پيتزا دليوري
(قسمت اول)
(قسمت اول)
یکی از مشاغل اولیه ای که بیشتر مهاجرین در بدو ورود به کانادا و یا آمریکا - قبل از اینکه کار دائم و مورد نظر خودرا بیابند - انتخاب میکنند دلیوری پیتزا است. برای داشتن این شغل تنها داشتن گواهینامه رانندگی و اتومبیلی که چهار چرخ سالم داشته باشد کافی است. البته شناختن شهر وپیدا کردن آدرس مشتریها نیز برای تازه واردین مشکل دیگری است که با قدری دقت آنهم پس از یکی دو هفته حل میشود ولی موردی که در رابطه با این شغل خیلی مهم و با اهمیت میباشد رویاروئی رانندگان پیتزا با مردمی است از اقوام مختلف که هر کدام آنها از سرزمینی با فرهنگ و خصوصیات متفاوت آمده اند که این خود سبب میشود تا گهگاه شاهد حوادث تلخ ویا شیرینی در رابطه با این شغل باشیم.ا
پیتزای مجانی - I
ساعت دو بعد از نيمه شب بود كه كيف قرمز رنگ محتوي دو عدد پيتزاي بزرگ همراه با مقداری سس و يك نوشابه دو ليتري را داخل اتومبيل گذاشتم تا آنرا به مشتري برسانم.ا
باران كه از صبح آنروز سيل آسا ميباريد دقايقي قبل قطع ولي ذرّات بخار آب همچنان در اطراف لامپ چراغهاي خيابان ديده ميشد و قطرات باران كه روي برگ درختان خيابان جمع شده بود گهگاه بر روي سقف اتومبيل مي چكيد و يا شيشه جلو را خيس ميكرد كه مجبور ميشدم برف پاك كن را بكار اندازم و همين امر سبب ميشد تا چشمهايم را که از فرط خستگی میرفت تا رویهم بیفتد برای مدتی باز نگهدارد.ا
منزل مشتري آپارتماني بود نسبتا" دور از محل کارم ولي چون درآنموقع شب خيابانها خلوت بود هیچ نگراني ازبابت ترافيك سنگين خیابانها و ديررسيدن سفارش نداشتم، معمدلا" عدّه اي از مشتريها منتظرند سفارش قدري دير شود - زمان دريافت پيتزا از موقع سفارش معمولا" چهل دقيقه است - تا آنها بتوانند پيتزا را مجّاني و يا با تخفيف دريافت كنند.ا
شش ماه بود كه از فشار بيكاري و تنگناي مالي باين كار روي آورده بودم، نظر باینکه لازمه انجام اينكار داشتن اتومبيل بود لذا يك اتومبيل دست دوّم قسطي خريده بودم كه خوشبختانه دراين مدّت خرج روي دستم نگذاشته و خوب كار ميكرد.ا
ساعتي شش و نيم دلار براي دليوري پيتزا پولي نبود كه با آن بتوان زندگي يك خانواده چهار نفري را اداره كرد از اينرو مجبور بودم بر ساعت كار افزوده اغلب روزها از يازده صبح تا يك يا سه بعد از نيمه شب هم در مغازه كار كنم و هم كار رساندن پيتزا را به مشتريها انجام دهم.ا
بعضي از مشتريها انعامهاي خوبي ميدهند كه جبران مصرف بنزين اتومبيل را ميكند ولي تعدادی از مشتریها انعام دادن بلد نیستند و چيزي اضافه تر از پول سفارش خود نميدهند حالا اگر گاهي چند سنتي هم از پولشان باقي بماند و نگیرند بايستي کلي ممنون آنها باشم چون واقعا" براي گذشتن از آن چند سنت هم از خود گذشتگي كرده اند.ا
البتّه هستند خانواده هاي تهيدستي كه پول پيتزا را سنت سنت جمع كرده و درموقع دريافت آن يك مشت پول خرد از يك سنتي تا بيست و پنج سنتي در مشت راننده ميگذارند كه البتّه توقّع انعام از آنها كاملا" بيمورد است، گاهي نيز ميشود كه پرداختي آنها حتّي چند سنتي هم از مبلغ سفارش كمتر ميباشد.ا
اصولا" راننده هاي پيتزا اجازه ندارند از مشتري درخواست انعام كنند از اينرو وقتي پول دريافتي بيشتر از مقدار سفارش مشتري باشد آنها وظيفه دارند بقيّه آنرا فورا" بمشتري برگردانند، دراينحال اگر مشتري مايل باشد چند دلاري بعنوان انعام بآنها برميگرداند، گاهي هم وقتي يكي دو دلار از بقيّه پولشان باقي ميماند مشتري براننده اجازه ميدهد تا آنرا براي خودش نگهدارد.ا
نظر باينكه جمعيّت كانادا را اقوام مختلفي تشكيل ميدهد كه هركدام فرهنگهاي خودرا دارا هستند لذا فرهنگ انعام دادن نيز دربين آنها متفاوت است، عدّه اي از آنها اصولا" از اين فرهنگ بي اطّلاعند و پول پيتزا را تا آخرين سنت شمرده كف دست راننده ميگذارند، عدّه اي در فكر دريافت غذاي مفت و مجّاني هستند و براي رسيدن باين هدف حتّي دست به روشهاي زشت نيز ميزنند مثلا" وقتي راننده درب خانه آنها را ميکوبد آنرا بروي او باز نميكنند و زمانيكه راننده نا اميد پيتزا را به مغازه باز ميگرداند تلفن ميزنند كه كسي براي ما پيتزا نياورده و سپس تقاضاي پيتزاي مجّاني ميكنند.ا
عدّه اي راننده را آنقدر پشت در خانه بانتظار نگهميدارند تا زمان كافي براي سفارش منقضي شود سپس در را باز كرده و تقاضاي مجّاني بودن پيتزا و يا تخفيف ميكنند.ا
با متداول شدن تلفنهاي دستي تقريبا" اين شگرد ها خنثي شده چون اغلب رانندگان با استفاده از اين نوع تلفنها اگر مشتري درب را برويشان باز نكند فورا" شماره منزل مشتري را كه روي سفارش نوشته شده ميگيرند و از او ميخواهند درب خانه را باز و سفارش را تحويل بگيرد و درصورتيكه مشتري از جواب دادن به تلفن خودداري كند ويا روي نوار جواب دهنده برود آنها فوري با دفتر كمپاني تماس و ماجرا را براي آنها شرح ميدهند از اينرو حق مجّاني دريافت كردن از مشتري سلب ميشود.ا
از انصاف نبايد گذشت مشتريهائي هم هستند كه انعامهاي درشتي ميدهند و با اينكار خود، راننده هاي پيتزا را بكار خود دلگرم و اميدوار ميسازند و درحقيقت همانها هستند كه اين صنعت را تقويت و گروه رانندگان پيتزا را اميدوار به ادامه شغل خود مينمايند.ا
درحاليكه خيابانها را يك بيك پشت سر ميگذاشتم و بسوي محل مسكوني مشتري نزديك ميشدم حوادث و خاطرات ششماه گذشته مثل پرده سينما از خاطرم ميگذشت. چراغهاي كنار خيابان كه در فواصل معيّن داخل اتومبيل را روشن ميكرد چون فلاشي بود كه هركدام خاطره اي را در مغزم زنده ميكرد.ا
كار مداوم آنروز در مغازه و رانندگي براي رساندن پيتزا و سر و كلّه زدن با بعضي از مشتريها از ساعت يازده صبح تا آنموقع اعصابم را بي اندازه خسته كرده بود، در حاليكه پنجره اتومبيل را كمي پائين ميكشيدم تا هواي داخل آنرا كه مملو از بوي "پپه روني" پيتزا شده بود و اخيرا" براي من توليد سرگيجه ميكرد خارج كنم با خود گفتم اين آخرين سفارش است آنرا هم اكنون تحويل داده براي استراحت بخانه ميروم.ا
با ديدن شماره ساختمان دانستم بمقصد رسيده ام، اتومبيل را در گوشه اي پارك كرده كيف پيتزا و نوشابه را برداشته بداخل ساختمان رفتم، داخل محوّطه جلوي آسانسور دو نفر ايستاده بودند، با رسيدن من يكي از آنها جلو آمد و گفت: "سفارش مال ماست پائين آمده ايم تا زودتر آنرا تحويل بگيري"
براي اطمينان از گفته آنها شماره آپارتمانشان را پرسيدم. شماره اي را گفتند كه با شماره آپارتمان روي سفارش در طبقه پانزدهم مطابقت ميكرد، خوشحال از اينكه زحمت بالا رفتن با دو پيتزا و يك نوشابه دوليتري را نداشتم سفارش را به آنها دادم ولي چون پرداخت پول با كارت اعتباري بود از آنها خواستم كارت خودرا براي "پانچ" با ماشين دستي ارائه دهند.ا
فردي كه پيتزا را تحويل گرفته بود پس از كاوش جيبهاي خود رو بمن كرد و گفت: "بدبختانه كارت اعتباري من در آپارتمان جا مانده، اجازه بدهيد رفته آنرا فوري بياورم" و بدون معطّلي و قبل از اينكه من بتوانم چيزي بگويم پيتزا و نوشابه را كه قبلا" گرفته بود با خود بداخل آسانسور برد و مرا با فرد ديگري كه همراهش بود در آنجا تنها گذاشت.ا
در اوّلين وهله هيچگونه شكّي به كارش نكردم و چون دوست آن مرد در كنارم ايستاده بود فكر كردم رفيقش بزودي با كارت اعتباري باز ميگردد ولي چون زماني بيش از انتظار گذشت و آن شخص نيامد نگران شدم و از دوستش در مورد تأخير در آوردن كارت اعتباري سؤال كردم.ا
آن مرد با قيافه اي متعجّب كه نشان ميداد او هم از تأخير دوستش نگران شده آهسته بسوي آسانسور رفت، منهم با او سوار شدم و ببالا رفتيم ولي آنمرد در طبقه دهم پياده شد و رفت و مرا در آسانسور تنها گذاشت، تا خواستم از او سؤال كنم مگر شما به طبقه پانزدهم نميرويد درب آسانسور بسته شد. ناگهان بوي توطئه اي بمشامم خورد، تا طبقه پانزدهم رفتم و درب آپارتمان مورد نظر را كوبيدم، زني خواب آلود در را باز كرد و وقتي موضوع را به او گفتم از اينكه كسي پيتزا بآن آپارتمان برده باشد اظهار بي اطّلاعي كرد و با ناراحتي از اينكه مزاحم او شده ام درب را محكم بروي من بست.ا
متحيّرازاتّفاقي كه افتاده بود لحظه اي برجاي خود خشك شدم، ميترسيدم دوباره درب آپارتمان را بكوبم زيرا ممكن بود آنها از اينكه كسي در آن موقع شب مزاحم خوابشان شده با من دست بگريبان شوند و يا به پليس شكايت كنند. چاره كار در بازگشت به مغازه و شرح ماجرا به صاحب آن بود تا آنها خود با مركز كمپاني تماس گرفته و مشتري فريبكار را با آدرس كارت اعتباريش پيدا كنند.ا
ساعت سه بعد از نيمه شب با اعصابي خراب از دغلكاري بعضي از آدميان كه براي يك وعده غذاي مفت از هيچ كاري رويگردان نيستند بخانه رسيدم، دوشي گرفته به بستر رفتم تا اگر بتوانم حتّي با خوابي اگرئه كوتاه تمدّد اعصابي كرده باشم.ا
بچه ها، شریک انعام رانندگان - II
باران كه از صبح آنروز سيل آسا ميباريد دقايقي قبل قطع ولي ذرّات بخار آب همچنان در اطراف لامپ چراغهاي خيابان ديده ميشد و قطرات باران كه روي برگ درختان خيابان جمع شده بود گهگاه بر روي سقف اتومبيل مي چكيد و يا شيشه جلو را خيس ميكرد كه مجبور ميشدم برف پاك كن را بكار اندازم و همين امر سبب ميشد تا چشمهايم را که از فرط خستگی میرفت تا رویهم بیفتد برای مدتی باز نگهدارد.ا
منزل مشتري آپارتماني بود نسبتا" دور از محل کارم ولي چون درآنموقع شب خيابانها خلوت بود هیچ نگراني ازبابت ترافيك سنگين خیابانها و ديررسيدن سفارش نداشتم، معمدلا" عدّه اي از مشتريها منتظرند سفارش قدري دير شود - زمان دريافت پيتزا از موقع سفارش معمولا" چهل دقيقه است - تا آنها بتوانند پيتزا را مجّاني و يا با تخفيف دريافت كنند.ا
شش ماه بود كه از فشار بيكاري و تنگناي مالي باين كار روي آورده بودم، نظر باینکه لازمه انجام اينكار داشتن اتومبيل بود لذا يك اتومبيل دست دوّم قسطي خريده بودم كه خوشبختانه دراين مدّت خرج روي دستم نگذاشته و خوب كار ميكرد.ا
ساعتي شش و نيم دلار براي دليوري پيتزا پولي نبود كه با آن بتوان زندگي يك خانواده چهار نفري را اداره كرد از اينرو مجبور بودم بر ساعت كار افزوده اغلب روزها از يازده صبح تا يك يا سه بعد از نيمه شب هم در مغازه كار كنم و هم كار رساندن پيتزا را به مشتريها انجام دهم.ا
بعضي از مشتريها انعامهاي خوبي ميدهند كه جبران مصرف بنزين اتومبيل را ميكند ولي تعدادی از مشتریها انعام دادن بلد نیستند و چيزي اضافه تر از پول سفارش خود نميدهند حالا اگر گاهي چند سنتي هم از پولشان باقي بماند و نگیرند بايستي کلي ممنون آنها باشم چون واقعا" براي گذشتن از آن چند سنت هم از خود گذشتگي كرده اند.ا
البتّه هستند خانواده هاي تهيدستي كه پول پيتزا را سنت سنت جمع كرده و درموقع دريافت آن يك مشت پول خرد از يك سنتي تا بيست و پنج سنتي در مشت راننده ميگذارند كه البتّه توقّع انعام از آنها كاملا" بيمورد است، گاهي نيز ميشود كه پرداختي آنها حتّي چند سنتي هم از مبلغ سفارش كمتر ميباشد.ا
اصولا" راننده هاي پيتزا اجازه ندارند از مشتري درخواست انعام كنند از اينرو وقتي پول دريافتي بيشتر از مقدار سفارش مشتري باشد آنها وظيفه دارند بقيّه آنرا فورا" بمشتري برگردانند، دراينحال اگر مشتري مايل باشد چند دلاري بعنوان انعام بآنها برميگرداند، گاهي هم وقتي يكي دو دلار از بقيّه پولشان باقي ميماند مشتري براننده اجازه ميدهد تا آنرا براي خودش نگهدارد.ا
نظر باينكه جمعيّت كانادا را اقوام مختلفي تشكيل ميدهد كه هركدام فرهنگهاي خودرا دارا هستند لذا فرهنگ انعام دادن نيز دربين آنها متفاوت است، عدّه اي از آنها اصولا" از اين فرهنگ بي اطّلاعند و پول پيتزا را تا آخرين سنت شمرده كف دست راننده ميگذارند، عدّه اي در فكر دريافت غذاي مفت و مجّاني هستند و براي رسيدن باين هدف حتّي دست به روشهاي زشت نيز ميزنند مثلا" وقتي راننده درب خانه آنها را ميکوبد آنرا بروي او باز نميكنند و زمانيكه راننده نا اميد پيتزا را به مغازه باز ميگرداند تلفن ميزنند كه كسي براي ما پيتزا نياورده و سپس تقاضاي پيتزاي مجّاني ميكنند.ا
عدّه اي راننده را آنقدر پشت در خانه بانتظار نگهميدارند تا زمان كافي براي سفارش منقضي شود سپس در را باز كرده و تقاضاي مجّاني بودن پيتزا و يا تخفيف ميكنند.ا
با متداول شدن تلفنهاي دستي تقريبا" اين شگرد ها خنثي شده چون اغلب رانندگان با استفاده از اين نوع تلفنها اگر مشتري درب را برويشان باز نكند فورا" شماره منزل مشتري را كه روي سفارش نوشته شده ميگيرند و از او ميخواهند درب خانه را باز و سفارش را تحويل بگيرد و درصورتيكه مشتري از جواب دادن به تلفن خودداري كند ويا روي نوار جواب دهنده برود آنها فوري با دفتر كمپاني تماس و ماجرا را براي آنها شرح ميدهند از اينرو حق مجّاني دريافت كردن از مشتري سلب ميشود.ا
از انصاف نبايد گذشت مشتريهائي هم هستند كه انعامهاي درشتي ميدهند و با اينكار خود، راننده هاي پيتزا را بكار خود دلگرم و اميدوار ميسازند و درحقيقت همانها هستند كه اين صنعت را تقويت و گروه رانندگان پيتزا را اميدوار به ادامه شغل خود مينمايند.ا
درحاليكه خيابانها را يك بيك پشت سر ميگذاشتم و بسوي محل مسكوني مشتري نزديك ميشدم حوادث و خاطرات ششماه گذشته مثل پرده سينما از خاطرم ميگذشت. چراغهاي كنار خيابان كه در فواصل معيّن داخل اتومبيل را روشن ميكرد چون فلاشي بود كه هركدام خاطره اي را در مغزم زنده ميكرد.ا
كار مداوم آنروز در مغازه و رانندگي براي رساندن پيتزا و سر و كلّه زدن با بعضي از مشتريها از ساعت يازده صبح تا آنموقع اعصابم را بي اندازه خسته كرده بود، در حاليكه پنجره اتومبيل را كمي پائين ميكشيدم تا هواي داخل آنرا كه مملو از بوي "پپه روني" پيتزا شده بود و اخيرا" براي من توليد سرگيجه ميكرد خارج كنم با خود گفتم اين آخرين سفارش است آنرا هم اكنون تحويل داده براي استراحت بخانه ميروم.ا
با ديدن شماره ساختمان دانستم بمقصد رسيده ام، اتومبيل را در گوشه اي پارك كرده كيف پيتزا و نوشابه را برداشته بداخل ساختمان رفتم، داخل محوّطه جلوي آسانسور دو نفر ايستاده بودند، با رسيدن من يكي از آنها جلو آمد و گفت: "سفارش مال ماست پائين آمده ايم تا زودتر آنرا تحويل بگيري"
براي اطمينان از گفته آنها شماره آپارتمانشان را پرسيدم. شماره اي را گفتند كه با شماره آپارتمان روي سفارش در طبقه پانزدهم مطابقت ميكرد، خوشحال از اينكه زحمت بالا رفتن با دو پيتزا و يك نوشابه دوليتري را نداشتم سفارش را به آنها دادم ولي چون پرداخت پول با كارت اعتباري بود از آنها خواستم كارت خودرا براي "پانچ" با ماشين دستي ارائه دهند.ا
فردي كه پيتزا را تحويل گرفته بود پس از كاوش جيبهاي خود رو بمن كرد و گفت: "بدبختانه كارت اعتباري من در آپارتمان جا مانده، اجازه بدهيد رفته آنرا فوري بياورم" و بدون معطّلي و قبل از اينكه من بتوانم چيزي بگويم پيتزا و نوشابه را كه قبلا" گرفته بود با خود بداخل آسانسور برد و مرا با فرد ديگري كه همراهش بود در آنجا تنها گذاشت.ا
در اوّلين وهله هيچگونه شكّي به كارش نكردم و چون دوست آن مرد در كنارم ايستاده بود فكر كردم رفيقش بزودي با كارت اعتباري باز ميگردد ولي چون زماني بيش از انتظار گذشت و آن شخص نيامد نگران شدم و از دوستش در مورد تأخير در آوردن كارت اعتباري سؤال كردم.ا
آن مرد با قيافه اي متعجّب كه نشان ميداد او هم از تأخير دوستش نگران شده آهسته بسوي آسانسور رفت، منهم با او سوار شدم و ببالا رفتيم ولي آنمرد در طبقه دهم پياده شد و رفت و مرا در آسانسور تنها گذاشت، تا خواستم از او سؤال كنم مگر شما به طبقه پانزدهم نميرويد درب آسانسور بسته شد. ناگهان بوي توطئه اي بمشامم خورد، تا طبقه پانزدهم رفتم و درب آپارتمان مورد نظر را كوبيدم، زني خواب آلود در را باز كرد و وقتي موضوع را به او گفتم از اينكه كسي پيتزا بآن آپارتمان برده باشد اظهار بي اطّلاعي كرد و با ناراحتي از اينكه مزاحم او شده ام درب را محكم بروي من بست.ا
متحيّرازاتّفاقي كه افتاده بود لحظه اي برجاي خود خشك شدم، ميترسيدم دوباره درب آپارتمان را بكوبم زيرا ممكن بود آنها از اينكه كسي در آن موقع شب مزاحم خوابشان شده با من دست بگريبان شوند و يا به پليس شكايت كنند. چاره كار در بازگشت به مغازه و شرح ماجرا به صاحب آن بود تا آنها خود با مركز كمپاني تماس گرفته و مشتري فريبكار را با آدرس كارت اعتباريش پيدا كنند.ا
ساعت سه بعد از نيمه شب با اعصابي خراب از دغلكاري بعضي از آدميان كه براي يك وعده غذاي مفت از هيچ كاري رويگردان نيستند بخانه رسيدم، دوشي گرفته به بستر رفتم تا اگر بتوانم حتّي با خوابي اگرئه كوتاه تمدّد اعصابي كرده باشم.ا
بچه ها، شریک انعام رانندگان - II
بچه ها بزرگترين رقيب و يا به تعريفي بهتر نزدیک ترين شريك انعام رانندگان پيتزا هستند. معمولا" والدين براي اينكه راه و رسم پرداختها و انعام دادن را به كودكان خود بياموزند پول پيتزا را باضافه انعام رانندگان در دست آنها ميگذارند تا تحويل راننده داده پيتزا را دريافت نمايند، بعضي از بچه ها كه صداقت بيشتري دارند تمام پول را تحويل راننده ميدهند ولي عدّه اي از آنها (مخصوصا" پسر بچه ها) پول انعام را از اصل پول كسر كرده بقيّه را به راننده ميپردازند و يا اگر پول كاغذي درشت باشد بقيّه پول را با ذكر مقدار آن از راننده طلب ميكنند، از اينرو وقتي درب خانه و يا آپارتماني را ميزنيم و يك يا دو پسر بچه درب را ميگشايند با ديدن آنها بلافاصله انتظار دريافت انعام از طرف مشتري برايمان رنگ ميبازد.ا
در اينطور مواقع بچه ها كه خود خائف به عمل خويش هستند سعي ميكنند دور از چشم پدر و مادر با راننده طرف حساب شوند از اينرو اغلب از خانه و يا آپارتمان خارج شده درب را ميبندند تا صداي آنها بگوش والدينشان نرسد آنوقت در مورد بقيّه پول با راننده وارد مذاكره ميشوند.ا
معمولا" رانندگان بقيّه پول كمتر از يك دلار را نميپردازند زيرا نه آنقدر ارزش دارد كه مشتري آنرا مطالبه كند و نه راننده ميتواند مقدار زيادي پولهاي كوچك يك تا بيست و پنج سنتي را با خود حمل نمايد ولي بعضي اوقات که تعداد بچه ها زياد است و احتياج به پول بيشتري براي هزينه هاي خود دارند براي پني هاي بقيّه پول پیتزا نيز حساب باز كرده آنرا از راننده طلب ميكنند.ا
يكروز وقتي درب آپارتماني را زدم دو پسربچه هشت و يا ده ساله بيرون آمدند و طبق معمول درب را بستند. پول پيتزا و متعلّقات آن هفده دلار و بیست و یک سنت بود، آنها كه گويا دو عدد اسكناس پنچ دلاری و يك ده دلاري از پدرشان گرفته بودند تا بمن بدهند يك اسكناس پنج دلاري را در جيب خود گذاشته در نظر داشتند پانزده دلار اسكناس باضافه دو دلار و بیست ویک سنت پول خرد بمن بدهند. اوّل پانزده دلار در دست من نهادند و با پول خردهائيكه در جيب داشتند سعي ميكردند بقيّه پول را جور كرده بمن بپردازند ولي چون دراينكار عجله داشتند و حسابشان هم خوب نبود نميتوانستند بقيّه پول را درست حساب كرده بپردازند، دراين حال پول خرد ها مرتب از دستشان بزمين ميافتاد و براي برداشتن آن و جور كردن بقيّه پول ناچار مدّتي وقت صرف شد. دراينموقع پدر آنها كه گويا در داخل منتظر بود و از تأخير بچه ها نگران شده بود در را باز كرد و به بيرون سرك كشيد. يكي از پسر بچه ها با ديدن پدر فوري پنج دلاري اسكناس را از جيب خود بيرون آورد و بمن داد و چون خواستم دو دلار بقيّه پول را باو برگردانم نگاهي به پدرش كرد و با حالتي شرمگين بمن گفت: "ميتوانيد بقيّه پول را براي خودتان نگهداريد" و پيتزا را تحويل گرفته بداخل رفتند.ا
در اينطور مواقع بچه ها كه خود خائف به عمل خويش هستند سعي ميكنند دور از چشم پدر و مادر با راننده طرف حساب شوند از اينرو اغلب از خانه و يا آپارتمان خارج شده درب را ميبندند تا صداي آنها بگوش والدينشان نرسد آنوقت در مورد بقيّه پول با راننده وارد مذاكره ميشوند.ا
معمولا" رانندگان بقيّه پول كمتر از يك دلار را نميپردازند زيرا نه آنقدر ارزش دارد كه مشتري آنرا مطالبه كند و نه راننده ميتواند مقدار زيادي پولهاي كوچك يك تا بيست و پنج سنتي را با خود حمل نمايد ولي بعضي اوقات که تعداد بچه ها زياد است و احتياج به پول بيشتري براي هزينه هاي خود دارند براي پني هاي بقيّه پول پیتزا نيز حساب باز كرده آنرا از راننده طلب ميكنند.ا
يكروز وقتي درب آپارتماني را زدم دو پسربچه هشت و يا ده ساله بيرون آمدند و طبق معمول درب را بستند. پول پيتزا و متعلّقات آن هفده دلار و بیست و یک سنت بود، آنها كه گويا دو عدد اسكناس پنچ دلاری و يك ده دلاري از پدرشان گرفته بودند تا بمن بدهند يك اسكناس پنج دلاري را در جيب خود گذاشته در نظر داشتند پانزده دلار اسكناس باضافه دو دلار و بیست ویک سنت پول خرد بمن بدهند. اوّل پانزده دلار در دست من نهادند و با پول خردهائيكه در جيب داشتند سعي ميكردند بقيّه پول را جور كرده بمن بپردازند ولي چون دراينكار عجله داشتند و حسابشان هم خوب نبود نميتوانستند بقيّه پول را درست حساب كرده بپردازند، دراين حال پول خرد ها مرتب از دستشان بزمين ميافتاد و براي برداشتن آن و جور كردن بقيّه پول ناچار مدّتي وقت صرف شد. دراينموقع پدر آنها كه گويا در داخل منتظر بود و از تأخير بچه ها نگران شده بود در را باز كرد و به بيرون سرك كشيد. يكي از پسر بچه ها با ديدن پدر فوري پنج دلاري اسكناس را از جيب خود بيرون آورد و بمن داد و چون خواستم دو دلار بقيّه پول را باو برگردانم نگاهي به پدرش كرد و با حالتي شرمگين بمن گفت: "ميتوانيد بقيّه پول را براي خودتان نگهداريد" و پيتزا را تحويل گرفته بداخل رفتند.ا
No comments:
Post a Comment