Sunday, November 30, 2008

غار "بوحیره"ا

غار "بوحيره"ا

غارها یکی از زیباترین و با اهمیت ترین شاهکارهای طبیعت در جهان بشمار میروند. این شاهکارها که اغلب در دل کوههای مرتفع و سلسله جبالها تشکیل شده اند بیشتر حاصل تجزیه و تخریب سنگهای آهکی توسط آبهای نفوذی حاصل ازبارندگیها و نزولات جوی میباشند.ا
آثار باقیمانده از انسانهای اولیه دوره نوسنگی در درون غارها نشان میدهد که این آشیانه های طبیعی، قرنها محل زندگی و مأمن اصلی انسانهای اولیه بوده است.ا
غار شناسان دربازدید های اخیر خود توانسته اند آثاری ازحضور انسانهای اولیه در غار (سام) گیلان بدست آورند. همینطور در غاری درنزدیک شهر وینکونسین) آمریکا موفق به کشف استخوان انسانهای ماقبل تاریخ شده اند.ا
کشف نقاشیهائی با رنگ روغن در غار (بامیان) درنزدیکی شهر بامیان (افغانستان) نشان از وجود زندگی انسانهای اولیه دراین غارها میدهد.ا
درارتفاعات شمال ایران مانند البرز به غارهای (زرافشان)، (یخ مراد)، (سام) درگیلان و غار (اسپهبد خورشید) در مازندران برمیخوریم. ودر سلسله جبال زاگرس میتوانیم بعنوان نمونه از غارهای (علی صدر) در همدان، غار (کرفتو) در کردستان نام ببریم.ا
در دنیای امروز غارها و زیبائیهای شگفت انگیز آنها که اغلب توأم با عجایب وافسانه های قدیمی میباشد رشته ای از ورزشهای سرگرم کننده بنام (غارنوردی) بوجود آورده که دربین کوهنوردان وجمع آوری کنندگان آثار باستانی علاقمندان بسیاری دارد و هرساله توریستهای بسیاری چه از ایران و چه از کشورهای خارج از آنها دیدن میکنند.ا

--------

در سال 1329 فرصتی دست داد تا با استفاده از تعطيلات آخر تابستان باتفاق گروهی از اعضای باشگاه نیرو وراستی (تهران) برای بازدید یکی از غارهای
ناشناخته ايران برویم.ا
از آنجائیکه شرکت دراین برنامه از طرف باشگاه نامبرده آزاد ذکر شده بود لذا تيپهاي مختلفي از نظر سنّي و شغلي وبا تحصيلات متفاوت برای شركت دراین برنامه نامنویسی کرده بودند که البته سرپرستی گروه را چند كوهنورد با تجربه باشگاه بعهده داشتند.ا
از دوران کودکی، کوهنوردی و بازدید از غارها یکی از تفریحات مورد علاقه من بود، زیرا در اينگونه سفرها فرصت اينرا داشتم تا از روستا ها و مناطقي ديدن كنم كه درشرايط عادي امكان رفتن بدانجا را نمییافتم. دراين سفرها ميتوانستم با نحوه زندگي مردم روستاها، خصوصيّات و علايق آنها آشنا شوم كه اين امر بيش از هر چيز براي من جالب و آموزنده بود.ا
هنگامیکه باخبر شدم چند تن از دوستان و همکاران قدیمم نيز قبلا" براي شرکت دراین برنامه ثبت نام كرده اند عزمم برای رفتن بیشتر شد چون فرصتی دوباره دست میداد تا در طول مسافرت ديدار ديگري از نزديك با هم داشته باشيم.ا
هدف از این برنامه بازدید وآشنائی با وضعیت غاری در دهکده دوزج - نزدیک شهر همدان - بنام "بوحیره" بود و حد اکثر سه روز برای رفتن و بازگشتن این برنامه زمان گذاشته بودند. این غار تا آن زمان بازدید نشده و ناشناخته مانده بود لذا بازدید از آن برای تمام افراد گروه جالب و هیجان آور محسوب میشد.ا
روز حرکت، اتوبوس حامل گروه كه شامل دوازده نفر بود از مقابل كوچه باشگاه در خيابان شاه آباد (جمهوري فعلي) بسوي همدان حركت كرد. سرپرستی گروه را سه نفر کامند دولت که از کوهنوردان قدیمی باشگاه بودند بعهده داشتند. ناگفته نماند که یک دانشجوی سال آخر دانشکده پزشکی با وسائل کمکهای اولیه نیز جزو اعضای گروه بود تا چنانچه حادثه غیر منتظره ای برای افراد گروه پیش آید مشکلی از نظر اقدامات اولیه دربین نباشد.ا
در آنزمان هنوز ازجادّه هاي آسفالته خبري نبود و اتوبوسها نيز مثل امروز مدرن و شيك وراحت نبودند، جادّه ها خاكي و پر دست انداز بود و سرعت وسائط نقليه از شصت و يا هفتاد كيلومتر در ساعت تجاوز نميكرد و چنانچه اتوبوس و يا وسيله نقليّه دیگری در جاده جلوتراز شما حركت ميكرد بدليل ايجاد گرد و غبار ناشي از خاك بستر جادّه بسختي ميشد از آن سبقت گرفت ناچار يا بايستي راننده سرعت را آنقدر كم میكرد تا مسافران از گرد و غبار آن در امان بمانند و يا لازم میآمد تا رسيدن بيك قهوه خانه سر راه مقدار زيادي گرد خاك نوش جان كنند زيرا حتّي بستن شيشه هاي كناري اتوبوس نيز نميتوانست از ورود خاك بداخل آن ممانعت کند.ا
اتوبوس هنگام ظهر در قهوه خانه "آوج" براي استراحت وخوردن غذا توقّف نمود، فرصتي بود تا سر و روي خاك آلوده خودرا شسته و غذائي بخوريم و ضمنا" با تنفّس هوای تازه و شستشوي ريه ها خود را براي باقيمانده راه آماده نمائيم.ا
پس ازخوردن غذا چون آماده رفتن شديم خبر يافتيم بدليل پنجرشدن يكي از طاير ها حركت قدري به تأخير افتاده است. با اينكه تأخير در رسيدن بمقصد ممكن بود مشكلاتي برايمان ايجاد كند ولي چون با لاستیک پنجر امکان رانندگی نبود بناچار در گوشه قهوه خانه نشستیم و منتظر مانديم.ا
ساعت دو بعد از ظهر با آماده شدن اتوبوس بسوي همدان و دهكده "دوزج" كه مقصد ما بود براه افتاديم و نهایتا" ساعت شش بعد از ظهر خسته و كوفته از تکانهای اتوبوس به میدان دهکده رسيديم.ا
بلافاصله پس از ورود از اهالی ده سراغ خانه كدخدا را گرفتيم تا او ما را در يافتن محل سكونت ياري دهد ولي بدبختانه بما خبر دادند که او بشهر رفته و معلوم نیست چه موقع باز میگردد. چون شب نزدیک میشد بناچار تصمیم گرفتیم بکمک اهالی روستا محلّي براي اقامت پیدا کنیم.ا
روستائيان كه از برنامه ما بی اطلاع و از ورود گروهی نا آشنا به دهكده خود حيرت كرده بودند بدور ما جمع شده هریک سؤالي در مورد منظور ما از آمدن بآنجا میکردند. وقتي برايشان توضيح ميداديم كه براي بازديد غار "بوحيره" آمده ايم حيرتشان دوچندان ميشد چون باور نميكردند غارشان آنقدر مهم باشد كه گروهي از تهران براي ديدن آن آمده باشند.ا
مدّتي وقت ما صرف توضيح برنامه مسافرتمان به بعضی ازآنها شد و چون نتيجه اي درجهت يافتن محل سكونت نگرفتيم و از كدخدا نيز خبري نشد ناچار در گوشه اي از ميدان نشستيم تا مشورتي با يكديگر كرده براي گذراندن آنشب تصميم بگيريم چرا كه شب را بایستی در محلی بیتوته میکردیم. روستائيان نيز بدون اینکه کمک دیگری درمورد یافتن محلی برای اسکان ما بکنند اطراف ما بانتظار نشسته بودند.ا
بعضي از افراد گروه با خود كيسه خواب و پتو داشتند و ميتوانستند بساط خودرا درگوشه ای پهن کرده بخوابند ولي چون همه افراد اين امكان را نداشتند ناچار همانطور در گوشه ای منتظر نشستیم.ا
چیزی نگذشت که هوا تاريك شد وچراغ تنها مغازه دهکده نیز خاموش و میدان درتاریکی مطلق فرو رفت و پس از آن تنها روشنائی که گهگاه نشان از وجود روستائیان دراطرافمان میداد نوری بود که از روشن و خاموش شدن آتش چپق آنها برمیخاست و ما میتوانستیم بفهمیم که آنها هنوز در اطراف ما نشسته و منتظرند ببینند ما چه میکنیم.ا
دراینموقع یکی از سرپرستان گروه برای روشن کردن فضای جمع چراغ گازی خودرا از کوله پشتی بیرون آورد و کبریتی بآن زد واز ما خواست تا روشن شدن وضعیت از جایمان تکان نخوریم. ا
(معمولا" دراينگونه مسافرتها سرپرست گروه از طريق باشگاه قبلا" با پاسگاه ژاندارمري محل و يا شهرداريهاي ناحيه تماس ميگرفت و جائي براي سكونت افراد گروه تهيّه ميكرد ولي متأسّفانه در اين سفر اين امر انجام نگرفته و مشكل ايجاد كرده بود). ا
در اينموقع كه خستگي و خواب ميرفت تا افراد گروه را از پاي درآورد ناگهان سر وكلّه مرد جواني پيدا شد و وقتي از هويت گروه و برنامه آن مطلّع شد ضمن عذرخواهي از اينكه زودتر نتوانسته خودرا بآنجا برساند گفت: "من مباشر مالك اين روستا هستم، او شنيده كه شما باين ده آمده ايد مرا فرستاده تا از شما خواهش كنم چنانچه ممكن است بمنزل او آمده و مهمانش باشيد".ا
يكي از سرپرستان گروه پس از مشورت با ساير اعضاء ضمن تشكر از او با خوشحالی دعوت ارباب را قبول و همگي وسايل خودرا برداشته عازم منزل او شديم.ا
دو اطاق بزرگ در منزل مالك يا ارباب كه بشكل قلعه اي در كنار ده قرار داشت در اختيار ما گذارده شد و خود ارباب نيز ساعتي بعد برای دیدن ما آمد، معلوم بود او هم از ورود نا بهنگام گروه ما حيرت كرده و براي اطمينان از چند و چون قضيّه بديدار ما آمده بود.ا
سرپرست گروه پس از تشكر از او بمناسبت جا و مكان، خيلي ساده برايش توضيح داد كه ما كوهنوردان باشگاه "نيرو و راستي" هستيم و برنامه اي براي بازديد غارهاي ايران داريم که در هر فرصتي بديدن يكي از آنها ميرويم و اين بار نوبت غار "بوحيره" دراين منطقه ميباشد.ا
من بوضوح حس كردم كه ارباب از توضيحات او قانع نشده و تظاهر بقبول مطلب ميكرد چون در جواب او اظهار داشت. "اين غار بسیار کوچک است و فكر نميكنم ديدنش براي شما چندان جالب باشد" وبعد وقتی احساس کرد توضیحش برای ما قانع کننده نبوده است، اضافه کرد: "بهرحال چنانچه تصميم قطعي بديدن آن داشته باشيد فردا دونفر را همراه شما ميفرستم تا دهانه غار را نشانتان بدهند".ا
در خاتمه چون اطمينان يافت خطري از جانب ما منافع اورا تهديد نميكند گفت: "چون ميدانم فردا گرفتار هستيد براي فردا شب شام مهمان من باشيد، اميدوارم دعوتم را قبول كرده براي شام به قسمت ديگر قلعه بمنزل من بيائيد، ضمنا" دستور داده ام صبحانه را همينجا برايتان آماده كنند و چنانچه چيز ديگري هم احتياج داريد بگوئيد در اختيارتان بگذارند" و ما را ترك كرد.ا
پس از رفتن او عدّه اي از ريش سفيدان دهكده نزد ما آمدند و معلوم بود براي ارضاي حس كنجكاوي خود احتياج به اطّلاعات بيشتري در مورد سفر ما دارند. بعقيده آنها رفتن بداخل غار خالي از خطر نبود چون ميگفتند سالها است كسي پا بداخل آن نگذاشته و معتقد بودند در بعضي از شبها از داخل غار صداي شيون و گريه بگوش ميرسد. بعضي از آنها معتقد بودند كه اين غار محل زندگي "اجنّه" و "از ما بهتران" است. ا
يكي از آنها ميگفت: "در زمانهاي قديم دزدان در داخل اين غار زندگي ميكرده اند و دشمنان خودرا بداخل غار برده سر ميبريدند". نهايت اينكه ما متوجّه شديم درعين حال كه خود آنها اين داستانها را درمورد غارشان باور دارند ولي ضمنا" سعي ميكنند درصورت امكان ما را از رفتن بداخل آن منصرف نمايند.ا
چون صحبت آنها بدرازا كشيد و شب هم به نيمه نزديك ميشد سرپرست گروه از آنها خواهش كرد بهتر است حالا بخانه هاي خود رفته و شب بعد پس از بازديد از غار براي گرفتن اطّلاعات بيشتر نزد ما بيايند.ا
صبح روز بعد پس از صرف صبحانه به اتّفاق دو راهنما روانه محل غار شديم و پس از يكساعت راه پيمايي بدامنه كوه نسبتا" بلندي رسيديم. يكي از راهنمايان دهانه سوراخي را در ارتفاع سیصد متري از سطح زمین نشان داد و گفت: "آن دهانه غار است" و راه باريكي را با دست نشان داد و اضافه كرد: "اين راه مستقيم بدهانه غار ميرسد".ا
سرپرست گروه كه مرد شوخي بود برای اینکه مرد راهنما را بيازمايد که از آمدن به غار ميترسد يا نه، پرسيد: "مگر تو نميخواهي با ما بداخل غار بيايي".ا
مرد روستائي كه معلوم بود تمايلي به آمدن ندارد قدري اورا نگاه كرد و گفت: "من كه كاري در آنجا ندارم، از طرفي شايد شما هم بخواهيد تنها بداخل غار برويد" ولي بالاخره با اصرار سرپرست گروه كه گفت: "تو بايد همه جا راهنماي ما باشي" قرار شد تا داخل غار نيز ما را همراهي كند.ا
پس از قدري راه پيمائي و صعود دردامنه کوه به مدخل غار رسيديم. دهانه آن بشكل سوراخي با قطر حدود يك متر بود كه با شيبي حدود هفتاد و پنج درجه پائین ميرفت. قرار شد هشت نفر از اعضاء گروه بانضمام مرد راهنما بداخل غار بروند، سه نفر ديگر بارتفاعات اطراف صعود كرده بررسي نمايند كه غار منفذ هواكش و يا دهانه ديگري نيز دارد يا خير و يكنفر ديگر براي حمايت از سايرين كه لازم بود با طناب بداخل سوراخ دهانه غار بروند در بيرون بماند. او ضمنا" فرصت داشت گزارش سفر گروه را از هنگام حركت تا آنموقع درآنجا تهيّه نمايد.ا
لوازمي مثْل چراغ قوّه، نوار منيزيم، كاه و يا قوطي رنگ براي علامت گذاري راهروهاي احتمالي، كلنگ كوچك كوهنوردي، طناب و دوربين عكاسي و مقداري وسائل ضروري ديگر را كه در داخل غار لازم داشتيم در كوله ها نهاده و در ساعت يازده صبح يك بيك از دهانه غار پائين رفتيم.ا
عمق راهروئی که ما را تا انتها رساند چيزي حدود هشت متر بود، پس از رسيدن بكف آن يك گالري وسيع بطرف راست ميرفت كه ميتوانستيم براحتي و ايستاده در آن قدم برداریم، درانتهاي آن گالري غار بدو شعبه تقسيم میشد. قرار گذاشتيم يكدسته چهارنفري بداخل شعبه راست و دسته ديگر شعبه چپ را بازديد نمايند.ا
من باتّفاق سه نفر ديگر و مرد راهنما به شعبه چپ رفتيم كه اين راهرو نيز پس از مدّتي براهروهاي دیگري منشعب گرديد. از آنجا مجبور شديم براي گم نکردن راه هنگام بازگشت در كف راهروها کاه بپاشیم وبرای علامتگذاری روی دیوارها از رنگ استفاده کنیم.ا
بعضي از راهروها وسيع و بعضي بسيار باريك و كم ارتفاع بودند بطوريكه براي عبور مجبور ميشديم خميده و گاه روي زانو بجلو برويم. گاهي ديوارها خشك وگٌاهي بواسطه نفوذ آب مرطوب بودند و حركت در كف راهروها نیز بدليل رطوبت و لغزندگي آن بكندي صورت ميگرفت.ا
در انتهاي يكي از راهروها راه باريكي با شيب تند بسمت بالا ميرفت، يكنفر را كه جثه اي كوچك داشت بالا فرستاديم كه پس از چند دقيقه بازگشت و خبر داد طول آن راهرو بیش ازچند متر نيست.ا
لاجرم راهرو دیگری را انتخاب و حرکت را ادامه دادیم. در آن راهرو مقداري استخوانهاي ريز و درشت پيدا كرديم و حدس زديم بايستي متعلّق به جانوراني باشد كه گويا در تعقیب يكديگر بداخل غار آمده و دربازگشت موفق نشده اند خودرا از دهانه سوراخ ورودی بالا بكشند و در همانجا مانده و از گرسنگي مرده اند. حدس زدیم صداي شيون و گريه ای كه روستائیان شبها از داخل غار مي شنيده اند مربوط به جانوراني بوده كه در داخل غار به تله افتاده و زوزه میکشیده اند و روستائیان آنرا حمل بر صداي "اجنه" و "شياطين" ميكرده اند.ا
غار مزبور که بر اثر نفوذ زه آبها در درز و شكاف سنگهای آهکی و تجزيه و تخريب آنها درطول زمانهای طولانی تشکیل شده بود مناظر زيبائي از رنگهای مختلف را - که حاصل تجزیه مواد معدنی و رسوب گذاری دوباره آنها - در درز وشکاف سنگها بوجود آورده بود. در بعضي از گالريها كه وسيعتر بودند تيغه هاي بلندی ازآهك (استلاكتيت) از سقف آويزان و منظره زيبائي ایجاد کرده بود.ا
با اينكه هوا در داخل غار باندازه كافي وجود داشت ولي چون بعضي از افراد احساس تنگ نفس ميكردند و اغلب گالریها را نیز بازدید کرده و مطمئن بودیم راهرو دیگری برای بازدید باقی نمانده است پس از گرفتن چند عكس يادبود با يكديگر در شعله نوار منيزيم تصميم به بازگشت گرفتيم.ا
هنگام بازگشت راه خودرا از روي ذرّات كاه و رنگهاي روي ديوار راهروها تعقيب ميكرديم ولي متأسّفانه در يك مورد پس ازمدّتي عبورازچند راهرو مجددا" بمحل اوّليه خود رسيديم ودريافتيم يكي از راهروها را دور زده ایم كه اين امر بيشتر از همه مرد راهنما را هراسان نمود. در بار دوّم با قدري دقّت راه صحيح را از روي علامات روي ديوارها يافته بحرکت ادامه داديم و پس از مدّتي بانتهاي سوراخي كه بدهانه غار ختم ميشد رسيديم و در آنجا با كمك طناب يك بيك از غار بيرون آمديم.ا
با ديدن نور خيره كننده آفتاب در بيرون غار ناچار شديم براي مدّتي چشمان خودرا بسته در مدخل غار بنشينيم و با چند دم و بازدم عمیق ریه های خودرا ازهواي تازه بیرون غار پر کنيم.ا
ديگر دوستان ما كه به شعبه هاي ديگر غار رفته بودند قبل از ما بازگشته و در بيرون انتظار ما را ميكشيدند. عدّه زيادي از روستائيان نيز در نزديك دهانه غار نشسته و بي صبرانه انتظار خروج ما را داشتند و با ديدن ما و مرد راهنما بدور او حلقه زده جوياي شرح وقايع شدند.ا
ساعت پنج بعد از ظهر بمنزل باز گشتيم و پس از رفع خستگي خودرا براي رفتن بمنزل ارباب آماده نموديم. گزارش ساير افراد گروه كه براي كاوش باطراف رفته بودند نشان ميداد غار هيچگونه روزنه و يا منفذي غير از آنچه ما بعنوان دهانه از آن استفاده كرديم ندارد.ا
پس از يكروز غار پيمائي با پذيرائي گرم ارباب شب خوبي را گذرانديم. ارباب پس از شنيدن شرحي در مورد وضع غار چون خيالش تا اندازه ای از بابت مأموريت ما راحت شده بود گفت: "من ميدانستم چيز جالبي در غار پيدا نخواهيد كرد" - احتمالا" فكر ميكرد ما بدنبال يافتن گنج و يا دفينه اي بآنجا رفته بودیم - و اضافه كرد: "اگر قبلا" بمن اطّلاع داده بوديد من خودم چند نفر را ميفرستادم تا از غار بازديد كرده نتيجه را باطلاعتان برسانند".ا
مالك در ادامه توضيحاتش گفت: "در اين حوالي و در روستاهاي ديگر از اين قبيل غارها زياد است، اگر بخواهيد من ميتوانم از ريش سفيدان اينجا محل دقيق آنها را برايتان بگيرم" كه با اظهار علاقه سرپرست گروه قرار شد روز بعد صورتي از نام و محل غارهاي موجود در آن نواحي را براي ما تهيّه نمايند.ا
سپس ارباب كه گويا هنوز در مورد هويّت ما اطمينان كامل حاصل نكرده و ما را مأموران امنيّتي حكومت ميپنداشت شروع بشرح خدمات و نيكوكاريهايش نسبت به رعايا و روستائيان نمود و گفت كه براي بهبود وضع آنها از ساختن راه و كمك بتأسيس مدرسه ابتدائي درمنطقه و تهيّه كود شيميائي و تعمير قنوات از بذل مال و جان دريغ ندارد و در صورت لزوم خودش بآنها وام ميدهد و اضافه كرد: "سال گذشته با هزينه خودم يك مسجد براي اهالي ساختم و از يكي از روحانيون سرشناس نيز دعوت كردم تا ماهي يكبار براي ايراد وعظ و خطابه باين روستا بيايد كه البتّه خودم هم هميشه در صف اول مسجد حاضر شده به صحبتهاي ايشان گوش ميدهم" و نهايتا" پي برديم ارباب تا حالا چند بار به مكّه رفته و نماز و روزه اش هم هيچگاه ترك نميشود.ا
صبح روز بعد پس از صرف صبحانه با تشكر از ارباب بخاطر مهمان نوازيهاي گرمش و با خاطراتي خوش از سفر همدان بسمت تهران حركت كرديم. ا





















No comments: