Thursday, April 24, 2008

دنیای دیوانگان

"دارالمجانین"

حدود شصت سال قبل در حوالي باغشاه تهران باغ نسبتا" وسيعي بود كه از آن براي نگهداري بيماران رواني و یا - همانطور که اهالی محل میگفتند - دیوانه ها استفاده ميكردند. بالاي سر در بزرگ باغ تابلوئي بچشم میخورد كه روي آن نوشته بودند "دارالمجانين" ولي از آنجائيكه اين كلمه راحت بزبانها نميگشت لذا اهالي محل بآنجا "تيمارستان" و يا ديوانه خانه هم ميگفتند.ا
چون درهمان محل زندگی میکردم هر ازگاه كه گذارم از مقابل ديوانه خانه مزبور ميافتاد خواسته ناخواسته نگاهي به ديوارهاي بلند و دو لنگه درب بزرگ آن - كه گهگاه براي عبور كاميوني باز ميشد - ميكردم و گاهي نيز با تبعيت از حس كنجكاوي خود پيش رفته از شكاف درب، محوطه داخل آنرا از زير نظر ميگذراندم تا بدانم انسانهائي كه در آن محل زندگي ميكنند چه فرقي با آدمهاي خارج از چهار ديواري مزبور و مردمان عادي دارند.ا
البته اين تنها من نبودم كه كنجكاو ديدن ديوانه ها از شكاف درب باغ بودم، بارها مشاهده ميكردم كه ديگر بچه هاي محل و حتي مردان و زنان ميانه سال و مسن نيز به شكاف درب چسبيده و كنجكاوانه داخل آنرا زير نظر گرفته اند. هرازگاه نيز ميديدم عده اي بازديد كننده - باحتمال زياد از سازمانهاي خيريه و يا مقامات دولتي - از درب كوچكي كه در بدنه يكي از دو درب بزرگ تيمارستان وجود داشت عبور كرده بداخل آن ميروند.ا
در آنزمان با شايعاتي كه در مورد ديوانه ها و حركات آنها شنيده بودم و داستانهائيكه بچه هاي محل به درست و يا نادرست از حركات و رفتار آنها نقل ميكردند تصورم اين بود كه افراد داخل ديوانه خانه بايد موجوداتي خطرناك با رفتاري غيرعادي و "ديوانه وار" باشند كه اين چنين آنها را در يك محيط بسته با ديوارهاي بلند نگهداري ميكنند.ا
روزهاي اول با مشاهده رفت و آمد آنها و حركاتشان از شكاف درب چيز مهمي دستگيرم نميشد و آنرا غيرعادي و خارج از قواعد بازي انسانها نميديدم ولي براي چند روز كه فرصتي پيش آمد تا با يكي از همسايگان براي انجام كاري بداخل تيمارستان برويم متوجه بعضي از اعمال غير عادي و "ديوانه وار" آنها شدم.ا
همسايه ما پيرمردي بود كه در نزديكي تيمارستان كارگاه نجاري داشت. گويا از او خواسته بودند براي تعمير و مرمت درب بعضي از اطاقهائيكه توسط ديوانه ها شکسته شده بود به آنجا برود. نظر باينكه آن سال در تعطيلات تابستاني مدارس براي فرا گرفتن فن نجاري نزد او رفته بودم لذا مرا نيز بعنوان كمك با خود بداخل تيمارستان برد.ا
او كه پيرمردي دنيا ديده و سرد و گرم چشيده بود ضمن صحبتهاي خود راجع به ديوانه خانه مزبور و ديوانه هاي آن چيزهائي برايم تعريف كرده بود ولي با اينهمه قبل از رفتن بداخل تيمارستان بمن هشدار داد تا هنگاميكه در آنجا كار ميكنيم از كنارش دور نشده و بديوانه ها نيز نزديك نگردم. او معتقد بود كه: "ديوانه ها از آدمهاي عاقل خوششان نميآيد و آنها را مخل آسايش خود ميدانند".ا
در مدت چند روزي كه براي مرمت دربها در آنجا بودیم فرصتي دست داد تا از نزديك رفتار و اعمال ديوانه ها و بيماران رواني را زير نظر بگيرم و سؤالاتي چند درباره اينكه چه نوع بيماراني در آنجا هستند و تا چه زمان بايستي در آن محل بمانند از دكتر بيمارستان و يا ازمأمورين محافظ آنها بنمايم.ا
درآنجا بيماراني بودند كه در تمام مدت روز - و شايد هم شبها - ساكت وخاموش در گوشه اي نشسته و به نقطه نا معلومي در مقابل خود خیره نگاه ميكردند. عده اي دیگر از صبح تا غروب آفتاب در كنار ديوار حياط درحاليكه دستها را بكمر زده و سر خودرا پائين گرفته بودند با سرعت سرتاسر آنرا مي پيمودند و بطوريكه مأمورين محافظ آنها اظهار ميداشتند اين راهپيمائي گاهي در زمستانهاي سرد با وجود ريزش برف و باران نيز متوقف نميشد، گاهي مأمورين براي حفظ سلامتي آنها درب اطاق را برويشان ميبستند تا نتوانند بيرون بيايند كه البته باز هم راهپيمائي در داخل اطاق و كنار ديوارهاي آن انجام ميگرفت.ا
بعضي از ديوانه ها احساس خود بزرگ بيني داشتند و خودرا در موقعيت يك وزير و يا حاكم وقت و يا يك ژنرال بلند پايه ارتش ميديدند و در اطاق خود به ديوانه هاي ديگر دستوراتی براي انجام كارهاي جاري ميدادند كه بمرور زمان ديوانه هاي هم اطاقي آنها نيز باين دستورات عادت كرده و چون سربازان پاهاي خودرا بهم کوفته ضمن گفتن "بله قربان" براي انجام دستور میرفتند و تني چند از آنها نیز با تعظيم و گفتن جمله "اطاعت ميشود قربان" تظاهر بانجام دستور ميکردند.ا
كساني هم بودند كه ظاهر آرامي داشتند ولي همينكه فردي غريبه و يا بازديد كننده اي را در اطاق خود و يا محوطه حياط گير ميآوردند مثل كنه باو ميچسبيدند و از او طلب پول و يا مواد غذائي و پوشاك ميكردند و چون از دريافت آن نا اميد ميشدند - چون بازديد كنندگان اجازه نداشتند پول و يا مواد غذائي بآنها بدهند - به بازديد كننده ميگفتند: "خوب....مهم نيست، ولي يادت باشه دفعه ديگه كه اومدي برامون بياري، خوب، يادت كه نميره" ولي بعضي از آنها بازديد كننده را با كلماتي مثل "خسيس" و يا "فكلي گشنه گدا" و كلمات ركيك ديگري بدرقه ميكردند كه دراينموقع مأمورين مداخله كرده آنها را از بازديد كنندگان دور مينمودند.ا
گاهي نيز حركات بعضي از ديوانه ها وگفتگوي آنها با يكديگر خالي از تفريح نبود مثلا" يكي از ديوانه ها هر روز با تظاهر باينكه مشغول توزيع غذا بين سايرين ميباشد قابلمه اي خيالي را زیر بغل ميگرفت ونزد ساير ديوانه ها ميرفت و از آنها ميخواست پياله هايشان را جلو بياورند تا او برايشان غذا بريزد، آنها هم بشقابهاي خيالي خودرا سر دست نگاه ميداشتند تا غذا دريافت كنند. ديوانه توزيع كننده غذا هم ملاقه خيالي خودرا پر کرده در بشقاب يك يك آنها ميريخت و ضمن ريختن غذا بيكي ميگفت: "مواظب باش، غذا خيلي داغ است، با احتياط بخور تا دهانت نسوزد" و به ديگري سفارش ميكرد: "زياد پر خوري نكن، برايت خوب نيست" و به يكي دیگر كه پيرمردي فرتوت و ضعيف بود اندرز ميداد: "همه اش را خودت تنها نخوري، بايد به بچه هات هم بدي" و پيرمرد جواب ميداد: "ديشب خدا يك بچه ديگه بهم داده، يك قاشق بيشتر بريز تا اونم بخوره" و اين گفتگو هر روز بين آن ديوانه ها بدون كلمه اي بيش يا كم تكرار ميشد.ا
يكي از ديوانه ها درتمام مدت روز چه در اطاق خود و چه در صحن حياط مدام پا بر زمين ميكوبيد و به باور خود سوسك و يا حشره اي را ميكشت و گاهي نيز آنها را با سماجت تمام بزير پا له ميكرد و پس از كشتن يكي بلافاصله بدنبال ديگري ميرفت.ا
با اينكه از بازديد كنندگان خواسته شده بود از دادن سيگار به ديوانه ها خودداري كنند ولي دريكي از روزها كه عده اي بازديد كننده براي ديدن بيماران آمده بودند يكي ازديوانه ها دور از چشم مأمورين نزد يكي از بازديد كننده ها رفت و آهسته درخواست يك سيگار كرد. بازديد كننده با احساسي از ترحم و دلسوزي پاكت سيگار خودرا بيرون آورد و يك نخ سيگار به ديوانه مزبور داد. او پس از دريافت آن خواهش كرد تا يكي ديگر براي دوستش بگيرد بازديد كننده سيگار دیگري باو داد. ديوانه دوباره خواهش كرد تا سیگار دیگری براي یکی ديگراز دوستانش بگيرد. بازديد كننده كه ديوانه را مصر براي دريافت سيگار ديد پاكت سيگار را باو داد و گفت ببر و بهريك از دوستانت يك سيگار بده.ا
ديوانه پس از دريافت پاکت سيگار بميان ديوانه هاي ديگر رفت و سيگارها را از پاكت بيرون آورد و درحاليكه همه با هم ميخنديدند در مقابل چشمان حيرت زده بازديد كنندگان آنها را بزير پاهاي خود ريخت و شروع به له كردن آنها نمود. بازديد كنندگان با ناباوري و واكنشهائي متفاوت ايستاده ديوانه مزبور را نگاه ميكردند، بعضي از آنها ميخنديدند و بعضيها نيز چون عمل اورا از روي "ديوانگي" ميدانستند با بي تفاوتي از او روی برگرداندند.ا
آنروز پس از خاتمه بازديد از يكي از مأمورين كه خود شاهد واقعه بود پرسيدم: "ميداني چرا اين كار را كرد".ا
او پاسخ داد: "ديوانگي او همين است، هرگاه سيگاري بدست ميآورد آنرا قطعه قطعه كرده بزير پا ميريزد" و بعد اضافه كرد: "بطوريكه اطلاع یافته ایم او خانه و خانواده اش را بدليل يك آتش سوزي وحشتناك كه دراثر آتش سيگار حادث شده از دست داده و همين امر باعث ابتلاي او بجنون گردیده است".ا
دكتر تيمارستان اظهار ميداشت: "کمتر اتفاق ميافتد تا ديوانه اي شفا يافته بخانه و نزد خانواده اش بازگردد، اوبا خنده ميگفت:"اگر آدمهاي سالم را هم براي مدتي بين اين ديوانه ها رها كنيد بزودي ديوانه خواهند شد" كه البته رفتار دكتر تيمارستان ...! خود اين مدعا را ثابت ميكرد
همسايه پيرما معتقد بود: "اگر ما خوب به دور و برمان نگاه كنيم در هر كوي و برزن ديوانه هاي زيادي در اطراف خود خواهيم ديد كه چون خوش شانس تر از اينها هستند - زيرا يا پولدارند و يا از موقعيت خوبي در اجتماع برخوردار ميباشند - كارشان به ديوانه خانه وتيمارستان نميكشد وگرنه اعمال و رفتارشان هيچگونه فرقي با اينها ندارد" و بعد سرش را تكان ميداد و ميگفت: "حتی گاهي اوقات اعمال آنها "ديوانه وارتر" از اينها نيز هست".ا
او ضمنا" باور داشت كه: "وضع روزگار روز بروز بدتر خواهد شد و روزي خواهد رسيد كه ديوانه ها بر عالم مسلط شده آدمهاي عاقل را دستگير و مثل اين ديوانه ها دريك چهار ديواري محبوس میكنند تا از شر عقلشان راحت شوند".ا
آنروز گفته هاي پيرمرد چندان برايم ملموس نبود و با خود فكر ميكردم: "چطور ممكن است دراطراف ما ديوانه هائي وجود داشته باشند كه بتوانند آزادانه در اجتماع بگردند و يا مانند ديوانه هائيكه در آن چهار ديواري ديدم قادر باشند مانند ژنرالها به سربازانشان دستور کشتار دیگران را بدهند و یا همانطور که پیرمرد گفته بود دیوانه ها بر مسند قدرت بنشینند و دانشمندان و متفکرین را در زندانها جای دهند ولي از آنجائيكه زندگي معبر حوادث است و حوادث آدمي را ميسازد و باو تجربه ميآموزد زمان و حوادث زندگي نيز چشمهاي مرا باز كرد وچيزي نگذشت كه حقيقت گفته هاي پيرمرد برايم آشكار شد و پي بردم همانطور كه او ميگفت شهر و حتي دنيائيكه ما در آن زندگي ميكنيم شبيه همان ديوانه خانه است با اين فرق كه درب و ديوارهاي بلند ندارد و هيچ حد و مرزي آنرا محدود نميكند، ديوانه هاي آنهم خود ما هستيم كه براي بدست آوردن جاه و مقام و مال و مكنت ديوانه وار بحقوق يكديگر تجاوز ميكنيم و برای رسیدن به خواسته های خود از آزار و اذيت و حتي كشتن يكديگر نيز باك نداريم و دراين ميان آنها كه ضعيفتر وكم شانس ترند روانه ديوانه خانه ها و آسايشگاههاي رواني ميشوند و آنها كه قويترند آزادانه در اجتماع جولان ميدهند و گاهي نيز در مسند قدرت مي نشينند.ا
چندی قبل در یکی از روزنامه های کانادا خواندم كه در آن کشور دوميليون و ششصد هزار بيمار رواني وجود دارد يعني اينكه از هر ده نفر شهروندان این کشور، يكنفر بيمار رواني است. البته اين ارقام مربوط به كسانيست كه به كلينيكها و بيمارستانها مراجعه و در ليست آمار بحساب آمده اند. باحتمال قریب به یقین چند برابر اين تعداد نيز در اجتماع آن کشور آزادانه ميگردند بدون اينكه بيماري خودرا باور داشته باشند ولي حركات و اعمال (دیوانه وار) آنها هر روزه سبب حوادث كوچك و بزرگ در سطح جامعه میگردد.ا
بعنوان مثال میتوان از رانندگاني نام برد كه در خيابانها وجاده ها با سرعت جنون آسا رانندگي ميكنند، چراغ قرمزها را نديده ميگيرند، بدون دادن علامت به چپ و راست مي پيچند و حق تقدم را رعايت نميكنند، رانندگان كاميونهائي كه با داشتن ده ها تن بار در بزرگراهها بدون توجه بجان دیگران با سرعت بالاي مجاز ميرانند و گهگاه باعث تصادف و راه بندانهاي چندين ساعته ميشوند، كسانيكه با داشتن درآمد كافي از فروشگاهها سرقت ميكنند، مردان بيماري كه اينجا و آنجا مزاحم دختران و همسران مردم ميشوند و گهگاه به حيثيت آنها تجاوز وسپس آنها را بقتل ميرسانند، ساكنين خانه و يا آپارتمانهائيكه زباله های خودرا بجاي اينكه در مكان مخصوص و یا تعيين شده بريزند جلوي خانه و يا آپارتمانهای همسايه خالي ميكنند و صد ها نمونه دیگر که دراین مختصر نمیگنجد.
اینها همه تنها مربوط به کشور کانادا نیست. امروزه در تمام کشورها اعم از پیشرفته و عقب مانده، شاهد اعمال دیوانه وار گروه ها و قدرتمندانی هستیم که بنام دفاع از صلح و دموکراسی مردم بیگناه را هدف بمبهای مرگزای خود قرار میدهند و یا بنام دفاع از مذهب و مسلک خود بخیابانها ریخته، مغازه ها را غارت و آتش بجان و مال مردم میزنند، مغزهای متفکر جامعه را در زندانها جای میدهند و دیوانه ها را بر مسند قدرت مینشانند. همه اینها دیوانه هائی هستند که نه در چهار دیواری دیوانه خانه ها بلکه درمیان ما و بدون ترس از گرفتاری و مجازات زندگي ميكنند. پس باور كنيم كه دنياي ما دنياي ديوانه ها است و اکنون پس از گذشت سالهای سال كه از بازديد ديوانه خانه مزبور ميگذرد مشاهده میکنم "درب هنوز بر همان پاشنه ميچرخد و گذشت زمان نه تنها نتوانسته بيماريهاي رواني را درمان كند بلكه ميدان عمل آنرا وسيعتر و اشکال آنرا متنوع تر و گسترده تر نیز نموده است".ا



















No comments: