چمدانی با طناب زرد
سالن فرودگاه استانبول از مسافريني كه بليط در دست هراسان و نگران بدنبال گيشه پرواز خود ميگشتند موج ميزد. با هر مسافر كوهي
از چمدان در ارابه هاي دستي باينطرف و آنطرف كشيده ميشد. هركدام سعي ميكردند تا زودتر خودرا به صف مورد نظر و در مقابل گيشه ارائه بليط رسانده بار خودرا به متصديان مربوطه تحويل وكارت ورود به هواپيما دريافت دارند. اين اولين مرحله سختي بود كه بايد از آن ميگذشتند زيرا تحويل بسته ها و چمدانهائی كه اكثرا" بيش از مقدار مقرر و ميزان ذكر شده در بليطها بود كار چندان آساني نبود و براي قبولاندن آنها به متصديان گيشه احتياج به دلايل قانع كننده و همچنين زبان (انگليسي) داشت كه متأسفانه اغلب مسافرين از آن بي بهره بودند و درنهايت پس از مقداري صرف وقت و مشاجره ناچار براي عبور دادن بار خود از سد گيشه مجبور بپرداخت مبالغي كمرشكن بعنوان جريمه اضافه بار به مأمورين مربوطه بودند.ا
من و همسرم نيز پس از قدری بالا و پائین رفتن و یافتن گيشه پرواز خود در صف طولاني آن به انتظار نوبت ايستاديم تا بليط و بارهاي خودرا براي سفر به آمريكا ارائه دهيم. از آنجائيكه ما نيز مثل خيلي از هموطنانمان درآن زمان دل از زندگي در سرزمين مادري بريده و قصد داشتيم در آمريكا و يا اگر بتوانيم در كانادا فضائی براي زندگي آينده خود بيابيم لذا هرچه از مال و منال زندگي داشتيم همه را به ثمن بخس فروخته و پول آنرا تبديل به دلار كرده بوديم با اين اميد كه پس از رسيدن بمقصد بتوانيم تا مدتي خودرا درآن سرزمينهاي ناشناخته سرپا نگاهداشته و دست كمك بسوي كسي دراز نكنيم وهرچه را نيز از لباسهاي شخصي و لوازم اوليه زندگي باضافه مقداري اشياء عتيقه قديمي كه از پدر و مادر و اجدادمان بيادگار مانده و قادر نبوديم آنها را از خود جدا كنيم بانضمام چند آلبوم ازعكسهاي خانوادگي و دوستان صميمي كه يادآور خاطرات گذشته و مناظر زيباي سرزمين مادريمان بود همه را در چند چمدان جا داده و بهمراه خود از تهران به تركيه آورديم تا پس از اخذ ويزا عازم سفر ديگري به آمريكا شويم.ا
هنگاميكه زمان تحويل چمدانهاي ما رسيد متصدي گيشه از قبول يكي از آنها با اين ایراد كه قفل آن شكسته است امتناع كرد. نظر باينكه در آن شرايط تهيه چمدان ديگري برايمان امكان نداشت بناچار با پرداخت مبلغي پول به يكي از باربران فرودگاه طناب نايلوني زرد رنگي فراهم کردیم و دور چمدان خودرا با آن محکم بستيم، باين ترتيب مشكل تحويل چمدان حل شد و موفق شديم كارت پرواز دريافت نمائيم.ا
پس از فراغت از اينكار تصميم گرفتيم از وقت باقيمانده تا رفتن بداخل سالن ترانزيت استفاده كرده براي رفع خستگي داخل کافه تریای سالن شویم تا نوشابه خنکی بنوشيم كه متوجه شديم چند مرد و زن جوان ايراني كه كودك نوباوه اي را بهمراه خود داشتند براي تحويل چمدانهاي خود با متصديان گيشه درگير شده اند. چون پي برديم هيچكدام از آنها زبان انگليسي نميدانند تا مشكل خودرا با مذاكره حل كنند لذا بهتر آن ديديم تا بكمك آنها بشتابیم و در حدي كه بتوانیم كمكشان كنیم. پس از مراجعه متوجه شدیم آنها قصد مسافرت به كشور اسپانيا را دارند ومتصديان گيشه بدليل اضافه بار از آنها مبلغ چهارصد و پنجاه دلار جريمه طلب ميكنند.ا
دراين ميان كودكي كه در بغل خانم يكي از آنها بود با گريه و شيونهاي هيستريك خود فضا را هم براي پدر ومادر خود و هم براي ساير مسافرين منتظر در صف متشنج و جوی حاکی از اعتراض جمعي بوجود آورده بود كه احتمال داشت نهايتا" پاي پليس فرودگاه بميان كشيده شود. مادر طفل سعي ميكرد با گذاشتن شيشه قنداق در دهان كودك و تكاندادن او را ساكت كند ولي كودك كه گويا از چيز دیگری ناراحت بود زبان بدهان نميگرفت و مرتب جيغ ميكشيد و شيون ميكرد.ا
دراين گير ودار براي كاستن از فضاي تشنج و ايجاد آرامش از همسرم تقاضا كردم تا من با متصديان گيشه مذاکره وكار تحويل بسته هاي آنها را فيصله ميدهم اوهم قدري به مادر بچه كمك كند شايد بتوانند اورا آرام نمايد.ا
جلو رفتم واز هموطنان ايرانيم تقاضا كردم اگر مايل باشند ميتوانم با متصديان گيشه براي گرفتن تخفيف درمورد جريمه صحبت كنم و چون موافقت آنها را دريافت كردم براي متصدي مربوطه توضيح دادم كه چون اين مسافران پول كافي براي پرداخت جريمه ايكه آنها تعيين كرده اند با خود ندارند و ضمنا" نميتوانند مقداري از بسته هاي خودرا دراينجا رها كنند بهتراست درمورد مبلغ جريمه تجديد نظر كرده براي آنها تخفيف قابل توجهي درنظر بگيرند.ا
آنها که خود از جر و بحث با مسافرین خسته بنظر میرسیدند از اینکه میدیدند کسی پیدا شده که زبان هر دو طرف را میفهمد خوشحال شدند وپس از مقداري چانه زدن درنهايت به مبلغ دویست دلار رضايت دادند كه هموطنان ايرانيمان با عدم رضايت آنرا پرداخت و بار خود را تحويل دادند - عدم رضايت از اين بابت كه معتقد بودند من اهتمام كافي براي قانع كردن متصدیان گیشه بمبلغي كمتر انجام نداده ام -ا
دراين فاصله همسرم بچه را از مادرش گرفته و با نحوه ايكه خود ميدانست او را آرام كرده و كودك درآغوش مادر بخواب عميقي فرو رفته بود.ا
پرواز ما براي مقصد لوس آنجلس يكسره نبود وچند توقف در ميلان (ايتاليا)، مادريد (اسپانيا) و نيويورك داشت كه بناچار و در آخرين لحظه قبل از اتمام زمان ويزايمان به آمريكا خريده بوديم. پس از تحويل چمدانهای آن دو خانواده ایرانی متوجه شديم كه آنها هم با همان پرواز ما قصد دارند از طريق ميلان به مادريد بروند.ا
چون پرواز مشترك داشتيم صحبت كنان وهمگام با يكديگر به سالن ترانزيت رفتيم. احساسمان اين بود كه چون آنها زبان (انگليسي) نميدانند سعي کنیم درهمه حال نزديك آنها باشیم تا اگر مشكلي برایشان پيش آمد كمكشان كنيم. دراين فاصله بدون اينكه چيزي بما بگويند از نگاههاي هراسان و درگوشي صحبت كردنشان فهميديم پاسپورت آنها جعلي است و با پرداخت پول توسط قاچاقچيان در تركيه ساخته شده و بليط را هم آنها برايشان تهيه كرده بودند.ا
ساعت چهار بعد از ظهر از استانبول بسوي ميلان پرواز كرديم و دوساعت بعد در فرودگاه ميلان پياده شديم.ا
از اينجا بود كه حادثه آغاز شد. باين ترتيب كه متوجه شديم براي پرواز بعدی بسوي مادريد لازم است بليطهاي خودرا دوباره (اوکی ) كنيم. براي اينكار لازم بود از سالن ترانزيت خارج و به قسمت فروش بليط ها برويم. برای انجام اين امر عبور از قسمت پاس كنترل امری لازم بنظر میرسید كه آنهم احتياج به ويزاي ترانزيت داشت و متأسفانه ما و همراهانمان فاقد آن بوديم و متصدي فروش بليط نيز در استانبول اين موضوع را بهیچکدام از ما نگفته بود.ا
ناچار بسوي یکی از گیشه های پاس كنترل رفتيم و براي افسر مربوطه وضع خودمان را توضيح دادم و او كه ما را ناچار از تأیید بلیطها ديد بدون اينكه داخل پاسپورتهاي ما مهري بزند گفت: "بسيار خوب ميتوانيد برويد و بليطهاي خودرا تهيه كرده برگرديد".ا
خوشحال به خارج از سالن ترانزیت رفتیم وپس از انجام كار بليطها كه بيش از يكساعت بطول انجاميد براي بازگشت به سالن ترانزيت دوباره بسوي پاس كنترل آمديم و چون خواستيم از آن عبور كنيم با اعتراض افسر جدیدی كه حالا در کیوسک پاس کنترل نشسته بود و ما را نمیشناخت روبرو شدیم. او با تعجب از ما میپرسيد: "شما كه ويزاي ورود به ایتالیا را نداشتيد چگونه وارد این کشور شده اید".ا
براي او وضع خودمان را توضيح دادم ولي او با ناباوري پرسيد: "اگر بشما اجازه ورود داده بودند بايد در پاسپورتتان مهر ميزدند درصورتيكه من چيزي در پاسپورتهاي شما نمي بينم" و چون نهايتا" دلايل ما را قانع كننده ندانستند با اين جرم كه غير قانوني وارد خاك ايتاليا شده بوديم همگي ما را بدفتر پليس فرودگاه بردند تا پس از تحقيق درمورد ما تصميم بگيرند.ا
چون مدارك من و همسرم قانوني بود لذا دغدغه اي از بابت تحقيقات پلیس نداشتيم ولي آن دو خانواده ايراني سخت نگران پاسپورتها و وضع خود بودند و ميترسيدند اگر پليس ايتاليا پي به جعلي بودن مداركشان ببرد آنها را به تركيه باز خواهند گرداند از اينرو سخت در تب و تاب بودند و قرار و آرام نداشتند. جالب اينجا بود كه بمن و خانمم اعتراض ميكردند و ميگفتند چرا ساكت نشسته ايد و به پليس اعتراض نميكنيد كه پاسپورتهايمان را زودتر برگردانیده و ما را رها کنند.ا
پس از گذشت مدت زماني طولاني كه نگران و مشوش از بابت وضع خود و پرواز بعدي بوديم مأمورين درحاليكه پاسپورتها را دردست داشتند بازگشتند و بازجوئی از فرد فرد ما را آغاز نمودند كه درتمام مدت من بعنوان مترجم بايستي سؤال و جوابها را براي طرفين ترجمه میکردم.ا
چون به پاسپورتهاي آن دو خانواده ايراني مشكوك شده و فكر ميكردند ما همگي ازاين بابت وضع مشابهي داريم درنظر داشتند براي تحقيق بيشتر ما را تا روزبعد وبازشدن سفارتخانه هاي مربوطه درآنجا نگاهدارند كه بآنها يادآور شدم ويزاي ما تنها تا بیست و چهارساعت ديگر اعتبار دارد و چنانچه بخواهند ما را در آنجا نگاهدارند اعتبار آن تمام شده ديگر قادر نخواهيم بود وارد خاك آمريكا شويم و مسئوليت اين امر بعهده آنها خواهد بود.ا
نهايتا" در آخرين لحظه قبل از پرواز هواپيما پاسپورتهاي ما را مهر كرده بدستمان دادند و همگي خوشحال روانه سكوي پرواز شديم.ا
موقع سوار شدن به هواپيما وقتي از كنار آن ميگذشتيم متوجه شدم كه درحال بارگيري چمدانهاي ما هستند. درميان آنها چشمم به چمدان سياه خود كه با طناب زرد رنگي پيچيده شده بود افتاد، بي اختيار به هموطن ايرانيم كه دركنارم بود گفتم: "مثل اينكه دارند چمدانهاي ما را بار ميزنند، نگاه كن آن چمدان سياه كه با طناب زرد رنگ پیچيده شده متعلق به من است" و سوار شديم.ا
در فرودگاه مادريد چون ميدانستيم كه آنها بمقصد رسيده اند قبل از پياده شدن از هواپيما از آنها خداحافظي و آرزوي روزهاي خوبي براي آنها كرده بسوي سالن ترانزيت راه افتادیم. آنها نيزميدانستند كه ما عازم آمريكا هستيم و بايستي درسالن ترانزيت منتظر پرواز بعدي خود باشيم و از آنجا خارج نخواهيم شد.ا
هنگاميكه از يكي از راهروها بسوي سالن ترانزيت ميرفتيم از پنجره ايكه مشرف به محوطه تحويل چمدانها بود، چمدانهاي خود بخصوص چمداني را كه با طناب زرد رنگ پیچيده شده بود ديدم كه روي ريل گردنده چمدانها درحركت است، ناراحت از اينكه چرا چمدانهاي ما را به هواپيماي بعدي تحويل نداده و روي ريل انداخته اند در سالن ترانزيت از يكي از مأمورين فرودگاه دراينمورد توضيح خواستیم.ا
او جواب داد: "چون شما هواپيما عوض ميكنيد لذا پرواز قبلي بايد تمام چمدانهاي شما را تخليه كند تا آنها را به پرواز بعدي تحويل دهند، نگران نباشيد چمدانهايي كه روي ريل ميمانند دوباره به هواپيماي بعدي و مقصدهائيكه داشته اند فرستاده خواهند شد".ا
چون فكر ميكرديم اين روال هر روزه فرودگاههاست و از طرف ديگرخسته تر از آن بوديم كه بيشتر پيگير قضيه شويم بسوي گيشه تعويض بليط رفتيم تا كار پروازبعدي بسوي آمريكا را انجام داده وتا رسيدن زمان پرواز درگوشه اي استراحت نمائيم
پرواز بعدي بمقصد نيويورك شش ساعت بعد با تأخير براه افتاد وپس ازهشت ساعت وارد فرودگاه جان اف كندي گرديد. با اينكه در آخرين لحظات اعتبار پاسپورت به آمريكا رسيده بوديم خوشبختانه بدون هيچ اشكالي مهر ورود در پاسپورتهايمان زدند.ا
پس از اوکی بليطها بمقصد لوس آنجلس زمانيكه قصد داشتيم براي سوار شدن به محوطه مربوطه برويم ناگهان دريك قسمت از سالن تحويل بارها چشمم به چمدانهاي خودمان افتاد كه در كناري نهاده بودند. جلو رفتم و از متصدي مربوطه سؤال كردم: "چمدانهاي ما دراينجا چه ميكنند، مگر قرار نبوده آنها را به مقصد نهائی ما لوس آنجلس حمل كنند".ا
اوجواب داد: "مسافريني كه از ماوراء درياها به آمريكا وارد ميشوند بايستي در اولين فرودگاهي كه وارد ميشوند چمدانهاي خودرا تحويل بگيرند و چنانچه تصميم به ادامه سفر هوائی داشته باشند آنرا دوباره به پرواز بعدي تحويل دهند".ا
براي گرفتن آنها جلو رفتيم ولي متأسفانه درميان آنها از چمدان سياهي كه با طنابي زرد رنگ پیچيده شده بود اثري نيافتيم. بمتصدي مربوطه فقدان آنرا يادآور شديم و چون پس از قدري تفحص و جستجو آنرا نيافتند بما گفتند: "ممكن است جا مانده باشد كه دراينصورت تا بیست و چهارساعت ديگر خواهد رسيد. احتمال اين نيز هست كه آنرا به لوس آنجلس مقصد بعدي شما فرستاده باشند".ا
چون ساعت پرواز به لوس آنجلس نزديك بود تأكيد كردند: "نگران نباشيد، بهتر است حركت كنيد، ما بمجرد دريافت چمدان آنرا برايتان به لوس آنجلس خواهيم فرستاد".ا
نگران از جا ماندن چمدان فوق كه عمده اشياء عتيقه و گرانبهاي ما در آن قرار داشت، بقيه بسته ها را به هواپيما داديم و خسته و ناراحت سوار شديم. در لوس آنجلس نيز كه آخرين توقف و مقصد نهائی ما بود فورا" خودرا به قسمت بارها رسانديم ولي تنها چمدانهائی را كه در نيويورك به هواپيما داده بوديم تحويلمان دادند و متأسفانه ازچمدان گمشده خبري نيافتيم و نهايتا" با شكايت ما و پركردن فرمي دريافت آن موكول به تماس با فرودگاههاي ميلان و مادريد گرديد تا درمورد جا ماندن و يافتن آن تحقيق و سپس ما را درجريان امر قرار دهند.ا
پس از يكماه تلفن و تلكس از فرودگاههاي بين راه متأسفانه خبري از چمدان فوق نشد و نهايتا" شركت هواپيمائی مربوطه طبق روال موجود حاضر شد تا مبلغي بابت جريمه بما پرداخت نمايد كه تا مدتي از دريافت آن خودداري ميكرديم و مصرا" بدنبال يافتن چمدان فوق بوديم ولي متأسفانه چمدان فوق با تمام ارزشهاي مادي و معنوي كه براي ما داشت ديگر يافت نشد.ا
همسرم تا مدتها معتقد بود كه ممكن است مسافري اشتباها" آنرا برداشته باشد و پس از باز كردن و ديدن محتويات آن پي به اشتباه خود برده آنرا به فرودگاه باز گرداند ولي من ضمن تأييد نظر او معتقد بودم تنها مسافري كه ميدانست آن چمدان طناب پیچ شده متعلق به ماست، آن هموطن ايرانيمان بود و در عين حال اطمينان داشت كه ما اكنون در سالن ترانزيت هستيم و براي گرفتن چمدان مراجعه نخواهيم كرد و او خيلي راحت ميتواند آنرا در جوف بارهاي خود جا زده از فرودگاه خارج كند و بجای دویست دلار جريمه اي كه در فرودگاه استانبول پرداخته بود آن چمدان را تصاحب نماید، "زهي بي انصافي".ا
همسرم هنوز باور نداشت كه آنها چنين كاري كرده باشند و ميگفت: "ما اينهمه بآنها كمك ومحبت كرديم، چطور ممكن است آنها دست به چنين كاري زده باشند".ا
باو گفتم: "عزيزم مثل اينكه تو هنوز آدمها را نميشناسي، بعضي ها اگر آب ببينند شنا كردن خوب بلدند". چرا كه من با چشمهاي خودم چمدان طناب پیچ شده را در فرودگاه مادريد روي ريل تحويل بارها ديدم، از آنجا بود كه مفقود و به هواپيماي بعدي منتقل نشد.ا
هنوز بعد از چند سال كه از اين ماجرا گذشته هرگاه بياد فقدان چمدان ميافتم خودرا شماتت ميكنم كه چرا بیجهت زبان در دهان چرخاندم و مشخصات چمدان را به آن مرد دادم، چرا كه همين بغلط زبان در دهان چرخاندن هاست كه اغلب كار دست انسان ميدهد.ا
روزي ملا نصرالدين هنگام ظهر در مغازه خود نشسته و غذاي مختصري را كه همسرش براي او تهيه كرده بود ميخورد، مردي سوار بر الاغ از جلو مغازه او رد میشد. ملا برحسب تعارف بآن مرد بفرما زد. مرد فوري دعوت ملا را اجابت واز خرش پائين آمد تا بر سر سفره او نشيند. دراين ميان بدنبال محلي ميگشت تا ميخ طويله خرش را در آنجا بكوبد. چون جائی را پيدا نكرد از ملا پرسيد: "ميتواني جائی بمن نشان دهي تا اين ميخ طويله را در آنجا بكوبم".ا
ملا كه از تعارف بي هنگام خود پشيمان شده بود درحالي كه زبان خودرا به مرد نشان ميداد گفت: "اينجا، اينجا، روي زبان من، تا من باشم و بي جهت آنرا براي گفتن كلماتي كه مورد ندارد بكار نيندازم".ا
من و همسرم نيز پس از قدری بالا و پائین رفتن و یافتن گيشه پرواز خود در صف طولاني آن به انتظار نوبت ايستاديم تا بليط و بارهاي خودرا براي سفر به آمريكا ارائه دهيم. از آنجائيكه ما نيز مثل خيلي از هموطنانمان درآن زمان دل از زندگي در سرزمين مادري بريده و قصد داشتيم در آمريكا و يا اگر بتوانيم در كانادا فضائی براي زندگي آينده خود بيابيم لذا هرچه از مال و منال زندگي داشتيم همه را به ثمن بخس فروخته و پول آنرا تبديل به دلار كرده بوديم با اين اميد كه پس از رسيدن بمقصد بتوانيم تا مدتي خودرا درآن سرزمينهاي ناشناخته سرپا نگاهداشته و دست كمك بسوي كسي دراز نكنيم وهرچه را نيز از لباسهاي شخصي و لوازم اوليه زندگي باضافه مقداري اشياء عتيقه قديمي كه از پدر و مادر و اجدادمان بيادگار مانده و قادر نبوديم آنها را از خود جدا كنيم بانضمام چند آلبوم ازعكسهاي خانوادگي و دوستان صميمي كه يادآور خاطرات گذشته و مناظر زيباي سرزمين مادريمان بود همه را در چند چمدان جا داده و بهمراه خود از تهران به تركيه آورديم تا پس از اخذ ويزا عازم سفر ديگري به آمريكا شويم.ا
هنگاميكه زمان تحويل چمدانهاي ما رسيد متصدي گيشه از قبول يكي از آنها با اين ایراد كه قفل آن شكسته است امتناع كرد. نظر باينكه در آن شرايط تهيه چمدان ديگري برايمان امكان نداشت بناچار با پرداخت مبلغي پول به يكي از باربران فرودگاه طناب نايلوني زرد رنگي فراهم کردیم و دور چمدان خودرا با آن محکم بستيم، باين ترتيب مشكل تحويل چمدان حل شد و موفق شديم كارت پرواز دريافت نمائيم.ا
پس از فراغت از اينكار تصميم گرفتيم از وقت باقيمانده تا رفتن بداخل سالن ترانزيت استفاده كرده براي رفع خستگي داخل کافه تریای سالن شویم تا نوشابه خنکی بنوشيم كه متوجه شديم چند مرد و زن جوان ايراني كه كودك نوباوه اي را بهمراه خود داشتند براي تحويل چمدانهاي خود با متصديان گيشه درگير شده اند. چون پي برديم هيچكدام از آنها زبان انگليسي نميدانند تا مشكل خودرا با مذاكره حل كنند لذا بهتر آن ديديم تا بكمك آنها بشتابیم و در حدي كه بتوانیم كمكشان كنیم. پس از مراجعه متوجه شدیم آنها قصد مسافرت به كشور اسپانيا را دارند ومتصديان گيشه بدليل اضافه بار از آنها مبلغ چهارصد و پنجاه دلار جريمه طلب ميكنند.ا
دراين ميان كودكي كه در بغل خانم يكي از آنها بود با گريه و شيونهاي هيستريك خود فضا را هم براي پدر ومادر خود و هم براي ساير مسافرين منتظر در صف متشنج و جوی حاکی از اعتراض جمعي بوجود آورده بود كه احتمال داشت نهايتا" پاي پليس فرودگاه بميان كشيده شود. مادر طفل سعي ميكرد با گذاشتن شيشه قنداق در دهان كودك و تكاندادن او را ساكت كند ولي كودك كه گويا از چيز دیگری ناراحت بود زبان بدهان نميگرفت و مرتب جيغ ميكشيد و شيون ميكرد.ا
دراين گير ودار براي كاستن از فضاي تشنج و ايجاد آرامش از همسرم تقاضا كردم تا من با متصديان گيشه مذاکره وكار تحويل بسته هاي آنها را فيصله ميدهم اوهم قدري به مادر بچه كمك كند شايد بتوانند اورا آرام نمايد.ا
جلو رفتم واز هموطنان ايرانيم تقاضا كردم اگر مايل باشند ميتوانم با متصديان گيشه براي گرفتن تخفيف درمورد جريمه صحبت كنم و چون موافقت آنها را دريافت كردم براي متصدي مربوطه توضيح دادم كه چون اين مسافران پول كافي براي پرداخت جريمه ايكه آنها تعيين كرده اند با خود ندارند و ضمنا" نميتوانند مقداري از بسته هاي خودرا دراينجا رها كنند بهتراست درمورد مبلغ جريمه تجديد نظر كرده براي آنها تخفيف قابل توجهي درنظر بگيرند.ا
آنها که خود از جر و بحث با مسافرین خسته بنظر میرسیدند از اینکه میدیدند کسی پیدا شده که زبان هر دو طرف را میفهمد خوشحال شدند وپس از مقداري چانه زدن درنهايت به مبلغ دویست دلار رضايت دادند كه هموطنان ايرانيمان با عدم رضايت آنرا پرداخت و بار خود را تحويل دادند - عدم رضايت از اين بابت كه معتقد بودند من اهتمام كافي براي قانع كردن متصدیان گیشه بمبلغي كمتر انجام نداده ام -ا
دراين فاصله همسرم بچه را از مادرش گرفته و با نحوه ايكه خود ميدانست او را آرام كرده و كودك درآغوش مادر بخواب عميقي فرو رفته بود.ا
پرواز ما براي مقصد لوس آنجلس يكسره نبود وچند توقف در ميلان (ايتاليا)، مادريد (اسپانيا) و نيويورك داشت كه بناچار و در آخرين لحظه قبل از اتمام زمان ويزايمان به آمريكا خريده بوديم. پس از تحويل چمدانهای آن دو خانواده ایرانی متوجه شديم كه آنها هم با همان پرواز ما قصد دارند از طريق ميلان به مادريد بروند.ا
چون پرواز مشترك داشتيم صحبت كنان وهمگام با يكديگر به سالن ترانزيت رفتيم. احساسمان اين بود كه چون آنها زبان (انگليسي) نميدانند سعي کنیم درهمه حال نزديك آنها باشیم تا اگر مشكلي برایشان پيش آمد كمكشان كنيم. دراين فاصله بدون اينكه چيزي بما بگويند از نگاههاي هراسان و درگوشي صحبت كردنشان فهميديم پاسپورت آنها جعلي است و با پرداخت پول توسط قاچاقچيان در تركيه ساخته شده و بليط را هم آنها برايشان تهيه كرده بودند.ا
ساعت چهار بعد از ظهر از استانبول بسوي ميلان پرواز كرديم و دوساعت بعد در فرودگاه ميلان پياده شديم.ا
از اينجا بود كه حادثه آغاز شد. باين ترتيب كه متوجه شديم براي پرواز بعدی بسوي مادريد لازم است بليطهاي خودرا دوباره (اوکی ) كنيم. براي اينكار لازم بود از سالن ترانزيت خارج و به قسمت فروش بليط ها برويم. برای انجام اين امر عبور از قسمت پاس كنترل امری لازم بنظر میرسید كه آنهم احتياج به ويزاي ترانزيت داشت و متأسفانه ما و همراهانمان فاقد آن بوديم و متصدي فروش بليط نيز در استانبول اين موضوع را بهیچکدام از ما نگفته بود.ا
ناچار بسوي یکی از گیشه های پاس كنترل رفتيم و براي افسر مربوطه وضع خودمان را توضيح دادم و او كه ما را ناچار از تأیید بلیطها ديد بدون اينكه داخل پاسپورتهاي ما مهري بزند گفت: "بسيار خوب ميتوانيد برويد و بليطهاي خودرا تهيه كرده برگرديد".ا
خوشحال به خارج از سالن ترانزیت رفتیم وپس از انجام كار بليطها كه بيش از يكساعت بطول انجاميد براي بازگشت به سالن ترانزيت دوباره بسوي پاس كنترل آمديم و چون خواستيم از آن عبور كنيم با اعتراض افسر جدیدی كه حالا در کیوسک پاس کنترل نشسته بود و ما را نمیشناخت روبرو شدیم. او با تعجب از ما میپرسيد: "شما كه ويزاي ورود به ایتالیا را نداشتيد چگونه وارد این کشور شده اید".ا
براي او وضع خودمان را توضيح دادم ولي او با ناباوري پرسيد: "اگر بشما اجازه ورود داده بودند بايد در پاسپورتتان مهر ميزدند درصورتيكه من چيزي در پاسپورتهاي شما نمي بينم" و چون نهايتا" دلايل ما را قانع كننده ندانستند با اين جرم كه غير قانوني وارد خاك ايتاليا شده بوديم همگي ما را بدفتر پليس فرودگاه بردند تا پس از تحقيق درمورد ما تصميم بگيرند.ا
چون مدارك من و همسرم قانوني بود لذا دغدغه اي از بابت تحقيقات پلیس نداشتيم ولي آن دو خانواده ايراني سخت نگران پاسپورتها و وضع خود بودند و ميترسيدند اگر پليس ايتاليا پي به جعلي بودن مداركشان ببرد آنها را به تركيه باز خواهند گرداند از اينرو سخت در تب و تاب بودند و قرار و آرام نداشتند. جالب اينجا بود كه بمن و خانمم اعتراض ميكردند و ميگفتند چرا ساكت نشسته ايد و به پليس اعتراض نميكنيد كه پاسپورتهايمان را زودتر برگردانیده و ما را رها کنند.ا
پس از گذشت مدت زماني طولاني كه نگران و مشوش از بابت وضع خود و پرواز بعدي بوديم مأمورين درحاليكه پاسپورتها را دردست داشتند بازگشتند و بازجوئی از فرد فرد ما را آغاز نمودند كه درتمام مدت من بعنوان مترجم بايستي سؤال و جوابها را براي طرفين ترجمه میکردم.ا
چون به پاسپورتهاي آن دو خانواده ايراني مشكوك شده و فكر ميكردند ما همگي ازاين بابت وضع مشابهي داريم درنظر داشتند براي تحقيق بيشتر ما را تا روزبعد وبازشدن سفارتخانه هاي مربوطه درآنجا نگاهدارند كه بآنها يادآور شدم ويزاي ما تنها تا بیست و چهارساعت ديگر اعتبار دارد و چنانچه بخواهند ما را در آنجا نگاهدارند اعتبار آن تمام شده ديگر قادر نخواهيم بود وارد خاك آمريكا شويم و مسئوليت اين امر بعهده آنها خواهد بود.ا
نهايتا" در آخرين لحظه قبل از پرواز هواپيما پاسپورتهاي ما را مهر كرده بدستمان دادند و همگي خوشحال روانه سكوي پرواز شديم.ا
موقع سوار شدن به هواپيما وقتي از كنار آن ميگذشتيم متوجه شدم كه درحال بارگيري چمدانهاي ما هستند. درميان آنها چشمم به چمدان سياه خود كه با طناب زرد رنگي پيچيده شده بود افتاد، بي اختيار به هموطن ايرانيم كه دركنارم بود گفتم: "مثل اينكه دارند چمدانهاي ما را بار ميزنند، نگاه كن آن چمدان سياه كه با طناب زرد رنگ پیچيده شده متعلق به من است" و سوار شديم.ا
در فرودگاه مادريد چون ميدانستيم كه آنها بمقصد رسيده اند قبل از پياده شدن از هواپيما از آنها خداحافظي و آرزوي روزهاي خوبي براي آنها كرده بسوي سالن ترانزيت راه افتادیم. آنها نيزميدانستند كه ما عازم آمريكا هستيم و بايستي درسالن ترانزيت منتظر پرواز بعدي خود باشيم و از آنجا خارج نخواهيم شد.ا
هنگاميكه از يكي از راهروها بسوي سالن ترانزيت ميرفتيم از پنجره ايكه مشرف به محوطه تحويل چمدانها بود، چمدانهاي خود بخصوص چمداني را كه با طناب زرد رنگ پیچيده شده بود ديدم كه روي ريل گردنده چمدانها درحركت است، ناراحت از اينكه چرا چمدانهاي ما را به هواپيماي بعدي تحويل نداده و روي ريل انداخته اند در سالن ترانزيت از يكي از مأمورين فرودگاه دراينمورد توضيح خواستیم.ا
او جواب داد: "چون شما هواپيما عوض ميكنيد لذا پرواز قبلي بايد تمام چمدانهاي شما را تخليه كند تا آنها را به پرواز بعدي تحويل دهند، نگران نباشيد چمدانهايي كه روي ريل ميمانند دوباره به هواپيماي بعدي و مقصدهائيكه داشته اند فرستاده خواهند شد".ا
چون فكر ميكرديم اين روال هر روزه فرودگاههاست و از طرف ديگرخسته تر از آن بوديم كه بيشتر پيگير قضيه شويم بسوي گيشه تعويض بليط رفتيم تا كار پروازبعدي بسوي آمريكا را انجام داده وتا رسيدن زمان پرواز درگوشه اي استراحت نمائيم
پرواز بعدي بمقصد نيويورك شش ساعت بعد با تأخير براه افتاد وپس ازهشت ساعت وارد فرودگاه جان اف كندي گرديد. با اينكه در آخرين لحظات اعتبار پاسپورت به آمريكا رسيده بوديم خوشبختانه بدون هيچ اشكالي مهر ورود در پاسپورتهايمان زدند.ا
پس از اوکی بليطها بمقصد لوس آنجلس زمانيكه قصد داشتيم براي سوار شدن به محوطه مربوطه برويم ناگهان دريك قسمت از سالن تحويل بارها چشمم به چمدانهاي خودمان افتاد كه در كناري نهاده بودند. جلو رفتم و از متصدي مربوطه سؤال كردم: "چمدانهاي ما دراينجا چه ميكنند، مگر قرار نبوده آنها را به مقصد نهائی ما لوس آنجلس حمل كنند".ا
اوجواب داد: "مسافريني كه از ماوراء درياها به آمريكا وارد ميشوند بايستي در اولين فرودگاهي كه وارد ميشوند چمدانهاي خودرا تحويل بگيرند و چنانچه تصميم به ادامه سفر هوائی داشته باشند آنرا دوباره به پرواز بعدي تحويل دهند".ا
براي گرفتن آنها جلو رفتيم ولي متأسفانه درميان آنها از چمدان سياهي كه با طنابي زرد رنگ پیچيده شده بود اثري نيافتيم. بمتصدي مربوطه فقدان آنرا يادآور شديم و چون پس از قدري تفحص و جستجو آنرا نيافتند بما گفتند: "ممكن است جا مانده باشد كه دراينصورت تا بیست و چهارساعت ديگر خواهد رسيد. احتمال اين نيز هست كه آنرا به لوس آنجلس مقصد بعدي شما فرستاده باشند".ا
چون ساعت پرواز به لوس آنجلس نزديك بود تأكيد كردند: "نگران نباشيد، بهتر است حركت كنيد، ما بمجرد دريافت چمدان آنرا برايتان به لوس آنجلس خواهيم فرستاد".ا
نگران از جا ماندن چمدان فوق كه عمده اشياء عتيقه و گرانبهاي ما در آن قرار داشت، بقيه بسته ها را به هواپيما داديم و خسته و ناراحت سوار شديم. در لوس آنجلس نيز كه آخرين توقف و مقصد نهائی ما بود فورا" خودرا به قسمت بارها رسانديم ولي تنها چمدانهائی را كه در نيويورك به هواپيما داده بوديم تحويلمان دادند و متأسفانه ازچمدان گمشده خبري نيافتيم و نهايتا" با شكايت ما و پركردن فرمي دريافت آن موكول به تماس با فرودگاههاي ميلان و مادريد گرديد تا درمورد جا ماندن و يافتن آن تحقيق و سپس ما را درجريان امر قرار دهند.ا
پس از يكماه تلفن و تلكس از فرودگاههاي بين راه متأسفانه خبري از چمدان فوق نشد و نهايتا" شركت هواپيمائی مربوطه طبق روال موجود حاضر شد تا مبلغي بابت جريمه بما پرداخت نمايد كه تا مدتي از دريافت آن خودداري ميكرديم و مصرا" بدنبال يافتن چمدان فوق بوديم ولي متأسفانه چمدان فوق با تمام ارزشهاي مادي و معنوي كه براي ما داشت ديگر يافت نشد.ا
همسرم تا مدتها معتقد بود كه ممكن است مسافري اشتباها" آنرا برداشته باشد و پس از باز كردن و ديدن محتويات آن پي به اشتباه خود برده آنرا به فرودگاه باز گرداند ولي من ضمن تأييد نظر او معتقد بودم تنها مسافري كه ميدانست آن چمدان طناب پیچ شده متعلق به ماست، آن هموطن ايرانيمان بود و در عين حال اطمينان داشت كه ما اكنون در سالن ترانزيت هستيم و براي گرفتن چمدان مراجعه نخواهيم كرد و او خيلي راحت ميتواند آنرا در جوف بارهاي خود جا زده از فرودگاه خارج كند و بجای دویست دلار جريمه اي كه در فرودگاه استانبول پرداخته بود آن چمدان را تصاحب نماید، "زهي بي انصافي".ا
همسرم هنوز باور نداشت كه آنها چنين كاري كرده باشند و ميگفت: "ما اينهمه بآنها كمك ومحبت كرديم، چطور ممكن است آنها دست به چنين كاري زده باشند".ا
باو گفتم: "عزيزم مثل اينكه تو هنوز آدمها را نميشناسي، بعضي ها اگر آب ببينند شنا كردن خوب بلدند". چرا كه من با چشمهاي خودم چمدان طناب پیچ شده را در فرودگاه مادريد روي ريل تحويل بارها ديدم، از آنجا بود كه مفقود و به هواپيماي بعدي منتقل نشد.ا
هنوز بعد از چند سال كه از اين ماجرا گذشته هرگاه بياد فقدان چمدان ميافتم خودرا شماتت ميكنم كه چرا بیجهت زبان در دهان چرخاندم و مشخصات چمدان را به آن مرد دادم، چرا كه همين بغلط زبان در دهان چرخاندن هاست كه اغلب كار دست انسان ميدهد.ا
روزي ملا نصرالدين هنگام ظهر در مغازه خود نشسته و غذاي مختصري را كه همسرش براي او تهيه كرده بود ميخورد، مردي سوار بر الاغ از جلو مغازه او رد میشد. ملا برحسب تعارف بآن مرد بفرما زد. مرد فوري دعوت ملا را اجابت واز خرش پائين آمد تا بر سر سفره او نشيند. دراين ميان بدنبال محلي ميگشت تا ميخ طويله خرش را در آنجا بكوبد. چون جائی را پيدا نكرد از ملا پرسيد: "ميتواني جائی بمن نشان دهي تا اين ميخ طويله را در آنجا بكوبم".ا
ملا كه از تعارف بي هنگام خود پشيمان شده بود درحالي كه زبان خودرا به مرد نشان ميداد گفت: "اينجا، اينجا، روي زبان من، تا من باشم و بي جهت آنرا براي گفتن كلماتي كه مورد ندارد بكار نيندازم".ا
No comments:
Post a Comment