Saturday, June 6, 2009

بلوچستانی که من دیدم (1)ا

بلوچستانی که من دیدم (1)ا
در خبرها آمده بود که آقای احمدی نژاد رئیس جمهور اسلامی ایران سفری به بلوچستان داشته و با عدم استقبال مردم آن نواحی
روبرو شده است. مردم بلوچستان که انتظار داشتند رئیس جمهور کشورشان با دستی پر درجهت اجرای طرحهای عمرانی و توجه بیشتر به آن منطقه - که سالهاست فراموش شده - رفته باشد وقتی متوجه شدند بازهم جز وعده های توخالی و دهان پرکن چیزی با خود نیاورده اورا هو کردند.ا

========

در سال 1355 فرصتی دست داد تا ازمنطقه ای درقسمت شرقی هامون جاز موریان واقع در استان بلوچستان (ایران) دیدار کنیم.ا
استان بلوچستان بخصوص در اطراف جاز موریان به دلیل گرمای فوق العاده هوا در تابستان و نقصان بارندگی (درحدود یکصد میلیمتر در سال) سرزمینی است خشک و کویری که پیشروی شنهای روان کویر روز بروز بر وسعت مناطق خشک و بایر آن میافزاید.ا
جاز موریان که نیمی از آن در استان کرمان واقعشده دارای وسعتی بالغ بر 30000 کیلومتر مربع میباشد که مازاد آب رودخانه های بمپور و هلیل رود به آن میریزد و درسالهائیکه میزان بارندگی نسبتا" بالاست قسمتی از سطح آن را آب فرا میگیرد.ا
برای اجرای برنامه ای بمنظور بررسی منابع آب درشرق جاز موریان وچگونگی استفاده بیشتر از منابع موجود در آن منطقه، در اواسط پائیز به اتفاق یکی از همکارانم عازم قریه گل مورتی شدیم.ا
از تهران با هواپیما به زاهدان و از آنجا با یکدستگاه لندرور که نماینده شرکت در زاهدان در اختیارمان گذاشت به ایرانشهر رفتیم و تنها پس از یک شب استراحت، روز بعد پس از تهیه وسائل لازم و مقداری مواد غذائی کنسرو شده و یک گونی آرد - که به ما گفته بودند در منطقه مورد احتیاج میباشد - با همان لندرور بطرف قریه گل مورتی حرکت کردیم.ا
به ما گفته بودند برای رسیدن به منطقه مورد نظرمان دو راه وجود دارد، یک راه کوتاه بطرف غرب ازطریق بمپور و شمس آباد و چاه شور که از حاشیه کویر میگذرد. جاده ایست خاکی و پر دست انداز و بعد از آن میبایستی از میان جنگل خشکی که باز مانده جنگلهای سرسبز و آباد زمانهای گذشته میباشد بگذریم، بستر این جاده پوشیده از شنهای روان و عبور از آن خالی از خطر نمیباشد.ا راه دیگر جاده ایست آسفالته که از ایرانشهر بطرف شمال و شهر بزمان میرود واز آنجا با یک گردش 120 درجه به طرف جنوبغربی و قریه گل مورتی سرازیر خواهید شد، این جاده خاکی ولی هموار و مسطح است ولی طول راه در مجموع دوبرابر مسیر قبلی است.ا
راننده شرکت که یک بلوچ بود و با جاده های آن نواحی آشنائی داشت پیشنهاد کرد برای کوتاه کردن زمان بهتر است راه حاشیه کویر را انتخاب کنیم و ما نیزچون هیچگونه اطلاعی از وضعیت منطقه و راههای آن نداشتیم با قبول نظر او صبح همان روز براه افتادیم.ا
نظر باینکه برای اولین بار قدم به استان بلوچستان میگذاشتم احساسی متفاوت نسبت به آن دیار داشتم، از یک طرف امیدوار بودم با یافتن امکاناتی از منابع جدید آب در منطقه بتوانم کمکی به ساکنین محروم آن بنمایم و از طرف دیگر با ذهنیتی که ازشنیدن داستان حمله راهزنان وافراد مسلح بلوچ در راهها به مسافرین و غارت اموال آنان داشتم خوفی نا خودآگاه بر دلم چنگ میزد و درعین حال شوق آشنائی با آداب و خصوصیات مردم این خطه از میهنم شوری بیش از حد برای رسیدن به مقصد درمن بوجود آورده بود.ا
از ایرانشهر تا بمپور را در جاده ای آسفالته طی کردیم ولی از آن به بعد تا شمس آباد وچاه شور راه خاکی و نا صاف شد ولی بدون برخورد با مانعی از آن گذشتیم.ا
با رسیدن به جاده ای که از حاشیه کویر ومیان جنگل میگذشت متوجه شدیم اطلاعات دریافتی درمورد آن جاده حقیقت داشته و راه خطرناکی را انتخاب کرده ایم چون میبایستی از روی جاده ای تنگ و باریک که با درختانی خشک ولی درهم تنیده محصور شده بود عبور کنیم، سطح جاده را ماسه های نرم ولغزنده با ضخامتی بیش از 60 تا 80 سانتیمتر پوشانیده بود وبا هر حرکت ناشیانه راننده که چرخهای لندرور از روی مسیری که وسیله اتومبیلهای قبلی تا اندازه ای سخت و محکم شده بود، خارج میشد درماسه های نرم حاشیه جاده فرومیرفت وبلافاصله از حرکت باز میماند. دراین حال مجبور بودیم از اتومبیل خارج و با تلاشی جانفرسا شنها را از زیر چرخهای فرو رفته در شن خارج و با انداختن قطعه ای لاستیک و یا ریختن مقداری شاخه از درختان خشک موجود در زیر آن دوباره اتومبیل را به جاده اصلی هدایت و حرکتمان را بسوی مقصد ادامه دهیم.ا
نظر باینکه دو بار در راه با چنین مشکلی روبرو شدیم و مقدار زیادی زمان را برای بیرون کشیدن اتومبیل از درون شنها از دست دادیم لذا غروب آن روز و زمانیکه تاریکی میرفت تا بتدریج سراسر منطقه را بپوشاند خسته و کوفته به گل مورتی رسیدیم.ا
با اینکه خسته بودم ولی همینکه از اتومبیل پیاده شدم ناگهان خودرا با چشم اندازی عجیب و درعین حال جالب و زیبا روبرو دیدم که تا دقایقی چند بی اختیار محو تماشای آن شدم. برای من که همیشه انتظار دیدن خانه هائی کوچک وساخته شده از خشت و گل را در دهات و روستاهای ایران داشتم حالا تعداد زیادی کپرهای بافته شده از نی را میدیدم که در فواصل کوتاهی از یکدیگر قرار گرفته بودند.ا

منظره ای از کپرها در قریه گلمورتی



در قسمتی دیگر از قریه تنها سه دستگاه ساختمان آجری جدا از هم به چشم میخورد که به ترتیب متعلق به پاسگاه ژاندارمری منطقه، دبستان قریه و درمانگاه ناحیه بود و تقریبا" دور از کپرها قرار داشتند.ا
چون منطقه در آن زمان امن نبود و از ما خواسته بودند به مجرد ورود با فرمانده پاسگاه ژاندارمری تماس و از او برای اقامت و امنیت در منطقه کمک بگیریم لذا بیدرنگ به دیدن او رفتیم و ضمن آشنائی با او که استواری سالخورده و خوشرو بود ضمن ابرازخوشحالی از دیدن ما وتماس فوری با تنها آموزگار دبستان که در عین حال وظایف مدیر و ناظم را نیز انجام میداد، قرار شد یکی از اطاقهای دبستان را برای سکونت دراختیارمان بگذارند و برای آشنا شدن بوضع منطقه و امنیت رفت و آمد نیز پیشنهاد کرد ضمن دیدن کدخدای قریه و آشنا شدن با او از وجود بلوچهای همان قریه کمک بگیریم.ا
پس از استقرار در دبستان، روز بعد بلافاصله در معیت آموزگار دبستان که جوانی بلوچ و سیه چرده بود به دیدن کدخدای قریه رفتیم و ضمن آشنائی با او و شرح مختصری ازبرنامه کارخود فوری دو نفر را - که یکنفر از آنها پسر خود او بود - برای کمک و راهنمائی بما معرفی کرد.ا
دبستان و آموزگار و تدریس درهوای آزاد
=======
چون زمان برای بازدید منطقه محدود و کوتاه بود لذا از بلوچهاخواستیم تا صبح روز بعد درجلوی ساختمان مدرسه برای حرکت آماده باشند ولی آنها پس از نگاه معنی داری به یکدیگر گفتند: "بهتر است ما را در مقابل کپرمان سوار کنید".ا
این برخورد آنها در مرحله اول بنظرمان قدری عجیب آمد و آنرا حمل برتنبلی آنها کردیم ولی روزبعد هنگامی که آنها را درمقابل کپرشان سوار میکردیم متوجه شدیم هرکدام تفنگی بر دوش و یک اسلحه کمری در زیر لباس بر کمر دارند.ا
نظر باینکه در آن زمان حکومت و دولت ایران درگیر مبارزه با چریکها و گروههای ضد حکومت و یاغیان مسلح بلوچ بود وجود افراد مسلح در اتومبیل ما برای نیروهای مسلح ارتش و ژاندارمری بهیچوجه قابل توجیه نبود لذا فورا" از آنها خواستیم چنانچه میخواهند ما را همراهی کنند از آوردن اسلحه خودداری نمایند ولی آنها جواب دادند: "ما هیچگاه بدون اسلحه از خانه بیرون نمیآئیم".ا

با راهنمایان مسلح بلوچ
=======
چون چاره دیگری نداشتیم ناچار با همان وضعیت براه افتادیم ولی شب هنگام پس از بازگشت وقتی این موضوع را با آموزگار دبستان درمیان گذاردیم گفت: "حق با آنهاست، زیرا تفنگ جزء لاینفک وجود بلوچها است و آنها هیچگاه بدون اسلحه از خانه بیرون نمیروند" و اضافه کرد: "اگر میخواهید با شما همکاری کنند بهتر است با این وضعیت کنار بیائید".ا
وقتی از او سؤال کردیم: "چنانچه ژاندارمها آنها را در اتومبیل ما ببینند چه جوابی میتوانیم به آنها بدهیم" گفت: "اولا" چون ژاندارمها اتومبیل شما را میشناسند آنرا بازدید نخواهند کرد، ضمنا" بلوچها نیز دریک چنین مواقعی اسلحه خودرا پنهان خواهند کرد".ا
با تعجب از او پرسیدم: "یعنی مأمورین پاسگاه نمیدانند که این بلوچها مجهز به اسلحه میباشند".ا
جوابداد: "بطور قطع اطلاع دارند ولی تا زمانیکه کسی گزارش وجود سلاح را در نزد آنها به پاسگاه نداده و یا ژاندارمها خود اسلحه را در دست بلوچها ندیده اند پی جوی موضوع نخواهند شد" و بعد اضافه کرد: "بهتر است هنگام بازگشت نیز آنها را جلوی کپرشان پیاده کنید و به نزدیک پاسگاه نیاورید چون چنانچه ژاندارمها اسلحه را دردست آنها ببینند وظیفه دارند اقدام به گرفتن آن بنمایند و درگیری ایجاد خواهد شد چون بلوچها به هیچ قیمت حاضر به تحویل سلاح خود نخواهند بود".ا
نظر باینکه روزها برای بازدید منطقه و نمونه برداری از منابع آب مسافت زیادی با اتومبیل طی میکردیم لذا غروب آفتاب خسته و کوفته از کار باز میگشتیم وشب هنگام هم تنها تا ساعت ده شب میتوانستیم بیدار بمانیم چون یک شعله لامپی که با ژنراتور پاسگاه روشن میشد ساعت ده شب خاموش و بعد از آن تاریکی همه جا را فرا میگرفت لذا بهترآن میدیدیم تا برای خوابیدن زودتر به بستر رویم.ا

---------------
دریکی از شبها که تازه چشم برهم گذارده بودم از صدای ناله های ممتدی که مرتب تکرار میشد ازخواب بیدار و گوش فرا دادم تا بدانم دیگران نیز صدا را میشنوند یا خیر، همکارم نیز که صدا را شنیده بود هشیار سر بلند کرد وگفت: "مثل اینکه حادثه ای اتفاق افتاده وکسی صدمه دیده و ناله میکند".ا
راننده بلوچ که بیدار شده و صحبتهای ما را می شنید گفت: "فکر میکنم این ناله ها از شتری باشد که بینی اش را سوراخ کرده اند".ا
چون خسته بودیم زیاد از راننده پی جوی موضوع نشدیم ولی صبح روز بعد قبل از حرکت، آموزگار دبستان را یافته موضوع ناله های نیمه شب گذشته را با او درمیان نهادیم. خنده تلخی بر لب آورد و گفت: "دراینجا مرسوم است برای مهار کردن شترها لاله غضروفی بین دو سوراخ بینی آنها را در قسمت بالای لبشان سوراخ و پس از بهبودی حلقه ای بر آن تعبیه مینمایند تا در هنگام استفاده از شتر بجای انداختن طناب به سر و گردن او، طناب را از حلقه زیر بینی اوعبوردهند، این امر سبب میگردد تا چنانچه شتر بخواهد از اطاعت ساربان سرپیچی کند با کشیدن طناب درد کشنده ای به قسمت حساس بینی او وارد و مجبور به اطاعت از ساربان خود میشود".ا
چون اولین بار بود می شنیدم برای مطیع کردن شترها اقدام به چنین روشی میکنند از او خواهش کردم درصورت امکان روز بعد ما را برای دیدن شتر مزبور ببرد.ا


با شتر درکویر جاز موریان
=======

روز بعد باتفاق آموزگار مزبور برای دیدن شتر رفتیم. در کنار یکی از کپرها شتری روی زمین نشسته بود، دو پایش را از قسمت بالای زانو با طناب ضخیمی محکم بسته بودند، قطعه چوبی در حد فاصل بین دو سوراخ بینی او بچشم میخورد و خون خشک شده زیادی اطراف بینی و دهان او دیده میشد، درحالیکه مظلومانه ناله میکرد و معلوم بود درد زیادی میکشد گاهی گردن دراز خودرا پائین میآورد و برای مدتی روی زمین خاک آلود میگذاشت و پس از چند لحظه دوباره آنرا بالا میبرد ودرحالیکه نگاه بیحال و غم آلود خودرا به اطراف میانداخت با صدائی آهسته که معلوم بود از فرط درد توان زیادی برایش باقی نمانده شروع به نالیدن میکرد تو گوئی با زبان بی زبانی ازعاملین چنین عمل ناروائی درحق خود شکایت و درخواست میکرد تا برای کاستن از دردش بر او رحم کرده چوب را از بینی اش خارج کنند.ا
از آموزگار دبستان پرسیدم: "چگونه شتراجازه میدهد تا چنین بیرحمانه بینی اش را سوراخ کنند".ا
جوابداد: "در مرحله اول زانوهای دست و پایش را با طناب ضخیمی میبندند و ضمن بستن گردن ودهانش با طنابی دیگر چند نفر نیز از اطراف سر اورا محکم نگهمیدارند، یکنفر نیز با یک میله فلزی که قبلا" در آتش گداخته شده با سرعت آنرا از جدار بین دو سوراخ بینی او عبورو پس ازخارج کردن میله هماندم چوب تراشیده شده وگردی را که از قبل آماده کرده اند در سوراخ ایجاد شده فرو میکند تا پس از التیام زخم، سوراخ دوباره بسته نشود".ا
ازتصورانجام چنین عمل زجر آور و کشنده ای مو بر اندامم راست شد. سؤال کردم: "راه بهتری برای رام کردن این حیوان وجود ندارد".ا
جوابداد: "در این منطقه چون علوفه کافی برای خوراک حیوان یافت نمیشود هنگامیکه بوجود او احتیاج ندارند اورا در بیابان رها میکنند. حیوان برای یافتن علوفه وغذا درپهنه کویر از قریه و کپرها دور و در حاشیه هامون جاز موریان که دارای پوشش گیاهی مناسب میباشد آزادانه برای خود جولان میدهد. هنگامیکه به او احتیاج پیدا میکنند بدنبالش میروند و پس ازیافتن او درکویر، چون شتر حاضر نیست از یابنده خود اطاعت نماید لذا تنها راه مطیع کردن او اینست که طناب مهار کننده را در حلقه بینی او بیندازند و آنرا بکشند، شتر بینوا که طاقت تحمل دردی را که از کشیدن طناب در نوک بینی اش بوجود میآید، ندارد بلافاصله سر خم کرده آرام بدنبال ساربان خود براه میافتد".ا
تا آن زمان نه دیده و نه شنیده بودم که در ایران چنین روشی را برای رام کردن شترها بکار برند. وقتی این مطلب را با آموزگار دبستان درمیان گذاردم گفت: "همانطور که مشاهده میکنید بلوچها زندگی سخت و طاقت فرسائی دراین قسمت از خاک وطن دارند. گرمای طاقت فرسای این ناحیه، خشکی هوا، کمبود بارندگی، کمبود آب و ناسالم بودن آن، کمبود مواد غذائی، علوفه برای دامها، مدرسه و بهداشت، نبودن امنیت و سلامت زندگی به آنها آموخته که برای بدست آوردن هرچیزی که لازمه زندگی است بایستی مبارزه کنند" و بدنبال آن اشاره کرد که: "شما خود شاهد بودید که راهنمایان شما جز با اسلحه از خانه بیرون نمیآیند، در اینجا غذا و آب راحت بدست نمیآید، مبارزه برای زنده ماندن دراینجا یکنوع تنازع بقاء دائمی است چرا که در واقع مردم بلوچستان از نظردولت و دستگاههای اداری مرکز، فراموش شده اند، طرحهای عمرانی بهیچوجه دراین منطقه پیاده نمیشوند، آنچه هم که آباد بوده هر روز جای خودرا به ویرانی میدهد، امنیت زندگی بلوچ بستگی به قدرت اسلحه او دارد، دراینجا فقط زور حاکم است و تعجبی هم ندارد که آنها با شترهای خود چنین بیرحمانه رفتار میکنند، زور و دفاع از خود فرهنگ خاص مردم این خطه وجزء لاینفک آداب و رسوم آنهاست".ا
همانروز در میدانی که در محدوده کپرها بود تعدادی از زنان بلوچ را مشاهده کردم که نان می پختند، تنورهای آنها شباهتی به تنور نانوائی در شهر ها نداشت. گودالهائی درزمین حفر ودراطراف دیواره آنها چند قطعه سنگ صاف و صیقلی نصب کرده بودند. در انتهای گودال با استفاده ازچوب و شاخه های درختها آتش میافروختند تا سنگهای دیواره باندازه کافی داغ و تفته شوند. قبل از چسباندن چانه های خمیر به آنها سطح سنگها را با پارچه ای تمیز میکردند تا دوده هائیکه براثرسوختن چوبها ایجاد و بر دیواره ها نشسته است پاک شود. چانه خمیرها پس از دقایقی چند پخته و برای خوردن آماده میشود. نانی که با این روش بدست میآمد با اینکه ضخامت دارد ولی مغز پخت و خوش خوراک است چرا که از آرد گندم خالص تهیه میشود.ا
نظر باینکه هر خانواری به اندازه مصرف خود نان می پزد لذا هیچ خانواده ای نان برای فروش ندارد و هرتازه واردی که به قریه وارد میشود لاجرم میبایست برای مصرف خود آرد همراه بیاورد. البته بلوچها مهمان نواز تر از آن هستند که مهمان نا خوانده را از در برانند .ا

زنهای بلوچ درحال پختن نان
========

ولی شرط انصاف نیست کسانیکه برای مدتی طولانی بمنطقه میآیند سربار چنین مردمانی فقیرودرعین حال مهمان نواز باشند. ما نیز یک گونی آرد با خود آورده بودیم که یکی از زنان بلوچ زحمت پخت آنرا بگردن گرفته بود.ا
دامداری و دامپروری و کار در نخلستانها کار عمده اهالی در آن منطقه بود که البته بایستی خرید و فروش اجناس قاچاق را نیز به آن اضافه کنم. اجناس قاچاق را از بلوچستان پاکستان و یا از بنادر دریای عمان به منطقه حمل و در ایرانشهر و زاهدان بفروش میرسانند.ا
غذای اصلی مردم بیشتر نان و خرما بود که از خرمای تهیه شده در نخلستانهای اطراف گل مورتی تأمین میشد.ا
دریکی از روزها باتفاق آموزگار دبستان که از همان ابتدا صمیمتی خاص با ما پیدا کرده و شوق آن داشت تا ما را با وضع زندگی وخصوصیات مردم آن ناحیه آشنا کند بدیدن یکی از نخلستانهای موجود درآن حوالی رفتیم.ا
گرچه فصل چیدن و انبار کردن خرما گذشته بود ولی دیدن نخلستانها و توضیحاتی که آموزگار دبستان درمورد کار آنها میداد برایمان جالب بود و تازگی داشت.ا
در میان نخلستان آثاری ازچند اطاق - که در آن موقع سقفی بر روی آن دیده نمیشد - از شاخ و برگ درختان خرما برپا شده بود که کف آن بیش از یکمتر ازسطح زمین بالاتر قرار داشت. خرما چینان و خانواده آنها در مدتی که برای چیدن و انبارکردن خرما به نخلستان میآیند شبها برای مصون بودن از گزند حیوانات وحشی بخصوص کفتارها که درمنطقه فراوان بودند دراین اطاقها استراحت میکنند.ا
اغلب ساکنین ناحیه مالک یک یا چند درخت خرما دراین نخلستانها هستند که در فصل برداشت در چیدن خرما بیکدیگر کمک میکنند. آنهائیکه بیش از مصرف خانواده خود درخت خرما دارند مازاد محصول خودرا برای فروش به ایرانشهرو یا شهرهای نزدیک میبرند.ا
روزهائیکه برای بازدید منطقه به اطراف میرفتیم در بیابانها شاهد پرواز پرندگان زیبائی شبیه کبک و تیهو بودیم که در دسته های کوچک و بزرگ درهوا پرواز میکردند. شکار این پرندگان در منطقه متداول و گهگاه در میان سفره بلوچها دیده میشد. پرنده های فوق بدلیل سرد بودن هوای کویر در شبها، سحرگاهان که پرتو گرم کننده خورشید بر قلوه سنگهای موجود در اطراف رودخانه ها میتابید و آنها را گرم میکرد بصورت جمع و یا جدا جدا روی سنگها می نشستند و سینه به سنگها میچسباندند تا خودرا گرم کنند. شکارچیان چیره دست بلوچ نیز از این فرصتها استفاده کرده و اغلب دست پر بخانه میرفتند.ا
(توضیح: در آن نواحی بلوچها اغلب ازتفنگهای گلوله زنی استفاده میکردند)
راهنمایان ما بخصوص قادر پسر کدخدا نیز درشکار پرندگان چیره دست بود و چند بار درطول راه تعدادی پرنده شکار و بلافاصله سر از تن آنها جدا وبا تهیه آتش غذای لذیذی از گوشت آنها مهیا نمود.ا


درحال آماده کردن گوشت شکار برای غذای صحرائی

========


دیدن چیره دستی او در تیر اندازی چند بار من و همکارم را بر سر شوق آورد تا تفنگ از دست او گرفته مهارت خودرا در شکار به آزمایش بگذاریم.ا
او که ابتدا باورش نمیشد کار با اسلحه را بدانیم پس از اطمینان ازاینکه ازکار با تفنگ بی بهره نیستیم هراز گاه تفنگ خودرا دراختیارمان میگذاشت تا هدفهائی را بزنیم منتها چون گلوله در منطقه نایاب بود توصیه میکرد: "هربار که به ایرانشهر میروید برایمان مقداری فشنگ بیاورید".ا
پسر کدخدا که بتدریج با ما مأنوس شده بود یکروز اسلحه کمری خودرا ازکمر باز کرده بمن داد و گفت: "تا زمانیکه در این منطقه کار میکنید بهتر است این اسلحه را با خود داشته باشید".ا
با اینکه بارها در مأموریتهای اداری خود دراستانهای کردستان وکرمانشاهان و شهرهای مهاباد، سقز وبانه از اسلحه های مختلف برای تیراندازی استفاده کرده بودم ولی تا آن موقع هیچگاه با اسلحه کمری تیراندازی نکرده و هیچگونه اطلاعی از طرز کار آن نداشتم لذا فورا" ضمن تشکر از او درخواستش را رد کردم چرا که میترسیدم ژاندارمها آنرا در نزدم یافته برایم دردسر بیافریند.ا
پسر کدخدا ضمن اصرار بر دادن اسلحه گفت: "دراینجا همه برای حفظ جان خود اسلحه حمل میکنند، ژاندارمها نیز اینرا میدانند" و اضافه کرد: "داشتن اسلحه دراینجا جرم نیست، استفاده از آن در شرایط نا مشروط جرم است"ا
چون دلایل پسر کدخدا را منطقی یافتم و درعین حال کنجکاو داشتن یک اسلحه کمری نزد خود بودم اسلحه را که یک خشاب پر در آن بود از او گرفته در ساک خود گذاردم منتهی از او خواستم روزهائیکه با هم هستیم در بیابان طرزکار صحیح آنرا بمن بیاموزد و درعین حال مقداری با آن تمرین کنم که اوهم با خوشحالی قبول کرد.ا
با اینکه هوا روزها گرم بود ولی مردان بلوچ در صحرا لباس گرم میپوشیدند و بطور معمول عمامه سفیدی بر سر می بستند که انتهای آن دراز و روی لباسشان میافتاد، ردای بلندی بر تن میکردند که بلندی آن تا زیر زانویشان میرسید.ا
زنان بلوچ نیز باریک اندام وبلند قد بودند، اغلب لباسی دوخته شده ازپارچه سیاه و یا رنگهای الوان بر تن میکردند و اکثرا" سر و صورت خودرا نیز با یک روسری سیاه میپوشاندند - بیشتر باین دلیل که آفتاب تند منطقه پوست صورتشان را نسوزاند - کار پخت و پز نان و غذا در کپرها، کشیدن آب از چاهها، کشت سبزیجات خوراکی درباغچه های کوچک خانه ها، جمع آوری علفهای صحرائی و خشک کردن آنها بمنظور تغذیه دامهای خانگی (انواع طیور، بزوگوسفند) از وظایف روزانه آنها بود و در فصل برداشت خرما نیز به شوهران خود کمک میکردند.اا
نحوه کشیدن آب از چاهها
=======

دریکی از روزها پسر کدخدا که بتدریج با ما مأنوس شده بود ما را برای نهار به کپر خودشان دعوت کرد. در آنروز وقتی وارد کپر آنها شدیم از تعجب دهانمان باز ماند چون باورمان نمیشد که محوطه داخل کپر تا این اندازه وسیع و جا دار باشد.ا
کدخدا و خانواده اش شامل همسر و دو پسر و یک دختر در آن زندگی میکردند. درانتهای کپر رختخوابها وبسته های لباسها و وسایل لازم را درکنارهم چیده بودند. درمیان کپر و درمقابل درب ورودی گودالی وجود داشت که در آن آتش افروخته بودند و از آن برای مهیا کردن چای و طبخ غذا استفاده میکردند.ا
آن روز بمناسبت پذیرائی از ما بر سفره غذای کدخدا صرفنظر از ماست و پنیر و البته خرما، برنج نیز طبخ کرده و خورشی بلوچی با گوشت کبک هائی که روز قبل پسر کدخدا شکار کرده بود آماده خوردن بود.ا

با دکتر و عده ای از اهالی گلمورتی درکنار ساختمان دبستان
=======

نظر باینکه درکپرها همه بایستی چهار زانو و یا دو زانو روی زمین بنشینند و این نوع نشستن نه تنها برای ما بلکه برای خود بلوچها نیز مشکل و خسته کننده بود آنها شال بلندی را که اغلب دور کمر و یا دور سر می پیچیدند باز کرده درحالی که باسن و کف پاهایشان روی زمین بود آنرا دور کمر و زانوهای خود می بستند، دراینحال دیگر احتیاج نبود دستهای خودرا برای راحت نشستن دور زانوها حلقه کنند. با بستن شال بدور کمر و زانوها دستهایشان آزاد میشد و براحتی میتوانستند از آنها برای نوشیدن چای و یا خوراکیهای دیگر استفاده کنند، ما نیز با کمی تمرین از این ابتکار آنها تقلید و تا مدتی که در نزد آنها بودیم بدون کمترین ناراحتی بر زمین نشستیم .ا
در مدت اقامتمان در گل مورتی دکتر درمانگاه چند بار به منطقه آمد تا به درمان بیماران بپردازد. او از زمره سپاهیان بهداشت زمان شاه بود که وظیفه داشتند قسمتی ازمدت خدمت خودرا در شهرستانهای دور از مرکز بگذرانند. مرکز کار او عمدتا" در ایرانشهر بود و تنها ماهی یک یا دوبار برحسب ضرورت به گل مورتی میآمد. بطوریکه اظهار میداشت اغلب بیماران اورا کودکان و زنان زحمتکش بلوچ تشکیل میدادند. بیماریهای کودکان بیشتر بدلیل تغذیه نامناسب و کمبود ویتامین و عدم بهداشت بود. مرگ و میر زنان نیز بیشتر به علت زایمان های خانوادگی (درکپر) بود که وسیله زنان قابله بلوچ که کمترین اطلاعی از علم پزشکی نداشتند، انجام میگرفت و اغلب پس از زایمان دچار عفونت های مزمن میشدند.ا
در یکی از روزها که با دکتر درمورد سوراخ کردن بینی شترها صحبت میکردم سری از روی تأسف تکان داد و گفت: "تاکنون به صورت زنان بلوچ توجه کرده ای" وقتی دانست جوابم منفی است خندید و گفت: "بینی زنان بلوچ را نیز همانطور سوراخ میکنند" و بعد توضیح داد که: "البته اینکار نه باهدف رام کردن زنان بلکه بمنظور آویختن وسیله ای برای زینت وزیبائی آنها انجام میگیرد ولی درد و صدمه آن کمتر از سوراخ کردن بینی شترها نیست و اغلب بدلیل استفاده از وسایل غیر بهداشتی برای اینکار ایجاد عفونت کرده مشکلات فراوانی برای آنها بوجود میآورد".ا
تا زمانیکه دکتر به گلمورتی نیامده بود هیچگونه وسیله ای - جز آب قنات - برای حمام کردن نداشتیم. تنها درمانگاه منطقه حمام داشت که با آب گرم کن نفتی کار میکرد. کلید درمانگاه نیز نزد دکتر بود وبا خود به ایرانشهر برده بود. ناچار میبایستی تا آمدن دکتر صبر میکردیم. وقتی دراینمورد با آموزگار دبستان صحبت کردیم گفت: "میتوانید به قنات گل مورتی بروید".ا
دهانه قنات تا قریه گلمورتی حدود یک کیلومتر فاصله داشت. آب قنات کم بود وتنها بمصرف آشامیدن ساکنین پائین دست آن میرسید و مازاد آن برای آبیاری نخلستانها مورد استفاده قرار میگرفت. چون کف بستر دهانه قنات را برای برداشتن آب قدری گود کرده بودند میشد در آن نشست و تن و بدن را شست.ا
هوا درآن موقع سال - بخصوص شبها - رو به سردی میرفت ولی چون آب قنات نسبت به هوای بیرون گرمتر حس میشد لذا میتوانستیم درآن نشسته خودرا بشوئیم.ا
هنگامیکه دکتر برای اولین بار به منطقه آمد کلید درمانگاه را دراختیار ما گذاشت. نفت آبگرمکن را نیز از پمپ بنزین پاسگاه ژاندارمری میخریدیم.ا
دکتر اهل زرند ساوه و از فارغ التحصیلان دانشگاه تهران بود. جوانی شوخ و سرزنده بود و چون دانست تا مدتی در منطقه اقامت خواهیم داشت قول داد بیشتر به گل مورتی سر بزند و با ما باشد، ضمنا" لطف نمود وکلید درمانگاه را دراختیار ما گذاشت که شبها با روشن کردن ژنراتور برق درمانگاه میتوانستیم تا مدتی بیدار مانده کتاب بخوانیم. ادامه دارد

http://mohamadsatwat.blogspot.com/
m_satvat@rogers.com

1 comment:

baluch said...

به عنوان یک بلوچ از شما و همینطور عزیزانی که زمانی در بلوچستان مشغول خدمت در این خطه از وطنمون بوده اید , تشکر میکنم و امیدوارم بقیه عزیزان هم خاطراتشون را انتشار بدهند
به امید ایرانی ازاد فارغ از هرگونه تبعیض