سگ گمشده
روزی در قسمت مفقود شدگان یکی از روزنامه ها، عكس سگي را ديدم كه زيرش نوشته بودند: "سگ فوق در تاريخ........از منزل خارج و ديگر باز نگشته، از يابنده تقاضا ميشود درصورت يافتن او مراتب را به شماره تلفن.......اطلاع و بعنوان تشكر جايزه اي دريافت دارد".ا
نگاهي به عكس سگ كردم، قد و قواره اش زياد بزرگ بنظر نميرسيد، پوستش سفيد و رگه هاي سياهی از سر تا انتهاي بدنش را زینت میداد، بسيار جوان و متناسب بنظر ميرسيد و قوس كمرش حاكي از چالاكي او در دویدن و جست و خیز بود، چشمها و نگاهش نشان ميداد كه بسیار با هوش است زیرا بنظر میرسید هنگام گرفتن عكس "ژست" گرفته و به عكاس خيره شده است و بطور خلاصه از تيپ سگهائي بود كه براي شكار بسيار مناسب هستند.ا
چون معمولا" در لابلاي روزنامه ها بدنبال اخبار روز و داستانهاي آن هستم اين آگهي را جدي نگرفتم و روزنامه را پس از خواندن بكناري انداختم ولي سيماي زيبا و هوشيار سگ بخصوص چشمان او كه از هوش و فراست بيمانندش حكايت ميكرد از نظرم دور نميشد. با خود فكر كردم بايد سگ نمونه و گرانقيمتي باشد كه صاحبش حاضر شده براي يافتن او جايزه اي تعیین کند.ا
بي اختيار در مورد اينكه چرا سگ مزبور خانه صاحبش را ترك كرده و باز نگشته بفكر فرو رفتم، اينكه چه چيز باعث شده تا سگي مثل او محل زندگي و نگهدارنده خودرا ترك كند و ديگر باز نگردد - چون معمولا" حس جهت يابي سگها خيلي خوب كار ميكند و بعيد بنظر ميرسد خانه صاحبانشان را گم كنند - آيا هنگام بازگشت بخانه در تصادف با اتومبيلي زخمي ويا كشته شده يا بدست عده اي ولگرد اسير شده واكنون درزيرزمين خانه اي سرد و تاريك زنداني ميباشد.ا
تصور اينكه ممكن است چنان سگي اكنون با بدني خون آلود و زخمي در ميان مقدار زيادي اشياء زائد و تير و تخته با طنابي ضخيم به پايه ميزي و يا ميله شوفازي بسته شده باشد و زوزه هاي درد آلودش بگوش كسي نرسد چون نیشتری برقلب آزارم داد .ا
از آنجائیکه پيرمردي تنها و بازنشسته از كار هستم و روزها جز قدم زدن در خيابانها و پارك نزديك خانه خود كار ديگري ندارم بی اختیار اعلانی را که تصویر سگ بر آن بود از روزنامه جدا کرده با گرفتن شماره تلفن صاحب سگ آدرس خانه اورا پرسيدم، جوابش همان بود كه من انتظار داشتم يعني در منطقه ایکه خود ساکن آن بودم، لذا از روز بعد ضمن قدم زدن در پارك و خيابانهاي اطراف آن چشمهاي خودرا بيشتر باطراف انداختم تا شايد بتوانم اثري از سگ گمشده - كه حدس ميزدم نبايد زیاد از آن حول و حوش دور شده باشد - بيابم.ا
در زندگي هيچگاه علاقه اي به نگهداري حيواناتي مانند سگ و گربه و حتي پرندگان درخانه خود نداشته ام زيرا هميشه اعتقادم براين بوده كه نبايد آزادي را از هيچ موجودي گرفت و نگهداري حيوانات و پرندگان را در خانه حتي با نظر كمك به تغذيه و حفظ آنها از آسيب عوامل جوي و احيانا" شرارت موجودات دوپا جايز نميدانستم، معتقد بوده و هستم كه چون همه موجودات آزاد بدنيا آمده اند بايد آزاد نيز زندگي كنند و دخالت در نحوه زندگي آنها بهيچوجه درست نيست.ا
از رفتن به باغ وحش و ديدن حيوانات در داخل قفس بينهايت متنفرم. درتمام عمرم بيش از يكي دوبار بديدن حيوانات در باغ وحش نرفته ام زيرا از اينكه ميبينم آزادي را از آنها سلب و در مكانهائي چون دخمه از آنها نگهداري مينمايند خونم بجوش ميآيد.ا
با اينكه در كشورهاي پيشرفته و حامي حيوانات سعي كرده اند در باغ وحشها محيطي شبيه زندگي طبیعی آنها برايشان بوجود آورند ولي چنانچه در رفتارشان دقيق شويم درخواهيم يافت كه از زندگي در آن وضعيت دل خوشي ندارند و اگر زبان داشتند عدم رضايت خودرا با صداي بلند اعلام ميكردند.ا
شايد كساني باشند كه با نظر من موافق نباشند و بگويند اينكه تو ميگوئي مربوط به درون جنگل و دنياي حيوانات است و ربطي به زندگي حيوانات درميان انسانها ندارد چون دراينجا قوانين ديگري حكومت ميكند. نميدانم، شايد حق با آنها باشد، من ايرادي بآنها نميگيرم ولي من در اينمورد دوست دارم راه خودرا بروم.ا
پس از يكي دو روز چشم اندازي باطراف براي يافتن سگ گمشده كم كم اينكار برايم عادت شد و باين اميد كه شايد بتوانم اورا بيابم و به صاحبش باز گردانم روزها بيشتر و بيشتر از خانه بيرون ميرفتم و گاهي ساعتها روي يكي از نيمكتهاي پارك مي نشستم و آيند و روند آدمها را با سگشان مشاهده ميكردم. بمجرد اينكه سگي را شبيه سگ گمشده ميديدم بي اختيار از جا برخاسته جلو ميرفتم و با دقت باو خيره ميشدم و در ذهنم اورا با تصویرسگی که در روزنامه دیده بودم مقايسه ميكردم بطوريكه گاهي اوقات صاحب سگ هراسان از نگاههاي من طناب مهار کننده سگ را ميكشيد و با سرعت از من فاصله ميگرفت و يا بعضي ديگر با نگاههائي متعجب و مشكوك مرا ورانداز ميكردند.ا
يكروز باخود گفتم: "شايد تا حالا كسي اورا پيدا كرده و تحويل صاحبش داده باشد ومن بيجهت بدنبالش ميگردم".ا
با اين فكر تصمیم گرفتم دوباره به صاحبش تلفن و از حال سگش بپرسم. گوشي را برداشته شماره اورا گٌرفتم. چون ارتباط برقرار شد پرسيدم: "آيا سگ شما تا حالا پيدا شده است".ا
جواب داد: "خير، تا حالا كه خبري از او دريافت نكرده ام" و اضافه كرد: "شما خبري از او داريد".ا
گفتم: "خير، تنها خواستم ببينم تا حالا پيدا شده يا نه".ا
گفت: "متأسفانه خير".ا
با اطمينان از اينكه او هنوز پيدا نشده دوباره جستجوي خودرا براي يافتن او شروع كردم. میانستم پيدا كردن يك سگ در يك شهر بزرگ مثل يافتن يك سوزن در يك جوال كاه ميباشد ولي يك حس سمج و دست و پا گير گريبانم را گرفته و مرا وادار ميكرد هر روز اينجا و آنجا چشمهاي خودرا - كه درسن و سال مردي مثل من چندان هم قوي و تيز نيست - بهر طرف بچرخانم و تمام سوراخ سنبه ها را با دقت و صرف وقتي زياد كاوش نمايم تا شايد ردي از سگي كه هيچوقت مال من نبوده است پيدا كنم.ا
يكروز عصر كه آفتاب ميرفت تا غروب كند و خنكي شب سعي داشت تا خودرا بر خيابانها و محوطه پارك نزديك منزلمان تحميل نمايد در تاريك روشن يك درخت سگي را ديدم كه سر بر روي دستها نهاده و بنظر ميرسيد خوابيده باشد.ا
تنها بودن يك سگ در پارك كنجكاوم كرد تا باو نزديك شوم. با احتياط جلو رفتم زيرا ميترسيدم با شنيدن صداي پايم بيدار شده پارس نمايد ولي چون نزديك او شدم با تعجب دريافتم كه بيدار است و با چشمهاي خود نزديك شدن مرا نظاره ميكند.ا
در فاصله دومتري او ايستادم. نميدانستم ميتوانم نزديكتر بروم يا نه، ازاينكه ممكن است بلند شده بطرفم حمله کند وحشت داشتم. دراينموقع مثل اينكه اوهم از ديدن يك آدم غريبه كه باو نزديك شده و خيره اورا نگاه ميكند احساسي شبيه ترس پيدا كرده باشد ناگهان از جاي خود بلند شد و بروي دستها ايستاد.ا
دراينموقع با ديدن رگه هاي سياه روي پوست سفيد او بي اختيار آهي از سينه بيرون دادم زيرا متوجه شدم اين همان سگ گمشده ايست كه بدنبالش ميگردم.ا
قدمي ديگر بطرفش برداشتم ولي هنوز ميترسيدم باو نزديك شوم وازعكس العمل او وتصور حمله اش واهمه داشتم، قدري صبر كردم تا وضعيت اورا بيشتر ارزيابي كنم و چون ديدم كه حالت حمله بخود نگرفت و دندانهاي خودرا بمن نشان نداد بيشتر جلو رفتم.ا
حالا ديگر كمتر از يك متر با او فاصله داشتم و قادر بودم اورا كه هنوز هم بروي دستها و پا ها بيحركت ايستاده بود و مرا با تعجب نگاه ميكرد ببينم. چشمهاي او همان بود كه در عكس ديده بودم و هنوز هم برق نگاهش از هوش سرشار او حكايت ميكرد ولي بدنش لاغر و نحيف بنظر ميرسيد و يكي از دستهايش را هم كمي بالا تر از زمين نگهداشته بود.ا
با كمي دقت متوجه شدم كه ميلرزد و وضعش نشان ميدهد كه بكمك احتياج دارد از اينرو قبل از اينكه بتوانم خودرا كنترل كنم و بدون ترس از حمله احتمالي او زانو برزمين زدم و دستم را براي نوازش بطرف سرش دراز كردم.ا
او در وهله اول با احساسي از ترس و يا احتياط قدري خودرا عقب كشيد ولي چون متوجه شد كه دست من براي نوازش او دراز شده با سر دادن زوزه اي آرام آهسته سر خودرا پائين آورد تا من بتوانم دستم را به نرمي روي سر و گردن او بدوانم. اين حركت او باعث شد تا دستهاي خودرا چند بار از سر به گردن و سپس تا پشت او كشيدم و چون اورا مطيع و آرام يافتم بدون اينكه خود بخواهم ناگهان دستهايم را بدور كمر او گرداندم و اورا بطرف خود كشيده درآغوشش گرفتم.ا
حالا ديگر او چون كودكي خاموش در ميان دستهاي من آرام گرفته و با احساسي از امنيت خودرا كاملا در اختيارم گذارده بود تا هرچقدر ميتوانم اورا نوازش كنم.ا
چون درحين نوازش هربار كه دست راستش را لمس ميكردم با احساس درد آنرا عقب ميكشيد متوجه شدم بايد سخت آسيب ديده باشد. دراين فكر بودم كه اورا بخانه ببرم و بعد به صاحبش تلفن كنم تا براي تحويل گرفتنش بيايد ولي راستش اينكه دلم رضايت نميداد تا اورا با اين دست نا سالم باینطرف و آنطرف ببرم. نا خود آگاه در همين مدت كم احساس ترحم ودلبستگي عجيبي نسبت باو پيدا كرده بودم و نميخواستم باين زودي اورا رها كنم ولي چاره اي نداشتم و بايستي هرچه زودتر اورا به صاحبش تحويل میدادم.ا
چون فاقد اتومبيل بودم و نميتوانستم اورا در آغوش خود تا خانه حمل كنم و دلم نيز گواهي نميداد تا اورا بر زمين گذارم تا با پاي خود راه برود لذا صلاح را دراين ديدم قبل از تحويل دادن او بصاحبش، به پليس اطلاع دهم تا آنها خود درمورد اينكه او بايد به درمانگاه برده شود يا تحويل صاحبش گردد تصميم بگيرند.ا
با تلفن دستي خود شماره پليس ناحيه را گرفتم و موضوع پيدا كردن سگي را كه در روزنامه براي يافتن اوآگهي كرده بودند بآنها اطلاع و اضافه كردم چون سگ مزبور از ناحيه دست آسیب دیده و بيمار بنظر ميرسد لازم است هرچه زودتر اورا براي مداوا به درمانگاه ببرند.ا
افسر پليس پس از قدري مكث سؤال كرد: "شما اكنون در كجا هستيد".ا
نام پاركي كه سگ را درآنجا پيدا كرده بودم به او دادم.ا
گفت: "همانجا در پاركينگ پارك منتظر من باشيد".ا
كمتر از بیست دقيقه بعد اتومبيل پليس در محل حاضر شد و سگ بيمار را تحويل گرفت. افسر پليس پس از يادداشت شماره تلفن و نام و آدرس محل سكونتم و همچنين شماره تلفن صاحب سگ از روی آگهی بریده شده ازروزنامه ضمن تشكر از يافتن سگ و اطلاع فوري آن به مركز پليس، سگ را با خود برد تا هرچه زودتر اورا به نزديكترين درمانگاه حيوانات برساند. قبل از ترك افسر پليس باو گفتم: "سگ زيبا و با هوشي است، نميدانم چرا به خانه صاحبش باز نگشته است" و اضافه كردم: "درصورت امكان مرا از وضعش باخبر سازيد".ا
افسر پليس قول داد: "حتما" اينكار را خواهيم كرد".ا
هوا تاريك شده بود، در حاليكه از يافتن سگ و تحويل او به پليس خوشحال بودم بطرف محل سكونت خود كه چندان از آن محل دور نبود براه افتادم، با خود فكر ميكردم چه باعث شده تا دست حيوان صدمه ببيند. آيا سنگي بطرف او پرتاب كرده اند و يا مورد اصابت چوب و يا لگد موجودي شرور قرارگرفته است و اصولا" چرا سگي چنان مطيع و باهوش بايستي ازخانه صاحبش فراري شده باشد.ا
نظر باينكه وظيفه خودرا در يافتن و تحويل سگ گمشده به پليس انجام داده بودم با احساس آرامش از انجام يك امر خير بخانه رسيدم ولي آنشب و روزهاي بعد نتوانستم قيافه اورا كه با حالتي ترحم انگيز و كنجكاو مرا نگاه ميكرد و با احساسي از امنيت خودرا در آغوش من رها كرده بود از خود دور كنم.ا
دوهفته از اين ماجرا گذشت. آرزو ميكردم ايكاش ميدانستم اورا بكدام درمانگاه برده اند تا سري باو ميزدم و از احوالش باخبر ميشدم تا اينكه يكروز از مركز پليس اطلاع دادند ميخواهند درمورد سگ گمشده با من صحبت كنند. خوشحال از اينكه خبري از او خواهم يافت و نگران از اينكه ممكن است مسئله اي غير عادي بوجود آمده باشد آمادگي خودرا براي رفتن به پاسگاه پليس اعلام داشتم.ا
درآنجا اطلاع يافتم دست سگ را پانسمان كرده اند و حالش رو به بهبودي است ولي با تحقيقاتي كه پليس انجام داده متوجه شده اند مالك سگ زني دائم الخمر است كه چند سگ ديگر نيز درخانه دارد و اغلب درحال مستي با سگهاي خود به خشونت رفتار ميكند كه در نتيجه چشم يكي از آنها صدمه ديده و ديگران نيز آثاري چند از زخم در بدن دارند. اين زن قبلا" نيز بجرم خشونت با سگهاي خود مدتي را در زندان گذرانيده است و بطوريكه از قرائن فهميده اند سگ گمشده بدليل آزار دائم و صدمات وارده تاب نياورده و در يك فرصت مناسب از خانه زن مزبور فرار كرده است، بهمين دليل نامبرده دوباره تحت پيگرد قرار گرفته و اجازه نگهداري سگها از او سلب شده است.ا
در آنجا بمن اطلاع دادند كه سگهاي زن را به درمانگاه برده اند تا تحت معالجه و مداوا قرار دهند و قرار است درصورت بهبودي كامل آنها را بيك مركز نگهداري حيوانات تحويل نمايند. آنها بمن گفتند درصورتيكه مايل باشم ميتوانم سگ فراري را با خود بخانه برده از او نگهداري كنم.ا
پيشنهادي غير منتظره بود. درحاليكه نسبت به داشتن سگ مزبور كششي غير قابل كنترل داشتم ولي نميخواستم با نگهداري او درخانه از عقيده خود كه آزادي مطلق حيوانات ميباشد دست بردارم لذا از آنها خواهش كردم درصورت امكان بمن اجازه دهند تا سگ مزبور را در درمانگاه ببينم و سپس نظر خودرا نسبت به دريافت و نگهداري او اعلام دارم.ا
روز بعد براي ديدن او به درمانگاه رفتم. در اطاقي قفس مانند سر بر روي دستها نهاده وخفته بود. ظاهر او كاملا" با آنچه كه در پارك ديده بودم فرق داشت، تميز و سرحال بنظرميرسيد ومعلوم بود از لحاظ خورد وخوراك كاملا" باو رسيده اند. باند دستش را هنوز باز نكرده بودند ولي دكتر گفت ميتواند براحتي از آن استفاده كند.ا
با ديدن من ناگهان از جاي برخاست و با سرعت خودرا به جدار توري قفس نزديك كرد. در حاليكه روي پاها بلند شده و دستهاي خودرا بديواره قفس تكيه داده بود دم خودرا با سرعتي بيمانند به چپ و راست تكان ميداد. جلو رفتم و دستم را به توري قفس چسباندم، سعي كرد دهان و صورت خودرا با دستم آشنا كند ولي چون قادر باينكار نبود به عقب ميرفت و دوباره بازميگشت و عمل خودرا تكرار ميكرد.ا
از دكتر خواهش كردم چنانچه ممكن است اورا از قفس بيرون بياورند، او طنابی برداشت تا اورا مهار كند ولي باو اطمينان دادم لازم به اينكار نيست و اضافه كردم: "ما يكديگر را ميشناسيم".ا
بمجرد اينكه از اطاقك خارج شد با سرعتي بيمانند خودرا بمن رساند و شروع به بوئيدن و گشتن بدور من نمود و در همان حال با غرشهائي آرام هيجان بيمانند خودرا نشان ميداد. به زانو نشستم و اورا كه نميتوانست آرام بماند در بغل گرفتم و شروع به نوازشش كردم. دراينحال از هيجاني كه نميتوانست آنرا كنترل كند ميلرزيد و نفس نفس ميزد، سعي داشت سر و دهان خودرا به صورت من بمالد و به اين وسيله صميميت و دوستي خودرا نشان دهد.ا
با خود فكر كردم مگر من براي او چه كرده ام كه سعي دارد با حركاتش از من قدرداني كند. از شما چه پنهان بطور عجيبي تحت تأثير حركات او قرار گرفته بودم و چيزي نمانده بود اشك از ديده فرو ريزم زيرا چنين شور و احساسي را حتي از نزديكترين دوستان خود نيز نديده بودم.ا
درنگ جايز نبود. روز بعد به اداره پليس رفتم و قبولي خودرا براي حمايت و نگهداري از او اعلام داشتم و طبق روال معمول اوراقي را جلويم گذاردند تا امضا كنم و بوظايف نگهداري از اوصورت قانوني دهند، آنها نميدانستند كه معاهده اصلي قبلا" بين ما بسته شده است.ا
در حاليكه بندی به حلقه دورگردنش بسته بودند اورا تحويل من دادند. باند دستش را باز كرده بودند و ميتوانست براحتي از آن استفاده كند. با او بيرون آمديم. مانند روز قبل هيجان داشت و مثل اينكه فهميده بود از اين ببعد ميتواند با من زندگي كند با انرژي بيمانندي جست و خيز ميكرد و دركنارم ميدويد ولي از من دور نميشد بطوريكه مجبور نبودم براي نگهداري و کنترل او بند گردنش را بکشم، چون مقداري از درمانگاه دور شديم بند را از حلقه گردنش باز کردم تا آزادي بيشتري در حركات خود داشته باشد. با هوش سرشارش بلافاصله منظورم را درك كرد و از آن پس آرام و با وقار بدون اينكه به چپ و راست منحرف شود دركنارم براه افتاد تا بخانه رسيديم.ا
اكنون چند صباحي است كه از تنهائي درآمده وبا اوزندگي ميكنم. روزها با هم براي گردش به پارك ميرويم، بدنبال پرندگان و سمورهاي پارك ميدود و نشان ميدهد قصد دارد آنها را بگيرد ولي چون بآنها ميرسد ميايستد و فرار آنها را نظاره ميكند. درخانه و خيابان بهيچوجه پارس نميكند و هيجان خودرا از ديدن غريبه اي درخانه تنها با شق و رق ايستادن و نگاههاي كنجكاو خود نشان ميدهد.ا
شبها در پائين تختم سر بر روي دستها گذارده ميخوابد ولي هميشه هوشيار است و با هر حركتي سر از روي دستها بلند كرده بمن نگاه ميكند و تا زمانيكه دوباره آرامش برقرار نگردد سر بر روي دستها نميگذارد. هنگام تماشاي تلويزيون و خواندن كتاب آرام دركنارم مينشيند و منتظر ميماند تا هر از گاه دستي به نوازش بر سرش گذارم.ا
هيچگاه اورا با بند و يا حلقه اي مهار نميكنم، او آزادي مطلق دارد تا هركجا ميخواهد بنشيند و هركجا بخواهد برود، او خود نيز اينرا بخوبي ميداند ولي هيچگاه از آزادي خود سوء استفاده نميكند. ما بدون اينكه از زبان استفاده كنيم منظور
روزی در قسمت مفقود شدگان یکی از روزنامه ها، عكس سگي را ديدم كه زيرش نوشته بودند: "سگ فوق در تاريخ........از منزل خارج و ديگر باز نگشته، از يابنده تقاضا ميشود درصورت يافتن او مراتب را به شماره تلفن.......اطلاع و بعنوان تشكر جايزه اي دريافت دارد".ا
نگاهي به عكس سگ كردم، قد و قواره اش زياد بزرگ بنظر نميرسيد، پوستش سفيد و رگه هاي سياهی از سر تا انتهاي بدنش را زینت میداد، بسيار جوان و متناسب بنظر ميرسيد و قوس كمرش حاكي از چالاكي او در دویدن و جست و خیز بود، چشمها و نگاهش نشان ميداد كه بسیار با هوش است زیرا بنظر میرسید هنگام گرفتن عكس "ژست" گرفته و به عكاس خيره شده است و بطور خلاصه از تيپ سگهائي بود كه براي شكار بسيار مناسب هستند.ا
چون معمولا" در لابلاي روزنامه ها بدنبال اخبار روز و داستانهاي آن هستم اين آگهي را جدي نگرفتم و روزنامه را پس از خواندن بكناري انداختم ولي سيماي زيبا و هوشيار سگ بخصوص چشمان او كه از هوش و فراست بيمانندش حكايت ميكرد از نظرم دور نميشد. با خود فكر كردم بايد سگ نمونه و گرانقيمتي باشد كه صاحبش حاضر شده براي يافتن او جايزه اي تعیین کند.ا
بي اختيار در مورد اينكه چرا سگ مزبور خانه صاحبش را ترك كرده و باز نگشته بفكر فرو رفتم، اينكه چه چيز باعث شده تا سگي مثل او محل زندگي و نگهدارنده خودرا ترك كند و ديگر باز نگردد - چون معمولا" حس جهت يابي سگها خيلي خوب كار ميكند و بعيد بنظر ميرسد خانه صاحبانشان را گم كنند - آيا هنگام بازگشت بخانه در تصادف با اتومبيلي زخمي ويا كشته شده يا بدست عده اي ولگرد اسير شده واكنون درزيرزمين خانه اي سرد و تاريك زنداني ميباشد.ا
تصور اينكه ممكن است چنان سگي اكنون با بدني خون آلود و زخمي در ميان مقدار زيادي اشياء زائد و تير و تخته با طنابي ضخيم به پايه ميزي و يا ميله شوفازي بسته شده باشد و زوزه هاي درد آلودش بگوش كسي نرسد چون نیشتری برقلب آزارم داد .ا
از آنجائیکه پيرمردي تنها و بازنشسته از كار هستم و روزها جز قدم زدن در خيابانها و پارك نزديك خانه خود كار ديگري ندارم بی اختیار اعلانی را که تصویر سگ بر آن بود از روزنامه جدا کرده با گرفتن شماره تلفن صاحب سگ آدرس خانه اورا پرسيدم، جوابش همان بود كه من انتظار داشتم يعني در منطقه ایکه خود ساکن آن بودم، لذا از روز بعد ضمن قدم زدن در پارك و خيابانهاي اطراف آن چشمهاي خودرا بيشتر باطراف انداختم تا شايد بتوانم اثري از سگ گمشده - كه حدس ميزدم نبايد زیاد از آن حول و حوش دور شده باشد - بيابم.ا
در زندگي هيچگاه علاقه اي به نگهداري حيواناتي مانند سگ و گربه و حتي پرندگان درخانه خود نداشته ام زيرا هميشه اعتقادم براين بوده كه نبايد آزادي را از هيچ موجودي گرفت و نگهداري حيوانات و پرندگان را در خانه حتي با نظر كمك به تغذيه و حفظ آنها از آسيب عوامل جوي و احيانا" شرارت موجودات دوپا جايز نميدانستم، معتقد بوده و هستم كه چون همه موجودات آزاد بدنيا آمده اند بايد آزاد نيز زندگي كنند و دخالت در نحوه زندگي آنها بهيچوجه درست نيست.ا
از رفتن به باغ وحش و ديدن حيوانات در داخل قفس بينهايت متنفرم. درتمام عمرم بيش از يكي دوبار بديدن حيوانات در باغ وحش نرفته ام زيرا از اينكه ميبينم آزادي را از آنها سلب و در مكانهائي چون دخمه از آنها نگهداري مينمايند خونم بجوش ميآيد.ا
با اينكه در كشورهاي پيشرفته و حامي حيوانات سعي كرده اند در باغ وحشها محيطي شبيه زندگي طبیعی آنها برايشان بوجود آورند ولي چنانچه در رفتارشان دقيق شويم درخواهيم يافت كه از زندگي در آن وضعيت دل خوشي ندارند و اگر زبان داشتند عدم رضايت خودرا با صداي بلند اعلام ميكردند.ا
شايد كساني باشند كه با نظر من موافق نباشند و بگويند اينكه تو ميگوئي مربوط به درون جنگل و دنياي حيوانات است و ربطي به زندگي حيوانات درميان انسانها ندارد چون دراينجا قوانين ديگري حكومت ميكند. نميدانم، شايد حق با آنها باشد، من ايرادي بآنها نميگيرم ولي من در اينمورد دوست دارم راه خودرا بروم.ا
پس از يكي دو روز چشم اندازي باطراف براي يافتن سگ گمشده كم كم اينكار برايم عادت شد و باين اميد كه شايد بتوانم اورا بيابم و به صاحبش باز گردانم روزها بيشتر و بيشتر از خانه بيرون ميرفتم و گاهي ساعتها روي يكي از نيمكتهاي پارك مي نشستم و آيند و روند آدمها را با سگشان مشاهده ميكردم. بمجرد اينكه سگي را شبيه سگ گمشده ميديدم بي اختيار از جا برخاسته جلو ميرفتم و با دقت باو خيره ميشدم و در ذهنم اورا با تصویرسگی که در روزنامه دیده بودم مقايسه ميكردم بطوريكه گاهي اوقات صاحب سگ هراسان از نگاههاي من طناب مهار کننده سگ را ميكشيد و با سرعت از من فاصله ميگرفت و يا بعضي ديگر با نگاههائي متعجب و مشكوك مرا ورانداز ميكردند.ا
يكروز باخود گفتم: "شايد تا حالا كسي اورا پيدا كرده و تحويل صاحبش داده باشد ومن بيجهت بدنبالش ميگردم".ا
با اين فكر تصمیم گرفتم دوباره به صاحبش تلفن و از حال سگش بپرسم. گوشي را برداشته شماره اورا گٌرفتم. چون ارتباط برقرار شد پرسيدم: "آيا سگ شما تا حالا پيدا شده است".ا
جواب داد: "خير، تا حالا كه خبري از او دريافت نكرده ام" و اضافه كرد: "شما خبري از او داريد".ا
گفتم: "خير، تنها خواستم ببينم تا حالا پيدا شده يا نه".ا
گفت: "متأسفانه خير".ا
با اطمينان از اينكه او هنوز پيدا نشده دوباره جستجوي خودرا براي يافتن او شروع كردم. میانستم پيدا كردن يك سگ در يك شهر بزرگ مثل يافتن يك سوزن در يك جوال كاه ميباشد ولي يك حس سمج و دست و پا گير گريبانم را گرفته و مرا وادار ميكرد هر روز اينجا و آنجا چشمهاي خودرا - كه درسن و سال مردي مثل من چندان هم قوي و تيز نيست - بهر طرف بچرخانم و تمام سوراخ سنبه ها را با دقت و صرف وقتي زياد كاوش نمايم تا شايد ردي از سگي كه هيچوقت مال من نبوده است پيدا كنم.ا
يكروز عصر كه آفتاب ميرفت تا غروب كند و خنكي شب سعي داشت تا خودرا بر خيابانها و محوطه پارك نزديك منزلمان تحميل نمايد در تاريك روشن يك درخت سگي را ديدم كه سر بر روي دستها نهاده و بنظر ميرسيد خوابيده باشد.ا
تنها بودن يك سگ در پارك كنجكاوم كرد تا باو نزديك شوم. با احتياط جلو رفتم زيرا ميترسيدم با شنيدن صداي پايم بيدار شده پارس نمايد ولي چون نزديك او شدم با تعجب دريافتم كه بيدار است و با چشمهاي خود نزديك شدن مرا نظاره ميكند.ا
در فاصله دومتري او ايستادم. نميدانستم ميتوانم نزديكتر بروم يا نه، ازاينكه ممكن است بلند شده بطرفم حمله کند وحشت داشتم. دراينموقع مثل اينكه اوهم از ديدن يك آدم غريبه كه باو نزديك شده و خيره اورا نگاه ميكند احساسي شبيه ترس پيدا كرده باشد ناگهان از جاي خود بلند شد و بروي دستها ايستاد.ا
دراينموقع با ديدن رگه هاي سياه روي پوست سفيد او بي اختيار آهي از سينه بيرون دادم زيرا متوجه شدم اين همان سگ گمشده ايست كه بدنبالش ميگردم.ا
قدمي ديگر بطرفش برداشتم ولي هنوز ميترسيدم باو نزديك شوم وازعكس العمل او وتصور حمله اش واهمه داشتم، قدري صبر كردم تا وضعيت اورا بيشتر ارزيابي كنم و چون ديدم كه حالت حمله بخود نگرفت و دندانهاي خودرا بمن نشان نداد بيشتر جلو رفتم.ا
حالا ديگر كمتر از يك متر با او فاصله داشتم و قادر بودم اورا كه هنوز هم بروي دستها و پا ها بيحركت ايستاده بود و مرا با تعجب نگاه ميكرد ببينم. چشمهاي او همان بود كه در عكس ديده بودم و هنوز هم برق نگاهش از هوش سرشار او حكايت ميكرد ولي بدنش لاغر و نحيف بنظر ميرسيد و يكي از دستهايش را هم كمي بالا تر از زمين نگهداشته بود.ا
با كمي دقت متوجه شدم كه ميلرزد و وضعش نشان ميدهد كه بكمك احتياج دارد از اينرو قبل از اينكه بتوانم خودرا كنترل كنم و بدون ترس از حمله احتمالي او زانو برزمين زدم و دستم را براي نوازش بطرف سرش دراز كردم.ا
او در وهله اول با احساسي از ترس و يا احتياط قدري خودرا عقب كشيد ولي چون متوجه شد كه دست من براي نوازش او دراز شده با سر دادن زوزه اي آرام آهسته سر خودرا پائين آورد تا من بتوانم دستم را به نرمي روي سر و گردن او بدوانم. اين حركت او باعث شد تا دستهاي خودرا چند بار از سر به گردن و سپس تا پشت او كشيدم و چون اورا مطيع و آرام يافتم بدون اينكه خود بخواهم ناگهان دستهايم را بدور كمر او گرداندم و اورا بطرف خود كشيده درآغوشش گرفتم.ا
حالا ديگر او چون كودكي خاموش در ميان دستهاي من آرام گرفته و با احساسي از امنيت خودرا كاملا در اختيارم گذارده بود تا هرچقدر ميتوانم اورا نوازش كنم.ا
چون درحين نوازش هربار كه دست راستش را لمس ميكردم با احساس درد آنرا عقب ميكشيد متوجه شدم بايد سخت آسيب ديده باشد. دراين فكر بودم كه اورا بخانه ببرم و بعد به صاحبش تلفن كنم تا براي تحويل گرفتنش بيايد ولي راستش اينكه دلم رضايت نميداد تا اورا با اين دست نا سالم باینطرف و آنطرف ببرم. نا خود آگاه در همين مدت كم احساس ترحم ودلبستگي عجيبي نسبت باو پيدا كرده بودم و نميخواستم باين زودي اورا رها كنم ولي چاره اي نداشتم و بايستي هرچه زودتر اورا به صاحبش تحويل میدادم.ا
چون فاقد اتومبيل بودم و نميتوانستم اورا در آغوش خود تا خانه حمل كنم و دلم نيز گواهي نميداد تا اورا بر زمين گذارم تا با پاي خود راه برود لذا صلاح را دراين ديدم قبل از تحويل دادن او بصاحبش، به پليس اطلاع دهم تا آنها خود درمورد اينكه او بايد به درمانگاه برده شود يا تحويل صاحبش گردد تصميم بگيرند.ا
با تلفن دستي خود شماره پليس ناحيه را گرفتم و موضوع پيدا كردن سگي را كه در روزنامه براي يافتن اوآگهي كرده بودند بآنها اطلاع و اضافه كردم چون سگ مزبور از ناحيه دست آسیب دیده و بيمار بنظر ميرسد لازم است هرچه زودتر اورا براي مداوا به درمانگاه ببرند.ا
افسر پليس پس از قدري مكث سؤال كرد: "شما اكنون در كجا هستيد".ا
نام پاركي كه سگ را درآنجا پيدا كرده بودم به او دادم.ا
گفت: "همانجا در پاركينگ پارك منتظر من باشيد".ا
كمتر از بیست دقيقه بعد اتومبيل پليس در محل حاضر شد و سگ بيمار را تحويل گرفت. افسر پليس پس از يادداشت شماره تلفن و نام و آدرس محل سكونتم و همچنين شماره تلفن صاحب سگ از روی آگهی بریده شده ازروزنامه ضمن تشكر از يافتن سگ و اطلاع فوري آن به مركز پليس، سگ را با خود برد تا هرچه زودتر اورا به نزديكترين درمانگاه حيوانات برساند. قبل از ترك افسر پليس باو گفتم: "سگ زيبا و با هوشي است، نميدانم چرا به خانه صاحبش باز نگشته است" و اضافه كردم: "درصورت امكان مرا از وضعش باخبر سازيد".ا
افسر پليس قول داد: "حتما" اينكار را خواهيم كرد".ا
هوا تاريك شده بود، در حاليكه از يافتن سگ و تحويل او به پليس خوشحال بودم بطرف محل سكونت خود كه چندان از آن محل دور نبود براه افتادم، با خود فكر ميكردم چه باعث شده تا دست حيوان صدمه ببيند. آيا سنگي بطرف او پرتاب كرده اند و يا مورد اصابت چوب و يا لگد موجودي شرور قرارگرفته است و اصولا" چرا سگي چنان مطيع و باهوش بايستي ازخانه صاحبش فراري شده باشد.ا
نظر باينكه وظيفه خودرا در يافتن و تحويل سگ گمشده به پليس انجام داده بودم با احساس آرامش از انجام يك امر خير بخانه رسيدم ولي آنشب و روزهاي بعد نتوانستم قيافه اورا كه با حالتي ترحم انگيز و كنجكاو مرا نگاه ميكرد و با احساسي از امنيت خودرا در آغوش من رها كرده بود از خود دور كنم.ا
دوهفته از اين ماجرا گذشت. آرزو ميكردم ايكاش ميدانستم اورا بكدام درمانگاه برده اند تا سري باو ميزدم و از احوالش باخبر ميشدم تا اينكه يكروز از مركز پليس اطلاع دادند ميخواهند درمورد سگ گمشده با من صحبت كنند. خوشحال از اينكه خبري از او خواهم يافت و نگران از اينكه ممكن است مسئله اي غير عادي بوجود آمده باشد آمادگي خودرا براي رفتن به پاسگاه پليس اعلام داشتم.ا
درآنجا اطلاع يافتم دست سگ را پانسمان كرده اند و حالش رو به بهبودي است ولي با تحقيقاتي كه پليس انجام داده متوجه شده اند مالك سگ زني دائم الخمر است كه چند سگ ديگر نيز درخانه دارد و اغلب درحال مستي با سگهاي خود به خشونت رفتار ميكند كه در نتيجه چشم يكي از آنها صدمه ديده و ديگران نيز آثاري چند از زخم در بدن دارند. اين زن قبلا" نيز بجرم خشونت با سگهاي خود مدتي را در زندان گذرانيده است و بطوريكه از قرائن فهميده اند سگ گمشده بدليل آزار دائم و صدمات وارده تاب نياورده و در يك فرصت مناسب از خانه زن مزبور فرار كرده است، بهمين دليل نامبرده دوباره تحت پيگرد قرار گرفته و اجازه نگهداري سگها از او سلب شده است.ا
در آنجا بمن اطلاع دادند كه سگهاي زن را به درمانگاه برده اند تا تحت معالجه و مداوا قرار دهند و قرار است درصورت بهبودي كامل آنها را بيك مركز نگهداري حيوانات تحويل نمايند. آنها بمن گفتند درصورتيكه مايل باشم ميتوانم سگ فراري را با خود بخانه برده از او نگهداري كنم.ا
پيشنهادي غير منتظره بود. درحاليكه نسبت به داشتن سگ مزبور كششي غير قابل كنترل داشتم ولي نميخواستم با نگهداري او درخانه از عقيده خود كه آزادي مطلق حيوانات ميباشد دست بردارم لذا از آنها خواهش كردم درصورت امكان بمن اجازه دهند تا سگ مزبور را در درمانگاه ببينم و سپس نظر خودرا نسبت به دريافت و نگهداري او اعلام دارم.ا
روز بعد براي ديدن او به درمانگاه رفتم. در اطاقي قفس مانند سر بر روي دستها نهاده وخفته بود. ظاهر او كاملا" با آنچه كه در پارك ديده بودم فرق داشت، تميز و سرحال بنظرميرسيد ومعلوم بود از لحاظ خورد وخوراك كاملا" باو رسيده اند. باند دستش را هنوز باز نكرده بودند ولي دكتر گفت ميتواند براحتي از آن استفاده كند.ا
با ديدن من ناگهان از جاي برخاست و با سرعت خودرا به جدار توري قفس نزديك كرد. در حاليكه روي پاها بلند شده و دستهاي خودرا بديواره قفس تكيه داده بود دم خودرا با سرعتي بيمانند به چپ و راست تكان ميداد. جلو رفتم و دستم را به توري قفس چسباندم، سعي كرد دهان و صورت خودرا با دستم آشنا كند ولي چون قادر باينكار نبود به عقب ميرفت و دوباره بازميگشت و عمل خودرا تكرار ميكرد.ا
از دكتر خواهش كردم چنانچه ممكن است اورا از قفس بيرون بياورند، او طنابی برداشت تا اورا مهار كند ولي باو اطمينان دادم لازم به اينكار نيست و اضافه كردم: "ما يكديگر را ميشناسيم".ا
بمجرد اينكه از اطاقك خارج شد با سرعتي بيمانند خودرا بمن رساند و شروع به بوئيدن و گشتن بدور من نمود و در همان حال با غرشهائي آرام هيجان بيمانند خودرا نشان ميداد. به زانو نشستم و اورا كه نميتوانست آرام بماند در بغل گرفتم و شروع به نوازشش كردم. دراينحال از هيجاني كه نميتوانست آنرا كنترل كند ميلرزيد و نفس نفس ميزد، سعي داشت سر و دهان خودرا به صورت من بمالد و به اين وسيله صميميت و دوستي خودرا نشان دهد.ا
با خود فكر كردم مگر من براي او چه كرده ام كه سعي دارد با حركاتش از من قدرداني كند. از شما چه پنهان بطور عجيبي تحت تأثير حركات او قرار گرفته بودم و چيزي نمانده بود اشك از ديده فرو ريزم زيرا چنين شور و احساسي را حتي از نزديكترين دوستان خود نيز نديده بودم.ا
درنگ جايز نبود. روز بعد به اداره پليس رفتم و قبولي خودرا براي حمايت و نگهداري از او اعلام داشتم و طبق روال معمول اوراقي را جلويم گذاردند تا امضا كنم و بوظايف نگهداري از اوصورت قانوني دهند، آنها نميدانستند كه معاهده اصلي قبلا" بين ما بسته شده است.ا
در حاليكه بندی به حلقه دورگردنش بسته بودند اورا تحويل من دادند. باند دستش را باز كرده بودند و ميتوانست براحتي از آن استفاده كند. با او بيرون آمديم. مانند روز قبل هيجان داشت و مثل اينكه فهميده بود از اين ببعد ميتواند با من زندگي كند با انرژي بيمانندي جست و خيز ميكرد و دركنارم ميدويد ولي از من دور نميشد بطوريكه مجبور نبودم براي نگهداري و کنترل او بند گردنش را بکشم، چون مقداري از درمانگاه دور شديم بند را از حلقه گردنش باز کردم تا آزادي بيشتري در حركات خود داشته باشد. با هوش سرشارش بلافاصله منظورم را درك كرد و از آن پس آرام و با وقار بدون اينكه به چپ و راست منحرف شود دركنارم براه افتاد تا بخانه رسيديم.ا
اكنون چند صباحي است كه از تنهائي درآمده وبا اوزندگي ميكنم. روزها با هم براي گردش به پارك ميرويم، بدنبال پرندگان و سمورهاي پارك ميدود و نشان ميدهد قصد دارد آنها را بگيرد ولي چون بآنها ميرسد ميايستد و فرار آنها را نظاره ميكند. درخانه و خيابان بهيچوجه پارس نميكند و هيجان خودرا از ديدن غريبه اي درخانه تنها با شق و رق ايستادن و نگاههاي كنجكاو خود نشان ميدهد.ا
شبها در پائين تختم سر بر روي دستها گذارده ميخوابد ولي هميشه هوشيار است و با هر حركتي سر از روي دستها بلند كرده بمن نگاه ميكند و تا زمانيكه دوباره آرامش برقرار نگردد سر بر روي دستها نميگذارد. هنگام تماشاي تلويزيون و خواندن كتاب آرام دركنارم مينشيند و منتظر ميماند تا هر از گاه دستي به نوازش بر سرش گذارم.ا
هيچگاه اورا با بند و يا حلقه اي مهار نميكنم، او آزادي مطلق دارد تا هركجا ميخواهد بنشيند و هركجا بخواهد برود، او خود نيز اينرا بخوبي ميداند ولي هيچگاه از آزادي خود سوء استفاده نميكند. ما بدون اينكه از زبان استفاده كنيم منظور
هم را خوب ميفهميم واز زندگي با هم لذت ميبريم.ا
No comments:
Post a Comment