها در مقابل تاكسي ما دست بلند ميكردند بدنبال گمشده خود ميگشتم. اميد آنرا داشتم تا شايد "ملي" را دربين آنها بيابم، گرچه اميد عبثي بود ولي گم كرده هيچگاه اميد خودرا براي يافتن گمگشته از دست نميدهد.ا
چيزي نگذشت كه بخانه رسيدم و درحاليكه قلبم بشدت ميطپيد و از روبرو شدن با همسر و فرزندانم وحشت داشتم كرايه تاكسي را پرداخته زنگ خانه را بصدا درآوردم. با باز شدن درب همسرم را ديدم كه در بالاي پله هاي منزل بانتظار ايستاده است.ا
با سرعت بالا رفتم و بدون سؤالي اورا درآغوش كشيدم، احتياجي نبود سؤالي رد و بدل شود زيرا چشمهاي گريان او گويا تر از هر زباني سخن ميگفت.ا
ناگهان اشكهائي را كه دراين چند روزه سعي كرده بود از ريختنش جلوگيري كند چون سيلي بر شانه هايم سرازير كرد و درحاليكه بسختي ميگريست با صدائي مقطع و لرزان گفت: "ديدي..... بالاخره...."ملي"...رفت". و با اين جمله تمام درد و اندوه درون خودرا بيرون ريخت.ا
بسختي از ريختن اشک خود جلوگيري كردم چون درهمين هنگام چشمم بديگر فرزندانم افتاد كه دركناري ايستاده نگران و اندوهگين ما را مينگرند. فوري بخود آمدم و ضمن نوازش همسرم باو گفتم: "ناراحت نباش، من اينجا هستم و هركاري براي یافتن و باز گرداندن دخترمان لازم باشد خواهم كرد فقط انتظار دارم بمن قول بدی بيتابي نكرده سعي كني آرام باشي تا به بينيم براي يافتن او چه بايد بكنيم".ا
سپس بسراغ سه فرزند كوچكترم كه در سنين بين هشت تا نوزده سال بودند برگشتم و پس از بوسيدنشان براي اينكه نگران خواهر بزرگتر خود نباشند و ضمنا" اميدي بآنها داده باشم از آنها خواستم بهيچوجه نگران نباشند چون بزودي همه چيز روبراه خواهد شد فقط سعي كنند تا اطلاع ثانوي ازاين موضوع با هيچكس صحبتي نكنند.ا
پس از استراحت كوتاهي كه بينهايت به آن احتياج داشتم با همسرم به خلوت نشستيم و از او خواستم تمام جريان را همانطور كه اتفاق افتاده بود برايم تعريف كند.ا
او گفت: "سه روز قبل وقتي خانه را براي خريد مايحتاج منزل ترك كردم "ملي" درخانه بود. پس از بازگشت اورا درخانه نديدم، فكر كردم براي انجام كاري بيرون رفته است. آنروز و روز بعد همچنان منتظر بازگشت او بودم و بهرجا كه ميتوانستم براي يافتن او تلفن كردم تا اينكه عصر روز دوم خانم همسايمان با حالتي نگران بمن اطلاع داد كه: "دخترتان بما تلفن كرد و گفت بشما اطلاع دهم كه او ديگر بخانه باز نميگردد و تأكيد كرده بهتراست بدنبالش نگرديد و تلفن را قطع نمود".ا
من و همسرم از مدتها قبل متوجه شده بوديم رفتار "ملي" با گذشته كاملا" فرق كرده و چرخشي یکصد وهشتاد درجه در رفتارش پيدا شده است، ديگر چون گذشته ها به پارتيهاي خانوادگي و مجالس رقص و خوشگذراني بها نميداد. از ما ميخواست خريد مواد غذائي خانه را بعهده او بگذاريم - كاري كه قبلا" علاقه اي بانجام آن نشان نميداد - سعي ميكرد در انجام كارهاي خانه تا آنجا كه ميتوانست كمك كند، شبها براي خواب از تخت خود استفاده نميكرد و روي زمين سخت ميخوابيد، فكر كرديم شايد تخت و يا تشك او مناسب نيست كه زمين سفت را ترجيح ميدهد ولي او ما را قانع ميكرد كه هيچگونه اشكالي در وضعيت تختش نيست فقط خودش ترجيح ميدهد روي زمين بخوابد. اغلب هنگام بيرون رفتن اورا ميديدم نقشه اي با خود همراه ميبرد و دربازگشت بر روي آن علامات مخصوصي ميديدم، گاهي اوقات شبها تا دير وقت در بيرون از خانه بود و گاهي چادر سياه مادرش را به عاريه گرفته با آن بيرون ميرفت، چيزي كه كاملا" براي ما غير عادي بود زيرا بهيچوجه از او نخواسته بوديم براي بيرون رفتن از چادر استفاده كند.ا
یکسال بود که او در يكي از دانشگاهها براي دوره ليسانس ثبت نام نموده بود ولي به پيشرفت دروسش توجه كافي نميكرد و از حجم زياد مواد درسي و تكاليف سخت آن شكايت داشت، اين بي توجهي و گلايه ها نيز براي ما بي سابقه بود چون او در دوره دبيرستان شاگردي ساعي و فعال بود و هميشه نمرات خوب ميگرفت و هیچگونه گله و شكايتی هم نداشت.ا
او روز بروز ساكت تر و رفتارش مرموز تر ميشد. مثلا" طوري رفتار میکرد كه من حس ميزدم عمدا" سعي دارد روابط فیمابین ما و خودش را تيره ساخته نفرت ایجاد كند. البته در آنموقع تمام اين تغييرات براي ما غيرعادي جلوه كرده ما را به تعجب واميداشت ولي حالا پس از رفتن او همه آنها برايمان مفهومي روشن پيدا كرده بود. حالا من بدرستي درك ميكردم كه اين تغيير عادات و رفتار او جزئي از طرح فرار او از خانه بوده است.ا
همسرم را قانع كردم كه "ملي" باحتمال قوي به چريكهای فدايي خلق پيوسته است، چون مطمئن بودم با زمینه های عقیدتی که در محیط خانه ما وجود داشت باحتمال زیاد بایستی به این گروه از چریکها پيوسته باشد لذا بهتر دیدیم دراين راستا دنبال او بگرديم. اميدوار بوديم اگر سريع اقدام كنيم بتوانيم اورا يافته بخانه باز گردانيم.ا
ادامه دارد



















No comments: