Tuesday, April 29, 2008

معلم خوش خط کلاس

معلّم خوش خط کلاس

1
در كلاس چهارم دبستان معلم سالخورده ای داشتيم كه به ما تعليم خط و نوشتن ميداد، قدي كوتاه و خميده و ته ريشي سفيد و خاکستری داشت. تا آنجا که بیاد دارم همیشه پالتوی کهنه ای برنگ پشم شتر میپوشید که بعضی از درزهای آن شکافته و آستر آن از زیرش بیرون زده بود. كلاه شاپو قهوه اي رنگي نيز كه لبه هاي آن از فرط چربي برق ميزد سر اورا میپوشاند.ا
وقتي وارد كلاس ميشد بلافاصله يكي از بچه هاي بلند قد كلاس را پاي تخته سياه ميفرستاد تا آنرا با تخته پاك كن نمدي كاملا" پاك و تميز كند و خود تا پاك شدن تخته برلبه يكي از نيمكتها دركنار شاگردی مي نشست و تميز شدن تخته را تماشا و دقت ميكرد تا از نوشته هاي روز قبل كاملا" پاك و تميز شود سپس از جاي برميخاست و با قطعه گچي بزرگ يك سرمشق زيبا از اين سر تا آن سر تخته سياه كه عمدتا" بصورت يك بيت شعر ويا يك پند گرانبها بود مثل: "ادب مرد به ز ثروت اوست" و یا "جور استاد به ز مهر پدر" مينوشت.ا
پس از اينكه از نوشتن فراغت حاصل ميكرد براي تكاندن ذرات خاك از دستهايش چند بار آنها را بهم ميزد و با طمانينه مقابل در ورودي كلاس بروي صندلي خود مي نشست و دسته اي مقوای براق (گلاسه) را كه سرمشقهاي مختلفي با مركبهاي الوان روي آنها نوشته بود از جيب پالتو خود درآورده روي ميز ميگذاشت و منتظر ميماند تا چنانچه شاگردان مايل باشند جلو رفته يك يا چند برگ از آنها را انتخاب و با پرداخت مبلغي بسيار جزئي - که در آنزمان چیزی کمتر از ده شاهی بود - خريداري نمايند كه معمولا" هربار تعدادي از آنها بفروش ميرفت.ا
پس از اينكه كار خريد و فروش سرمشقها بپايان ميرسيد بعنوان تکلیف روزانه از شاگردان ميخواست تا از روي سرمشق نوشته شده روي تخته سياه يك صفحه كامل روي كاغذهاي دو خطي خود كه مخصوص نوشتن سرمشقها بود بنويسند و در پايان وقت نزد او ببرند تا امضا كند.ا
چون از اينكار فراعت مييافت آهسته آرام بر روی صندلی خود می نشست وعينك دودي بزرگش را از جیب در آورده بچشم ميزد و درحاليكه به پشتی صندلی تكيه ميداد وانمود ميكرد مستقيم به شاگردان كلاس نگاه ميكند ولي شاگردان ميدانستند كه او در پشت عينك سياه چشمهاي خودرا مي بندد تا چرتي بزند از اينرو گاهی اوقات شاگردان شیطان کلاس برايش شكلك در ميآوردند و از اينكه او نمي بيند خوشحال شده ميخنديدند ولي او هميشه هم خواب نبود و گهگاه مچ شاگردان متخلف را گير ميانداخت و جريمه اش كشيدن گوش آنها با دو انگشت بود كه گاهي مدادي نيز بين آنها قرار ميداد تا شاگرد متخلف طعم تنبيه را بيشتر حس كند.ا
از آنجائيكه هركسي يكنوع سرگرمي براي خود دارد معلم سالخورده ما نيز معتاد به كشيدن ترياك بود و روزها قبل از اينكه بكلاس آيد بستي به ترياك ميزد و خودرا ميساخت. ازاينرو پس از نوشتن سرمشق روي تخته سياه و فروش اوراق حاوي سرمشقها سعي ميكرد با زدن عينك دودي بچشم خود چرتي بزند تا كيف زدن بست ترياك را با آن تكميل كند.ا
ولي بچه هاي شيطان كلاس نیز كه از هر چيزي براي خنده و تفريح استفاده ميكردند با ايجاد سر و صدا اجازه چرت زدن باو نميدادند، گاهي بدروغ با هم نزاع ميكردند و اورا مجبور ميساختند براي تنبيه طرفين دعوا از پشت ميز خود بلند شده نزد آنها برود و يا ببهانه اينكه نوك قلمشان شكسته و احتياج به تيز كردن دارد خواب خوش اورا پريشان ميساختند. گاهي نيز موشي را بكلاس آورده رها ميكردند و سپس براي گرفتن آن از اين سر كلاس تا آن سر كلاس ميدويدند و هياهو براه مينداختند و در نهايت اجازه نميدادند او يكدم چشمهاي خودرا راحت رويهم بگذارد.ا
با تمام این احوال چون زدن عينك دودي معلم پير براي شاگردان مسئله بوجود آورده و گهگاه موجب تنبيه بعضي از آنها ميشد با چند تن ازبچه هاي شيطان كلاس تصميم گرفتیم برنامه اي تنظيم كنیم تا در يكي از روزها پس از ورود او بكلاس چرتش را چنان پاره وخواب خوش از سرش بپرانیم تا ديگر عينك دودي بچشم نزند.ا
در اجراي اين تصميم صبح يكي از روزها قبل از شروع كلاس چند ترقه با خود بكلاس آوردیم و زير پايه هاي ميز او كه بواسطه همسطح نبودن زمين لق لق ميخورد گذاشتیم.ا
چون معلم پير طبق معمول هر روز بكلاس آمد، پس از نوشتن سرمشق روي تخته سياه به پشت ميزش رفت و سرمشقهاي نوشته شده را از جيب بغل بيرون آورد و روي ميز گذاشت ومنتظر شد تا شاگردان براي خريد آنها بروند ولي بمجرد اينكه سنگيني بدنش را روي ميز انداخت ميز به يكطرف لغزيد و ترقه هاي زير آن با صداي وحشتناكي تركيد و چرت اورا كه انتظار يك چنين صدائي را نداشت پاره كرد و چون سنگيني خودرا از روي ميز برداشت، ميز بطرف ديگر لغزيد و ترقه هاي آنطرف نيز منفجر شد و پير مرد هراسان از اين انفجار ها درحاليكه به زمين و زمان فحش میداد بحال فرار از كلاس بيرون دويد.ا
ما كه بقصد شوخي با او دست به چنين كاري زده بودیم وانتظار آنچنان عكس العملي را از او نداشتیم تا مدتي هاج و واج و بيمناك بيكديگر نگاه كردیم و چون ميدانستیم بزودي سر و كله مدير و ناظم براي اطلاع از جريان امر پيدا ميشود ساكت و بيحركت بر جاي خود نشستیم.ا
آنروز و روزهاي بعد مدير و ناظم و چند بازرس از وزارت فرهنگ براي پي بردن باينكه چه كسي اقدام به ترقه گذاري زير پايه هاي ميز كرده است بدبستان آمدند و ساعتها صرف بازجوئي از يك يك شاگردان بطور انفرادي و دسته جمعي کردند ولي چون نتوانستند مجرم اصلي را پيدا كنند نهايتا" تمام شاگردان کلاس را محكوم به از دست دادن پنج نمره از امتحان خط در آخر سال كردند و قائله به همینجا خاتمه دادند كه البته اين جريمه هيچگاه عملي نشد.ا
گرچه این حادثه اسف بار باعث شد تا رابطه معلم پیر با شاگردان کلاس برای مدتی سرد وسنگین باشد ولی نتیجه مثبتی که از آن عاید شد این بود که مدیر دبستان دستور داد براي جلوگيري از تكرار حوادثي نظير آن از روز بعد كف كلاسهای نا هموار را تعمير و مسطح سازند تا احتمال لغزش پايه ميزها و ترقه گذاري در آنها بطور كلي از میان برود.ا

2
درست است كه هيچكدام از اولياي دبستان نتوانستند عامل اصلي ترقه گذاري را در کلاس پیدا نمایند ولي معلم پير كه شاگردان خودرا بهتر از مدیر و ناظم ميشناخت و ميدانست اين قبيل شيطنت ها از جانب کدام شاگرد سر میزند منتظر فرصت بود تا انتقام خودرا از ترقه گذار اصلی بگيرد.ا
اغلب روزها هنگام رفتن به مدرسه مادرم دو ريال بمن ميداد تا ظهر هنگام بازگشت از دبستان نان خريده براي نهار بخانه ببرم. از آنجائيكه تمام فکرم بدنبال شیطنت و بازی بود اغلب پول نان را گم ميكردم ويا پس از خريد نان درحال بازي با بچه ها نيمي از آن را قبل از رسيدن بخانه با ديگر بچه ها ميخورديم.ا
مادرم كه از گم شدن پول و بدون نان رفتن هر روزه من بستوه آمده بود هر بار پس از كشيدن گوشم و كلي شكايت از شيطنت و بازيگوشي من دوباره دو ریال دیگر كف دست من ميگذاشت و مرا روانه دكان نانوائي ميكرد.ا
او هميشه ضمن تنبيه من با فرياد ميگفت: "ذليل مرده، تو كه ميداني نهار را بدون نان نميتوان خورد، اگر باز هم پولت را گم كني و بدون نان برگردي ميكشمت".ا
چند هفته بعد از ترقه گذاري، ظهر هنگام، بمجرد تعطيل شدن دبستان به دكان نانوائي سنگكي دربازارچه نزديك منزلمان رفتم و يك نان سنگک برشته خريدم تا هرچه زودتر بخانه ببرم و روزهائي را كه بي نان بخانه ميرفتم تلافي كنم.ا
درحاليكه نان سنگک را بطور عمودي و تا نكرده در دست داشتم از نانوائي خارج شدم. دراين موقع معلم پير را ديدم كه درحال عبور از ميان بازارچه بسمت من ميآمد. خودرا كناركشيدم تا راه عبور را براي او باز كنم، چون بمن رسيد و نان را در دستم ديد نگاهي از روي خريداري به نان سنگک داغ و برشته كرد و گفت:"ها، بچه، اينجا چه ميكني".ا
گفتم: "آقا نان خريده ام كه بخانه ببرم".ا
گفت: "به به، چه نان برشته دو آتشه ايست".ا
نان را مقابل او گرفتم وگفتم: "قابلي ندارد، ميل بفرمائيد".ا
او با طمانينه جلو آمد وچون بمن رسيد ناگهان دست دراز كرد و نيم بيشتر نان سنگک را بريد و زير بغل نهاد و بسرعت از من دور شد".ا
هاج و واج درميان بازارچه ايستادم و رفتن او را مشاهده كردم، سهم كوچكي از نان در دست من باقيمانده بود، جرأت اعتراض نداشتم و نميتوانستم بدنبالش رفته از او بخواهم نان را بمن باز گرداند، ميدانستم اگر بخانه روم باز هم جز كتك چيزي نصيبم نخواهد شد ولي چاره اي نداشتم و كار از كار گذشته بود.ا
درحاليكه رفتن او را با نيمي از نان سنگک در زير بغل مشاهده ميكردم بي اختيار بياد ترقه گذاري خود در كلاس افتاده بخود گفتم: "زدي ضربتي، ضربتي نوش كن".ا
چاره اي نبود بايد بخانه ميرفتم و ضمن نوش جان كردن كتك، دوباره پول ميگرفتم تا براي خريد نان باز گردم زيرا ميدانستم "نهار را بدون نان نميتوان خورد".ا



















No comments: