Wednesday, May 14, 2008

شوکولات

شوكولات

هرمزاز كودكي علاقه فراواني به خوراكيهاي شيرين مانند قند، شكر، آب نبات و انواع شيرينيها و مر‏‏بّاجات و بخصوص محصولاتي از نوع شوكولات داشت، شوكولات هائي برنگ قهوه اي تيره که در زرورقهاي رنگی بسته بندي میشدند.ا
وقتي مادرش درخانه نبود بيشتر از موشهاي خانگي گوشه كنار و زواياي خانه را براي يافتن خوراكيهاي شيرين ميگشت و سر قوطي هائي را كه فكر ميكرد ميتوان درآنها چيزهاي شيرين يافت باز ميكرد بطوريكه گاهی اوقات مادرش مجبور میشد آنها را در بالاي رف طاقچه ها و یا نقاطي كه اطمينان داشت دست هرمز بدانجا نميرسد بگذارد و يا آنها را در صندوقچه هائي قرار داده قفل محكمي بر روي آن بزند.ا
البته نا گفته نماند كه علاقه شديد هرمز به فرآورده هاي شيرين دليل آن نبود كه از خوراكيهاي ديگر بيزار باشد ولي آنهائیکه شيرين بودند برايش كشش و جاذبه ديگري داشتند كه بهيچوجه نميتوانست از آنها روي برتابد.ا
معمولا" پول تو جيبي مختصري كه او هر روز از پدر و يا مادرش دريافت ميكرد مستقيما" و بدون واسطه تو جيب "تراب خان" بقال جنب مدرسه اش براي خريد شوكولات، آب نبات، كشمش و يا جوز قند ميرفت.ا
"باميه فروشها"ي سالمندي كه اغلب با سيني هاي باميه در كنار درب مدرسه مي نشستند و باميه هاي خودرا براي فروش عرضه ميكردند نيز از بابت پول تو جيبي هرمز سهم بسزائي داشتند زيرا باميه هاي شيرين آنها كه بشكل نوارهاي گرد و باريك برنگهاي طلائي و قهوه اي دايره وار رويهم انباشته ميشد هميشه نگاه كنجكاو اورا بدنبال خود ميكشيد.ا
بامیه فروشها در ازاء دريافت "صنّار" و يا "يك عبّاسي" (واحد پول رايج آن زمان) يك سر باميه را بدست او ميدادند تا بلند كند، باميه از هركجا كه ميشكست تا همانجا سهم او بود كه معمولا" بدليل تردي و شكنندگي باميه ها بيش از پانزده یا بیست سانتيمتر قسمت او نمیشد.ا
روزها كه از مدرسه بخانه باز ميگشت فوري به آشپزخانه ميرفت و بدون التفات به غذاهائی که از شب مانده بود فورا" قطعه اي نان سنگک و يا تافتون برداشته مقداری روغن حيواني روي آن ميماليد و مشتي هم قند از قندان خانه بآن اضافه ميكرد و از آن معجوني شيرين و پر انرژي ميساخت كه تا موقع صرف شام جلو ناله و زنجموره هاي شكمش را بگیرد و باو اجازه دهد تا بكوچه رفته به بازي با همسالان خود ادامه دهد.ا
اوائل امر مادرش كه به علاقه و حرص شديد او در خوردن شيريني جات پي برده بود هميشه سعي ميكرد درحد امكان شوكولات خريده در دسترس او بگذارد باين اميد كه شايد مصرف زياد آن دلش را زده از آن بيزار شود ولي چون ولع او در خوردن شیرینی، روز بروز افزايش مييافت كم كم نگران سلامتي او شد و با توصيه دوستان و فاميل سعي كرد بعناوين مختلف جلو زياده روي اورا در خوردن آنها بگيرد.ا
هر وقت بمنزل يكي از دوستان و يا فاميل ميرفتند اولين چيزي كه در روي ميز نظر هرمز را جلب ميكرد ظروف شيريني و شوكولات بود و تا زمانيكه محتوي آنرا خالي نميكرد آرام نمي نشست.ا
بعضی از صاحبخانه ها كه متوجه نگاه "زل زده" او به شوكولاتها ميشدند ظرف آنرا برداشته تعارفش ميكردند، هرمز از روي ترس و احترام نظري به مادرش ميانداخت تا بدينوسيله از او براي خوردن اجازه بگيرد و چون موافقت اورا بدست ميآورد يكي برميداشت. بسيار اتفاق ميافتاد ميزبانها كه از ولع او در خوردن شوكولات اطلاع نداشتند ظرف آن را نزديكش نگه ميداشتند وميگفتند: "آقا كوچولو چرا يكي، ميتواني بيشتر برداري".ا
هرمز اين اجازه را با شوق درون فوري ميپذيرفت و مشتي شوكولات از ظرف برداشته در جيب ميريخت، دراينطور مواقع اغلب مادرش مداخله ميكرد و ميگفت: "واي خدا خيلي برداشتي، تو كه ظرف را خالي كردي، فورا" آنها را سر جايش بگذار".ا
دراينجا بود كه ميزبان شرمنده بميان حرفش ميپريد و ميگفت: "خانم شما را بخدا اين حرف را نزنيد، بگذاريد بردارد، كم كه نميآيد".ا
باين ترتيب پس از مدتي نه چندان طولاني تمام فاميل به علاقه شديد هرمز در خوردن شوكولات پي برده بودند و بنا به توصيه مادرش هر وقت از آنها برای مهمانی دعوت ميكردند ظرف شوكولات را از روي ميزهاي پذيرائي جمع و بكناري مينهادند ولي این همه مانع از آن نبود كه در همان روز با كمك ديگر بچه هاي فاميل و یا صاحبخانه خيلي زود ظرف شوكولات را از مخفيگاه ها خارج نکرده ته آنرا در نياورند.ا
علاقه و كشش شديد هرمز به شيريني جات گاهي سبب ميشد تا دست بكارهاي خلاف نيز بزند، يعني گاهي كه براي بازي با بچه هاي همسايه بخانه آنها ميرفت بمجرد اينكه دور و بر خودرا خلوت ميديد سري به اطاق پذيرائي آنها زده درصورت وجود شوكولات، جيبهاي خودرا از آن ميانباشت تا در فرصت مناسب آنها را يك بيك مصرف كند كه اين اعمال گاهي برملا شده سبب رسوائي و خجلت والدينش ميگرديد و او هم ازاين بابت بسختي تنبيه ميشد.ا
هر سال با نزديك شدن سال نو نان هرمز توي روغن بود چون هم درخانه وهم در ديد و بازديد هاي فاميلي همه جا روي ميزهاي پذيرائي مملو از شيريني و شوكولاتهاي مختلف بود، كسي هم نميتوانست اورا از خوردن آنها منع كند ولي با اينهمه پدر و مادرش براي حفظ سلامتي او همه جا چهار چشمي مواظبش بودند تا زياده روي نكرده و درصورت امكان حد اعتدال را نگهدارد ولي متأسفانه هيچگاه چنين چيزي صد در صد امكان پذير نميگرديد زيرا اينجا وآنجا، علني وغيرعلني، هر زمان که ميتوانست خودرا به انبار شيريني جات رسانيده دلي از عزا در ميآورد.ا
در يكي از روزهاي سال نو طبق معمول با پدر و مادرش بخانه يكي از دوستانشان كه مردي از كارمندان قديمي دولت بود رفتند. يكي از تفريحات و سرگرميهاي ميزبان كشيدن ترياك بود كه هر از گاه دوستان همكارش را به كشيدن و دود كردن آن به خانه خود دعوت ميكرد.ا
در آنزمان كشيدن ترياك در خانه ها و قهوه خانه ها آزاد بود و اشخاص معتاد به ترياك ميتوانستند بهر مقدار كه لازم داشته باشند ترياك تهيه و بقول معروف آنزمان دود كنند. آنها قبلا" ترياكهاي "لوله اي" را بصورت قطعاتي كوچك - كه بتوان آنرا بر روي حقه وافور نهاد - بريده كنار مينهادند تا هنگام مصرف مجبور نباشند براي قطعه قطعه كردن آن معطل شوند.ا
روزيكه هرمز با پدر و مادرش براي ديدار به خانه آنها رفته بودند مصادف با روزي بود كه صاحبخانه دوستانش را براي عصر آنروز به جلسه ترياك كشي دعوت كرده بود وبراي آمادگي كارها، ترياكها را قطعه قطعه كرده در بشقابي بر روي طاقچه يكي از اطاقها نهاده بود.ا
بمجرد ورود، ميزبان و خانمش آنها را به اطاق پذيرائي هدایت کردند و پس از مدتي طبق معمول چانه ها به صحبت از كار و حال روزگار گرم شد.ا
از آنجائیکه هرمز سهمي در گفتگوها نداشت بزودي حوصله اش سر رفت و از مادرش اجازه گرفت تا بحياط رفته با بچه هاي ميزبان بازي كند كه فورا" بشرط اينكه شيطنت نكند پذیرفته شد.ا
او خوشحال از جا برخاست و بحياط وسيع خانه كه بچه هاي ميزبان و ديگرميهمانان در آنجا سرگرم بازی بودند رفت. يكي از بازيهای رایج آن زمان، بازي" قايم موشك" بود كه گاهي بچه ها مجبور ميشدند خودرا در نقطه اي دور از چشم ديگران پنهان كنند و در اين رابطه گاهي براي پنهان شدن گذارشان به اطاقهاي خانه نیز ميافتاد.ا
در يكي از پنهان شدنها گذار هرمز به اطاقي افتاد كه در يكي از طاقچه هاي آن قطعات قهوه اي رنگي چيده در بشقابي سفید خودنمائي ميكرد، او بي اختيار و با تصور اينكه شوكولات است بسمت آنها رفت، با اينكه ميدانست برداشتن و خوردن آنها كار زشتي است و اگر ميزبان بفهمد باعث آبرو ريزي خواهد شد ولي كشش غيرقابل كنترل او بخوردن شوكولات مانع از آن شد تا زياد باين چيزها فكر كند و از كنارش بگذرد، با عجله و ترس از اينكه ممكن است بچه ها از راه رسيده متوجه دستبرد او شوند چند قطعه از آنها را برداشته در دهان گذارد و مشغول جويدن شد، برخلاف هميشه كه انتظار طعم و مزه اي شيرين از شوكولاتها داشت بلافاصله تلخي شديدي در دهان خود حس كرد و چون خواست آنرا از دهان بيرون بيندازد يكي از بچه هاي ميزبان را كه مأمور پيدا كردن مخفي شدگان بود در آستانه درب اطاق ايستاده ديد و از ترس اينكه مبادا پسر میزبان به عمل خلاف او پي ببرد تمام آنرا يكباره با همه تلخيش فرو داد و بدون حركت برجاي ايستاد.ا
پسر بچه كه اورا هاج و واج در اطاق ايستاده ديد بدون اينكه بموضوع پي برده باشد فرياد زد "يافتم، يافتم".ا
تلخي چون زهر مار چيزي كه او خورده بود کلافه اش کرد، با سرعتي هرچه تمامتر از اطاق به بيرون دويد و دركنار حوض آب بزانو نشست و به شستن دهان خود پرداخت ولي هرچه بيشتر ميشست تلخي دهان بيشتر آزارش ميداد.ا
دراين موقع پسربچه ايكه اورا يافته بود يقه كتش را سخت گرفته و بخيال خود كه با گرفتن او بازي را برده است هياهو براه انداخته بود.ا
هرمز چون فكر كرد با هياهوي پسرك ممكن است ميزبان متوجه دزدي او شود از جا برخاست تا از خانه خارج شود. دراين موقع پدر و مادرش را ديد كه از اطاق خارج شده بقصد ترك خانه درحال خداحافظي با ميزبان هستند. احساس تشنگي شديد و درعين حال سرگيجه و تهوع داشت، بي اختيار بطرف مادرش دويد و از او طلب آب کرد، همسر ميزبان بدون درنگ كاسه اي آب آورده بدستش داد كه او با ولعي باورنكردني آنرا تا ته سركشيد.ا
دراين موقع مادرش كه متوجه حركات غيرعادي او شده بود با تصور اينكه بازهم درخانه همسايه دسته گل بآب داده و شوكولات دزديده فريادي سرش كشيد و گفت:ا
"ذليل مرده آخر تو با اينكارهات مرا رسواي خاص وعام ميكني، بگو ببينم امروز ديگر چكار كرده اي".ا
هرمز رو بمادرش كرد و خواست چيزي بگويد ولي مثل اينكه لال شده باشد زبان در دهانش نچرخيد، احساس كرد قادر به حرف زدن نيست، در حاليكه به اطاق همسايه اشاره ميكرد تنها چند كلمه نامفهوم از دهانش خارج و نقش زمين شد.ا
مادرش هراسان نگاهي بصورت رنگ پريده او انداخت و با ديدن مايع قهوه اي رنگي كه از دهانش خارج و بسمت چانه اش روان بود فريادي از وحشت كشيد و از شوهرش كمك خواست.ا
دراينموقع ميزبان نيز که گويا ماجرا را حدس زده بود هراسان خم شد و دهان هرمز را بوئيد و با وحشت بپدر او گفت: "حدس ميزنم چند تكه از ترياكها را كه دراطاق پهلوئي گذاشته بودم خورده است. بايد هرچه زودتر اورا به بيمارستان برسانيم" و بلافاصله اورا دربغل گرفته بيرون دويدند و با پيدا كردن درشكه اي فورا" اورا به نزديكترين بيمارستان رساندند، دكتر ها پس از معاينه و اطمينان از اينكه ترياك خورده است وضع را وخيم تشخيص داده دست بكار شستشوي معده اش شدند و در همان حال نیز يك آمپول ضد سم باو تزريق کردند.ا
بالاخره پس از ساعتها انتظار هرمز بهوش آمد و دكترها گفتند: "درحال حاضر خطر رفع شده ولی سعی کنید با او صحبت كرده نگذاريد بخوابد چون اگر بخواب رود ممكن است ديگر بيدار نشود.ا
آنشب را پدر و مادرش درکنار او بيدار نشستند و برايش قصه گفتند و هر وقت چرت ميزد و ميخواست بخواب رود تكانش ميدادند تا بیدار بماند. فرداي آنروز حالش بهتر شد و دكتر تأیید کرد كه خطر برطرف شده میتوانند اورا بخانه ببرند.ا
بعد از این واقعه مادرش همیشه به او میگفت: "مثل اينكه عمرت بدنيا بود و توانستي از مرگ نجات پيدا كني، حالا بازم برو شوكولات بخور".ا
اين حادثه سبب شد تا هرمزاز آن ببعد ديگر هرگز سراغ شوكولات و شيريني نرود، هنوز هم وقتي چشمش به شوكولات ميافتد بي اختيار اشتهايش را به خوردن هر چيزي که شبیه شوکولات است از دست ميدهد.ا
























No comments: