چند خاطره شیرین از لرستان
سال ها قبل با عده ای از همکاران وزارت نیرو برای بررسی آب های زیر زمینی منطقه فهلیان از توابع شهرستان ممسنی که مرکز آن نورآباد میباشد، رفتیم.ا
شهرستان ممسنی بخشی از استان فارس محسوب می شود که بیشتر ساکنین آن را لرهای ممسنی تشکیل می دهند و به گویش خاصی از زبان لری تکلم می کنند. مردم آن به شجاعت و جنگجوئی معروف هستند و در زندگی برروی اسب سابقه طولانی دارند. به این مهم در همان روزهای اول ورودمان پی بردیم و دانستیم که مردان این سرزمین دغدغه ای جز اسب و تفنگ ندارند.ا
نام نورآباد ازنام آتشکده نور که در چند کیلومتری نورآباد در تپه و یا تل نور قرار دارد گرفته شده و یکی از آثار قدیمی منطقه میباشد.ا
کشاورزی در منطقه بسیار رونق دارد و آب رودخانه فهلیان و کتی زمین های زیر کشت آن را که اغلب گندم و برنج است مشروب می سازد
لباس های محلی زنان ممسنی بسیار زیبا و دارای سابقه ای تاریخی از دوران باستان می باشد. کتیبه ها و سرستون های زیادی در ممسنی دیده شده که مربوط به دوران قبل از تاریخ میباشند.ا
--------
پس ازاستقرار درمنطقه خانه ای اجاره و در صدد برآمدیم تا مثل همیشه چند نفر را برای کمک به شناسائی راههای منطقه، پختن غذا، حمل وسائل سنگین که مجبور بودیم هر روز با خود حمل کنیم استخدام نمائیم. برای این کار به هرکس آدرس دادیم و هرچقدر اعلامیه بر در و دیوار چسباندیم که احتیاج به چند کارگر داریم و حاضریم دستمزد خوبی نیز به آن ها بپردازیم کسی درب خانه ما را نکوبید. مانده بودیم که بالاخره چه باید بکنیم. هر روز نمی توانستیم برای خوردن غذا به تنها قهوه خانه فهلیان برویم چرا که بعضی روزها دیر وقت از کار باز میگشتیم و درب قهو خانه را بسته می دیدیم.ا
دریکی ازروزها وقتی مشکل خودرا با کدخدای یکی ازدهات سر راهمان درمیان گذاشتیم خنده ای کرد وگفت: "آخر چرا شما صحبت از استخدام کارگر می کنید، مگر نمی دانید که لرهای ممسنی شغل کارگری را دوست ندارند، بهتر است برای استخدام آن ها کلمه ناتور (نگهبان) به کار ببرید چون لرهای این جا عاشق ناتوری هستند".ا
روز بعد که کاغذی با خبر استخدام ناتور به پشت درب خانه چسباندیم همان طور که کدخدای ده مذکور گفته بود صفی طویل از مردان عاشق ناتوری برای استخدام پشت در خانه ما تشکیل شد و به این ترتیب مشکل نداشتن کارگر( به بخشید ناتور) را حل کردیم منتها چون مردان استخدام شده از بابت آشپزی تجربه ای نداشتند برای طبخ غذا هنوز مشکل داشتیم که خوشبختانه و یا بدبختانه با به وجود آمدن حادثه بعدی آن هم حل شد.ا
ضمنا" باید به این نکته نیز اشاره کنم که ناتورهای استخدامی تا مدتی از ما تفنگ می خواستند و معتقد بودند که شغل ناتوری بدون تفنگ معنی ندارد، ما نیز با این بهانه که هنوز تفنگ ها را برایمان نفرستاده اند آن ها را به کار می گرفتیم.ا
---------
یکی از همکاران ما درهمان روزهای اول بر اثر یک سانحه رانندگی در جاده به سختی زخمی شد و اورا برای مداوا به تنها درمانگاه فهلیان بردیم و پس از پانسمان سر و صورت و بازوی ضرب دیده اش درخانه بستری کردیم.ا
ناچار بودیم برای مواظبت از او و پختن غذا یکی از همکاران را روزها درخانه بگذاریم تا ضمن طبخ غذائی مناسب حال او برای بقیه نیز قوت لایموتی تهیه کند که متأسفانه با ماندن آن دو در خانه جمع آوری اطلاعات وکارهای صحرائی
گروه به تعویق می افتاد.اسال ها قبل با عده ای از همکاران وزارت نیرو برای بررسی آب های زیر زمینی منطقه فهلیان از توابع شهرستان ممسنی که مرکز آن نورآباد میباشد، رفتیم.ا
شهرستان ممسنی بخشی از استان فارس محسوب می شود که بیشتر ساکنین آن را لرهای ممسنی تشکیل می دهند و به گویش خاصی از زبان لری تکلم می کنند. مردم آن به شجاعت و جنگجوئی معروف هستند و در زندگی برروی اسب سابقه طولانی دارند. به این مهم در همان روزهای اول ورودمان پی بردیم و دانستیم که مردان این سرزمین دغدغه ای جز اسب و تفنگ ندارند.ا
نام نورآباد ازنام آتشکده نور که در چند کیلومتری نورآباد در تپه و یا تل نور قرار دارد گرفته شده و یکی از آثار قدیمی منطقه میباشد.ا
کشاورزی در منطقه بسیار رونق دارد و آب رودخانه فهلیان و کتی زمین های زیر کشت آن را که اغلب گندم و برنج است مشروب می سازد
لباس های محلی زنان ممسنی بسیار زیبا و دارای سابقه ای تاریخی از دوران باستان می باشد. کتیبه ها و سرستون های زیادی در ممسنی دیده شده که مربوط به دوران قبل از تاریخ میباشند.ا
--------
پس ازاستقرار درمنطقه خانه ای اجاره و در صدد برآمدیم تا مثل همیشه چند نفر را برای کمک به شناسائی راههای منطقه، پختن غذا، حمل وسائل سنگین که مجبور بودیم هر روز با خود حمل کنیم استخدام نمائیم. برای این کار به هرکس آدرس دادیم و هرچقدر اعلامیه بر در و دیوار چسباندیم که احتیاج به چند کارگر داریم و حاضریم دستمزد خوبی نیز به آن ها بپردازیم کسی درب خانه ما را نکوبید. مانده بودیم که بالاخره چه باید بکنیم. هر روز نمی توانستیم برای خوردن غذا به تنها قهوه خانه فهلیان برویم چرا که بعضی روزها دیر وقت از کار باز میگشتیم و درب قهو خانه را بسته می دیدیم.ا
دریکی ازروزها وقتی مشکل خودرا با کدخدای یکی ازدهات سر راهمان درمیان گذاشتیم خنده ای کرد وگفت: "آخر چرا شما صحبت از استخدام کارگر می کنید، مگر نمی دانید که لرهای ممسنی شغل کارگری را دوست ندارند، بهتر است برای استخدام آن ها کلمه ناتور (نگهبان) به کار ببرید چون لرهای این جا عاشق ناتوری هستند".ا
روز بعد که کاغذی با خبر استخدام ناتور به پشت درب خانه چسباندیم همان طور که کدخدای ده مذکور گفته بود صفی طویل از مردان عاشق ناتوری برای استخدام پشت در خانه ما تشکیل شد و به این ترتیب مشکل نداشتن کارگر( به بخشید ناتور) را حل کردیم منتها چون مردان استخدام شده از بابت آشپزی تجربه ای نداشتند برای طبخ غذا هنوز مشکل داشتیم که خوشبختانه و یا بدبختانه با به وجود آمدن حادثه بعدی آن هم حل شد.ا
ضمنا" باید به این نکته نیز اشاره کنم که ناتورهای استخدامی تا مدتی از ما تفنگ می خواستند و معتقد بودند که شغل ناتوری بدون تفنگ معنی ندارد، ما نیز با این بهانه که هنوز تفنگ ها را برایمان نفرستاده اند آن ها را به کار می گرفتیم.ا
---------
یکی از همکاران ما درهمان روزهای اول بر اثر یک سانحه رانندگی در جاده به سختی زخمی شد و اورا برای مداوا به تنها درمانگاه فهلیان بردیم و پس از پانسمان سر و صورت و بازوی ضرب دیده اش درخانه بستری کردیم.ا
ناچار بودیم برای مواظبت از او و پختن غذا یکی از همکاران را روزها درخانه بگذاریم تا ضمن طبخ غذائی مناسب حال او برای بقیه نیز قوت لایموتی تهیه کند که متأسفانه با ماندن آن دو در خانه جمع آوری اطلاعات وکارهای صحرائی
رقص زنان لر در ممسنی
روز دوم بستری شدن او وقتی از کار صحرائی باز میگشتیم با کمال تعجب عده زیادی زن و مرد را مشاهده کردیم که درجلوی خانه ما اجتماع کرده اند.ا
وحشت زده از این که چه اتفاقی ممکن است برای دوستانمان افتاده باشد داخل خانه رفتیم و با منظره بسیار جالبی روبه رو شدیم. عده زیادی از اهال محل به اتفاق همسران و دختران زیبای خود گرد رختخواب دوستمان جمع شده و ضمن صحبت با او صدای خنده شان تا بیرون خانه میرفت. وقتی دلیل اجتماع آنها را پرسیدیم خبر یافتیم اهالی محل پس از شنیدن خبر تصادف همکار ما اولا" برای عیادت از او آمده بودند. ثانیا" چون فهمیده بودند کسی را برای مواظبت از او وطبخ غذا نداریم مقدار زیادی غذا درخانه خود طبخ کرده برایمان آورده بودند.ا
صحنه جالبی که بیش از همه آن ها ما را شاد کرد این بود که دوست مجروح ما با دیدن آن همه عیادت کننده زیبا درد خودرا فراموش و با روحیه ای شاد روی تخت نشسته بود و با آن ها خوش و بش می کرد. وقتی از او پرسیدم: "مگر زبان آن ها را میفهمی" جوابداد: "از صبح تا حالا کلی اصطلاحات زبان لری را یاد گرفته ام " و اضافه کرد: "این ها آن قدر با محبت و شاد هستند که برای ارتباط با آن ها احتیاجی به زبان ندارم".ا
البته این مهم با اقدام خارج از انتظاری که بعدا" از آن ها دیدیم به همه ما ثابت شد، چرا که دو نفر از همسران کارگرانی که در استخدام ما بودند حاضر شدند تا هر روز مقداری غذا درخانه طبخ کرده برای ما بیاورند و مشکل ما را دراین رابطه نیز حل کنند.ا
---------
مردی که به عنوان راهنما برای ما کار میکرد جوانی بود با قدی متوسط و چهارشانه و به تمام معنی ساده دل و شاد. روزها که همراه ما می آمد در تمام مدت با صدای آهسته اشعاری به زبان لری می خواند و سر تکان می داد که نشان از شادابی روح او می داد. آن طور که خود تعریف می کرد تازه ازدواج کرده وعاشق همسرش بود.ا
دریکی از روزها اورا غمگین دیدم، گرفته بود و دیگر آواز نمی خواند. وقتی از او دلیل آن را پرسیدم اول چیزی نمی گفت ولی در نهایت به زبان آمد و گفت: "زنم از خانه قهرکرده و رفته".ا
گفتم: "خوب این که مشکلی ندارد، برو ببوسش، دستش را بگیر و بیار خانه".ا
گفت: "هرکاری می کنم برنمی گردد".ا
وقتی دلیل آن را پرسیدم جواب نمی داد. چون همسر او یکی از زنانی بود که برای ما غذا می پخت روزی از او پرسیدم: "چرا از شوهرت قهر کرده ای".ا
یکی از دختران لر ممسنی
=======
ابتدا از دادن جواب امتناع می کرد ولی هنگامی که به او گفتم شوهرت بی نهایت غمگین و خواهان بازگشت نو به خانه می باشد گفت: "اگر مرا دوست دارد چرا کتکم می زند".ا
متوجه شدم که جوان لر اشتباه بزرگی کرده لذا از او خواستم نزد همسرش رفته ضمن معذرت از او تعهد کند که دیگر اورا نیازارد.ا
جوان که معلوم بود همسرش را بسیار دوست دارد روز بعد نزد همسرش میرود ومعذرت میخواهد ولی همسرش که سخت آزرده شده بود بازهم راضی به بازگشت نمی شود. جوان که راه به جائی نداشت دست به دامان ما شد واز ما خواست به اتفاق نزد پدر دختر رفته از او بخواهیم با دخترش صحبت کرده اورا راضی به بازگشت نماید.ا
پدر دختر حرفی نداشت و قلبا" دلش می خواست دخترش با شوهر خود آشتی کرده به خانه او باز گردد ولی دخترش به هیچ وجه رضایت نمی داد تا اینکه یک روز او و شوهرش را به دفتر کارمان آوردیم و به او گفتیم که شوهرش از کاری که کرده سخت پشیمان و حاضر است جبران کند بنابراین بهتر است تو هم اورا بخشیده به خانه باز گردی. دخترک پس از مقداری امتناع از پذیرفتن معذرت شوهر خود نهایتا" قبول کرد به خانه شوهر برگردد ولی گفت: "او باید یک قاقوز کاغذ) بنویسد"ا
فهمیدیم می خواهد از شوهرش تعهد کتبی بگیرد پس رو به شوهرش کرده از او خواستیم درمورد عدم تعرض به همسرش کتبا" تعهد بدهد. چون جوان سواد درست و حسابی نداشت و نمیتوانست نامه بنویسد ناچار متن نامه را برایش نوشتیم تا امضا کند ولی همسرش اعتراض کرد و گفت که او خود باید بنویسد لذا نامه را جلوی جوان گذاشتیم ومنتظر ماندیم تا او با کوره سوادی که داشت آن را روی کاغذ کپیه و در آخر امضا کند و به این ترتیب مشکل را حل کردیم.ا
روز بعد وقتی جوان برای کار آمد اورا خوش و خندان دیدیم و معلوم شد همه چیز به خیر و خوشی پایان یافته است.ا
نمائی از قلعه سفید ممسنی
======
---------
درخاتمه بد نیست به داستان جوک مانندی که در مورد علاقه مردان این سرزمین به اسب و تفنگ وجود دارد اشاره کوتاهی بنمائیم.ا
سال ها قبل عده ای از محققین در صدد بودند بر روی علاقه مردان این سرزمین به اسب و تفنگ تحقیق کرده به کمک سواد آموزی و ایجاد علاقه در آن ها به کشت و کار آن ها را ساکن شهر و زندگی در شهرها نمایند لذا عده ای از آن ها را در اردوگاهی جمع و سعی در سواد آموزی و تربیت آن ها در زمینه های مختلف زندگی جمعی نمودند.ا
در پایان هر دوره از آن ها می پرسیدند که پس از بیرون رفتن از آن جا چه خواهند کرد که متاسفانه هربار با همان جواب همیشگی که: "پس از بیرون رفتن یک اسب وتفنگ می خریم و به کوه می زنیم" رو به رو می شدند. تا این که در یکی از مراحل یکی از تعلیم دیده گان جواب میدهد: "دلم میخواهد پس از بیرون رفتن از این جا به کار کشت و زرع بپردازم".ا
محققین خوشحال ازاین جواب که نشان از موفقیت آن ها می داده برای اطمینان بیشتر از او می پرسند: "خوب، بعد از کشت و زرع و برداشت محصول چه خواهی کرد" که او جواب می دهد:ا
خوب معلومه، محصولم را می فروشم و با پول آن یک اسب و یک تفنگ می خرم و می زنم به کوه".ا"
وحشت زده از این که چه اتفاقی ممکن است برای دوستانمان افتاده باشد داخل خانه رفتیم و با منظره بسیار جالبی روبه رو شدیم. عده زیادی از اهال محل به اتفاق همسران و دختران زیبای خود گرد رختخواب دوستمان جمع شده و ضمن صحبت با او صدای خنده شان تا بیرون خانه میرفت. وقتی دلیل اجتماع آنها را پرسیدیم خبر یافتیم اهالی محل پس از شنیدن خبر تصادف همکار ما اولا" برای عیادت از او آمده بودند. ثانیا" چون فهمیده بودند کسی را برای مواظبت از او وطبخ غذا نداریم مقدار زیادی غذا درخانه خود طبخ کرده برایمان آورده بودند.ا
صحنه جالبی که بیش از همه آن ها ما را شاد کرد این بود که دوست مجروح ما با دیدن آن همه عیادت کننده زیبا درد خودرا فراموش و با روحیه ای شاد روی تخت نشسته بود و با آن ها خوش و بش می کرد. وقتی از او پرسیدم: "مگر زبان آن ها را میفهمی" جوابداد: "از صبح تا حالا کلی اصطلاحات زبان لری را یاد گرفته ام " و اضافه کرد: "این ها آن قدر با محبت و شاد هستند که برای ارتباط با آن ها احتیاجی به زبان ندارم".ا
البته این مهم با اقدام خارج از انتظاری که بعدا" از آن ها دیدیم به همه ما ثابت شد، چرا که دو نفر از همسران کارگرانی که در استخدام ما بودند حاضر شدند تا هر روز مقداری غذا درخانه طبخ کرده برای ما بیاورند و مشکل ما را دراین رابطه نیز حل کنند.ا
---------
مردی که به عنوان راهنما برای ما کار میکرد جوانی بود با قدی متوسط و چهارشانه و به تمام معنی ساده دل و شاد. روزها که همراه ما می آمد در تمام مدت با صدای آهسته اشعاری به زبان لری می خواند و سر تکان می داد که نشان از شادابی روح او می داد. آن طور که خود تعریف می کرد تازه ازدواج کرده وعاشق همسرش بود.ا
دریکی از روزها اورا غمگین دیدم، گرفته بود و دیگر آواز نمی خواند. وقتی از او دلیل آن را پرسیدم اول چیزی نمی گفت ولی در نهایت به زبان آمد و گفت: "زنم از خانه قهرکرده و رفته".ا
گفتم: "خوب این که مشکلی ندارد، برو ببوسش، دستش را بگیر و بیار خانه".ا
گفت: "هرکاری می کنم برنمی گردد".ا
وقتی دلیل آن را پرسیدم جواب نمی داد. چون همسر او یکی از زنانی بود که برای ما غذا می پخت روزی از او پرسیدم: "چرا از شوهرت قهر کرده ای".ا
یکی از دختران لر ممسنی
=======
ابتدا از دادن جواب امتناع می کرد ولی هنگامی که به او گفتم شوهرت بی نهایت غمگین و خواهان بازگشت نو به خانه می باشد گفت: "اگر مرا دوست دارد چرا کتکم می زند".ا
متوجه شدم که جوان لر اشتباه بزرگی کرده لذا از او خواستم نزد همسرش رفته ضمن معذرت از او تعهد کند که دیگر اورا نیازارد.ا
جوان که معلوم بود همسرش را بسیار دوست دارد روز بعد نزد همسرش میرود ومعذرت میخواهد ولی همسرش که سخت آزرده شده بود بازهم راضی به بازگشت نمی شود. جوان که راه به جائی نداشت دست به دامان ما شد واز ما خواست به اتفاق نزد پدر دختر رفته از او بخواهیم با دخترش صحبت کرده اورا راضی به بازگشت نماید.ا
پدر دختر حرفی نداشت و قلبا" دلش می خواست دخترش با شوهر خود آشتی کرده به خانه او باز گردد ولی دخترش به هیچ وجه رضایت نمی داد تا اینکه یک روز او و شوهرش را به دفتر کارمان آوردیم و به او گفتیم که شوهرش از کاری که کرده سخت پشیمان و حاضر است جبران کند بنابراین بهتر است تو هم اورا بخشیده به خانه باز گردی. دخترک پس از مقداری امتناع از پذیرفتن معذرت شوهر خود نهایتا" قبول کرد به خانه شوهر برگردد ولی گفت: "او باید یک قاقوز کاغذ) بنویسد"ا
فهمیدیم می خواهد از شوهرش تعهد کتبی بگیرد پس رو به شوهرش کرده از او خواستیم درمورد عدم تعرض به همسرش کتبا" تعهد بدهد. چون جوان سواد درست و حسابی نداشت و نمیتوانست نامه بنویسد ناچار متن نامه را برایش نوشتیم تا امضا کند ولی همسرش اعتراض کرد و گفت که او خود باید بنویسد لذا نامه را جلوی جوان گذاشتیم ومنتظر ماندیم تا او با کوره سوادی که داشت آن را روی کاغذ کپیه و در آخر امضا کند و به این ترتیب مشکل را حل کردیم.ا
روز بعد وقتی جوان برای کار آمد اورا خوش و خندان دیدیم و معلوم شد همه چیز به خیر و خوشی پایان یافته است.ا
نمائی از قلعه سفید ممسنی
======
---------
درخاتمه بد نیست به داستان جوک مانندی که در مورد علاقه مردان این سرزمین به اسب و تفنگ وجود دارد اشاره کوتاهی بنمائیم.ا
سال ها قبل عده ای از محققین در صدد بودند بر روی علاقه مردان این سرزمین به اسب و تفنگ تحقیق کرده به کمک سواد آموزی و ایجاد علاقه در آن ها به کشت و کار آن ها را ساکن شهر و زندگی در شهرها نمایند لذا عده ای از آن ها را در اردوگاهی جمع و سعی در سواد آموزی و تربیت آن ها در زمینه های مختلف زندگی جمعی نمودند.ا
در پایان هر دوره از آن ها می پرسیدند که پس از بیرون رفتن از آن جا چه خواهند کرد که متاسفانه هربار با همان جواب همیشگی که: "پس از بیرون رفتن یک اسب وتفنگ می خریم و به کوه می زنیم" رو به رو می شدند. تا این که در یکی از مراحل یکی از تعلیم دیده گان جواب میدهد: "دلم میخواهد پس از بیرون رفتن از این جا به کار کشت و زرع بپردازم".ا
محققین خوشحال ازاین جواب که نشان از موفقیت آن ها می داده برای اطمینان بیشتر از او می پرسند: "خوب، بعد از کشت و زرع و برداشت محصول چه خواهی کرد" که او جواب می دهد:ا
خوب معلومه، محصولم را می فروشم و با پول آن یک اسب و یک تفنگ می خرم و می زنم به کوه".ا"
No comments:
Post a Comment