Friday, May 16, 2008

بوته گلی در کویر

بوته گلی در کویر

I
در سال1332 با اوج گرفتن فعالیت جبهه ملی درپی تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت وبه حکومت رسیدن دکتر محمد مصدق که منجر به باز شدن فضای سیاسی کشور شد احزاب چندی با گرایشهای متفاوت فعالیت سیاسی خودرا آغاز کردند. حزب توده نیز که پس از واقعه ترور شاه در پانزده بهمن سال 1327 غیر قانونی اعلام شده و بصورت مخفی فعالیت میکرد در آن سال زیر پوشش جمعیت مبارزه با استعمار و خانه صلح فعالیت خودرا بطور علنی آغاز کرد.ا
حرکت و جنبشی که در اثر این واقعه درجامعه ایجاد شد بند از زبانها باز کرد و مردم توانستند عقاید سیاسی و اجتماعی خودرا آزادانه در کوچه و خیابان و مجامع ابراز دارند.ا
در پی چند سال ترک تحصیل و کار در چاپخانه بر آن شدم تا با ثبت نام در آموزشگاه شبانه ایکه نزدیک محل کارم بود تحصيلات كلاسيك خودرا دوباره آغاز کنم.ا
آموزشگاه مزبور توسّط جمعي از بهترين استادان دبيرستانهاي تهران نه با انگيزه هاي مادّي كه بيشتر براي كمك به نسل جوان و كارگران زحمتكشي كه قادر به تحصيل در كلاسهاي روزانه نبودند بسيج گشته بود، البتّه اين چيزي بود كه من بعد ها با ديدن چند تن از دبيران و مؤسسین آموزشگاه كه سابقه فعالیت درسازمانهای چپ را داشتند و نحوه كار آنها استنباط كردم.ا
آتمسفر كلاسی که من در آن بودم از نظر تعداد و تيپ شاگردان شركت كننده بسيار هم آهنگ و مناسب بود، تعداد شاگردان كلاس از بیست وپنج نفر تجاوز نميكرد كه آنهم از جواناني بين سنين هجده تا سی و عمدتا" از كارگران چاپخانه و صنف كفّاش و چند جوان از كاركنان بازار بودند.ا
این جمع را حضور چند طلبه از یکی از مدارس علميّه كامل ميكرد كه با لباسهاي متحد الشّكل خود (عبا و عمّامه) دربين ساير شاگردان کلاس كاملا" مشخّص بودند.ا
روزهای اول حضور آنها در ميان ساير شاگردان كلاس با سكوت برگزار شد و نظر باینكه آنها به مقتضاي لباس و حرفه خود همه در يك نيمكت می نشستند پيش از شروع كلاس و يا در وقفه هاي استراحت جز با خود با ديگر شاگردان کلاس صحبتي نميكردند ولي از آنجائيكه در آنزمان بحثهاي سياسي و مذهبی - بخصوص بین هواداران حزب توده و اعضای جبهه ملی و سایر احزاب طرفدار حکومت - همه جا رايج بود بتدریج شاگردان كلاس که اکثرا" کارگر و طرفدار حزب توده بودند برآن شدند تا بحث را با آنها شروع و از چند و چون افكارشان در مورد جريانات سياسي كشور و رویدادهای موجود با اطلاع گردند.ا
با حمایت آیت الله کاشانی رهبر مذهبی آنزمان و بازاریان از ملی شدن صنعت نفت و دولت مصدق، پر واضح بود که طلبه های جوان و بازاریان نیز موافق سیاست دولت بودند و با کارگران که از حزب توده و سیاست آنروز آن - که ملی شدن صنعت نفت را سیاست آمریکائیها میدانستند - دفاع میکردند، بحث و جدالی بسیار جدی را شروع خواهند کرد.ا
چون به تجربه ميدانستم دنباله هرگونه بحث درمورد مسائل سیاسی با کسانیکه افکارشان حول محورهای دینی و اعتقاد بآن قرار دارد نهايتا" به مسائل مذهبي كشيده خواهد شد واز آنجائیکه اعتقاد درمذهب جائی برای تعقل گرائی ودليل و برهان باقی نمیگذارد لذا از همان روز اول از ورود در بحث و مناظره با آنها خودداری و بهتر آن دیدم تا وقتم را صرف مرور درسهاي کلاس نمايم ولي سایر شاگردان بحث را با آنها شروع و بتدریج هر كدام از نيمكتهاي كلاس را تبديل به يك گروه بحث و مناظره درباره مسائل مختلف روز نمودند.ا
با بودن دبيران مجرّب كه دروس را با سهلترين راه ممكنه پخته نموده و در ذهن شاگردان ميكاشتند هيچکدام از شاگردان دغدغه عدم فراگيري و عقب ماندن از دروس كلاس را نداشتند و سعي آنها بر اين بود تا بحثی را كه هر روز در آغاز کلاس شروع میکردند در فاصله بین درسها و ساعات تنفس ادامه داده و حتما" آنرا بپايان برسانند و از آن نتيجه دلخواه خود را بگيرند حتّي گاهي كه موضوع بحثها با تعطیل کلاسها نا تمام ميماند روز بعد با آمدن بكلاس آنرا دوباره از سر ميگرفتند.ا
همانطور كه پیش بینی کرده بودم خيلي زود بحثها از مسائل سیاسی روز فراتر رفته به مسائل مذهبي و اجرا یا عدم اجرای مقدار زیادی از دستورات دینی در شرایط حاضر كشيده شد و چون اثبات نظریات فوق از سوی طلبه ها که خود تنها به صرف اعتقاد آنها را پذیرفته بودند برای کارگرانیکه تحت آموزشهای حزبی برای درک وفهم هر موضوع اعم از سیاسی و اجتماعی حتی قوانین مذهبی احتیاج به دلیل و برهانهای علمی داشت غیرممکن بود لذا پس از چند روز بحث و جدل طلبه ها دست بدامان تهمت و افترا شده تمام مخاطبین خود را كمونيست و ضد دين و مذهب خطاب و بعضي از آنها كار را بآنجا رساندند كه شکایت نزد مدير آموزشگاه بردند و از او خواستند درصورت امكان همه شاگردان كمونيست و بيدين را از آموزشگاه اخراج نمايد ولي مدير آموزشگاه كه دبيري قديمي و كار كشته بود بآنها جواب داد: "آموزشگاه كارش تدريس علوم و دروس كلاسيك است و كاري به عقيده و افكار شخصي شاگردان خود ندارد، شما اگر قادر به بحث و اقناع آنها نيستيد ميتوانيد از بحث و فحص با آنها خودداري كنيد، از طرفي اگر آنها را اخراج كنيم ديگر شاگردي در آموزشگاه نخواهد ماند و ما تنها براي چند طلبه نميتوانيم كلاسها را باز نگهداريم".ا
در طی چند روز كه بحثها داغ و گفتگوها بدرازا میکشید متوجّه شدم يكي از طلبه ها كه جواني لاغر اندام و خوش برخورد بود در دفاع از دين حرارت چندانی بخرج نميدهد و درعين حال كه سعي ميكند هميشه جانب رفقايش را داشته باشد ولي بنظر ميرسد زياد با آنها در بحثهاي مذهبي موافق نیست و گاهي كه آنها براي دفاع از خودشان متوسّل به پيش كشيدن مسائل خرافي و دلایل پيش پا افتاده ميشدند آنها را نكوهش ميكرد و آهسته به آنها هشدار ميداد که: "لطفا" زياد آبروريزي نكنيد".ا

II
دريكي از روزها نزد او رفته پرسيدم: "اينطور كه مي بينم شما منطقی تر از دیگر دوستانتان با بحثها برخورد میکنید، خيلي دلم ميخواهد از نزديك با هم آشنا شده نظر شما را هم راجع باين بحثها بدانم".ا
با روی گشاده ای خنديد و گفت: "با شما موافقم ولي دلم نميخواهد درمورد مسائل مذهبي آنهم در فضای اين كلاس صحبت کنیم".ا
برای تأیید نظر او جواب دادم: "منهم مانند شما علاقمند به اینگونه بحثها آنهم در آتمسفر فضای این کلاس نیستم" و بعد اضافه کردم: "اگر مايل باشيد ميتوانيم پس از پايان كلاس بيرون رفته با هم گپي بزنيم".ا
گفت: "اين خيلي بهتر است" و قرارمان را برای همانشب در پایان کلاس گذاردیم.ا
آنشب وقتی کلاس تعطیل شد با هم از آموزشگاه بیرون آمدیم. از او خواهش کردم بیکی از کافه های خیابان شاه آباد رفته ضمن خوردن یک چای داغ به صحبتمان ادامه دهیم ولی او ترجیح داد درپیاده رو خیابان قدم زده صحبت کنیم.ا
هوا در آنموقع سال رو بسردی میرفت و آخر شبها بدون لباس گرم امکان نداشت مدت زیادی در هوای باز قدم زد ولی از آنجائیکه مشتاق صحبت با او بودم درخواستش را قبول کردم و گفتم: "باشه، موافقم، میگفتید که از بحث درمورد مسائل مذهبی خوشتان نمیآید. میشه برایم بگوئید چرا؟"ا
جوابداد: "با اينكه رشته درسي ما علم الهيّات است و اصولا" ما بايد ضمن فرا گرفتن این دروس از دين و مباني آن دفاع كرده و براي آن تبليغ كنيم ولي من اصولا" زياد با اينكار موافق نيستم و دوست ندارم با دیگران در بحثهائي از اين قبيل وارد شوم زيرا در دنیای امروز که علم و تکنولوژی پیشرفتهای زیادی کرده و سمت و سوی زندگی مردم عوض شده وقسمتی از قوانین مذهبی جای خودرا به قوانین مدنی داده است دیگر صحبت از اجرای تمام قوانین اسلامی بیهوده است، حال چنانچه ما بخواهیم برای توجیه و درست بودن اصولی که در 1400 سال قبل و آنهم در شرایط مخصوص آنزمان وضع شده بدنبال دلیل و برهان برویم کارعبثی انجام داده ایم زیرا در دنیای امروز قوانین مدون تر و کاملتری برای راهنمائی مردم وضع شده و اجرای قسمتی از قوانین اسلامی - تنها بصرف اینکه مذهبی هستند - توجیه اجرائی ندارد".ا
گفتم: "پس بهمین دلیل است که شما از بحث درمسائل مذهبی با دیگران خودداری میکنید".ا
او ضمن تأیید اضافه کرد: "من بهتر این میدانم که وقت خودرا صرف یادگیری و فهم مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه خود کنم، مسائل و مشکلاتی که درحال حاضر با آن روبرو هستیم".ا
گفتم: "من تعجب میکنم چرا دوستانتان مثل شما فکر نمیکنند وبیجهت سعی دارند بحث را بدرازا کشانده و در آخر کار دیگران را متهم به کفر وبیدینی نمایند".ا
گفت: " ببینید، یک طلبه وظیفه دارد آنچه را که باو درس میدهند و در کتابهای دینی میخواند باور و در باره آن تبلیغ کند، دلیل و برهان جدا از آنچه درکتابهای مذهبی میخواند جائی در ذهن او ندارد و طبعا" تمام افرادی که به قرآن و کتابهای دینی باور نداشته و یا بدنبال دلیل و برهان برای اثبات قواعد مذهبی باشند از نظر او کافر هستند".ا
گفتم: "باین ترتیب فکر نمیکنید رفتن بمدارس علمیه و یادگیری دروسی که از علم زمان حاضر بدور است و تنها بصرف اعتقاد باید آنها را پذیرفت تلف نمودن وقت باشد".ا
گفت: "اينطور كه معلوم است شما از وضع شاگردانی که درمدارس علميّه درس میخوانند و جو حاكم بر آن اطّلاعی نداريد تا متوجّه شويد اين افراد چگونه و چرا وارد این مدارس میشوند و با تحمل چه شرايط سختی زندگي كرده و درس ميخوانند".ا
گفتم: "همینطور است، هیچگونه اطلاعی از اینکه آنها چگونه و چرا وارد این مدارس میشوند و شرایط زندگی و درس خواندن آنها ندارم".ا
گفت: "اغلب قریب باتفاق آنها بعلت عدم استطاعت مالی و با توصیه یکی از روحانیون محلی وارد این مدارس میشوند چرا که تحصیل درآنجا مجانی است وبهرکدام از آنها نیز درماه مبلغی برای مخارج قوت و غذا میدهند که البته مقدار آن بسیار ناچیز است و بتحقیق میتوان گفت شاگردان این مدارس اگر از طرف والدین خود ویا اشخاص دیگری مورد حمایت مالی قرار نگیرند در شرایط بسیار اسفناکی زندگی خواهند کرد و دوران تحصیل را با تحمل گرسنگی و محرومیت کامل از تمام لذایذ زندگی، طی مینمایند".ا
او قدری مکث کرد و سپس ادامه داد: "البته هراز گاه بعضی از اشخاص خیر که از وضع اسفبار شاگردان اینگونه مدارس اطلاع دارند در ماه مبارک رمضان و مراسم عزاداری ماه محرم آنها را برای صرف غذا به هیئتهای دینی و مذهبی دعوت میکنند که این امر برای آنها چون ودیعه ای آسمانی است و از یکهفته قبل از آن خودرا برای خوردن غذاهائی که مدتهاست دستشان بآنها نرسیده است آماده مینمایند که دیدن حال آنها و شوق و انتظاری که برای رسیدن بآن روز دارند واقعا" تماشائی و درعین حال ترحم انگیز است. همه دلخوشي آنها اينست كه روزي فارغ التحصيل شده براي روضه خواني و وعظ بروستاهاي خود بروند و با عنوانهائي از قبیل پيشنماز و واعظ محل براي خود اسم و رسمي بسازند و مهمترين چيزي هم كه تحويل مردم خواهند داد همان چیزهائیست كه درکتابها خوانده اند ومتأسّفانه مردم عامي و بيسواد روستا ها نيز آنرا از دهان آنها چون وحي الهي قبول كرده و ميپذيرند".ا
دهانم از تعجّب باز مانده بود و باورم نميشد كه اين حرفها را از زبان يك طلبه ميشنوم. باو گفتم: "نميدانم تا چه اندازه باید حرفهای شما را باور کنم، آيا واقعا" شما اينها را از صميم قلب ميگوئيد و به درستي آن کاملا" اطمينان داريد".ا
گفت: "چرا كه نه، من مدتی است درمیان آنها و با آنها زندگی میکنم و تمام این چیزهائیرا که برایتان گفتم مشاهدات هر روز منست".ا
گفتم: "نه اینکه حرفتان را باور نداشته باشم ولی تعجب من در اینست که این حرفها را از دهان یک طلبه میشنوم، فکر نمیکنم هیچ طلبه ای حاضر باشد شرایط زندگی دشوار خودرا برای یک غریبه اینطور موشکافانه تعریف کند".ا
گفت: ببینید، شما از من خواستید تا دلائل اینکه چرا دیگر طلبه ها دست از مباحثه برای اثبات چیزهائیکه شاید خود نیز بدان باور نداشته باشند، برنمیدارند، منهم با شرح زندگی آنها خواستم برایتان روشن کنم که:ا
"اولا" چون اغلب آنها بدلیل عدم استطاعت مالی وبا توصیه یک روحانی سرشناس وارد این مدارس رایگان میشوند پس باید هرچه می بینند ومیشنوند باور کنند زیرا درغیر اینصورت از مدرسه اخراج و موجب تضعیف آبروی روحانی توصیه کننده خود خواهند شد".ا
"ثانیا" آنها باید تمام درسهای فرا گرفته را چون وحی نازل شده بپذیرند و راجع بآنها شک بخود راه ندهند چرا که همین باورها در آینده دستمایه کسب و کار آنها خواهد شد وبرایشان حیثیت و اعتبار خواهد آورد. پس بهتر است حتی اگر خود نیز بدان باور نداشته باشند آنرا بروز ندهند".ا
"ثالثا" گذراندن دوران سخت تحصیلی با محرومیتهای همه جانبه آن از اکثراین محصلین موجوداتی سرخورده با عقده های روانی میسازد که حاصل آن در زندگی آینده آنها بصورت حرصی تمام نشدنی در مال اندوزی باشکال مختلف وشکم پرستی و تن پروری بیش از اندازه میباشد".ا
گفتم: "ولی فراموش نکنید که شما خود نیز یکی از آن طلبه ها هستید. آیا درمورد خود شما نیز این موارد صادق است؟"ا
خندید و گفت: "معمولا" باید اینطور باشد ولی اگر بخاطر داشته باشید من همه آنها را دریک صف قرار ندادم، درمیان طلبه ها افراد انگشت شماری نیز یافت میشوند که با دید دیگری بدرسها و وقایع درون مدارس نگاه ميكنند".ا
گفتم: "و اگر اشتباه نکنم شما خود را یکی از آنها میدانید".ا
گفت:"اگر حمل بر خودستائی من نکنید باید بگویم همینطور است".ا
گفتم: "صحبتهای شما بیش از حد انتظارم مرا متعجب و شگفت زده کرده است. باور کنید اوّلين باراست كه طلبه ای را با چنین طرز تفکری روبروی خود می بینم" و بعد اضافه کردم: "میشود از شما خواهش کنم درصورتيكه اشكالي نداشته باشد برايم تعريف كنید چگونه و چرا با داشتن چنين طرز تفكري به مدرسه علميّه براي تحصيل الهيّات رفته اید".ا
لبخندي زد و گفت: "داستان درازي است و امشب نیز دیروقت است و من باید زودتر به مدرسه بازگردم تا مورد بازخواست قرار نگیرم، اگر مايل باشيد ميتوانيم روز بعد قبل از شروع كلاس بازهم دراينمورد صحبت كنيم".ا
روز بعد ساعتي قبل از شروع كلاس به آموزشگاه رفتم و اورا در آبدارخانه که اطاقی در زیرزمین آموزشگاه بود تنها مشغول مطالعه ديدم. با ديدن من از جا برخاست و پس ازسلام و علیک و احوالپرسی سفارش دوعدد چای به پیرمرد آبدارچی داد و پرسید: "بعد از صحبتهای دیروز هنوز هم مایل بدانستن شرح زندگی من میباشید".ا
گفتم: "برای همین امروز خدمت شما رسیدم چون بینهایت بدانستن آن علاقمندم".ا
بسادگی شروع بصحبت کرد وگفت: "من با خانواده کوچکم مرکب ازپدر ومادر و يك برادر و خواهر كوچكتر از خودم در يكي از دهات مازندران زندگي ميكنيم و با كار روي قطعه زمين كوچكي كه داریم زندگي خودرا اداره مينمائيم. من پس از اتمام تحصيلات ابتدائي چون دسترسي به دبيرستاني كه نزديك روستای ما باشد نداشتم و ضمنا" پدرم نیز توانائي مالي كافي براي فرستادن من بدهات اطراف و يا مراكز شهرها نداشت لذا بعد از سپري شدن چند سال از آنجائیکه بينهايت علاقمند به ادامه تحصيل بودم از پدرم خواستم تا دست بدامان پيشنماز روستامان شود وبا توصيه او توانستم در يكي از مدارس علميّه تهران ثبت نام كنم".ا
"درحال حاضر مدّت سه سال است كه در مدرسه علميّه......تحصيل ميكنم ولي چون علاقه زيادي به ادامه آن ندارم با توجّه به تصويبنامه ايكه اخيرا" از طرف وزارت فرهنگ صادر شده و طبق آن طلبه هاي مدارس علميّه ميتوانند با گذراندن مواد درسي رياضيّات و فيزيك و شيمي در كنكور سراسري دانشگاهها شركت کنند از اينرو درحال حاضر تصميم دارم تا با گذراندن دوره اوّل و دوّم متوسّطه و اخذ ديپلم در كنكور پزشكي دانشگاه تهران ثبت نام نمايم".ا
درحاليكه دهانم از حيرت باز مانده بود گفتم: "از داشتن چنين طرز فكري بشما تبريك ميگويم ولي برایم جالب است بدانم حالا كه شما مطالب كتابهاي ديني را قبول نداريد و با عقايد ساير طلبه ها نيز دمساز نيستيد چگونه تاکنون توانسته اید در بين آنها زندگي کنید، بنظر من تماس روزانه با افرادي كه درست درنقطه مقابل افكار ما قرار دارند بايد غير قابل تحمّل باشد".ا
گفت: "خوب این حقیقتی است ولی چنانچه راه دیگری وجود نداشته باشد باید بشکلی خودرا با شرایط تطبیق داد، درغیر اینصورت باید قید درس و مدرسه و کمک مالی را که ازاین بابت دریافت میکنم بزنم".ا
گفتم: "حق با شماست ولی فکر نمیکنید هنگام بحث با سایر شاگردان همکلاس خود درمورد مسائل دینی ودرسهای کلاس خواه و ناخواه آنها از نحوه فکر شما و باورهاتان مطلع خواهند شد".ا
گفت: "من بهیچوجه عقایدم را درمدرسه رو نمیکنم زیرا میدانم بزودی بگوش مدرسین و رؤسای مدرسه خواهد رسید و نتیجه آن نیز اخراج فوری از مدرسه خواهد بود ولی سعی میکنم نظرم را نه بعنوان حکم بلکه بعنوان سؤال و اینکه درس را نفهمیده ام مطرح کنم. این نحوه سؤال دو استفاده دارد یکی اینکه آنها بمن شک نخواهند کرد، دیگر اینکه برای دادن جواب به سؤال من خواه و ناخواه بدنبال دلیل خواهند گشت وچون مطمئن هستم آنرا پیدا نخواهند کرد لذا تخم شک و شبهه در دل بعضی از آنها که با خود روراست هستند کاشته میشود و در خلوت خود درباره سؤالهای من بفکر فرو رفته جواب درست را پیدا خواهند نمود. این درست همان چیزی است که من از آنها انتظار دارم".ا
خندیدم و با طعنه گفتم: "مثل اینکه من نه با یک طلبه که با یک روانشناس و یک فیلسوف وارد باصول و قواعد روانشناسی صحبت میکنم".ا
باز هم خندید و سرش را تکان داد و گفت: "همین مسئله نیز چند بار برایم دردسر آفریده است ولی خوب منهم آنقدرها جلو نمیروم تا آنها با طرز فکر من آشنا شوند، بخوبی میدانم که جاسوسان زیادی بطور رسمی و غیر رسمی در میان شاگردان وجود دارند که تمام گفته ها و شنیده ها را به هیئت اداره کننده مدرسه گزارش میکنند".ا
با تعجب پرسیدم: "مگر جاسوس هم رسمی و غیر رسمی دارد؟"ا
گفت: "بعضیها از طرف رؤسا مأمورند تا هرچه می بینند و میشنوند گزارش کنند و عده ای نیز برای نزدیکتر کردن خود به رؤسا و دریافت امکانات بیشتر جاسوسی میکنند، مطمئن باشید همین تماس و نزدیکی من با شما را هم تا حال بمدرسه گزارش کرده اند".ا
دراینموقع زنگ شروع کلاس زده شد و شاگردان دسته دسته روانه کلاسها شدند. با تشکر از او جدا شدم و بسوی کلاس رفتم تا در فرصتی دیگر بازهم با او به گفتگو بنشینم.ا

III
یکهفته از این ماجرا گذشت، بدلیل حجم زیاد درسها موفق نمیشدم تا با او صحبتی دیگر را آغاز نمایم. آنچه را که از او شنیده بودم برایم تازگی داشت و با اطلاعات قبلی من از دنیای طلبه ها و مدارس علمیه مطابقت نمیکرد. درباور خود از طلبه ها افرادی را در ذهن داشتم که با آنها جز درمورد قرآن و کتابهای دینی و مسائل مذهبی صحبت نتوان کرد.ا
در مورد این آشنای جدیدم - که متأسفانه هنوز نام او را هم نمیدانستم - افکارم بگونه ای متفاوت پیش میرفت، باورم نمیشد که ممکن است در زیر عمامه سفید این جوان طلبه مغزی تعقل گرا و حقیقت طلب وجود داشته باشد. مغزی که بجای پر شدن با اعتقاد به مبانی غیر قابل تغییر مذهبی در جستجوی حقیقت و برهان است و سعی بر این دارد تا با چشمی باز از همان چهار دیواری مدارس دینی راهی بدریای حقیقت باز کند.ا
غروب یکی از روزها قبل از شروع کلاسها دوباره اورا در آبدارخانه آموزشگاه دیدم، نشسته بود و مطالعه میکرد. سلامی کرده در کنارش نشستم. جواب سلامم را داد واز حال و کارم پرسید - میدانست که درچاپخانه کار میکنم - گفتم: "اوضاع بد نیست و زندگی کماکان جریان خودرا طی میکند".ا
پرسید: "از اینکه پس از کار خسته کننده روزانه سر کلاس میآئید ناراحت نیستید".ا
گفتم: "چاره ای نیست، اگر برای تغییر جریان زندگی تلاش نکنم بایستی تا آخرعمر درچاپخانه کار کنم، شما چطور؟"ا
گفت: "من که روزها کاری جز درس خواندن ندارم، حتی فرصت اینرا هم دارم که درسهای روز قبل آموزشگاه را نیز دوره کنم".ا
گفتم: "خوشا بحالت چون من فقط آخر هفته ها فرصت خواندن درسها را پیدا میکنم".ا
گفت: "من دوستی دارم که آخر هفته ها بمنزل او میروم تا با هم کتاب بخوانیم".ا
پرسیدم: "چه خوب، آیا اوهم طلبه است".ا
گفت: "خیر، او دانشجوی سال سوم دانشگاه است و علوم طبیعی میخواند. اوعاشق کتاب است و درخانه خود کتابخانه بزرگی دارد که مملو از کتابهای فلسفی و تاریخی است، ما اغلب وقتمان را با خواندن کتاب و بحث در مورد مطالب آنها میگذرانیم".ا
با خوشحالی گفتم: "پس اینطور، بیجهت نیست که شما درمورد مسائل دینی و مطالب کتابهای مذهبی بدنبال دلیل و برهان هستید و آنها را دربست قبول نمیکنید".ا
گفت: "خوب باید بگویم که همینطور است، فلاسفه و دانشمندان برای اثبات هر فرضیه و نظری بدنبال دلیل و برهان هستند و هر پدیده ای را بدون دلیل نمیپذیرند".ا
گفتم: "منباب کنجکاوی سؤال میکنم، آیا با دوستان همکلاستان در مدرسه علمیه نیز درمورد این نوع کتابها صحبت میکنید".ا
گفت: "دلیلی ندارد دراینمورد با آنها صحبت کنم چون میدانم اکثر آنها ظرفیت قبول مطالب آن کتابها را ندارند".ا
گفتم: "منهم عاشق خواندن کتابهای علمی وفلسفی هستم و درهر فرصتی از مطالعه آنها خودداری نمیکنم".ا
گفت: "اگر مایل باشید میتوانم هفته آینده شما را نیز با خود بمنزل دوستم ببرم".ا
ازاینکه دراینمدت کوتاه آنقدر نسبت بمن شناخت پیدا کرده که حاضر شده مرا با خود بمنزل دوستش ببرد تعجب کردم. پرسیدم: "آیا دوستتان ناراحت نمیشود که شما فرد غریبه ای را با خودتان بمنزل او میبرید".ا
گفت: "بهیچوجه، او عاشق بحث و گفتگو با کسانی است که بخواندن اینگونه کتابها علاقمندند".ا
بهتر ازاین نمیشد. برای من که عاشق خواندن کتاب وفراگیری مسائل علمی وفلسفی بودم فرصتی طلائی بود لذا موافقت کردم و قرارمان را برای آخر هفته آینده گذاشتیم و چون زنگ کلاس را زدند عازم رفتن بکلاس شدیم.ا

IV
جمعه هفته بعد طبق قرار قبلی باتفاق او بدیدن دانشجوی مورد بحث رفتیم. خانه اش در یکی از محلات بالای شهر قرار داشت، با پدر و مادرش زندگی میکرد و از وضعشان معلوم بود که از خانواده های مرفه جامعه هستند.ا
دوست طلبه من که آنروز عبا و عمامه را بکناری نهاده و با کت و شلوار آمده بود ما را بیکدیگر معرفی کرد و دانستم نامش مسعود است. او با چهره ای خندان و شاداب باستقبال ما آمد وضمن خیرمقدم بمن گفت: "از دیدنتان خوشحالم، علی قبلا" بمن اطلاع داده بود که با شما آشنا شده و بحث جالبی را با هم آغاز کرده اید".ا
خندیدم و پاسخ دادم: "از لطف شما ممنونم، باور کنید از روزیکه با علی در کلاس آشنا شدم و بحثمان را شروع کردیم، آنقدر موضوع صحبتها برایم هیجان آور وجالب بود که فراموش کرده بودم نام اورا بپرسم وامروز خوشحالم که با آمدن بخانه شما نام اورا دانستم".ا
مسعود جوانی باریک اندام و بلند بالا بود که در حرکاتش سرعت و چابکی دلپذیری بچشم میخورد. بدون تکلف پذیرای ما در خانه اش شد و ما را باطاق مطالعه خود که بقول علی مملو از کتابهای مختلف بود برد و چون اواخر پائیز بود و هوا روبسردی میرفت فوری بخاری اطاق را روشن کرد و کتری بزرگی پر از آب روی آن نهاد و درحالیکه دستهای خودرا برای گرم شدن بهم میمالید با خنده گفت: "اگر قدری صبر کنید بهر کدامتان یک چای داغ خواهم داد تا گرم شوید" سپس رو بمن کرد و گفت:ا
"تا آنجا که علی بمن اطلاع داده شما نیز علاقه زیادی بخواندن کتاب دارید. این خیلی خوب است، من و علی و چند دوست خوب دیگرمان نیز اغلب روزهای جمعه دراینجا کتاب میخوانیم و بعد درمورد مطالب آن بحث میکنیم. شما نیز اگر مایل باشید میتوانید همین کار را بکنید".ا
نظری به قفسه کتابها که سرتاسر یک قسمت از دیوار اطاق را پوشانده بود انداختم و پرسیدم: "تمام این کتابها را خود شما تهیه کرده اید".ا
سری بعلامت نفی تکانداد و گفت: "این کتابخانه و اکثر کتابهای داخل آن توسط پدر بزرگم که در زمان احمد شاه قاجار والی خراسان بوده تهیه شده و پس از مرگش به پدر من رسیده و اوهم چون خود اهل مطالعه و خواندن کتاب است در طول سالیان گذشته برآن افزوده است" بعد اضافه کرد: "از آنجائیکه خود نیز علاقه زیادی بخواندن کتاب بخصوص کتابهای علمی و فلسفی دارم از هر کجا کتابی بدست میآورم خریده بآن اضافه میکنم".ا
درحالیکه مسعود در مورد تاریخچه کتابخانه توضیح میداد من و علی هم با حیرت چشم به قفسه کتابها دوخته بودیم ونام کتابها و نویسنده آنها را از زیر نظر میگذراندیم.ا
چیزی نگذشت که آب در کتری بجوش آمد و مسعود پس از درست کردن چای در همان کتری ما را بنوشیدن آن دعوت کرد.ا
برای نوشیدن چای دور میزی که در وسط اطاق بود نشستیم. به مسعود برای داشتن کتابخانه ای با آنهمه کتاب تبریک گفتم و پرسیدم: "آیا فرصت میکنید اینهمه کتاب را بخوانید؟"ا
خندید و گفت: "با علی و سایر دوستانمان قرار گذاشته ایم هر ماه یک کتاب مورد علاقه خودرا بخوانیم و بعد درباره آن با یکدیگر صحبت کنیم، حالا اگر شما هم مایل بخواندن کتاب باشید میتوانید بجمع ما بپیوندید" بعد اضافه کرد: "میدانم درحال حاضر که مشغول تحصیل هستید فرصت کمی برای اینکار دارید ولی بهرحال چنانچه علاقمند باشید میتوانید کتاب مورد نظر را با خود برده پس از مطالعه نزد ما بیائید تا درباره آن صحبت کنیم".ا
گفتم: "فکر خوبی است، باور کنید نمیتوانم از گنجینه شما دل برکنم".ا
مسعود درحالیکه به لیوان چای خود که بخار از آن برمیخاست نگاه میکرد گفت: "علی بمن گفته است شما در چاپخانه کار میکنید. خوشحالم که با شما آشنا میشوم، شنیده ام کارگران چاپخانه بدلیل اینکه هر روز با کتاب و روزنامه سر و کار دارند طبعا" اطلاعاتشان نسبت بمسائل سیاسی و اجتماعی روز از دیگران بیشتر است و سیاستهای روز کشور را بهتر تجزیه و تحلیل و ارزیابی میکنند".ا
بمیان حرفش دویده گفتم: "و اضافه کنید مسائل مذهبی را".ا
خنده بلندی کرد و گفت: "کاملا" درست است. علی اینرا هم بمن گفته که شما علاقه ای به بحثهای مذهبی با طلبه ها ندارید. میتوانم بپرسم چرا؟"ا
گفتم: "برای اینکه مبنای تفکرات ما با هم متفاوت است، آنها سعی دارند تمام مسائل را با متون کتابهای دینی و قرآن بررسی وحل کنند در صورتیکه من اینطور فکر نمیکنم و علاقمندم قبل از حل تمام مسائل از کلمه چرا! استفاده کنم که متآسفانه این به مذاق آنها خوش نمیآید".ا
گفت: "بسیار جالب است، ولی بهرحال بحث حتی با کسانیکه صد در صد هم مخالف نظریات ما باشند بی استفاده نیست".ا
دراینموقع علی وارد بحث شد و گفت: "متآسفانه در مورد دین شما تنها باید قرآن و احادیث و سنت را مبنا قرار دهید و دلیل و برهان و دانش انسانی را بطور کلی کنار بگذارید" و بعد گفت: "اجازه بدهید داستانی دراینمورد برایتان تعریف کنم".ا
"مردی نزد پیشنماز محله رفت و باو گفت پسرم تکالیف دینی خودرا انجام نمیدهد زیرا برای انجام هرکاری دلیل میخواهد و منهم از پاسخ به پرسشهای او عاجزم، چه باید بکنم".ا
پیشنماز جواب داد: "پسر تو خدا و قرآن را قبول دارد؟"ا
مرد جواب داد: "خیر، اوهیچکدام را قبول ندارد".ا
پیشنماز جواب داد: "پسر تو حق دارد که تکالیف دینی خودرا انجام نمیدهد زیرا کسیکه خدا و قرآن را قبول ندارد کافر است و بر کافر انجام فرایض دینی واجب نیست".ا
خندید و گفت: "می بینی چقدر راحت حکم صادر میکنند".ا
گفتم: "وقتی مبنا فقط قرآن و اعتقاد بآن باشد احکام نیز راحت صادر میشوند".ا
او اضافه کرد: "این تنها دین اسلام نیست که مبنای آن اعتقاد بخدا و قرآن است، درتمام ادیان سامی که دارای کتاب هستند همین مبنا وجود دارد و متأسفانه همین رویه در مورد تمام ایده ئولوژیها و مرامهای سیاسی موجود در دنیا نیز صادق است و عمل میکند زیرا زمانی که پای اعتقاد بیک ایده ئولوژی و یا مرامی بمیان میآید پیروان آن چاره ای جز قبول واطاعت کامل از رهبری را نخواهند داشت".ا
گفتم: "باین ترتیب اینطور نتیجه گرفته میشود که اعتقاد چون حصار غیرقابل نفوذی پیروان مذاهب و یا مرامها را در خود زندانی کرده چشم آنها را بروی حقایق بیرون از حصار می بندد".ا
او تأیید کرد و گفت: "دقیقا" همینطور است، آنهائیکه برای خروج از حصار عقاید خود تلاش نمیکنند در حقیقت زندانی عقاید خود میگردند".ا
گفتم: "پس باین نتیجه میرسیم که برای درک بهتر هر ایده مذهبی و یا سیاسی حتما" بایستی از حربه منطق استفاده کرد".ا
گفت: "به نکته جالبی اشاره کردی ولی تو فکر میکنی چند درصد از مردم با حربه منطق جویای بدست آوردن حقیقت هستند و برای کسب آن بدنبال یافتن دلایل علمی میروند. درصد بالائی از مردم بدنبال یک رهبر و پیشوا و یا مراد هستند تا از او پیروی کنند، آنها کاری به درست و یا نادرست بودن عقاید و مرامها و یا اینکه از کجا منشأ گرفته اند ندارند".ا
علی گفت: "در اسلام نیز بعد از پیامبران و امامان مردم بدنبال یک جانشین امام هستند تا از او تقلید و اطاعت کنند، آنها درتمام عمر یک مقلد باقی میمانند و اکثرا" بآنچه انجام میدهند فکر نمیکنند و فقط دستورات را با اعتقاد باینکه درست است انجام میدهند".ا
برای اینکه نظر آنها را در مورد خالق جهان بدانم سؤال کردم: "حال که مبنای باورها باید دلایل علمی باشد آیا شما درمورد وجود خدا دلایل علمی دارید؟".ا
مسعود خندید و گفت: "این یکی از اولین سؤالات اصولی و درحقیقت کلیدی درشروع هر بحث مذهبی است. بنظر من دراینکه خالقی وجود دارد هیچ جای تردید نیست، ولی توضیح اینکه او چیست و یا کیست بدرستی میسر نمیباشد، مشخصاتی را هم که درکتابهای مذهبی از هزاران سال قبل درمورد وجود خداوند و مشخصات او ذکر کرده اند از تخیلات بشر بیرون آمده و بیشتر به افسانه و داستان شبیه است" و درحالیکه بیکی از کتابهای موریس مترلینگ اشاره میکرد گفت:ا
"او معتقد است هرکس خدا را بشکلی برای خود تصویر میکند، دانشمندان خدا را از لابلای کتابهای علمی و دانش بشری می شناسند ولی مردم عادی خدائی را که روحانیون مذهبی برای آنها توصیف میکنند، قبول دارند".ا
علی توضیح داد: "باین ترتیب باید نتیجه گرفت که خدا نه در آسمانها بلکه در شعور و ذهن هر انسانی وجود دارد و برحسب وسعت دانش و شناختی که انسانها از طبیعت و علوم امروزی دارند خدایشان نیز بحقیقت نزدیکتر است" و اضافه کرد: "هنگامیکه منصور بن حسین حلاج آوای انا الحق سر داد منظورش این بود که به مردم زمان خود بفهماند که هر مخلوقی جزئی از خالق است و قسمتی از صفات اورا در خود دارد".ا
مسعود اضافه کرد: "کسانی هم هستند که اصولا" به خالقی باور ندارند. بنظر من شاید باین دلیل باشد که مغز و دانش آنها در جستجوی خالق جهان همیشه با مجهولات غیر قابل حلی روبرو میگردد که خارج از توان درک آنها است لذا با انکار وجود خالق جهان خودرا از گردونه حل معضلات لاینحل بیرون میکشند".ا
علی برای کامل کردن مطلب توضیح داد: "این کاملا" درست است. همینکه ما و شما هستیم و راجع به بودنمان صحبت میکنیم نشانه وجود یک خالق قدرتمند است که هستی را بوجود آورده".ا
دراینموقع مسعود ضمن اشاره به علی گفت: "علی یک خداشناس واقعی است و برای اثبات وجود خدای خود دلایل قانع کننده ای دارد".ا
کنجکاو از علی پرسیدم: "آیا همینطور است".ا
جواب داد: "شک نیست جهانی که ما در آن زندگی میکنیم خالق و بوجود آورنده ای دارد ولی ما نمیدانیم او کیست و یا چیست و یا بچه منظوری این جهان و موجودات آنرا آفریده است. چنانچه خوب باطراف خود نگاه کنیم خواهیم دید که همه چیز این جهان از برآمدن شب و روز، از گردش سیارات کوچک و بزرگ آن گرفته تا زایش و رویش گیاهان و جانوران درون آن، از حرکت اتمها و ملکولهای موجود در زمین هرکدام برطبق قانون و روال معین و ثابتی میلیاردها سال است بدون وقفه و بدون اشتباه بکار خود ادامه میدهند، این قوانین آنقدر دقیق و هماهنگ در طول سالهای عمر جهان کار کرده و میکنند که گوئی کسی یا چیزی درتمام مدت برآنها نظارت دارد. بنظر من نیروئی مافوق تصور ما باید این جهان وقوانین موجود درآنرا بوجود آورده باشد. قوانینی که بطور اتوماتیک کار خودرا در طول میلیاردها سال عمرجهان انجام داده ومیدهند.ا
مسعود که درحال مطالعه کتاب بود سرش را بلند کرد و گفت: "وهمانست که خالق و یا خدا نام دارد".ا
علی تأیید کرد و گفت: "همینطور است، من به چنین نیروی عظیمی خدا نام داده ام".ا
خندیدم و گفتم: "شاید بهمین دلیل است که گفته اند خدا دیدنی نیست".ا
علی گفت: "درست گفته اند، چونکه نیرو را نمیتوان دید ولی میتوان آنرا حس کرد".ا
اضافه کردم: "و بهمین دلیل هم گفته اند که خدا هیچ جا نیست و همه جا هست".ا
خندید وباز جوابداد: "اینهم درست است، چون بهر کجا که نظر کنیم پدیده ای از این نیروها را مشاهده خواهیم کرد. چرخش کرات سماوی، وجود زندگی و حیات در کره خاکی ما، برآمدن شب و روز و ماه و سال، زلزله ها، طوفانها، سیلها، جابجا شدن قاره ها، مرگ بعضی از ستارگان و زایش کراتی جدید همه و همه نشان دهنده نیروهائی هستند که لحظه به لحظه وجود خالق آنها را در تمام صحنه گیتی بما یادآور میشوند".ا
مسعوداضافه کرد:"وجود انسان که از نظرما کاملترین موجودات بشمارمیرود خود نمونه ای از این پدیده هاست. وجود خالق را میتوان در شگفتیها و پیچیدگیهای درون آدمیان مشاهده نمود".ا
علی اضافه کرد که: "در بعضی از ادیان آمده است که خداوند انسان را بصورت خودش آفرید. این شاید باین معنی باشد که در هر موجود انسانی ذره ای از صفات خداوندی موجود است".ا
با تعجب گفتم: "این غیر ممکن است، چون اگر ذره ای از صفات خالق در ترکیب انسانها وجود داشت اینهمه جنایت بدست آنها انجام نمیگرفت".ا
مسعود جواب داد: "و اینهم خود از پیچیدگیهای درون انسان است" و بعد اضافه کرد: "فراموش نکنیم که همین انسانها در طول هزاران سال عمر پیدایش خود قدمهای مفیدی برای شناسائی قوانین موجود در طبیعت و استفاده از آنها درجهت بهتر نمودن زندگی خود و آیندگان برداشته اند، قوانینی که هر از گاه یکی از آنها وسیله همین انسانها شناخته شده مورد استفاده همگان قرار میگیرد".ا
رو به علی کرده گفتم: "آیا درباره این طرز فکرت از وجود خداوند با دوستان طلبه ات نیز صحبت میکنی".ا
خندید و گفت: "خیر، برای اینکه آنها خدای خودرا در لابلای کتابهای دینی پیدا کرده اند. خدائی که درکش برای افراد عادی و مستمعین پای منبر آنها آسانتر از این چیزهائی است که ما دراینجا از آن صحبت میکنیم"ا
گفتم: "باین ترتیب باید نتیجه بگیریم که بیش از یک خدا وجود دارد. چون هرکس خدائی در درون خود دارد و یا خدای جداگانه ای را باور میکند".ا
گفت: "البته هرکس میتوانند خدا را برای خود بشکلی تصویر کند ولی تصور من اینست که نیروی بوجود آورنده جهان ما و قوانین آن نمیتواند بیش از یکی باشد".ا
دراینموقع مسعود که چای آماده را دوباره در لیوانها میریخت توضیح داد: "در زمانهای قدیم هر گروه و قبیله ای برای خود خدای جداگانه ای از سنگ و چوب ساخته و آنرا درخانه ها و یا معابد خود نصب وستایش میکرد ولی هنگامیکه ادیان سامی قلم بطلان بر خدایان متعدد کشیدند وخدای یگانه را بوجود آوردند بدون اینکه خود متوجه باشند آتش جنگهای مذهبی را درجهان روشن کردند. جنگ برای قبولاندن خدای یگانه بدیگرانی که از نظر آنها کافر و مرتد بودندا
علی اضافه کرد: "البته هدف آنها حقیقتا" شناساندن خدا به مردم ممالک محروم نبود چون شناساندن خدا احتیاج به نیروی نظامی ندارد. آنها در وهله اول با فرستادن هیئتهای مذهبی و ایجاد کلیسا و درمانگاه و خدمات عام المنفعه در کشورهای عقب افتاده کار خودرا شروع کردند ولی بعد ها با هدف دستیابی و استفاده از منابع طبیعی آن کشورها و ایجاد بازار فروش برای محصولاتشان دفاع ازمذهب و طرفدارانش را بهانه کرده نیروی نظامی در آن کشورها فرستادند ودست بکشتار مخالفین خود با عنوان کافر و زندیق زدند".ا
پس از نوشیدن چای از آنجائیکه نظریات علی را در مورد وجود خالق جهان مستدل و درعین حال کلاسه شده یافتم بعنوان مزاح از اوپرسیدم: "پس با خدائی که تو برایمان تعریف کردی تکلیف بارگاه خداوند و فرشتگان مقربش که عهده دار فرمانبرداری و اجرای دستورات او هستند و همچنین وجود شیطان در زمین که همه پلیدیها را باو نسبت میدهند و در کتابهای مذهبی از آنها نام برده اند چه میشود".ا
علی با خنده توضیح داد: "از موقعیکه بشر در روی زمین بوجود آمده همیشه تلاش کرده برای حوادث خیر و شری که در زمین اتفاق میافتد سمبلهائی ابداع کند. اهورا مزدا و اهریمن، فرشته و شیطان، و هزارها سمبلهای دیگر" و بعد از قدری مکث اضافه کرد: "قبل از بوجود آمدن ادیان سامی (یهود و مسیح و اسلام) سمبلهای دیگری درهند ویونان و روم قدیم بصورت الهه های خیر وشر وجود داشته اند که درحال حاضر تندیسهای از آنها در معابدشان دیده میشوند. ادیان سامی نیز مردم را از مکر شیطان دراین جهان و آتش جهنم و عقوبتهای شدید آن در جهان دیگر میترسانند و بآنها وعده رفتن ببهشت میدهند بشرط اینکه تمام فرایض دینی خودرا بنحو احسن انجام داده باشند. درحالیکه بهشت و جهنم خالق جهان و خدائیکه وصف کردیم در همین جهان و در وجود خود ماست و در ماورای آن چیزی وجود ندارد".ا
دراین موقع مسعود اضافه کرد: "ما هراز گاه شاهد جهنم هائی بدتر ازآنچه در کتابهای مذهبی نام برده اند درهمین دنیای موجود خود هستیم، جهنم هائی که بدست خود ما بوجود آمده اند".ا
گفتم: "حتما" درنظر داری از انفجار بمب اتمی و سوختن صد ها هزار نفر انسان در هیروشیما و ناکازاکی نام ببری".ا
او اضافه کرد: "و سوزاندن و قتل عام پنجاه میلیون انسان در جنگ جهانی دوم".ا
رو به علی کرده گفتم: "باین ترتیب باید قبول کرد بهشتی را هم که به مؤمنین وعده داده شده درهمین دنیا وجود دارد".ا
او خندید وجوابداد: "حتما" درهمین دنیاست، بهشتی که انسانها توانسته اند با دانش خود بوجود آورند. اختراع برق، تلفن، تلگراف، کشف پادزهر میکروبها و آنتی بیوتیکهائی که امروزه میتواند جان هزاران هزارانسان را از مرگ نجات دهد. امروز با پیشرفت دانش بتقریب میتوان گفت که بیش از نیمی از مردم دنیا قادر بخواندن و نوشتن هستند و از همین راه در ارتباط با پیشرفتها و دانش روزمره مردم جهان قرار میگیرند. اینها از معجزات بشر امروزی است و بتحقیق میتوان گفت که گوشه ای از بهشت گمشده در کتابهای مذهبی را در همین دنیا برای خود بوجود آورده اند".ا
مسعود با طعنه گفت: "البته بهشت با اوصافی که در کتابهای مقدس از آن نامبرده شده دراین جهان تنها برای ثروتمندان وجود دارد. ولی بهشت برای فقرا دراین جهان مهیا نیست و وعده آنرا درجهان دیگر بآنها داده اند آنهم درصورتیکه آدمهای خوبی باشند و درطول زندگی خود دست از پا خطا نکرده تکالیف مذهبی و غیر مذهبی خودرا مو بمو اجرا کنند".ا
برای اینکه بیشتر از طرز فکر علی با اطلاع شوم به او گفتم: "براساس فرضیه تو که معتقدی قوانین موجود در طبیعت بطور اتوماتیک میلیاردها سال است کار خودرا بخوبی انجام میدهند، گاهی این نیروها سبب ایجاد سیلها، طوفانها و حتی زلزله هائی میگردند که اغلب جز مرگ و نابودی ثمری برای افراد بشر ندارند. این امر با درست کار کردن نیروهای طبیعت همخوانی نداشته صحت عمل آن نیروها را بزیر سؤال میبرد".ا
او درحالیکه به مسعود اشاره میکرد گفت: "من فکر میکنم او میتواند در این مورد توضیحات قانع کننده تری بدهد".ا
مسعود توضیح داد: "تا آنجا که علوم طبیعی بخصوص علم زمین شناسی روشن کرده جهان هستی ما جهانی است زنده، فعال و پویا که مدام درحال تغییر و تبدیل است. تا آنجا که دانش بشر توانسته تشخیص دهد از بیلیونها سال قبل قاره ها و دریاها مدام جابجا شده اند، کوهها بزیر آب فرو رفته اند و سپس کوههای جدیدی از میان دریاها سر برون آورده اند. عوامل طبیعت مثل بارش برف و باران، تابش نور خورشید سبب فرسایش و تغییرشکل زمین گردیده و سرد و گرم شدن زمین وآب دریاها جابجائی هوا و بادهای موسمی و یا اقلیمی را موجب گردیده اند. تداخل جریانهای هوا در یکدیگر بر شدت و ضعف آنها اثر گذارده گاه سبب طوفانهای مهیب میگردند و ویرانه های زیادی برجای میگذارند، در همین راستا حرکات لایه های زمین که از زنده و فعال بودن آنها نتیجه میگیرد باعث بوجود آمدن زلزله های شدید در زمین و دریا ها شده اند که اکثر آنها نیز خرابی و ویرانیهای فراوانی در دنیای ما باقی گذارده اند. بعضی از مردم این خرابیها را خشم طبیعت و یا قهر خدایان میدانند ولی اکتشافات علمی در دنیای امروز ثابت کرده اند که این تغییرات لازمه وجود حیات در جهان هستی ما هستند، حال اگر دراین رهگذر خرابی و ویرانی هم بوجود میآید اینرا نمیتوان بحساب ظلم نیروهای طبیعت و یا بعبارتی بهترعدم صحت عمل آن نیروها گذاشت".ا
دراینموقع علی اضافه کرد: "اگر یادتان باشد در زمان قدیم و شاید هم درحال حاضر مردم در بسیاری از روستاها گرفتگی ماه و خورشید را که دراثر حرکات زمین و ماه وقرار گرفتن آنها در مقابل یکدیگر ایجاد میگردند به خشم وغضب خداوند از اعمال خلاف انسانها در زمین نسبت میداده اند".ا
باز هم برای آشنائی بیشتر با طرز فکر علی از او پرسیدم: "پس باین ترتیب تو باید به معاد و روز قیامت با تعریفی که در کتابهای مذهبی شرح داده اند - که انسانها همه زنده میشوند و بایستی درمقابل دادگاه عدل الهی جوابگوی اعمال نیک و بد خود باشند - نیز اعتقاد نداشته باشی"ا
اوجواب داد: "اینهم یکی دیگر از داستانهای ساخته و پرداخته دست بشر است که همه چیز را به ماورای طبیعت و دنیای دیگر حواله میدهد تا محرومان این جهان بامید دنیائی دیگر که بحساب همه رسیدگی خواهد شد سختیهای زندگی را تحمل و بامید فردائی بهتر درجهان دیگر - که بعد از مرگ حاصل میگردد - دل خوش کنند".ا
و برای تأیید گفته خود اضافه کرد: " فیلسوفان بزرگی مانند بودا و کنفوسیوس در نوشته های خود هیچگاه از خالق جهان نامی نبرده اند بلکه معتقد بودند تمام موجودات روی زمین جزئی از کل جهان هستی میباشند که در نهایت به مبدآ اصلی خود باز میگردند".ا
بشوخی پرسیدم: "پس باین ترتیب نباید حساب و کتابی در کار باشد".ا
علی جوابداد: "حتما" حساب و کتاب در کار است ولی نه بآن صورت که در کتابهای مذهبی آمده است. درحقیقت تاوان اعمال بد انسانها را نسلهای آینده میپردازند".ا
مسعود تأیید کرد: "این گفته از نظرعلم بیولوژی صحیح است چرا که فرزندان و نواده های ما همان خود ما هستند که بعد از ما میمانند، یعنی نطفه زندگی که همواره باقی خواهد ماند از ما بآنها و از آنها نیز بفرزندانشان منتقل خواهد شد لذا این تصور وجود دارد که آیندگان بجرم گناهی که پدر و یا اجدادشان مرتکب شده اند مجازات خواهند شد".ا
اعتراض کرده گفتم: "این انصاف نیست که فرزندان بجای اعمال خلاف پدران خود مجازات شوند".ا
مسعود جوابداد: "این یک ایده کلی است و همیشه نیز اینطور کلاسیک پیش نمیرود. خیلی اتفاق میافتد که هرکسی مکافات اعمال نیک و بد خودرا درطول زندگی می بیند ولی در دراز مدت میتوان تصور کرد چنانچه نسلی درطول زندگانی خود کوتاهی کرده و نتوانسته باشد قدمهای مفیدی برای آیندگان بردارد این فرزندان آنها هستند که باید تاوان کم کاری وبی توجهی پدران خودرا بپردازند".ا
و بعد اضافه کرد: "علوم طبیعی دراینمورد استدلال جالبی دارد، باین ترتیب که معتقد است ذرات وجود ما پس از متلاشی شدن در وجود آیندگان و بطریقی در بدن فرزندان ما خودرا نشان میدهند. حال چنانچه بد کرده باشیم مکافات آنرا در وجود فرزندانمان خواهیم دید و فوائد اعمال نیک خودرا نیز بهمین ترتیب در وجود آنها خواهیم یافت".ا
علی توضیح داد: "بعنوان مثال میتوان گفت افرادی که به بیماریهای مقاربتی مانند سیفیلیس مبتلا میگردند و ژنهای آنها آلوده به میکروب آن بیماری است این احتمال وجود دارد که حتی پس از گذشت چند نسل اثرات مخرب این بیماری در فرزندان آنها باشکال مختلف نمودار گردد".ا
مسعود گفت: "سرخ پوستان آمریکا به اشتباه معتقدند بودند (روح) انسانهائیکه از دنیا میروند در بدن فرزندانشان و یا افراد دیگر قبیله و یا حتی حیوانات ظاهر میشود، بر همین اساس هم اغلب مردان قبیله اسامی حیوانهائی را که تصور میکردند روح اجدادشان در بدن آنها حلول کرده بر خود میگذاردند. این عقیده ظاهرا" تأییدی است بر از بین نرفتن ذرات و عناصر موجود در طبیعت که با مرگ از بین نمیروند و پس از مدتی در وجود موجودات زنده دیگر دوباره خودرا نشان میدهند".ا
گفتم: "و حتما" اگر در زندگی قبلی خود درست عمل کرده باشند حال که در وجود دیگری ظاهر شده اند میتوانند از فوائد آن بهره برداری کنند".ا
علی تأیید کرد و گفت: "دقیقا" همینطور است، مطلب را خوب گرفته و بیان کردی".ا
مسعود دوباره به موریس مترلینگ اشاره کرد و گفت: "اینکه میگویند تمام مردگان دوباره زنده شده باز میگردند باین معنی است که اجزاء وجود مردگان دوباره در وجود آیندگان زندگی را شروع خواهند نمود".ا
در اینموقع مسعود که از اطاق بیرون رفته بود وارد شد و اطلاع داد نهار حاضر است، لطفا" میز را خالی کنید تا غذا را روی آن بچینیم.ا
همه گرسنه بودیم، غذای مختصری را که مادر مسعود آماده کرده بود در حین بحث و گفتگو با لذت خوردیم. علی بشوخی میگفت: "اینگونه غذا ها برای من که یک طلبه هستم مائده ایست آسمانی چونکه روزها در مدرسه باید بخوردن نان و پنیر که گاه پنیرش هم از قلم میافتد بسنده کنیم".ا

V
بعد از نهار هنگامیکه مسعود درحال تهیه چای بود ناگهان چند ضربه آهسته بدرب اطاق خورد. او در را باز و با صدای بلند بحاضرین اعلام کرد: "دوستان عزیز با پدرم دکتر زین الدین آشنا شوید".ا
پیرمردی موقر که کت و شلواری سیاه و پیراهنی سفید و یقه بسته بدون کراوات در بر داشت وارد اطاق شد و با سلام و احترام به من و علی اجازه خواست تا در صورت امکان چند ساعتی در حضور ما باشد. او ضمن خوش و بش با علی بخنده گفت: "من همنشینی و صحبت با جوانها را فیضی عظیم برای خود میدانم"ا
علی که قبلا" پدر مسعود را دیده و اورا میشناخت گفت: "اختیار دارید آقای دکتر، درحقیقت این ما هستیم که همیشه از راهنمائیهای شما بهره مند میشویم".ا
مسعود ضمن معرفی من به پدرش توضیح داد: "پدرم دکترای حقوق از دانشگاه سوربن فرانسه هستند، چندین سال در تهران و در وزارت دادگستری بکار قضاوت اشتغال داشتند، درحال حاضر بازنشسته هستند ودفتر وکالت خصوصی دارند".ا
دکتر زین الدین با لبخندی رو بمن کرد و گفت: "از آشنائی با شما خوشوقتم، مطمئن هستم وجود شما میتواند فضای بحثها را از حالت روشنفکرانه وکلاسیک خارج و با حقیقت دنیای کار و واقعیتهای کارگری آشنا نماید".ا
جواب دادم : "از حسن ظن شما ممنونم، منهم متقابلا" آرزو میکنم بتوانم با بهره برداری از کتابخانه عظیم شما و بحث درمورد مطالب کتابها با حاضرین پاسخ مقداری از سؤالات خودرا بیابم" و بعد اضافه کردم: "خوشبختانه بسیاری از کتابهای درسی دانشگاه در چاپخانه ما بچاپ میرسد و من ضمن حروف چینی، چون یک شاگرد علاقمند مطالب آنها را خوانده و بخاطر میسپارم بطوریکه هنگام بحث با دوستان دانشگاهیم اغلب آنها از اطلاعات عمیق من راجع بکتابهای درسیشان سخت تعجب میکنند".ا
دکتر زین الدین که بعدا" متوجه شدم بسیار شوخ و بذله گو نیز میباشد ضمن ابراز خوشحالی از این موضوع رو به علی و مسعود کرد و گفت: "آقایان، باین ترتیب باید بخاطر داشته باشید که در بحث و گفتگو با این دوست جدیدتان بایستی با احتیاط برخورد کنید چون ایشان هم در زمین حریف شما هستند و هم قدرت شنا در آب را دارند".ا
از آن پس بسوی کتابخانه رفت، کتابی از میان کتابها برداشت و دریک صندلی راحتی که گویا مخصوص او بود نشست و درحالیکه کتاب را باز میکرد با صدای بلند گفت: "آقایان، لطفا" وجود مرا نادیده گرفته سرگرم کار خود شوید".ا
با پوزش از او گفتم: "آقای دکتر، ضمن صحبتهائیکه درمورد مذهب با علی و مسعود داشتم مطلبی که بیشتر از هر چیز ذهن مرا بخود مشغول داشته اینست که چه عاملی باعث میشود تا برداشت فردی مانند علی از کتابهای مذهبی و دروس مدرسه علمیه تا این حد با سایر شاگردان آنجا تفاوت داشته باشد".ا
او نگاهی به علی کرد و با خنده گفت: "خوب شما چرا این سؤال را از خود علی نمیکنید". گفتم: "من علی را بعنوان نمونه آوردم. سؤال من بطور کلی در مورد تمام افرادی چون علی است که برداشتشان از قرآن و کتابهای مذهبی کاملا" متفاوت با دیگران میباشد".ا
دکتر زین الدین سری تکان داد و گفت: "جواب دادن باین سؤال براحتی میسر نیست چون عوامل چندی سبب این طرز برخورد با کتابهای دینی و یا بطور کلی با هر ایده ئولوژی اعم از مذهبی و یا مسلکی میشود. ذات انسانها، تربیت خانوادگی آنها، اثرمحیط دبستان و دبیرستان بر روی افراد، رابطه فرد با دوستان و همسالان خود، سطح دانش افراد و آشنائی آنها با پیشرفتهای علمی و تکنیکی زمان باعث میشوند تا بعضی از افراد هیچ چیزی را دربست قبول نکرده و برای درک و اثبات هر فنومن و تئوری بدنبال دلیل و برهان بروند. ازاینجاست که راه افرادی مانند علی از سایر شاگردان مدرسه علمیه جدا میگردد.ا
سپس اضافه کرد: "خلقت انسان بسیار پیچیده تر از آنست که درتصور آید و همین پیچیدگیهاست که عظمت خلقت آدمی را نشان میدهد. شما نمیتوانید درجهان دو فرد را بیابید که مانند هم فکر کنند. عوامل بسیاری میتواند روی مغز آنها اثر مثبت و یا منفی بگذارد. بعنوان مثال شما در یک خانواده دو برادر و یا دو خواهر را که از یک مادر و پدر بوجود آمده اند می بینید که مانند هم فکر نمیکنند و گاهی چنان تضادی از نظر رفتار و افکار با یکدیگر دارند که والدینشان را هم به تعجب وامیدارند.ا
پرسیدم: "بنظر شما برداشت از مفاد کتابهای دینی مانند قرآن نیز شامل این قانون میشود"ا
او جواب داد: "در مورد قرآن شاید باین دلیل بوده که متون قرآن سالها پس از رحلت پیغمبر جمع آوری و مدون شده و چون در آن زمان ابوبکر و عمر برای متشکل کردن مسلمین و ایجاد یک حکومت مقتدر اسلامی احتیاج بیک ایده ئولوژی دینی - دولتی داشته اند لذا در تفسیر آیه ها مصالح حکومتی را هم درنظر گرفته اند. این روش در سالهای بعد در دوران شکوفائی اسلام در سرزمینهای مختلف نیز برحسب منافع و یا مصالح خلفا و فرمانروایان حکومتهای محلی و بمنظور بهره برداریهای بیشتر در جهت تکمیل قدرت دولتها و وادار نمودن مردم به اطاعت کورکورانه تعبیر و تفسیر شده است".ا
علی اضافه کرد: "متأسفانه این واقعیت که تفسیر قوانین مذهبی بنفع حاکمین و فرمانروایان در طول قرون گذشته سبب نابودی میلیونها انسان از جمله دانشمندان و متفکرین زمان خود شده هیچگاه از خاطره ها فراموش نخواهد شد".ا
دراینموقع مسعود وارد بحث شد وضمن تأیید گفته علی اضافه کرد: "همانطور که پاپها و رهبران مذهب مسیح در قرون وسطی با تفسیر قوانین انجیل بنفع خود و برپا کردن دادگاههای تفتیش عقاید اندیشمندان ومخالفین خودرا ببهانه کفر و الحاد از میان برمیداشتند، کشتاری که در تاریخ بیسابقه بوده است".ا
دکتر زین الدین گفت: "حالا که بحث بر سر تفسیر و استفاده از قوانین مذهبی در جهت منافع حکومتها است لازمست به این حقیقت واقع نیز اشاره کوتاهی بنمایم".ا
"پس از اینکه حکومت مقتدر روم سالها پیروان مسیح را قتل عام کرد و از دم تیغ بیدریغ گذراند ناگهان اتفاق جالبی افتاد، بدین ترتیب که سنای روم متوجه شد مسیح پیغمبر پیروان خودرا به صبر و استقامت در برابر سختیها و ناملایمات زندگی دعوت مینماید و آنها را بفردای قیامت و زندگی جاودانی در جهان دیگر وعده میدهد یعنی چیزیکه حکومت روم با نیروی نظامی و کشتارهای روزانه از بردگان نتوانسته بود آنها را مجبور به اطاعت و فرمانبرداری از اربابان نماید پس بهتر دیدند تا یک گردش سیاسی یکصد و هشتاد درجه انجام داده مسیحیت را دین رسمی حکومت خود سازند. بدین ترتیب از آن ببعد مسیحیت چون ابزاری در دست دولتها وقدرتمندان قرار گرفت تا مشکل نافرمانی و قیام بردگان را با استفاده از وجود رهبران مذهبی که جیره خوار حکومت بودند و مردم را بآرامش و اطاعت دعوت میکردند، حل نمایند".ا
دراینموقع دکتر زین لدین نگاهی بساعت خود کرد ودرحالیکه برمیخاست گفت: "دوستان، روز بسیار پر باری را در کنار شما گذراندم. امیدوارم بازهم سعادت دیدار شما را داشته باشم. چون امروز لازم است دوستی را ملاقات کنم با اجازه از حضورتان مرخص میشوم" و پس از یک خداحافظی گرم با یک یک ما از اطاق خارج شد.ا

VI
تا عصر آنروز با علی و مسعود بحثهای داغی را در مورد مذاهب گوناگون و ایده ئولوژیهای مختلفی که هر از گاه برای ایجاد انگیزه و تحرک در مردم بوجود آمده اند ادامه دادیم.ا
مسعود معتقد بود: "اکثر ایده ها و نهضت ها در ابتدا با شعار کمک بمردم و دادن آزادی بیان ورفاه و عدالت اجتماعی قدم بعرصه ظهور میگذارند، تا زمانیکه ایده ها از چهارچوب شعار خارج نگردیده اند همانطور پاک و منزه و طرفدار توده ها باقی میمانند ولی بمجردیکه رهبران نهضت ها با رأی مردم بقدرت میرسند و دولت تشکیل میدهند از قدرتشان برای حفظ موقعیت خود استفاده و شعارها را بدست فراموشی میسپارند. شعارها بتدریج رنگ عوض کرده آلوده منافع شخصی قدرتمندان میشوند بطوریکه پس از گذشت سالی چند از آن شعارها جز پوسته ای تو خالی چیزی باقی نمیماند، گاهی نیز همان شعارها به ضد شعار تبدیل میگردند".ا
علی اضافه کرد: "همانطور که کرمها و آفات گیاهی گاهی از ریشه وارد بدنه درختها شده و پس از مدتی آنها را از پای در میآورند در مورد ایده ئولوژیهای مذهبی و غیر مذهبی نیز این رویه صادق است. چون همیشه سودجویان با نفوذ و رسوخ در دستگاه رهبری، مرامها و مذاهب را آلوده به خرافات کرده با اضافه نمودن ماده و تبصره هائی جدا از موضوع اصلی آنها را از مسیر خود خارج و بتدریج فرع را جایگزین اصل مینمایند".ا
دراینجا مسعود اضافه کرد: "امانوئل کانت، اندیشمند خردگرای آلمانی معتقد است ایده ئولوژیها (مذهبی و غیر مذهبی) که مردم را به اطاعت کورکورانه دعوت مینمایند عامل اساسی عدم بلوغ سیاسی انسانها میباشند، عاملی که میتواند هر مذهب و مسلکی را که از خرد گرائی بدور هستند بتدریج از درون تهی و فاسد نماید".ا
روز از نیمه گذشته بود و خورشید عزم سفر به دیار مغرب داشت. باید بخانه میرفتم و قدری بکارهای خود سر و سامان میدادم. از جا برخاستم تا خداحافظی کرده خارج شوم. شرم داشتم تا کتابی از کتابخانه مسعود بعاریت گیرم ولی او دوباره پیشنهاد خودرا تکرار کرد و گفت: "همانطور که گفتم میتوانی یک کتاب برداشته با خود برده بخوانی، دردیدار بعدی میتوانیم درباره مطالب آن کتاب با هم بحث کنیم".ا
نگاهی به کتابخانه عظیم مسعود انداختم تا کتابی انتخاب کنم. کار مشکلی بود ولی درنهایت با کمک خود او کتاب "لبه تیغ" سامرست موآم را برای خواندن برداشتم و با تشکر از علی و مسعود و وعده ملاقات بعدی با آنها خداحافظی کرده بیرون آمدم.ا
روز جالبی را با آنها گذرانده بودم. در راه با خود فکر میکردم: "این چقدر خوب است که جوانی چون علی - که در چهار دیواری مدرسه علمیه و درمیان آنهمه طلاب و مدرس دینی که همگی آنها اعتقاد بی چون و چرا به قرآن واطاعت کورکورانه ازدستورات مذهبی دارند - میتواند اینگونه با شهامت زنجیرهای اطاعت کور را پاره کرده قدم در راستای دانش بشری بگذارد، جویای حقیقت شود و برای خدمت به همنوع خود در روستا ها که از زورگوئی ارباب و مأموران حکومتی بجان آمده اند کار وعظ و خطابه را کنار نهاده شغل طبابت اختیار نماید، شغلی که مطمئن بود در آن جهت بهتر میتواند به همنوعان روستائی خود یاری رساند. افرادی چون علی بوته گلهائی را میمانند که در شوره زارها و کویر جهل و نادانی آدمیان روئیده اند. ا

VII
علی را هر روز در کلاس میدیدم وهرگاه مکان دنج و خلوتی مییافتیم به بحثهای خود درمورد مذهب و مسائل سیاسی کشور ادامه میدادیم، گهگاه نیز آخر هفته ها بدیدن مسعود و دوستانش میرفتیم و درمورد کتابهائی که خوانده بودیم با هم صحبت میکردیم.ا
دراین مدت پی بردم علی شاعر خوبی هم هست و گهگاه شعر میسراید. روزی از او سؤال کردم: "بعد از پایان امتحانات چه خواهی کرد و تابستان و تعطیلات آنرا چگونه خواهی گذراند".ا
پاسخ داد: "برای کمک به پدرم درکار زراعت به ده خودمان برمیگردم. گاهی نیز برای کسب درآمد برای روضه خوانی بدهات اطراف میروم".ا
دهانم از تعجب باز ماند و پرسیدم: "تو که با روضه خوانی و وعظ مخالف بودی، چطور میتوانی این کار را انجام دهی".ا
خندید و گفت: "ناراحت نشو، خیال گمراه کردن مردم روستا را ندارم، ضمن روضه خوانی برای آنها ازهمت و مردانگی حضرت علی (ع) درکار و کمک بمردم ورشادت امام حسین (ع) ویارانش در زندگی و ایستادگی مردانه آنها در مقابل لشگریان یزید صحبت میکنم که چگونه برای احقاق حق از جان خود مایه گذاشتند
".ا



















No comments: