Friday, May 9, 2008

قالیچه ابریشمی


قالیچه ابریشمی
در شهری کوچک که مجموع ساکنین آن بسختی به پنجاه خانوار میرسید دو برادر بنامهای لئون و جولیوس با همسرانشان زندگی میکردند. کار و پیشه آنها خرید و فروش اشیاء عتیقه وقدیمی بود. ازآنجائیکه این دو برادر مایل بودند مستقل از یکدیگر زندگی و مانع کار آن دیگری نشوند هرکدام مغازه ای در تنها خیابان مرکز شهر بفاصله کوتاهی از یکدیگر برای خود اختیار کرده بودند.ا
کار و بار آنها رونقی نداشت زیرا ساکنین آن شهر کمتر برای فروش و یا خرید اشیاء قدیمی بمغازه آنها سر میزدند لذا لئون و جولیوس روزها وقت خودرا با خواندن کتاب و تمیز کردن اشیاء مغازه سپری و چنانچه هنگام روز معامله ای انجام میدادند شب پس از رسیدن بخانه با خوشحالی ماجرای آنرا با آب و تاب برای همسران خود تعریف میکردند.ا
در یکی از روزها مرد مسافری که یک قالیچه ابریشمی زیر بغل داشت وارد شهر شد و آنرا برای فروش نزد لئون برد. لئون پس از آنکه قدری زیر و روی قالیچه را برانداز کرد با اینکه آنرا با ارزش تشخیص داد ولی با این تصور که مشتری دست بنقدی برای فروش آن در شهر نیست و سرمایه اش هفته ها و ماهها راکد خواهد ماند از خریدن آن امتناع نمود ولی ضمنا" از آنجائیکه - برادری بجای خود، همکار رقیب است و شوخی بردار نیست - مایل نبود این قالیچه نصیب برادرش نیز گردد از دادن آدرس او به مرد مسافر خودداری کرد.ا
مرد مسافر درحالیکه همچنان قالیچه را زیر بغل داشت نا امیدانه سرتاسر خیابان را برای فروش آن پیمود تا اینکه به مغازه جولیوس رسید و خوشحال از یافتن آن وارد مغازه شد وقالیچه را برای فروش عرضه کرد. جولیوس نیز چون برادر خود پس از قدری بررسی و دیدن زیر و روی قالیچه از خریدن آن عذر خواست ولی مرد مسافر که احتیاج مبرمی به پول داشت بهای نازلی برای فروش آن پیشنهاد کرد بطوریکه دهان جولیوس از تعجب باز ماند ودر نهایت پس از قدری چانه زدن قالیچه را ببهای پانصد لیره خریداری کرد.ا
شب هنگام چون جولیوس بخانه رفت تمام وقایع آنروز را برای همسرش تعریف و با خوشحالی اضافه کرد که: "امروز معامله خوبی انجام دادم و قالیچه ای را که بسیار با ارزش است از مسافری ببهای پانصد لیره خریداری کردم".ا
روز بعد همسر جولیوس هنگام خرید مواد غذائی در تنها بازار شهر همسر لئون را ملاقات و وقایع روز قبل را برای او تعریف وبمنظور تحریک حس حسادت او گفت: "شوهرم مرد زرنگی است و با این معامله نشان داد که چقدر باهوش و موقع شناس است" و اضافه کرده بود: "بهمین دلیل است که من همیشه بوجود او افتخار میکنم".ا
همسر لئون که داستان قالیچه را بنحوی دیگر از شوهرش شنیده بود، بدون اینکه چیزی بگوید چون گرگ تیر خورده بخانه آمد و شب هنگام ضمن شرح بیان همسر جولیوس بشوهر خود اعتراض کرد که: "فکر نمیکردم تو آنقدر احمق باشی که قالیچه با ارزشی را که هزاران لیره میارزید به پانصد لیره نخری".ا
لئون برای آرام کردن همسرش توضیح داد: "آخر در این شهر مشتری دست بنقدی برای خرید آن وجود ندارد و ممکن بود مدتها روی دستم بماند".ا
همسرش درحالیکه دندانهای خودرا از فرط غضب بهم فشار میداد گفت: "اینها که تو میگوئی برای کسب و کارت خوب است، تنها چیزی که من میدانم ومیخواهم اینست که همین فردا نزد برادرت رفته قالیچه را بهر قیمت که شده از او خریداری کنی".ا
جای بحث نبود. روز بعد لئون نزد جولیوس رفت و با هزار خواهش و تمنا قالیچه را از او بقیمت هفتصد لیره خریداری نمود".ا
شب هنگام طبق معمول هر دو برادر ماجرا را برای همسران خود تعریف کردند. همسر لئون از اینکه شوهرش توانسته بود قالیچه را از برادر خود خریداری نماید از خوشحالی در پوست نمیگنجید و آماده بود تا روز بعد پاسخ دندان شکنی به همسر جولیوس که روز قبل اورا تحقیر کرده بود بدهد.ا
روز بعد هنگامیکه همسران دو برادر در بازار یکدیگر را ملاقات نمودند همسر لئون خوشحال بود و با کلماتی نیشدار به همسر جولیوس میگفت: "من میدانستم شوهرم بسیار زرنگ است و قدر چیزهای با ارزش را میداند. او توانست قالیچه ای را که بیش از هزار لیره میارزد از برادر خود بقیمت هفتصد لیره خریداری نماید".ا
شب هنگام همسر جولیوس ناراحت و رنجیده شوهر خودرا سرزنش کرد که: "تو نمیبایستی قالیچه را به هفتصد لیره بفروشی، تو باید میدانستی که ارزش آن خیلی بیش از اینها بوده است".ا
جولیوس جواب داده بود که: "عزیزم، آخر من دراین معامله دویست لیره سود برده ام. دراین شهر کوچک که کمتر کسی برای خرید بمغازه من سر میزند دویست لیره سود برای فروش یک قالیچه پول کمی نیست".ا
همسرش با ناراحتی جواب داده بود که: "من از این سود و زیانها که شما مردها پهلوی هم ردیف میکنید چیزی نمی فهمم، تنها چیزی که من میخواهم اینست که فردا نزد لئون رفته بهر قیمتی شده قالیچه را از او خریداری کنی".ا
روز بعد جولیوس نزد برادر خود رفت وپیشنهاد خرید قالیچه را نمود. لئون مصرا" از فروش آن خودداری مینمود ولی وقتی برادرش هزار لیره دردست او گذاشت مقاومت لئون درهم شکست وقالیچه را به جولیوس تسلیم نمود.ا
شب هنگام لئون و جولیوس طبق معمول هرشب دوباره داستان خرید و فروش آنروز خودرا برای همسرانشان بازگو نمودند.ا
روز بعد هنگامیکه بازهم همسران آنها یکدیگر را در بازار شهر ملاقات نمودند همسر جولیوس شروع به تعریف از همسر خود نمود و با شرح زرنگی های او آنچنان قلب خانم لئون را بدرد آورد که همانشب وقتی شوهرش بخانه آمد روزگار او را سیاه و از او خواست روز بعد بهر قیمتی شده قالیچه را از چنگ برادر خود بدر آورد.ا
روز بعد دوباره لئون نزد برادر خود رفت و درخواست خرید قالیچه را نمود ولی جولیوس از ترس همسرش بهیچوجه حاضر بفروش آن نبود ولی وقتی لئون حاضر شد درمقابل خرید قالیچه هزار و سیصد لیره بپردازد جولیوس تسلیم شد زیرا برای او که ماهها چیزی نفروخته و سودی در کاسه نداشت سیصد لیره پول کمی نبود مضافا" اینکه اصل سرمایه اش نیز باز میگشت. پس بدون درنگ قالیچه را به برادرخود واگذار کرد.ا
ناراحتتان نکنم این سیکل بسته روزها درپی هم همچنان ادامه داشت. یکروز همسر لئون از خرید قالیچه توسط شوهرش خوشحال میشد و روز بعد همسر جولیوس. دراین میان هرکدام از برادران روزانه چیزی بین دویست تا سیصد لیره درآمد داشتند تا اینکه در یکی از روزها مسافر جدیدی وارد شهر شد و پس از چند روز چون قصد عزیمت کرد بقصد خرید هدیه ای برای همسرش نزد جولیوس که در آنروز مالک قالیچه بود رفت و قالیچه را از او بقیمت پنجهزار لیره خریداری نمود و از شهر خارج شد و ندانسته با این کار خود به نزاع خانوادگی دوبرادر نیز خاتمه داد.ا
پس از چندی در یکی از اعیاد مذهبی که لئون و جولیوس همراه با همسرانشان یکدیگر را در کنیسه ملاقات کردند درعین حال که هر دو برادر و همسرانشان از فروش قالیچه و اتمام مناقشات خانوادگی خوشحال بنظر میرسیدند ولی از اینکه با فروش آن درآمد روزانه خودرا که گاهی تا سیصد لیره میرسید از دست داده بودند جولیوس را سرزنش میکردند.ا





No comments: