ديوانه در محله
دوران کودکی و دبستان، دورانی شیرین، شگفت انگیز و حادثه ساز برای همه بچه هاست، حوادثی که میتواند گاه با
پایانی خوش خاتمه یابد و یا گاه عواقب ناخوشایند آن تا آخر عمر گریبان گیر آنها گردد.ا
هومن پسربچه ای شیطان، پر جنب و جوش، بلند پرواز و حساس بود. روزها پس از بازگشت از دبستان وقتی بخانه ميرسید كيف و كتاب را بگوشه اي پرت كرده بكوچه میرفت وتا پاسي از شب ببازي با همسالانش میگذراند. از آنجائیکه ازبيباكي و زور نیز بهره داشت و در زور آزمائيها با همسالانش اغلب برنده بود لذا كوچكترين توهين و يا زورگوئی را از طرف آنها تحمل نکرده در مقام پاسخگوئي برمیآمد و نهايتا" با آنها دست بگريبان ميشد، البته نتيجه همیشه هم بنفع او نبود و چنانچه با حريفی بزرگتر و قويتر از خودش درگیر میشد با سر و روئي خونين بخانه ميرفت ولي همه اینها مانع از آن نبود كه در روزهاي بعد برای اثبات برتری خود در محل آماده درگيري ديگري با همسالانش نباشد. این رشادت و آمادگی برای درگیری سبب شده بود تا بچه هاي محل کم و بیش برتری اورا پذیرفته و باو احترام میگذارند که البته او هم سعی میکرد این برتری را هر روزه و در هر مورد باثبات برساند.ا
چندي بود ديوانه اي به محلّه آنها آمده بود. معلوم نبود از دیوانه خانه گریخته و یا از محلات دیگر بآنجا آمده است. جوان بود وبلند بالا كه قدري خميده راه ميرفت، لباس مندرسي برتن داشت و كت گشادي بر روي آنها تن پوش اورا تكميل ميكرد.ا
جا و مکان مشخصی نداشت، شبها درميان خرابه هاي يك خانه درحال ساختمان ميخوابيد و گويا بدليل بي آزار بودن، كارگران ساختمان به اوغذا وآشاميدني ميدادند و روزها هم از او ميخواستند كه بعضي كارهاي ساده را برايشان انجام دهد، او هم هميشه درحاليكه لبخندي بر لب داشت بدون كوچكترين درنگي اوامر آنها را با سرعت انجام ميداد.ا
بچه هاي محل كه همیشه بدنبال وسیله اي براي بازي و سرگرمي بودند دیوانه را هدف قرار داده با مسخره كردن و گاه زدن ضربه ای از پشت به او و دیدن عکس العمل دیوانه وار او تفریح میکردند.ا
هومن پسربچه ای شیطان، پر جنب و جوش، بلند پرواز و حساس بود. روزها پس از بازگشت از دبستان وقتی بخانه ميرسید كيف و كتاب را بگوشه اي پرت كرده بكوچه میرفت وتا پاسي از شب ببازي با همسالانش میگذراند. از آنجائیکه ازبيباكي و زور نیز بهره داشت و در زور آزمائيها با همسالانش اغلب برنده بود لذا كوچكترين توهين و يا زورگوئی را از طرف آنها تحمل نکرده در مقام پاسخگوئي برمیآمد و نهايتا" با آنها دست بگريبان ميشد، البته نتيجه همیشه هم بنفع او نبود و چنانچه با حريفی بزرگتر و قويتر از خودش درگیر میشد با سر و روئي خونين بخانه ميرفت ولي همه اینها مانع از آن نبود كه در روزهاي بعد برای اثبات برتری خود در محل آماده درگيري ديگري با همسالانش نباشد. این رشادت و آمادگی برای درگیری سبب شده بود تا بچه هاي محل کم و بیش برتری اورا پذیرفته و باو احترام میگذارند که البته او هم سعی میکرد این برتری را هر روزه و در هر مورد باثبات برساند.ا
چندي بود ديوانه اي به محلّه آنها آمده بود. معلوم نبود از دیوانه خانه گریخته و یا از محلات دیگر بآنجا آمده است. جوان بود وبلند بالا كه قدري خميده راه ميرفت، لباس مندرسي برتن داشت و كت گشادي بر روي آنها تن پوش اورا تكميل ميكرد.ا
جا و مکان مشخصی نداشت، شبها درميان خرابه هاي يك خانه درحال ساختمان ميخوابيد و گويا بدليل بي آزار بودن، كارگران ساختمان به اوغذا وآشاميدني ميدادند و روزها هم از او ميخواستند كه بعضي كارهاي ساده را برايشان انجام دهد، او هم هميشه درحاليكه لبخندي بر لب داشت بدون كوچكترين درنگي اوامر آنها را با سرعت انجام ميداد.ا
بچه هاي محل كه همیشه بدنبال وسیله اي براي بازي و سرگرمي بودند دیوانه را هدف قرار داده با مسخره كردن و گاه زدن ضربه ای از پشت به او و دیدن عکس العمل دیوانه وار او تفریح میکردند.ا
در روزهاي اوّل ديوانه اينگونه شيطنت ها و ضربات را نوعي بازي دانسته و متقابلا" او هم به قصد بازي، بچه ها را دنبال و گهگاه سنگي هم بسمت آنها پرتاب ميكرد كه با هوشياري بچه ها هميشه دفع ميشد.ا
چون این بازیها هر روز تکرار میشد بتدریج ديوانه را عصبی و روز بروزعکس العملهای اورا شدید تر میکرد. ساکنین و کاسبکاران محل نیز بدون توجه باین مسئله بچه ها را در اذیت و آزار دیوانه آزاد گذارده و آنها را از آزار او منع نمیکردند. این امر سبب شده بود تا عکس العملهای دیوانه گهگاه بسیار انفعالی و انتقامجویانه میشد و گاه بقصد تلافی از ضربه های وارده بر پشتش هر چه بدستش میرسید برداشته بچه ها را تعقیب میکرد تا بر سرشان بکوبد ولی چون یارای دويدن و همپائي با بچه ها را نداشت و بآنها نميرسيد لاجرم بجاي خود بازگشته دركنار ديواري ميايستاد و حيران و نفس زنان به كودكان بازیگوش مينگريست.ا
هومن با همه خرد سالی در کنه ضمیرش نسبت بدیوانه احساس همدردی و شفقت میکرد و از اینکه بچه ها اورا وسیله شوخی و خنده قرار میدادند ناراحت بود. اغلب بچه ها را از تعقیب و آزار دیوانه برحذر میداشت و عواقب خطرناک آنرا بآنها گوشزد میکرد ولی متأسفانه بچه ها حاضر نبودند از این وسیله تفریح و خنده خود بآسانی صرفنظر کنند.ا
يكروز هنگامیکه بکوچه آمد ديوانه را ديد از فرط خشم کف بر لب آورده با پاره آجر بزرگي در دست بدنبال بچه ها از اين سر كوچه تا آن سر كوچه ميدود و کلماتی نا مفهوم بر زبان میراند. نميدانست دیوانه با آن پاره آجر قصد تهديد و ترساندن بچه ها را دارد و يا واقعا" در صدد است پاره آجر را بر سر و تن آنها بكوبد. بچه ها نيز درحال فرار از اينسو به آنسو بدون درك واقعي خطر اورا هو كرده و تشويق به پرتاب پاره آجر مينمودند.ا
هومن که وضع را خطرناک دید به بچه ها هشدار داد و از آنها خواست دست از هو كردن دیوانه برداشته از او فاصله بگيرند.ا
در اينموقع بچه ها هم كه گويا از دويدن و تعقيب ديوانه خسته شده بودند بگوشه اي رفته و از دور او را زير نظر گرفتند. ديوانه هم كه ديگر از سوي بچه ها تعقيب و تحريك نميشد در حاليكه هنوز پاره آجر را در دست داشت در سايه ديواري ايستاد و همچنان مترصد حمله ای دیگر از طرف آنها بود.ا
هومن پس از آرام شدن اوضاع براي اينكه یکبار دیگر تهوّر خود را به همسالانش نشان دهد و بآنها بفهماند كه از ديوانه نميترسد آرام آرام بسمت او رفت و از او خواست آجر را زمین انداخته بدنبال کار خود برود.ا
ديوانه كه از نزديك شدن هومن متعجب شده و فكر ميكرد اوهم قصد آزار او را دارد پاره آجر را به آرامي بالاي سر خود برد و در حاليكه آنرا همچنان بالا نگهداشته بود خيره خيره نزدیک شدن هومن را نگاه میکرد.ا
هومن قدی كوتاه داشت بطوريكه بسختي تا سينه دیوانه ميرسيد، وقتي كاملا" به او نزديك شد درحالیکه چشم در چشم دیوانه دوخته و مراقب حرکات او بود گفت: "من قصد آزار و اذیت تورا ندارم فقط ميخواهم پاره آجر را زمين انداخته دنبال کار خود بروی" ولي دیوانه بدون نشان دادن كوچكترين واكنشي به حرفهاي او در حاليكه همچنان پاره آجر را بالا نگهداشته بود اورا مينگريست.ا
هومن که ديوانه را ساكت ديد براي يك لحظه روي خودرا برگرداند تا اثرعمل تهوّر آميز خودرا در چهره همسالانش به بيند.ا
در اين هنگام ناگهان ضربه شديدي را بر فرق سرش احساس كرد بطوريكه همه چیز در نظرش تیره و تار شد و در همان حال حس كرد مايع گرمي بر سر و صورتش روان است، پاهايش چنان بیحس شدند که ناخود آگاه زانو زده نشست و در حالیکه همه چیز بدور سرش میچرخید بیهوش نقش زمین گردید. نمیتوانست حس کند چه بر سرش آمده است، صداي كساني را می شنيد كه ميگفتند: "سرش بد جوری شکسته، باید هرچه زودتراورا بدكتر برسانيم".ا
آنروزها از كلينيك و درمانگاه خبري نبود، معمولا" افراد مصدوم را يا نزد دكتر محلّه ميبردند و يا در صورت عميق بودن زخم، اورا به بيمارستان ميفرستادند.ا
پس از بهوش آمدن دریافت چند نفر از رهگذران كه شاهد زخمي شدن او بدست مرد ديوانه بودند به كمكش آمده اورا خيلي سريع به مطب دكتر رسانده اند و پس از چند بخيه سرش را پانسمان كرده با كمك همان رهگذران كه خانواده اورا ميشناختند بمنزلش رسانده بودند.ا
خوشبختانه زخم سر او آنچنان عميق نبود كه احتياج به جرّاح و بيمارستان داشته باشد. چند هفته اي سردرد و سرگيجه داشت و با سر باند پيچي شده به مدرسه ميرفت و عصرها بجاي بازي با بچه ها بالاجبار در رختخواب استراحت ميكرد.ا
دكتر محلّه به پدرش گفته بود: "پسر شما خيلي شانس آورده، اينطور ضربه ها ممكن است مريض را به حالت اغما برده و نهايتا"باعث جنون گردد".ا
خوشبختانه اين ضربه نه تنها در هومن ايجاد جنون نكرد بلكه برعكس عقلش را سرجا آورد بطوريكه از آن ببعد تصميم گرفت هيچوقت تهوّر بيجا بخرج نداده و بيگدار به آب نزند.ا گ
چون این بازیها هر روز تکرار میشد بتدریج ديوانه را عصبی و روز بروزعکس العملهای اورا شدید تر میکرد. ساکنین و کاسبکاران محل نیز بدون توجه باین مسئله بچه ها را در اذیت و آزار دیوانه آزاد گذارده و آنها را از آزار او منع نمیکردند. این امر سبب شده بود تا عکس العملهای دیوانه گهگاه بسیار انفعالی و انتقامجویانه میشد و گاه بقصد تلافی از ضربه های وارده بر پشتش هر چه بدستش میرسید برداشته بچه ها را تعقیب میکرد تا بر سرشان بکوبد ولی چون یارای دويدن و همپائي با بچه ها را نداشت و بآنها نميرسيد لاجرم بجاي خود بازگشته دركنار ديواري ميايستاد و حيران و نفس زنان به كودكان بازیگوش مينگريست.ا
هومن با همه خرد سالی در کنه ضمیرش نسبت بدیوانه احساس همدردی و شفقت میکرد و از اینکه بچه ها اورا وسیله شوخی و خنده قرار میدادند ناراحت بود. اغلب بچه ها را از تعقیب و آزار دیوانه برحذر میداشت و عواقب خطرناک آنرا بآنها گوشزد میکرد ولی متأسفانه بچه ها حاضر نبودند از این وسیله تفریح و خنده خود بآسانی صرفنظر کنند.ا
يكروز هنگامیکه بکوچه آمد ديوانه را ديد از فرط خشم کف بر لب آورده با پاره آجر بزرگي در دست بدنبال بچه ها از اين سر كوچه تا آن سر كوچه ميدود و کلماتی نا مفهوم بر زبان میراند. نميدانست دیوانه با آن پاره آجر قصد تهديد و ترساندن بچه ها را دارد و يا واقعا" در صدد است پاره آجر را بر سر و تن آنها بكوبد. بچه ها نيز درحال فرار از اينسو به آنسو بدون درك واقعي خطر اورا هو كرده و تشويق به پرتاب پاره آجر مينمودند.ا
هومن که وضع را خطرناک دید به بچه ها هشدار داد و از آنها خواست دست از هو كردن دیوانه برداشته از او فاصله بگيرند.ا
در اينموقع بچه ها هم كه گويا از دويدن و تعقيب ديوانه خسته شده بودند بگوشه اي رفته و از دور او را زير نظر گرفتند. ديوانه هم كه ديگر از سوي بچه ها تعقيب و تحريك نميشد در حاليكه هنوز پاره آجر را در دست داشت در سايه ديواري ايستاد و همچنان مترصد حمله ای دیگر از طرف آنها بود.ا
هومن پس از آرام شدن اوضاع براي اينكه یکبار دیگر تهوّر خود را به همسالانش نشان دهد و بآنها بفهماند كه از ديوانه نميترسد آرام آرام بسمت او رفت و از او خواست آجر را زمین انداخته بدنبال کار خود برود.ا
ديوانه كه از نزديك شدن هومن متعجب شده و فكر ميكرد اوهم قصد آزار او را دارد پاره آجر را به آرامي بالاي سر خود برد و در حاليكه آنرا همچنان بالا نگهداشته بود خيره خيره نزدیک شدن هومن را نگاه میکرد.ا
هومن قدی كوتاه داشت بطوريكه بسختي تا سينه دیوانه ميرسيد، وقتي كاملا" به او نزديك شد درحالیکه چشم در چشم دیوانه دوخته و مراقب حرکات او بود گفت: "من قصد آزار و اذیت تورا ندارم فقط ميخواهم پاره آجر را زمين انداخته دنبال کار خود بروی" ولي دیوانه بدون نشان دادن كوچكترين واكنشي به حرفهاي او در حاليكه همچنان پاره آجر را بالا نگهداشته بود اورا مينگريست.ا
هومن که ديوانه را ساكت ديد براي يك لحظه روي خودرا برگرداند تا اثرعمل تهوّر آميز خودرا در چهره همسالانش به بيند.ا
در اين هنگام ناگهان ضربه شديدي را بر فرق سرش احساس كرد بطوريكه همه چیز در نظرش تیره و تار شد و در همان حال حس كرد مايع گرمي بر سر و صورتش روان است، پاهايش چنان بیحس شدند که ناخود آگاه زانو زده نشست و در حالیکه همه چیز بدور سرش میچرخید بیهوش نقش زمین گردید. نمیتوانست حس کند چه بر سرش آمده است، صداي كساني را می شنيد كه ميگفتند: "سرش بد جوری شکسته، باید هرچه زودتراورا بدكتر برسانيم".ا
آنروزها از كلينيك و درمانگاه خبري نبود، معمولا" افراد مصدوم را يا نزد دكتر محلّه ميبردند و يا در صورت عميق بودن زخم، اورا به بيمارستان ميفرستادند.ا
پس از بهوش آمدن دریافت چند نفر از رهگذران كه شاهد زخمي شدن او بدست مرد ديوانه بودند به كمكش آمده اورا خيلي سريع به مطب دكتر رسانده اند و پس از چند بخيه سرش را پانسمان كرده با كمك همان رهگذران كه خانواده اورا ميشناختند بمنزلش رسانده بودند.ا
خوشبختانه زخم سر او آنچنان عميق نبود كه احتياج به جرّاح و بيمارستان داشته باشد. چند هفته اي سردرد و سرگيجه داشت و با سر باند پيچي شده به مدرسه ميرفت و عصرها بجاي بازي با بچه ها بالاجبار در رختخواب استراحت ميكرد.ا
دكتر محلّه به پدرش گفته بود: "پسر شما خيلي شانس آورده، اينطور ضربه ها ممكن است مريض را به حالت اغما برده و نهايتا"باعث جنون گردد".ا
خوشبختانه اين ضربه نه تنها در هومن ايجاد جنون نكرد بلكه برعكس عقلش را سرجا آورد بطوريكه از آن ببعد تصميم گرفت هيچوقت تهوّر بيجا بخرج نداده و بيگدار به آب نزند.ا گ
No comments:
Post a Comment