جنبش سبز و پل ارتباطی
هنگامیکه هموطنان عزیز ما برای حمایت از جنبش اخیر مردم ایران که در اعتراض به نحوه انتخابات ریاست جمهوری انجام گرفته و نام (جنبش سبز) بر آن نهاده بودند در میدان لستمن اجتماع کرده و شعارهائی از قبیل آزادی انتخابات و شمارش دوباره آرای مردم را میدادند با مخالفت عده ای دیگر از هموطنانمان که در گوشه میدان جمع شده بودند روبرو میگشتند.ا
از آنجائیکه کار اعتراضات بتدریج بالا گرفت و بعضا" کار به فحش و کلمات رکیک کشیده شد نزد یکی از آنها که جوانی پر خروش بود رفتم و از او خواهش کردم تا چنانچه موافق باشد بجای فحش و بد و بیراه گفتن قدری درباره موضوع مورد اعتراض او با هم صحبت کنیم. او ابتدا تن به صحبت نمیداد زیرا به زعم او منهم مانند دیگران عامل جمهوری اسلامی و برای تبلیغ بنفع رژیم به کانادا آمده بودم ولی وقتی مقداری از پیشینه خود برایش تعریف کردم و مطمئن شد که عامل و جاسوس حکومت اسلامی ایران نیستم تن بقضا داد تا قدری باهم صحبت کنیم.ا
وقتی گوشه خلوتی یافته نشستیم بلافاصله از او پرسیدم: "نظر شما در مورد این جنبش چیست و آنرا چگونه می بینید؟".ا
جوابداد: "این جنبش ساخته و پرداخته دست آخوند ها است و درنظر دارند باین وسیله چند روزی دیگر خودرا روی پا نگهدارند".ا
گفتم: "هیچ تاکنون عکسهائی را که از تظاهرات میلیونی مردم در اینترنت و یا روزنامه ها چاپ شده دیده ای".ا
جوابداد: "آری بیشتر آنها را دیده ام".ا
پرسیدم: "خوب، در مورد آنها چی فکر میکنی".ا
جوابداد: "معتقدم که مردم از دست حکومت بجان آمده اند و دیگر حاضر نیستند آنرا بپذیرند".ا
پرسیدم: "آیا در بین شعارهائی که آنها میدادند هیچ شعاری دائر بر براندازی حکومت دیده ویا شنیده ای".ا
جوابداد: "خیر" و بعد بلافاصله اضافه کرد که: "آنها نمیگذارند مردم شعار براندازی بدهند".ا
پرسیدم: "چه کسانی مانع میشوند تا مردم شعار سرنگونی رژیم را بزبان نیاورند".ا
جوابداد: "همان آقای موسوی و کروبی و دوستانشان که امروز رهبری جنبش مردم را بدست گرفته اند".ا
گفتم: "دختران و پسرانی که در خیابانها آماج گلوله های پاسدارها و بسیجی ها قرار گرفته و هر روز تعدادی از آنها کشته میشوند دیگر از چه باید بترسند که شعارهای دلخواه خودرا بزبان نیاورند" واضافه کردم که: "در روزهای اخیر خود میرحسین موسوی بارها اعلام کرده که من بهیچوجه رهبر جنبش نیستم و مردم خود خواستهایشان را که آزادی انتخابات و بازخوانی دوباره رأی ها میباشد در خیابانها بیان میکنند".ا
او گفت: "ولی اخیرا" مردم شعارهائی از قبیل (مرگ بر دیکتاتور) بزبان میآورند، همین میرساند که خواهان سرنگونی حاکمان جمهوری اسلامی هستند".ا
گفتم : "خوب فرض کنیم که اینطور باشد و مردم خواهان سرنگونی حکومت باشند با چه امکاناتی میتوانند حکومتی را که سراپا مسلح است و بقولی بیست ملیون بسیجی هم در چنته دارد با دست خالی سرنگون کنند" و اضافه کردم: "فرض کنیم که اینکار را هم کردند، تو کدام فرد مصلحی را سراغ داری تا پس از سرنگونی رژیم در رأس حکومت بنشیند".ا
انتظار داشتم نام رهبر گروه خودشان را بزبان آورد ولی او عاقلتر از آن بود که چنین کند جوابداد: "خوب نه ولی بالاخره کسی را برای اینکار پیدا خواهند کرد".ا
از او سؤال کردم: "چند سال داری".ا
جوابداد: "بیست و هشت سال".ا
دانستم که هنگام انقلاب و تغییر رژیم هنوز بدنیا نیامده بود لذا گفتم: "دوست عزیز وقتی انقلاب در گرفت من همسن پدر تو بودم، من و تمام کسانیکه آن انقلاب را دیدیم امروز از اینکه بنحوی نتوانستیم از موفقیت آن بدست آخوندها جلوگیری کنیم سخت پشیمانیم و همانطور که می بینی درحال حاضر داریم تاوان آنرا در غربت پس میدهیم"
از او سؤال کردم: "آیا انقلابی را سراغ داری که درنهایت آلوده دستهای پلید مردمان ابن الوقت نشده و فرزندان خودرا به چوبه های دار نسپرده باشد".ا
چون جوابی نداد برایش از حوادثی که در یکصد سال گذشته بعد از هر انقلابی در دنیا اتفاق افتاده است صحبت کردم. برای او انقلاب کمونیستی شوروی را مثال زدم که پس از هفتاد سال سرنگون شد چرا که زالو هائی بعنوان رهبر در ارکان آن نفوذ کرده و بتدریج خون آنرا چنان مکیدند که پایه های آن سست و درنهایت از پای درآمد. ترفه آنکه عده ای از همان رهبران با ترفندهای بالیستیکی خود سرمایه های مالی کشور شورا ها را به یغما برده و امروز بزرگترین مافیای مالی دنیا را تشکیل داده اند.ا
برایش گفتم که انقلاب در چین و کره شمالی پس از چند دهه رنگ عوض کرد. گرچه اینروزها هنوز آنها نام کمونیست را بر تارک خود دارند ولی سالهاست که رهبران آنها راه خودرا تغییر داده و سیستم سرمایه داری کلان را انتخاب کرده اند.ا
انقلاب کبیر فرانسه را روبسپیر و یارانش بفلاکت کشاندند و درآخر نیز سرشان بزیر گیوتنی رفت که خود ساخته بودند.ا
نلسون ماندلا 25 سال در زندان ماند ولی هیچگاه از انقلاب در آفریقای جنوبی صحبت نکرد چرا که میدانست تا زمانیکه اکثریت مردم بوظایف خود و رهبرانشان آشنا نشده باشند انقلاب ها پس از مدتی راه عوض میکنند.ا
باو گفتم که در انقلاب مشروطیت ایران هم عدم شناخت مردم از رهبران باعث شد تا کار دوباره بدست آخوند ها و ملاکین زمان بیفتد.ا
وقتی مشاهده کردم با دقت به سخنانم گوش میدهد برایش توضیح دادم که امروزه روز دیگر دوران انقلاب ها و خشونتها بپایان رسیده و مردم سعی دارند از طریق اتحاد و همبستگی با یکدیگر حکومتها را با اعتصاب و اعتراضهای توده ای در فشار بگذارند و خواستهای خودرا به آنها دیکته کنند.ا
بیش ازیکصد و پنجاه سال جنگ و انقلاب در اروپا (از 1780 تا 1945) جز خرابی و بیخانمانی نتیجه ای برای مردم آن سامان نداشت ولی پس از آن مردم اروپا توانستند با اتحاد و یکپارچگی و اعتصابات همگانی حکومتها را مجبور به دادن امتیازاتی از قبیل بیمه بیکاری، بیمه درمانی، تحصیل رایگان و حق و حقوقهای مدنی و اجتماعی فراوانی بنمایند که بدست آوردن آنها پس از انقلابات خونین آن دوران بدست نیامده بود.ا
باو گفتم که نسل جوان ایران همانند تو که اکثر آنها پس از انقلاب بدنیا آمده اند باین حقیقت واقف شده اند که درصورت براندازی رژیم آخوند ها کفتارهای فراوانی منتظر بهره برداری از نتایج آن هستند پس بهتر آن می بینند که با استفاده از اتحاد مردمی خود وحمایت آندسته از رهبران مذهبی همچون میرحسین موسوی، مهدی کروبی، آیت الله منتظری، کدیور و خیل عظیمی از ملی- مذهبی ها که تعدادشان نیز کم نیست و بدلیل مخالفت با آیت الله خامنه ای از حکومت کنار رانده شده اند با فشار بر رهبر و دست اندرکاران حکومتی، آنها را بدادن امتیازاتی در جهت خواستهای خود مجبور و به آنها بفهمانند که با زور و قلدری نمیتوانند مردم را مجبور به اطاعت از خود بنمایند.ا
جنبش سبز تا کنون نشان داده که پتانسیل همبستگی واتحاد دربین مردم ما تا چه اندازه بالاست و ما با چنین پتانسیلی میتوانیم آنچه را که آرزو میکنیم بدست آوریم. این پتانسیل را نه انقلاب بلکه سی سال سیاست غلط دست اندرکاران حکومت اسلامی برای مردم ما فراهم کرده است.ا
جنبش سبز در بدو حرکت خود بهیچوجه خواستی جز آزادی انتخابات و خواندن دوباره آراء مردم نداشت. شعارهای خیابانی در روزهای بعد از انتخابات صرفنظر از (رأی من کو) بیشتر حول و حوش آزادی انتخابات و مخالفت با تقلب در انتخابات دور میزد، اشتباه حکومت دراین بود که با اصرار بردرست بودن شمارش آرا و پافشاری برانتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور و در روزهای بعد با تیراندازی بسوی مردم و کشتار جوانان، جنبش را به جلو راند و شعارها روز بروز خشن تر واز تأکید برتقلب در انتخابات دور و تبدیل به شعار (مرگ بر دیکتاتور) گردید ولی با این حال آنها بهیچوجه شعار سرنگونی و براندازی نداده اند.ا
تظاهرات ماه های بعد چون شرکت مردم درنماز جمعه، روز قدس و حتی اخیرا" 13 آبان نشان داد که جنبش سبز زنده و پویاست و هر روز که میگذرد با قدرت وپتانسیلی بیشترهمچنان به جلو میرود و درحالیکه همچنان شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر روسیه را آواز میدهند ولی جز آزادی بیان، آزادی زندانیان سیاسی و حق انتخاب نماینده های واقعی خود انتظار دیگری از حکومت ندارند.ا
تجربه انقلاب بهمن سال 1357 بهمه ما نشان داد که خشونت و براندازی ثمری ببار نخواهد آورد و بهتر آنست که برای رسیدن به دمکراسی و فضای باز سیاسی راههای مسالمت آمیز و عاری از خشونت را انتخاب کنیم.ا
پس از گذشت سی سال از تسخیر سفارت آمریکا درایران شمار بسیاری از احزاب و گروههای سیاسی باین نتیجه رسیده اند که تسخیر سفارت مزبور و اسارت اعضای آن عملی ناپسند و غیر انسانی بوده و در سخنرانیها و اطلاعیه هایشان آنرا تقبیح نموده اند.ا
در خاتمه و قبل از اینکه از دوست هموطنم جدا شوم از او خواهش کردم بهتر است از این ببعد بجای فحش و بکار بردن کلمات ناپسند علیه یکدیگر با هم به صحبت بنشینیم چرا همه ما ایرانی و از یک آب و خاک هستیم و بپاس اینکه بسخنانم گوش داده بود گفتم: "حال اجازه بده برای رفع خستگی داستانی برایت تعریف کنم، چون اورا مشتاق دیدم گفتم:"درروزگاران گذشته دو برادر پس از فوت پدر وارث قطعه زمین بزرگی شدند و تصمیم گرفتند تا با کمک یکدیگر آنرا برای کشت و زرع آماده نمایند. پس از گذشت چند هفته، روزی بدلیل یک گفتگو و مشاجره آنی برادر کوچکتر عصبانی شد وکانالی در وسط زمین کند و آب در آن انداخت تا ارتباط خودرا با برادر بزرگ خود قطع کند.ا
وقتی برادر بزرگتر چنین دید نجار ده را خبر کرد تا برای مقابله با کار برادر کوچکتر حصاری دور زمین خود بکشد تا دیگر چشم بروی برادر خود نیندازد.ا
نجار که آن دو برادر را از قبل میشناخت و از روابط صمیمانه آنها آگاه بود قبول کرد تا حصار را برای برادر بزرگتر بکشد.ا
برادر بزرگتر پس از دستورات لازم به نجار راهی شهرشد تا چیزهائیرا که لازم داشت خریداری کند، وقتی برگشت درکمال تعجب دید که نجار بجای حصار پلی روی نهر برادر کوچک ساخته است، با دیدن پل خودرا آماده کرد تا جلو رفته به کار نجار اعتراض کند ولی درهمین وقت برادر کوچکتر از راه رسید و چون پل را روی نهر دید بگمان اینکه برادرش برای ارتباط دوباره با او دستور ساختن آنرا داده است نزد برادر بزرگتر آمد و اورا در آغوش گرفت و از او درباره کاری که کرده بود عذر خواست برادر بزرگتر نیز وقتی چنین دید متقابلا" برادر کوچکتر را بوسید و کدورتها بپایان رسید.ا
وقتی نجار وسایل خودرا جمع میکرد تا از آنها خداحافظی کند برادران از او خواستند تا مانده و شام را با آنها بخورد ولی نجار معذرت خواست و گفت که سخت گرفتارم وباید بروم. برادران از او پرسیدند که گرفتاری او چیست گفت: "پلهای زیادی هست که باید بسازم".ا
چون ساعتی از شب گذشته بود و مردم درحال ترک میدان لستمن بودند از جا برخاستم تا از دوست جوانم خداحافظی کنم. وقتی دستم را برای خداحافظی بطرفش دراز کردم آنرا با صمیمیت فشرد و خواهش کرد تا در روزهای آینده بازهم یکدیگر را ببینیم.ا
آبان سال 1388
هنگامیکه هموطنان عزیز ما برای حمایت از جنبش اخیر مردم ایران که در اعتراض به نحوه انتخابات ریاست جمهوری انجام گرفته و نام (جنبش سبز) بر آن نهاده بودند در میدان لستمن اجتماع کرده و شعارهائی از قبیل آزادی انتخابات و شمارش دوباره آرای مردم را میدادند با مخالفت عده ای دیگر از هموطنانمان که در گوشه میدان جمع شده بودند روبرو میگشتند.ا
از آنجائیکه کار اعتراضات بتدریج بالا گرفت و بعضا" کار به فحش و کلمات رکیک کشیده شد نزد یکی از آنها که جوانی پر خروش بود رفتم و از او خواهش کردم تا چنانچه موافق باشد بجای فحش و بد و بیراه گفتن قدری درباره موضوع مورد اعتراض او با هم صحبت کنیم. او ابتدا تن به صحبت نمیداد زیرا به زعم او منهم مانند دیگران عامل جمهوری اسلامی و برای تبلیغ بنفع رژیم به کانادا آمده بودم ولی وقتی مقداری از پیشینه خود برایش تعریف کردم و مطمئن شد که عامل و جاسوس حکومت اسلامی ایران نیستم تن بقضا داد تا قدری باهم صحبت کنیم.ا
وقتی گوشه خلوتی یافته نشستیم بلافاصله از او پرسیدم: "نظر شما در مورد این جنبش چیست و آنرا چگونه می بینید؟".ا
جوابداد: "این جنبش ساخته و پرداخته دست آخوند ها است و درنظر دارند باین وسیله چند روزی دیگر خودرا روی پا نگهدارند".ا
گفتم: "هیچ تاکنون عکسهائی را که از تظاهرات میلیونی مردم در اینترنت و یا روزنامه ها چاپ شده دیده ای".ا
جوابداد: "آری بیشتر آنها را دیده ام".ا
پرسیدم: "خوب، در مورد آنها چی فکر میکنی".ا
جوابداد: "معتقدم که مردم از دست حکومت بجان آمده اند و دیگر حاضر نیستند آنرا بپذیرند".ا
پرسیدم: "آیا در بین شعارهائی که آنها میدادند هیچ شعاری دائر بر براندازی حکومت دیده ویا شنیده ای".ا
جوابداد: "خیر" و بعد بلافاصله اضافه کرد که: "آنها نمیگذارند مردم شعار براندازی بدهند".ا
پرسیدم: "چه کسانی مانع میشوند تا مردم شعار سرنگونی رژیم را بزبان نیاورند".ا
جوابداد: "همان آقای موسوی و کروبی و دوستانشان که امروز رهبری جنبش مردم را بدست گرفته اند".ا
گفتم: "دختران و پسرانی که در خیابانها آماج گلوله های پاسدارها و بسیجی ها قرار گرفته و هر روز تعدادی از آنها کشته میشوند دیگر از چه باید بترسند که شعارهای دلخواه خودرا بزبان نیاورند" واضافه کردم که: "در روزهای اخیر خود میرحسین موسوی بارها اعلام کرده که من بهیچوجه رهبر جنبش نیستم و مردم خود خواستهایشان را که آزادی انتخابات و بازخوانی دوباره رأی ها میباشد در خیابانها بیان میکنند".ا
او گفت: "ولی اخیرا" مردم شعارهائی از قبیل (مرگ بر دیکتاتور) بزبان میآورند، همین میرساند که خواهان سرنگونی حاکمان جمهوری اسلامی هستند".ا
گفتم : "خوب فرض کنیم که اینطور باشد و مردم خواهان سرنگونی حکومت باشند با چه امکاناتی میتوانند حکومتی را که سراپا مسلح است و بقولی بیست ملیون بسیجی هم در چنته دارد با دست خالی سرنگون کنند" و اضافه کردم: "فرض کنیم که اینکار را هم کردند، تو کدام فرد مصلحی را سراغ داری تا پس از سرنگونی رژیم در رأس حکومت بنشیند".ا
انتظار داشتم نام رهبر گروه خودشان را بزبان آورد ولی او عاقلتر از آن بود که چنین کند جوابداد: "خوب نه ولی بالاخره کسی را برای اینکار پیدا خواهند کرد".ا
از او سؤال کردم: "چند سال داری".ا
جوابداد: "بیست و هشت سال".ا
دانستم که هنگام انقلاب و تغییر رژیم هنوز بدنیا نیامده بود لذا گفتم: "دوست عزیز وقتی انقلاب در گرفت من همسن پدر تو بودم، من و تمام کسانیکه آن انقلاب را دیدیم امروز از اینکه بنحوی نتوانستیم از موفقیت آن بدست آخوندها جلوگیری کنیم سخت پشیمانیم و همانطور که می بینی درحال حاضر داریم تاوان آنرا در غربت پس میدهیم"
از او سؤال کردم: "آیا انقلابی را سراغ داری که درنهایت آلوده دستهای پلید مردمان ابن الوقت نشده و فرزندان خودرا به چوبه های دار نسپرده باشد".ا
چون جوابی نداد برایش از حوادثی که در یکصد سال گذشته بعد از هر انقلابی در دنیا اتفاق افتاده است صحبت کردم. برای او انقلاب کمونیستی شوروی را مثال زدم که پس از هفتاد سال سرنگون شد چرا که زالو هائی بعنوان رهبر در ارکان آن نفوذ کرده و بتدریج خون آنرا چنان مکیدند که پایه های آن سست و درنهایت از پای درآمد. ترفه آنکه عده ای از همان رهبران با ترفندهای بالیستیکی خود سرمایه های مالی کشور شورا ها را به یغما برده و امروز بزرگترین مافیای مالی دنیا را تشکیل داده اند.ا
برایش گفتم که انقلاب در چین و کره شمالی پس از چند دهه رنگ عوض کرد. گرچه اینروزها هنوز آنها نام کمونیست را بر تارک خود دارند ولی سالهاست که رهبران آنها راه خودرا تغییر داده و سیستم سرمایه داری کلان را انتخاب کرده اند.ا
انقلاب کبیر فرانسه را روبسپیر و یارانش بفلاکت کشاندند و درآخر نیز سرشان بزیر گیوتنی رفت که خود ساخته بودند.ا
نلسون ماندلا 25 سال در زندان ماند ولی هیچگاه از انقلاب در آفریقای جنوبی صحبت نکرد چرا که میدانست تا زمانیکه اکثریت مردم بوظایف خود و رهبرانشان آشنا نشده باشند انقلاب ها پس از مدتی راه عوض میکنند.ا
باو گفتم که در انقلاب مشروطیت ایران هم عدم شناخت مردم از رهبران باعث شد تا کار دوباره بدست آخوند ها و ملاکین زمان بیفتد.ا
وقتی مشاهده کردم با دقت به سخنانم گوش میدهد برایش توضیح دادم که امروزه روز دیگر دوران انقلاب ها و خشونتها بپایان رسیده و مردم سعی دارند از طریق اتحاد و همبستگی با یکدیگر حکومتها را با اعتصاب و اعتراضهای توده ای در فشار بگذارند و خواستهای خودرا به آنها دیکته کنند.ا
بیش ازیکصد و پنجاه سال جنگ و انقلاب در اروپا (از 1780 تا 1945) جز خرابی و بیخانمانی نتیجه ای برای مردم آن سامان نداشت ولی پس از آن مردم اروپا توانستند با اتحاد و یکپارچگی و اعتصابات همگانی حکومتها را مجبور به دادن امتیازاتی از قبیل بیمه بیکاری، بیمه درمانی، تحصیل رایگان و حق و حقوقهای مدنی و اجتماعی فراوانی بنمایند که بدست آوردن آنها پس از انقلابات خونین آن دوران بدست نیامده بود.ا
باو گفتم که نسل جوان ایران همانند تو که اکثر آنها پس از انقلاب بدنیا آمده اند باین حقیقت واقف شده اند که درصورت براندازی رژیم آخوند ها کفتارهای فراوانی منتظر بهره برداری از نتایج آن هستند پس بهتر آن می بینند که با استفاده از اتحاد مردمی خود وحمایت آندسته از رهبران مذهبی همچون میرحسین موسوی، مهدی کروبی، آیت الله منتظری، کدیور و خیل عظیمی از ملی- مذهبی ها که تعدادشان نیز کم نیست و بدلیل مخالفت با آیت الله خامنه ای از حکومت کنار رانده شده اند با فشار بر رهبر و دست اندرکاران حکومتی، آنها را بدادن امتیازاتی در جهت خواستهای خود مجبور و به آنها بفهمانند که با زور و قلدری نمیتوانند مردم را مجبور به اطاعت از خود بنمایند.ا
جنبش سبز تا کنون نشان داده که پتانسیل همبستگی واتحاد دربین مردم ما تا چه اندازه بالاست و ما با چنین پتانسیلی میتوانیم آنچه را که آرزو میکنیم بدست آوریم. این پتانسیل را نه انقلاب بلکه سی سال سیاست غلط دست اندرکاران حکومت اسلامی برای مردم ما فراهم کرده است.ا
جنبش سبز در بدو حرکت خود بهیچوجه خواستی جز آزادی انتخابات و خواندن دوباره آراء مردم نداشت. شعارهای خیابانی در روزهای بعد از انتخابات صرفنظر از (رأی من کو) بیشتر حول و حوش آزادی انتخابات و مخالفت با تقلب در انتخابات دور میزد، اشتباه حکومت دراین بود که با اصرار بردرست بودن شمارش آرا و پافشاری برانتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور و در روزهای بعد با تیراندازی بسوی مردم و کشتار جوانان، جنبش را به جلو راند و شعارها روز بروز خشن تر واز تأکید برتقلب در انتخابات دور و تبدیل به شعار (مرگ بر دیکتاتور) گردید ولی با این حال آنها بهیچوجه شعار سرنگونی و براندازی نداده اند.ا
تظاهرات ماه های بعد چون شرکت مردم درنماز جمعه، روز قدس و حتی اخیرا" 13 آبان نشان داد که جنبش سبز زنده و پویاست و هر روز که میگذرد با قدرت وپتانسیلی بیشترهمچنان به جلو میرود و درحالیکه همچنان شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر روسیه را آواز میدهند ولی جز آزادی بیان، آزادی زندانیان سیاسی و حق انتخاب نماینده های واقعی خود انتظار دیگری از حکومت ندارند.ا
تجربه انقلاب بهمن سال 1357 بهمه ما نشان داد که خشونت و براندازی ثمری ببار نخواهد آورد و بهتر آنست که برای رسیدن به دمکراسی و فضای باز سیاسی راههای مسالمت آمیز و عاری از خشونت را انتخاب کنیم.ا
پس از گذشت سی سال از تسخیر سفارت آمریکا درایران شمار بسیاری از احزاب و گروههای سیاسی باین نتیجه رسیده اند که تسخیر سفارت مزبور و اسارت اعضای آن عملی ناپسند و غیر انسانی بوده و در سخنرانیها و اطلاعیه هایشان آنرا تقبیح نموده اند.ا
در خاتمه و قبل از اینکه از دوست هموطنم جدا شوم از او خواهش کردم بهتر است از این ببعد بجای فحش و بکار بردن کلمات ناپسند علیه یکدیگر با هم به صحبت بنشینیم چرا همه ما ایرانی و از یک آب و خاک هستیم و بپاس اینکه بسخنانم گوش داده بود گفتم: "حال اجازه بده برای رفع خستگی داستانی برایت تعریف کنم، چون اورا مشتاق دیدم گفتم:"درروزگاران گذشته دو برادر پس از فوت پدر وارث قطعه زمین بزرگی شدند و تصمیم گرفتند تا با کمک یکدیگر آنرا برای کشت و زرع آماده نمایند. پس از گذشت چند هفته، روزی بدلیل یک گفتگو و مشاجره آنی برادر کوچکتر عصبانی شد وکانالی در وسط زمین کند و آب در آن انداخت تا ارتباط خودرا با برادر بزرگ خود قطع کند.ا
وقتی برادر بزرگتر چنین دید نجار ده را خبر کرد تا برای مقابله با کار برادر کوچکتر حصاری دور زمین خود بکشد تا دیگر چشم بروی برادر خود نیندازد.ا
نجار که آن دو برادر را از قبل میشناخت و از روابط صمیمانه آنها آگاه بود قبول کرد تا حصار را برای برادر بزرگتر بکشد.ا
برادر بزرگتر پس از دستورات لازم به نجار راهی شهرشد تا چیزهائیرا که لازم داشت خریداری کند، وقتی برگشت درکمال تعجب دید که نجار بجای حصار پلی روی نهر برادر کوچک ساخته است، با دیدن پل خودرا آماده کرد تا جلو رفته به کار نجار اعتراض کند ولی درهمین وقت برادر کوچکتر از راه رسید و چون پل را روی نهر دید بگمان اینکه برادرش برای ارتباط دوباره با او دستور ساختن آنرا داده است نزد برادر بزرگتر آمد و اورا در آغوش گرفت و از او درباره کاری که کرده بود عذر خواست برادر بزرگتر نیز وقتی چنین دید متقابلا" برادر کوچکتر را بوسید و کدورتها بپایان رسید.ا
وقتی نجار وسایل خودرا جمع میکرد تا از آنها خداحافظی کند برادران از او خواستند تا مانده و شام را با آنها بخورد ولی نجار معذرت خواست و گفت که سخت گرفتارم وباید بروم. برادران از او پرسیدند که گرفتاری او چیست گفت: "پلهای زیادی هست که باید بسازم".ا
چون ساعتی از شب گذشته بود و مردم درحال ترک میدان لستمن بودند از جا برخاستم تا از دوست جوانم خداحافظی کنم. وقتی دستم را برای خداحافظی بطرفش دراز کردم آنرا با صمیمیت فشرد و خواهش کرد تا در روزهای آینده بازهم یکدیگر را ببینیم.ا
آبان سال 1388
No comments:
Post a Comment