Friday, May 16, 2008

برخورد از نزدیک

برخورد از نزديك

بين سالهاي 1327 تا 1329 در خيابان لاله زار قدري پائين تر از كوچه برلن و درانتهاي يك كوچه باريك و بن بست
چاپخانه اي بود بنام صداقت كه ضمن چاپ كتاب و پوستر و اعلاميه هاي تجارتي گهگاه نیز روزنامه هاي كم تيراژ روز را نیز چاپ میکرد.ا
صرفنظر از چاپخانه فوق، درب چند انبار كالا نيز در اين كوچه باز ميشد كه بندرت مورد استفاده قرار ميگرفت از اينرو جز كارگران و ارباب رجوع چاپخانه افراد دیگری دراین کوچه رفت و آمد نمیکردند.ا
آقاي صداقت كارفرما و مدير چاپخانه مردي بود چاق و تنومند با يك سبيل مشكي و پرپشت كه همیشه كلاه شاپوئی برنگ مشکی نيز موهای سیاه اورا میپوشاند، مردي بود معتدل ومتين ومودّب كه با كارگران چاپخانه رفتاري بسيار دوستانه داشت از اينرو كارگران نيز متقابلا" به او احترام گذارده دوستش داشتند.ا
او از هواداران پر و پا قرص حزب توده بود و از چاپ نشريات و اعلاميّه هاي غير قانوني حزب كه در آنموقع منحلّه اعلام شده بود بهیچوجه ابايي نداشت و از شما چه پنهان كه پول خوبي نيز از اين رهگذرعايدش ميشد.ا
بطور معمول هميشه حدود بیست تا بیست و پنج کارگر در قسمتهاي مختلف چاپخانه كار ميكردند كه همگي حزبي ويا از هواداران حزب بودند، همين امر خود سبب شده بود تا تفاهم کاملی بین آنها بوجود آمده یکدیگر را بخوبي درك و روابط بين آنها بسيار خوب و صميمانه باشد. از طرف دیگر با برخورد دوستانه ای كه آقاي صداقت با همه آنها داشت درگيري بين كارگر و كارفرما - که معمولا" جزء لاینفک محیط های کارگری میباشد - دراین چاپخانه دیده نمیشد. نه از اعتصاب خبري بود و نه از اضافه حقوق چرا كه اغلب كارگران بطور كنتراتي كار ميكردند و اين خود حكايت از تيزهوشي آقاي صداقت ميكرد، ازطرفی نيز خيالش از بابت چاپ اعلاميّه ها و نشريات حزبي و ممنوعه راحت بود زيرا ميدانست كارگران نه تنها اورا لو نميدهند بلكه در پنهانكاري و حفظ اوراق ممنوعه بوقت بازديد مأمورين پليس از چاپخانه نيز اورا ياري خواهند نمود.ا
در عين حال آقاي صداقت براي اينكه از جانب مأمورين آگاهي هم خيالش راحت باشد هر ماهه يكصد تومان پول نقد ويك بسته شيره ترياك نيز براي محرّمعلي خان مأمور اداره كنترل مطبوعات كنار ميگذاشت تا از بابت سختگيريهاي او نيز كه گهگاه سر زده براي بازديد ميآمد دغدغه اي نداشته باشد.ا
هرروز براي نهار چند ديزي آبگوشت از قهوه خانه اي در پاساژ جواهري نزديك چاپخانه سفارش داده میشد و هنگام نهار همگي دورهم آنرا با پياز و سبزيهاي فصل تناول ميكردند و ضمن خوردن غذا هريك حوادثي را كه روزهاي تعطيل ويا در طول هفته برايشان اتّفاق افتاده بود تعريف ميكردند كه البتّه اغلب آنها حول محور كارها و فعّاليتهاي حزبي و اغلب داستان درگيريهاي كارگران با پليس و تعقيب و گريزهاي آن بود.ا
اغلب روزها بعد از صرف نهار يكي از كارگران چاپخانه كه در نواختن ويولن دستی داشت با آرشه سحرآميزش يكی از قطعات سه گاه و يا ماهور و يا آهنگهاي روز را برای کارگران مینواخت ودقايقي بس دل انگيز ومفرّح براي آنها فراهم ميكرد.ا
خود آقاي صداقت نيز گهگاه هنگام خوردن غذا و ترنم موسيقي در جمع شركت ميکرد وچند لقمه اي نيز از آبگوشت چرب و نرم كارگران ميخورد.ا
در بين كارگران افرادی بودند كه استعداد نويسندگي و شعر داشتند و درساعات فراغت و يا بعد از نهار اغلب قطعاتي از نوشته هاي خودرا بصورت نثر و يا نظم در جمع ميخواندند و سبب انبساط خاطر حاضران ميشدند.ا
درآن موقع پليس نه تنها از طريق اداره سانسور توسط محرّمعلي خان چاپخانه ها را كنترل ميكرد بلكه اين كنترل از طريق مأمورين مخفي امنيتّي نيز اعمال ميشد.ا
مدتي بود که مأمورين مخفی نسبت به فعالیتهای چاپی در چاپخانه صداقت مشکوک شده در اطراف چاپخانه بصورت گدا، دستفروش وحتي توسط كارگران قهوه خانه كه براي کارگران چاي وغذا ميآوردند کارهای چاپ شده درچاپخانه را كنترل ميكردند.ا
روزي يكي از كارگران خبر آورد وگفت: "بچه ها بنظر ميرسد ما مدّتي است زير كنترل شديد مأمورين امنيتّي هستيم، فكر ميكنم بايستي بيشتر مواظب كارهایمان باشيم". و اضافه كرد: "امروز كه بيرون ميرفتم يكي از مأمورين سركوچه به ساك من كه لباسهاي كارم درآن بود ظنين شد ومرا مجبور كرد آنرا براي او بگشايم و وقتي ديد تنها لباس كار درآنست با اخمهاي درهم رفته دور شد".ا
اين موضوع بلافاصله با آقاي صداقت درميان گذاشته وبا نظر او سريعا" چاپخانه از اوراق چاپي حزبي پاكسازي شد.ا
مدتي بدينمنوال گذشت و چاپخانه در آن مدت از چاپ اوراق حزبي خودداري ميكرد كه البتّه اين امر هم براي آقاي صداقت وهم براي كارگران خوش آيند نبود زيرا حدود چهل درصد از كار چاپخانه را چاپ نشريات حزبي تشكيل ميداد و كارگران كنتراتي از اين رهگذر سخت متضرر ميشدند.ا
با صوابدید كارگران جلسه اي تشكيل و براي شكستن سد كنترل موافقت شد موارد زير از روز بعد بمورد اجرا گذارده شود.ا
- چاي وغذا را خود کارگران در چاپخانه تهيّه کنند تا احتياجي به غذا و چاي قهوه خانه و رفت و آمد كارگران آن نداشته باشند.ا
- هر روز يكي ازكارگران با يك ساك پراز خرده كاغذ هاي بي مصرف ويا بسته هاي بزرگ كاغذ باطله ولباسهاي كثيف كار از چاپخانه بيرون رفته با تظاهر به اينكه نگران و مضطرب است طول خيابان لاله زار را طی کند.ا
نتیجه اين طرح بسيار جالب از کار در آمد و در چندين مورد مأمورين را فريب داد. آنها به تصوراينكه كارگران درحال حمل اوراق ممنوعه هستند آنها را متوقّف و بسته ها و ساكها را باز و بازرسي كردند وچون چيزي نيافتند با خشم فراوان كارگران را رها كردند. در اغلب موارد كارگران با پخش كاغذ هاي باطله در خيابان به عمل مأمورين اعتراض و در عين حال سبب خنده و استهزا آنها دربين مردم شدند.ا
اين امر سبب گرديد تا مدّتي كار بازرسي متوقّف گردد بطوريكه ديگر ساكها وبسته ها بدون برخورد با كنترل مأمورين حمل ميگرديد ولي ما ميدانستيم كه آنها دست بردار نيستند و منتظر فرصت مناسب ميباشند. ازطرفي كارگران نيز نگران از دست دادن مقداري از درآمد خود بودند و براي حل اين معضل بدنبال راه چاره اي ميگشتند.ا
روزي يكي از كارگران اطلاع داد در پشت چاپخانه خانه ايست خالي از سكنه كه درب آن در يكي از كوچه هاي فرعي پشت لاله زار باز ميشود. او پيشنهاد كرد اگر بتوانيم اين خانه را اجاره كنيم راه خوب و مطمئني براي عبور اوراق چاپي حزب از آن طريق ميباشد.ا
موضوع را فورا" با آقاي صداقت در ميان گذاشتند و او مأمور شد هر چه زودترچند وچون قضيه را بدست آورد.ا
بعد از يك هفته معلوم شد صاحب اصلي خانه پيره زني بوده كه چندي قبل درگذشته و وارث او درنظر دارد آنجا را بفروشد. آقاي صداقت كه نميخواست مستقيما" در اين جريان دخالت كند يكي از دوستانش را كه هوادار حزب بود تشويق كرد منزل را با قيمت خوبي از وارث پيره زن اجاره كند و با تطميع واسطه معاملات خيلي سريع دراين امر موفق شد (البته بطور خصوصي قرار شد پنجاه درصد مبلغ كرايه را حزب بپردازد).ا
پس از نقل مكان شخص نامبرده به منزل فوق الذّكر دوباره چاپ اوراق و اعلاميّه ها از سر گرفته شد كه تمام آنها را شبانه از راه بام به خانه پشتي منتقل و براحتي و بدون واهمه از كنترل مأمورين بخارج ميفرستادند.ا
پس از اينكه كار چاپ اوراق و ارسال آن به خارج سر انجام یافت تصميم گرفته شد ضمن مراقبت بيشر همگي سعي كنند دیگر حادثه آفريني نكرده آرامش را حفظ نمایند
چند هفته بعد یکی از کارگران اطلاع داد رفتار دستفروش مقابل كوچه چاپخانه مشکوک بنظر میرسد. او ميگفت: "ديروز كه از چاپخانه بيرون رفتم اورا دیدم با يكي از مأمورين مخفي كه قبلا با کارگران درگير شده بود صحبت و به چاپخانه اشاره میکردند".ا
با اينكه قرار شده بود آرامش را حفظ كنيم يكي از كارگران که سرش برای کارهای جنجالی درد میکرد گفت: "بايد نقشه اي طرح كنيم تا شايد بساط اين دستفروش هم از مقابل چاپخانه جمع شود".ا
او براي اجراي نقشه خود با يكي از دوستانش قرار گذاشت تا در یکی از روزها، ظهر هنگام كه خيابان لاله زار شلوغ و پر رفت و آمد است اتومبيل خود را جلوي كوچه چاپخانه آورده توقف و موتوراتومبيل را همچنان روشن نگاهداشته در آنجا منتظر اوبماند.ا
خود نيز كوشكوب بزرگي را با مقدار زيادي لباس كار در بسته نسبتا" بزرگی پيچيد و در روز موعود براي اينكه سوء ظن مأمورين را - كه ميدانست درحول و حوش چاپخانه مراقب هستند - بسوي خود جلب كند هر از گاهي تا سر كوچه چاپخانه ميرفت و با ظاهري هراسان باز ميگشت.ا
در روز موعود همينكه اتومبيل دوستش را سركوچه ديد بلافاصله ساك را زير بغل زد و با سرعت خود را به اتومبيل رسانده داخل آن پريد و از دوستش خواست تا بدون درنگ راه بيفتد.ا
حيله او براي فريب مأمورين كارگر افتاد، هنوز چند صد متري دور نرفته بودند كه اتومبيل مأمورين مخفي راه را بر آنها بست و با هجومي گازانبري او ودوستش را از ماشين بيرون كشيدند و مشغول بازكردن ساك شدند. دراينحال كارگر مزبور و دوستش با داد وفرياد و اعتراض به عمل مأمورين باعث شدند تا عده زیادی از مردم اطراف آنها جمع شوند. كارگران چاپخانه نيز كه از قبل خود را آماده كرده بودند به محل حادثه شتافتند و به جمع مردم كه درمحل گرد آمده بودند، پيوستند.ا
با باز شدن بسته و بيرون افتادن كوشكوب شليك خنده از جمعيت برخاست و كارگر مزبور كوشكوب را برداشته در هوا تكان ميداد و درحاليكه مردم را مخاطب ساخته بود شعار میداد وميگفت: "مثل اينكه ديگر گوشتمان را هم نميتوانيم كوبيده بخوريم چون اينطور که بنظر ميرسد از اين ببعد كوشكوب نيز يك وسيله ممنوعه است".ا
كارگران چاپخانه هم مردم را تشويق به اعتراض و تمسخر مأمورين ميكردند و آنها كه دريافتند باز هم فریب خورده اند سخت از كوره در رفته قصد داشتند كارگر مزبور و دوستش را با خود به اداره آگاهي ببرند ولي اعتراض و هياهوي مردم كه آنها را هو ميكردند مانع از اين امر شد و دست از پا درازتر و آبرو ريخته محل حادثه را ترك گفتند.ا
از آن ببعد تا مدتي ديگر مأمورين جرأت بازرسي ساك و بسته هاي كارگران را نداشتند و كارگران نيز براي رسوا كردن دستفروش پوستر بزرگي از كوشكوب تهيّه كرده ضمن عبور از سركوچه آنرا به دستفروش نشان ميدادند، او نيز چون فهميد شناخته و رسوا شده چند روز بعد محل نگهباني خودرا ترك كرد.ا





















No comments: