Tuesday, May 13, 2008

پیتزا تنوری

"پيتزا تنوری"

همه ميدانيم كه ايتاليائيها در صنعت پيتزا و پختن انواع آن هميشه حرف اول را ميزنند و بهر كجا كه قدم ميگذارند بلافاصله اين صنعت را داير و گسترش ميدهند.ا
در يكي از سالهاي گذشته قبل از اينكه وارد كانادا شوم تصميم گرفتم گشتي بدور دنيا زده جاي دنج و مناسبي براي اقامت خود و خانواده ام پيدا كنم. اين تصميم خودرا با چند نفر از دوستان صميمي در ميان گذاردم تا چنانچه آنها نيز با من هم عقيده باشند باين سفر اقدام كنيم.ا
پس از چندي بحث و گفتگو با سه نفر از دوستان كه با نظر من موافق بودند عازم سفر گشتيم. قرار شد اول به اروپا رفته كشورهاي صاحب نام آن ديار را زير پا گذاريم، چنانچه در آنجا جاي مناسبي پيدا نكرديم آنوقت بسراغ كشورهاي دوردست مثل آمريكا و كانادا برويم.ا
در آنموقع با اينكه دو سالي از انقلاب درايران ميگذشت هنوز محدوديتي براي سفر مسافرين ايراني بكشورهاي اروپائي موجود نبود لذا براي اينكه از چند كشور بازديد كرده باشيم هر كدام از ما يك بليط بمقصد شهرهاي برلين، پاريس، لندن، مادريد، رم و آتن تهيه كرديم و براي ديدن هركدام از آنها يك هفته زمان گذاشتيم تا پس از آن درمورد برنامه هاي بعدي خودمان تصميم بگيريم.ا
بزودي مقدمات سفر آماده شد و در يكي از روزهاي سرد آخر دسامبر سال 1980 گروه چهارنفري ما با يك هواپيماي بوئينگ هفتصدوچهل و هفت بطرف اولين مقصد يعني برلين پرواز كرديم.ا
صرفنظر از يكنفر ما كه قبلا" باروپا سفر كرده بود اين سفر براي بقيه افراد گروه تازگي داشت بخصوص كه مصادف با ايام سال نو مسيحي و جشنهاي شادي و سرور براي مردم آن ديار بود. ديدن فيلمهاي تازه از تلويزيون هواپيما و پذيرائي مهمانداران زيباي آن در آسمان بين تهران و برلين باعث شد تا متوجه گذشت زمان نشويم و در يك لحظه بلندگوي هواپيما اطلاع داد بايستي كمربند هاي خودرا براي نشستن در فرودگاه فرانكفورت ببنديم كه از آنجا نيز بعد از كمي معطلي ما را با يك هواپيماي كوچكتر به برلين بردند.ا
در فرودگاه برلين يكي از رفقاي ايراني خودرا كه در آلمان تحصيل ميكرد منتظر ديديم و بدون برخورد با هيچ مشكلي همراه با او به خوابگاه دانشجويان كه محل زندگي او بود رفتيم.ا
بزودي خودرا در محاصره عده زيادي دانشجوي ايراني از دختر و پسر كه در آلمان تحصيل ميكردند ديديم. چون مصادف با تعطيلات آنها نیز بود روزها ما را باطراف برلين براي گردش و تفريح ميبردند، به آبجو فروشيها سر ميزديم و فروشگاههاي معروف را يك بيك زير پا ميگذاشتيم و از جنسهاي حراجي و ارزان قيمت آنها با توجه به قدرت مالي خود خريد ميكرديم.ا
شبها نيز دوستان دانشجو با طبخ غذاهاي متنوع در آشپزخانه خوابگاه بساط شادي و طرب بپا ميكردند كه تا نيمه هاي شب ادامه مييافت.ا
لذت زندگي شاد در ميان دوستان جوان ايراني بكلي ما را از برنامه ايكه قبلا" براي سفرمان طراحي كرده بوديم غافل نمود يكوقت خبردار شديم كه مدتي در حدود سه هفته درآنجا كنگر خورده و لنگر انداخته ايم.ا
بيدرنگ بسوي يكي از آژانسهای مسافری رفتيم تا بليطهاي خودرا براي سفر پاريس آماده كنيم. دوستان ما هشدار ميدادند كه اخيرا" روابط بين ايران و فرانسه شكرآب شده و از ايرانياني كه بفرانسه ميروند ويزا ميخواهند. آنها اصرار داشتند همانجا در آلمان مانده بقيه مدت مسافرت را با آنها بگشت و گذار برويم ولي ما كه با هدف یافتن محلی برای مهاجرت باروپا سفر كرده بوديم توجهي به اندرزهاي آنها نكرده چند روز بعد با يكي از پروازها بسوي پاريس رفتيم.ا
با نشستن هواپيما در فرودگاه شارل دوگل همانطور كه دوستانمان گفته بودند از ورودمان به پاريس جلوگيري كردند و دلايل ما را براي ورود بكشورشان قابل قبول ندانستند لذا پس از شش ساعت معطلي در سالن ترانزيت فرودگاه خسته و از نفس افتاده از آنجائيكه شنيده بوديم لندن هنوز با ايران روابط دوستانه دارد جائي براي خود در پروازي كه بلندن ميرفت رزرو و درخواست كرديم چمدانهايمان را به هواپيماي عازم لندن منتقل كنند.ا
در حاليكه منتظر پرواز لندن بوديم در سالن انتظار فرودگاه با يك خانم ايراني كه مدتها مقيم فرانسه بود آشنا شديم، ايشان بعد از اطلاع از وضع ما پيشنهاد كرد درصورتيكه تمايل داشته باشيم ميتواند با مأمورين فروگاه گفتگو و ويزاي ورود به پاريس را برايمان اخذ كند.ا
با خوشحالي از پيشنهادش استقبال كرديم ولي گفتيم كه قبلا" براي پرواز لندن جا رزروكرده ايم. آن خانم گفتند مهم نيست ميتوانيد درصورت گرفتن ويزاي فرانسه آنرا باطل كنيد و چون موضوع چمدانها را باو يادآوري كرديم گفت آنهم مهم نيست ميتوانيد بگوئيد آنها را نيز برايتان برگردانند و يا اگر بعدا" به لندن رفتيد آنها را دريافت كنيد.ا
چون گفته آن خانم را منطقي یافتیم روی موافق نشان دادیم و ايشان مارا به دفتر اداره مهاجرت بردند و خيلي زود برايمان ويزاي موقت دو هفته اي گرفتند و خوشحال از اين موفقيت با تشكر از آن خانم قدم به خاك فرانسه و پاريس زيبا گذارديم.ا
از زيبائيهاي پاريس هرچه بگوئيم كم گفته ايم. خيابانها و كوچه هاي پاريس را تماما" چراغاني كرده بودند، باور كردني نبود كه هوا در اواخر دسامبر آنقدر عالي باشد، نه گرم بود و نه سرد، توريستها خيابانها و مترو ها را قبضه كرده بودند، موزه لوور مملو از آدمهائي با مليتهاي مختلف بود كه همگي براي بازديد از شاهكارهاي نقاشي و مجسمه سازي هنرمندان گذشته اروپا آمده بودند. رستورانها و بارها جاي نشستن نداشت، حتي براي خوردن يك قهوه و يا يك بستني بايستي ساعتها در صف انتظار مي ايستاديم. شعبده بازها، هنرمندان سيرك و گروههاي پانتوميم هر شب در ميادين شهر هنر خودرا به نمايش ميگذاردند و مردم را سرگرم ميكردند.ا
دريكي از شبها براي صرف شام به يكي از رستورانهاي ايتاليائي براي خوردن پيتزا رفتيم. پيتزاي تنوري اين رستوران بسيار معروف بود چون پيتزا را نه در آونهاي بزرگ كه در تنور مي پختند و بطوريكه شنيده بوديم پخت آن بسيار لذيذ و خوشمزه ميشد.ا
وارد رستوران شديم و براي گرفتن ميزي در آن مدتي بانتظار ايستاديم تا اينكه در گوشه سالن میزی خالي شد و پيشخدمت ما را به نشستن در آنجا دعوت كرد.ا
چهار نفري دور ميزي گرد نشستيم و سفارش پيتزا داديم. تا پيتزا آماده شود برايمان در تنگي زيبا شرابي قرمز آوردند كه بدليل خستگي از گشت و گذار آنروز در اطراف شهر پاريس در مدتي كوتاه آنرا خالي و سفارش تنگ ديگري داديم.ا
دود سيگار فضا را پر كرده بود و آتش كوره پيتزا از آنطرف پيشخوان رستوران، گرماي لذت بخشي پخش ميكرد و نشئه شراب در چشمان ما زيبائيها را دو چندان مينمود.ا
دراينموقع پيشخدمت با كمك آشپز سيني بزرگي حاوي پيتزاي لوله شده اي شبيه (پنزروتی) هاي خودمان را سر ميز آورد و چون نگاههاي متعجب ما را ديد توضيح داد كه اين يك پيتزاي اسپشيال مخصوص شماست.ا
بلافاصله متوجه شديم پيتزاي آنها موقع گذاشتن در كوره رها و لوله شده ولي بدون اينكه بروي خودمان بياوريم از آنها تشكر كرده شروع بخوردن آن كرديم و سفارش پيتزاي ديگري غير اسپشيال داديم.ا
با خوردن تنگ دوم شراب سرها از باده گرم شد، يكي از دوستان كاپشن خودرا از تن خارج و بدسته صندليش آويزان كرد ولي پيشخدمت رستوران محترمانه باو تذكر داد درصورتيكه اجازه ميدهد آنرا برده به جا لباسي كه در گوشه اي از رستوران قرار دارد آويزان كند و چون موافقت دوست ما را دريافت كرد كاپشن اورا برد و به جا لباسي آويزان نمود.ا
چون شنيده بودم در آنزمان عده زيادي افراد بدون هويت در اروپا بدنبال پاسپورت ميگردند و دزدي پول و پاسپورت رواج دارد بدوستم يادآوري كردم در صورتيكه پول و يا پاسپورتش را در كاپشن گذارده فوري آنرا برداشته در جيب شلوار و يا جاي امن ديگري بگذارد ولي او كه سرش از باده گرم و بهمه چيز با خوشبيني نگاه ميكرد گفت: "اي بابا تو چقدر بدبين هستي، عيبي نميكند، ثانيا" من از اينجا آنرا زير نظر دارم".ا
پس از صرف شام شاد و شنگول از خوردن پيتزاي اسپشيال تنوري و شراب قرمز از رستوران خارج شديم. هنگام خروج فراموش كردم از دوستم بخواهم جيبهايش را وارسي واز وجود محتوياتش اطمينان حاصل كند.ا
پس از شام و شراب، حالا هواي بيرون گرمتر بنظر ميرسيد، مردم در گوشه و كنار ميدانها جمع شده حركات شعبده بازان را تماشا ميكردند، ما نيز در بعضي نقاط به جمع آنها نزديك شده بتماشا ايستاديم و در پايان شب سرشار از شادي گشت و گذار روزانه و صرف شامي لذت بخش روانه هتل گشتيم تا شبي ديگر را در پاريس افسانه اي به صبح آوريم.ا
صبح فرداي آنشب هنگاميكه تصميم داشتيم براي رزرو بليطهايمان به مقصد انگلستان به يكي از آژانسها برويم دوستم با رنگي پريده اطلاع داد كه پول و پاسپورتش مفقود شده و جيبهايش خالي است.ا
همگي چون برق گرفته ها برجاي خشك شديم، خواستم باو بگويم: "عزيزم مگر شب گذشته بتو يادآوري نكردم مواظب محتویات جیبهایت باشي" ولي ديدم حالا ديگر تذكر اين چيزها فايده اي ندارد لذا بدون درنگ اول به پیتزا فروشی رفتيم و سراغ گمشده ها را گرفتيم ولي آنها اظهار بي اطلاعي كردند. سپس مفقود شدن پول و پاسپورت را به پليس اطلاع داديم و روز بعد با قطع اميد ازيافتن آنها بسراغ سفارت ايران رفتيم و گمشدن پاسپورت را بآنها اطلاع داديم. آنها نيز يك برگ عبور براي دوستمان صادر كردند كه تنها ميتوانست با ارائه آن به ايران سفر كند.ا
خوشبختانه پولهاي دوستمان بصورت تراول چك بود كه با ارائه شماره آنها به مؤسسه توماس بانك قرار شد حسابی در یکی از بانکهای پاریس باز کند تا پس از اطلاع از صدق گفتارش مبلغ آنها را بحسابش واريز كنند.ا
با اين واقعه برنامه مسافرتمان ناتمام ماند زيرا دوستمان نميتوانست با ما به نقاط ديگر سفر كند و ما نيز نميخواستيم اورا تنها بگذاريم لذا با تأسف از ناتمام ماندن برنامه هايمان بليطهاي خودرا براي برگشت بايران رزرو كرديم و خيلي زود به ايران باز گشتيم.ا
قبل از پرواز بایران براي برگرداندن چمدانهايمان از لندن كه حاوي لباسهاي شخصي ومقدار زيادي سوغاتي خریداری شده در آلمان بود تلاش زيادي كرديم ولي بدبختانه كاركنان فرودگاه لندن از وجود آنها اظهار بي اطلاعي كردند تا اينكه چند ماه بعد يكي از دوستانمان كه در لندن اقامت داشت توانست آنها را در انبار فرودگاه يافته برايمان پست كند و باين ترتيب غائله مسافرت خاتمه يافت.ا
قبل از اينكه دوباره بتوانيم برنامه ديگري براي سفر به اروپا طرح كنيم جنگ بين ايران و عراق شروع شد وسپس اخذ ويزا براي ورود ايرانيان به اكثر كشورهاي اروپائي متداول گشت و نتوانستيم سفر خودرا يكبار ديگر تجديد و كار بررسي از آن ديار را كامل كنيم.ا
روزي كه با دوستانمان در محفلي نشسته بوديم دوستي كه در سفر اروپا پاسپورت خودرا گم كرده بود اظهار تأسف ميكرد ازاينكه بي احتياطي او سبب شد تا سفر ما نيمه تمام بماند.ا
باو گفتم: "بهر حال باز هم به خير گذشت و توانستي پولهاي گمشده ات را بدست آوري ولي بخاطر داشته باش هميشه اشياء قيمتي خودرا در سفر نبايد از خود دور كني چرا كه هميشه چشمهائي شرور دنبال فرصت ميگردند". سپس داستاني را كه در رابطه با اين قبيل حوادث از پدرم شنیده بودم برايش تعريف كردم.ا
روزي مردي روستائي بشهر آمد تا چند قطعه قاليچه ايرا كه خود و خانواده اش در طول سال بافته بودند فروخته با پول آن نخ و رنگ واشياء ضروري دیگری برای خود تهيه كند. پس از فروش آنها و انجام خریدهایش يك شال زيبا و نفيس نيز براي همسرش خريد تا بدينوسيله پس از بازگشت از زحمات او قدرداني كرده باشد.ا
روز قبل از بازگشت به ده تصمیم گرفت گشتی در شهر زده از تماشای زیبائیهای آن لذت ببرد. درحاليكه شال خريداري شده را بر دوش انداخته بود گذارش به خيابان پهلوي تهران افتاد. چون تا آنموقع آنجا را نديده بود محو تماشاي تابلوهاي نئون سر در مغازه ها و اجناس لوكس داخل آنها و زنهاي آرايش كرده و زيباي تهراني شد، دراين حال سر شال خريداري شده بيش از اندازه از پشتش آويزان شده بود و خود باين موضوع توجه نداشت.ا
رندي كه مرد روستائي را حيران و از خود بيخود ديد تصميم گرفت شال اورا بربايد لذا از پشت باو نزديك شد و در يك فرصت مناسب سر شال اورا كه آويزان بود گرفته با سنجاق به شانه خود محكم كرد و وقتي از استحكام آن اطمينان يافت بتدريج قدمها را كند نمود و از مرد روستائي فاصله گرفت تا اينكه سر ديگر شال نيز از شانه مرد رها شده بزمين افتاد، مرد رند بلافاصله آنرا نیز برداشته با سرعت بدور شانه خود پيچيد.ا
پس از چند لحظه مرد روستائي ناگهان بخود آمد ومتوجه مفقود شدن شال گرديد، هراسان بعقب برگشت و براي يافتن آن به پشت سر خود نگاه كرد. مردي را ديد كه شالي شبيه شال خودش بدور شانه انداخته و در پشت سرش حركت ميكند.ا
از او سؤال كرد: "آقا، من شالي شبيه شال شما داشتم كه از شانه ام افتاده، شما آنرا نديديد".ا
مرد رند سری بعلامت بی اطلاعی تکان داد و گفت: "خیر، چیزی پیدا نکردم" و چون متوجه شد مرد روستائي با نگاههائي مظنون به شال او مينگرد سنجاقی را که به شال خود زده بود باو نشان داد و گفت: "ما اينجا هر وقت شالي روي شانه مياندازيم آنرا با سنجاق به كت خود متصل ميكنيم لذا اطمينان داريم كه شال هيچوقت از شانه مان نميافتد".ا
دوستم خنديد و گفت: "حق با پدر توست" زيرا گفته اند "كار هيچوقت از محكم كاري عيب نميكند".ا












No comments: