اسم ها و لقب ها
از وقتی اورا ديديم يك غده بزرگ، کمی کوچکتر از یک گردو، روی پیشانی و نزديك گيجگاهش مشاهده میشد كه اغلب سعی میکرد آنرا با موهای بلند ومشكی خود بپوشاند.ا
بچه های محل اومده نيومده فهميدند اسم او (علی) است و پدرش در اداره برق تهران كار ميكند. يك برادر كوچكتر از خودش داشته كه چند سال قبل فوت كرده و درحال حاضر او فرزند يكی يكدانه خانواده است. ضمنا" بچه ها فهميدند كه چند سال قبل يكبار علی را برای معالجه و بيرون آوردن غده پيشانيش نزد دكتر برده اند ولی دكتر پس از معاينه و گرفتن چند تست از محتويات غده بآنها توصيه كرده بود بهتر است فعلا" دست نگهدارند و برای درآوردن غده عجله بخرج ندهند چون هنوز بقدر كافی نرسيده و جراحی آن بدليل اينكه نزديك گيجگاه او هم قرار دارد خالی از خطر نيست. درعین حال دكتر به آنها اطمينان داده بود كه چنانچه فعلا" دست بآن نزنند خطری از بابت آن فرزندشان را تهديد نميكند.ا
اين هشدار برای پدر و مادر علی كافی بود تا آنها فكر بيرون آوردن غده را كه نمائی زشت به چهره فرزندشان میداد تا مدتی از سر بيرون كنند و منتظر بمانند تا در تستهای بعدی دكتر آنها را از بی خطر بودن عمل جراحی مطمئن نماید.ا
از آنجائیكه بچه های محل دوست داشتند صرفنظر از اسمشان هرکدام لقبی هم بدنبال آن داشته باشند تا معرف تيپ و هيبت آنها باشد لذا از همان روزهای اول با توجه به "غده" سر علی لقب (غودود) را كه بسيار هم باو ميآمد برايش انتخاب كردند و او به "علی غودودی" معروف شد.ا
البته روزهای اول علی از شنيدن لقب "غودودی" بدنبال اسمش سخت ناراحت ميشد ولی وقتی ديد اكثر بچه های محل هم دارای لقبی بدنبال اسمشان هستند آرامش خودرا باز يافت و بچه های نيز كه اوائل اسم و لقب اورا بآهستگی و زير لب ادا ميكردند بزودی خودرا در استفاده از اسم و لقب او آزاد ديدند و بتدريج نام "علی غودودی" نيز مثل ساير نام و القاب ديگربچه ها جا افتاد و متداول شد بطوريكه گاهی اوقات بچه های محل در حضور پدر و مادر علی نيز اورا "علی غودودی" صدا ميكردند وآن بيچاره ها نيز اينرا بپای شوخی و مزاح بچه های كوچه گذارده اعتراضی نميكردند.ا
همانطور كه گفته شد، اين تنها علی نبود كه برايش لقب انتخاب كرده بوديم، دركوچه ما اكثر بچه ها دارای لقب بودند وآنرا بدنبال اسم خود يدك ميكشيدند. اين القاب نه برای تمسخربود ونه برای تحقيربچه ها، بلكه تنها علامت مشخصه ای بود تا هنگام بازی و يار گيری سريعتر يكديگر را يافته، انتخاب نمائيم.ا
مثلا" حسن كه دارای موهائی بور و طلائی بود بنام "حسن مو زرد" معروف شده بود ويا شاپور كه لب بالائی دهانش دريده و چاك دار بود بنام "لب شكری" ناميده ميشد و يا رضا كه مدام برای جلوگيری از ريزش آب بینی اش آنرا بالا ميكشيد لقب "فين فينی" را بدست آورده بود و يا حسين كه اندامی باريك و كشيده داشت بنام "حسين درازه" نامیده میشد و بهمين ترتيب بچه های ديگر نيز القابی مثل "كچله" و يا "قوزي" ويا........را بدنبال نام خود داشتند از اينرو تنها علی نبود كه لقب يافته بود تا از بابت آن شرمنده و ناراحت باشد.ا
بتدريج و در طول زمان آنقدر اين اسم والقاب در ضمير بچه ها جا افتاده بود كه چنانچه آنها را تنها با اسم وبدون لقب صدا ميكردند متوجه نشده جواب نميدادند. مثلا" اگر علی را بدون لقب "غودودی" صدا ميكردند او متوجه نميشد كه با او كار دارند و جواب نميداد.ا
خنده دار آنجا بود كه اين اسم و القاب از درازنای كوچه ها به محيط مدرسه و كلاسهای درس و حتی در محله و بين اهالی نيز راه پيدا كرده بود و بچه ها در مدرسه و بين شاگردان كلاس خود نيز بآن القاب شناخته ميشدند وگهگاه بعضی از معلمين نيز منباب مزاح آنرا برای شناسائی شاگردان خود بكار ميبردند.ا
مثلا" يكروز كه در حياط مدرسه سر صف ايستاده بوديم و مدير مدرسه برای شاگردان سخنرانی ميكرد بقال محل وارد حياط شد و با فرياد از مدير مدرسه خواست تا يكی از شاگردان خاطی را كه شيشه مغازه اورا شكسته است تنبيه كند. وقتی مدير از نام آن شاگرد پرسيد بقال جواب داد: "همون حسن مو زرده را ميگم كه اونجا ته صف وايساده و سرشو پائين گرفته تا من نشناسمش".ا
بهرحال، روزها از پی يكديگر ميگذشت و زمان با اين اسم و القاب بخوبی و خوشی پيش ميرفت، تو گوئی بچه های كوچه ما از روز ازل با اين اسم و القاب زائيده شده بودند.ا
يكروز علی آمد و گفت: "بچه ها قرار است هفته آينده نزد دكتر بروم تا پس از يكسری تست ديگر، اگر زمان برداشتن غده من فرا رسيده باشد آنرا عمل كنند".ا
بچه ها همه از شنيدن اين خبر خوشحال شدند چون مدتی بود كه غده او بزرگتر از قبل شده و بموازات بالا رفتن سن علی، غده نيز بزرگتر و آبدارتر ميشد و او را هنگام بازی سخت آزار ميداد.ا
چيزی نگذشت كه تستها انجام و قرار شد بزودی اورا برای عمل جراحی به بيمارستان بفرستند. اينطور كه علی اظهار ميداشت دكتر گفته بود: "انجام عمل جراحی خالي از خطر نيست" ولی تأكيد كرده بود كه اين عمل بايستی هرچه زودتر انجام شود چون تأخير در اجرای آن نيز خالی از خطر نميباشد.ا
دو هفته بعد علی را به بيمارستان بردند و تحت عمل جراحی قرار دادند. خوشبختانه عمل بدون بروز هيچگونه خطری انجام گرفت و غده برداشته شد و چندی بعد علی با سر باند پيچی شده از بيمارستان بخانه برگشت.ا
همه از اينكه علی سالم بخانه بازگشته خوشحال بودند ولی از همان روز اول اين زمزمه بين بچه ها پيچيده بود كه: "حالا كه غده علی را برداشته اند ديگر پسنديده نيست اورا "علی غودودی" صدا كنند". از طرفی ديگر زبان بچه ها نيز با اين اسم و لقب عادت كرده بود و نميتوانستند باين زوديها آنرا از لوح ضمير خود پاك نمایند.ا
با بهتر شدن محل عمل جراحی علی به كوچه آمد ولی بدليل ضعف زياد از بازی با بچه ها خودداری ميكرد. همين امر سبب شد تا بچه ها احتياجی به ناميدن اسم او نداشته باشند و كلمه "غودودی" را نیز بكار نبرند.ا
بالاخره وقتی علی كاملا" بهبود يافت و بميان بچه ها آمد ناخودآگاه از اينكه ديگر اورا "علی غودودی" نخواهند ناميد خوشحال بود ولی بچه ها نيز نميتوانستند اورا بدون لقب صدا كنند و اين امر چون كلاف پيچيده ای دست و پای همه را بسته بود. از طرفی خود علی نيز عادت كرده بود نام خودرا با لقب "غودودی" بشنود و حالا چنانچه اورا بدون لقب صدا ميكردند متوجه نشده جواب نميداد تا اينكه بالاخره برای حل اين معضل جلسه ای دسته جمعی با حضور خود علی تشكيل دادند تا راه حلی برای این مشكل جدید پيدا نمایند.ا
پس از مقدار زيادی شور و مشورت در پايان جلسه با پيشنهاد يكی از بچه ها قرار شد از آن ببعد علی را كه ديگر غده ای بر سر ندارد با نام "علی بی غودود" صدا كنند زيرا هم با لقب قبلی او چندان تفاوتی نداشت و در ذهن بچه ها بخوبی جا ميگرفت و هم برای علی نيز لقب جديدی پيدا كرده بودند كه با واقعيت تطبيق ميكرد و اورا از سر در گمی در ناميدن اسمش نجات ميداد.ا
بچه های محل اومده نيومده فهميدند اسم او (علی) است و پدرش در اداره برق تهران كار ميكند. يك برادر كوچكتر از خودش داشته كه چند سال قبل فوت كرده و درحال حاضر او فرزند يكی يكدانه خانواده است. ضمنا" بچه ها فهميدند كه چند سال قبل يكبار علی را برای معالجه و بيرون آوردن غده پيشانيش نزد دكتر برده اند ولی دكتر پس از معاينه و گرفتن چند تست از محتويات غده بآنها توصيه كرده بود بهتر است فعلا" دست نگهدارند و برای درآوردن غده عجله بخرج ندهند چون هنوز بقدر كافی نرسيده و جراحی آن بدليل اينكه نزديك گيجگاه او هم قرار دارد خالی از خطر نيست. درعین حال دكتر به آنها اطمينان داده بود كه چنانچه فعلا" دست بآن نزنند خطری از بابت آن فرزندشان را تهديد نميكند.ا
اين هشدار برای پدر و مادر علی كافی بود تا آنها فكر بيرون آوردن غده را كه نمائی زشت به چهره فرزندشان میداد تا مدتی از سر بيرون كنند و منتظر بمانند تا در تستهای بعدی دكتر آنها را از بی خطر بودن عمل جراحی مطمئن نماید.ا
از آنجائیكه بچه های محل دوست داشتند صرفنظر از اسمشان هرکدام لقبی هم بدنبال آن داشته باشند تا معرف تيپ و هيبت آنها باشد لذا از همان روزهای اول با توجه به "غده" سر علی لقب (غودود) را كه بسيار هم باو ميآمد برايش انتخاب كردند و او به "علی غودودی" معروف شد.ا
البته روزهای اول علی از شنيدن لقب "غودودی" بدنبال اسمش سخت ناراحت ميشد ولی وقتی ديد اكثر بچه های محل هم دارای لقبی بدنبال اسمشان هستند آرامش خودرا باز يافت و بچه های نيز كه اوائل اسم و لقب اورا بآهستگی و زير لب ادا ميكردند بزودی خودرا در استفاده از اسم و لقب او آزاد ديدند و بتدريج نام "علی غودودی" نيز مثل ساير نام و القاب ديگربچه ها جا افتاد و متداول شد بطوريكه گاهی اوقات بچه های محل در حضور پدر و مادر علی نيز اورا "علی غودودی" صدا ميكردند وآن بيچاره ها نيز اينرا بپای شوخی و مزاح بچه های كوچه گذارده اعتراضی نميكردند.ا
همانطور كه گفته شد، اين تنها علی نبود كه برايش لقب انتخاب كرده بوديم، دركوچه ما اكثر بچه ها دارای لقب بودند وآنرا بدنبال اسم خود يدك ميكشيدند. اين القاب نه برای تمسخربود ونه برای تحقيربچه ها، بلكه تنها علامت مشخصه ای بود تا هنگام بازی و يار گيری سريعتر يكديگر را يافته، انتخاب نمائيم.ا
مثلا" حسن كه دارای موهائی بور و طلائی بود بنام "حسن مو زرد" معروف شده بود ويا شاپور كه لب بالائی دهانش دريده و چاك دار بود بنام "لب شكری" ناميده ميشد و يا رضا كه مدام برای جلوگيری از ريزش آب بینی اش آنرا بالا ميكشيد لقب "فين فينی" را بدست آورده بود و يا حسين كه اندامی باريك و كشيده داشت بنام "حسين درازه" نامیده میشد و بهمين ترتيب بچه های ديگر نيز القابی مثل "كچله" و يا "قوزي" ويا........را بدنبال نام خود داشتند از اينرو تنها علی نبود كه لقب يافته بود تا از بابت آن شرمنده و ناراحت باشد.ا
بتدريج و در طول زمان آنقدر اين اسم والقاب در ضمير بچه ها جا افتاده بود كه چنانچه آنها را تنها با اسم وبدون لقب صدا ميكردند متوجه نشده جواب نميدادند. مثلا" اگر علی را بدون لقب "غودودی" صدا ميكردند او متوجه نميشد كه با او كار دارند و جواب نميداد.ا
خنده دار آنجا بود كه اين اسم و القاب از درازنای كوچه ها به محيط مدرسه و كلاسهای درس و حتی در محله و بين اهالی نيز راه پيدا كرده بود و بچه ها در مدرسه و بين شاگردان كلاس خود نيز بآن القاب شناخته ميشدند وگهگاه بعضی از معلمين نيز منباب مزاح آنرا برای شناسائی شاگردان خود بكار ميبردند.ا
مثلا" يكروز كه در حياط مدرسه سر صف ايستاده بوديم و مدير مدرسه برای شاگردان سخنرانی ميكرد بقال محل وارد حياط شد و با فرياد از مدير مدرسه خواست تا يكی از شاگردان خاطی را كه شيشه مغازه اورا شكسته است تنبيه كند. وقتی مدير از نام آن شاگرد پرسيد بقال جواب داد: "همون حسن مو زرده را ميگم كه اونجا ته صف وايساده و سرشو پائين گرفته تا من نشناسمش".ا
بهرحال، روزها از پی يكديگر ميگذشت و زمان با اين اسم و القاب بخوبی و خوشی پيش ميرفت، تو گوئی بچه های كوچه ما از روز ازل با اين اسم و القاب زائيده شده بودند.ا
يكروز علی آمد و گفت: "بچه ها قرار است هفته آينده نزد دكتر بروم تا پس از يكسری تست ديگر، اگر زمان برداشتن غده من فرا رسيده باشد آنرا عمل كنند".ا
بچه ها همه از شنيدن اين خبر خوشحال شدند چون مدتی بود كه غده او بزرگتر از قبل شده و بموازات بالا رفتن سن علی، غده نيز بزرگتر و آبدارتر ميشد و او را هنگام بازی سخت آزار ميداد.ا
چيزی نگذشت كه تستها انجام و قرار شد بزودی اورا برای عمل جراحی به بيمارستان بفرستند. اينطور كه علی اظهار ميداشت دكتر گفته بود: "انجام عمل جراحی خالي از خطر نيست" ولی تأكيد كرده بود كه اين عمل بايستی هرچه زودتر انجام شود چون تأخير در اجرای آن نيز خالی از خطر نميباشد.ا
دو هفته بعد علی را به بيمارستان بردند و تحت عمل جراحی قرار دادند. خوشبختانه عمل بدون بروز هيچگونه خطری انجام گرفت و غده برداشته شد و چندی بعد علی با سر باند پيچی شده از بيمارستان بخانه برگشت.ا
همه از اينكه علی سالم بخانه بازگشته خوشحال بودند ولی از همان روز اول اين زمزمه بين بچه ها پيچيده بود كه: "حالا كه غده علی را برداشته اند ديگر پسنديده نيست اورا "علی غودودی" صدا كنند". از طرفی ديگر زبان بچه ها نيز با اين اسم و لقب عادت كرده بود و نميتوانستند باين زوديها آنرا از لوح ضمير خود پاك نمایند.ا
با بهتر شدن محل عمل جراحی علی به كوچه آمد ولی بدليل ضعف زياد از بازی با بچه ها خودداری ميكرد. همين امر سبب شد تا بچه ها احتياجی به ناميدن اسم او نداشته باشند و كلمه "غودودی" را نیز بكار نبرند.ا
بالاخره وقتی علی كاملا" بهبود يافت و بميان بچه ها آمد ناخودآگاه از اينكه ديگر اورا "علی غودودی" نخواهند ناميد خوشحال بود ولی بچه ها نيز نميتوانستند اورا بدون لقب صدا كنند و اين امر چون كلاف پيچيده ای دست و پای همه را بسته بود. از طرفی خود علی نيز عادت كرده بود نام خودرا با لقب "غودودی" بشنود و حالا چنانچه اورا بدون لقب صدا ميكردند متوجه نشده جواب نميداد تا اينكه بالاخره برای حل اين معضل جلسه ای دسته جمعی با حضور خود علی تشكيل دادند تا راه حلی برای این مشكل جدید پيدا نمایند.ا
پس از مقدار زيادی شور و مشورت در پايان جلسه با پيشنهاد يكی از بچه ها قرار شد از آن ببعد علی را كه ديگر غده ای بر سر ندارد با نام "علی بی غودود" صدا كنند زيرا هم با لقب قبلی او چندان تفاوتی نداشت و در ذهن بچه ها بخوبی جا ميگرفت و هم برای علی نيز لقب جديدی پيدا كرده بودند كه با واقعيت تطبيق ميكرد و اورا از سر در گمی در ناميدن اسمش نجات ميداد.ا
No comments:
Post a Comment