Monday, May 12, 2008

قسمت دوم) پیتزا دلیوری )

پيتزا دليوري (قسمت دوم)ا
سفارش پیتزا با کارت اعتباری - I
پرداخت پول با كارت اعتباري اغلب براي رانندگان ايجاد مشكل ميكند زيرا آنها بايستي هميشه شماره كارت را كه در سفارش نوشته شده با كارت اعتباري ارائه داده شده از طرف مشتري تطبيق كنند چون اغلب اتّفاق ميافتد كه مشتري باشتباه كارت ديگري را برای پانچ براننده ميدهد و يا شوهر كه سفارش پيتزا داده كارت اعتباري خانمش را ميدهد. دراین موارد چنانچه راننده دقت نکرده کارت امضا شده اشتباهی را بمغازه آورد لازم میآید برای تصحیح کارش دوباره بمحل مسکونی مشتری بازگشته کارت اصلی را پانچ و از او امضا بگیرد. درصورتیکه او نتواند در انجام این امر موفق شود بایستی تمام بهای پیتزا را از جیب خود بپردازد.ا
پرداخت با کارت اعتباری باین ترتیب است که هنگام دریافت سفارش از مشتری كارت اعتباري آنها در دفتر مركزي بررسي و چنانچه مورد تأييد قرار گيرد سفارش پيتزا براي آنها صادر ميگردد ولي چنانچه هنگام دريافت پيتزا، مشتري كارت ديگري را كه داراي اعتبار نيست و يا زمان اعتبار آن منقضي شده گاهي به اشتباه و گاهي از روي عمد به راننده ارائه دهد و او متوجه این امر نشود براي خود و مغازه توليد درد سر مینماید.ا
ماه رمضان بود يكروز ساعت پنج بعد از ظهر سفارشي به مغازه آمد بمبلغ چهل و پنج دلار شامل چند پيتزا و نوشابه و مقداري مرغ و سيب زميني كه پس از آماده شدن آنرا برداشته به آدرس آپارتمان مشتري بردم. خانمي درب را گشود و درمقابل درخواست من كارت اعتباريش را ارائه داد، من بدون توجه و مقایسه شماره كارت كه در روي سفارش نوشته شده بود با کارت مشتری آنرا "پانچ" و بعد از گرفتن امضاي آن خانم كه فكر كردم صاحب كارت است پيتزا را تحويل داده به مغازه باز گشتم.ا
در مغازه پس از تطبيق شماره كارت مشتري با آنچه كه در سفارش بود دريافتم كارت امضا شده شماره ديگري دارد وداراي اعتبار نيست. فوري به آپارتمان مشتري برگشتم و درب را زدم، مشتری مدّتي طولاني از بازكردن درب خودداري كرد و چون نهايتا" درب را گشود باو اعتراض كردم كه چرا در موقع تحويل پيتزا كارت اصلي را ارائه نداده است و از او خواستم كارت اصلي را براي "پانچ" بمن بدهد. او بهانه آورد كه كارت اصلي نزد برادرش ميباشد كه اكنون درمنزل نيست.ا
باو گفتم در اينصورت لازم است بهاي سفارش را نقدا" بپردازد كه او جواب داد پول نقد درخانه ندارد و چون قصد داشت دوباره درب را بروي من ببندد فهميدم نميخواهد پولي از بابت سفارش بپردازد. چاره اي نداشتم جز اينكه باز گشته پول پيتزا را از جيب خود بپردازم.ا
دراينموقع بيادم آمد كه ماه رمضان است و بيشتر ساكنين آن ساختمان هم اهل سومالي ومسلمان هستند و باحتمال زياد روزه ميگيرند، پس رو بخانم صاحبخانه كرده گفتم: ميدانم شما مسلمان و روزه هستيد و احتمالا" ميخواهيد با خوردن پيتزاي سفارشي افطار كنيد، اگر پول آنرا نپردازيد پيتزا براي شما حرام است و افطار با آن روزه شما را باطل ميكند پس بهتر است بهاي سفارش خودرا بمن كه مثل شما مسلمان و روزه هستم بپردازيد تا هم روزه شما باطل نشود و هم يك مسلمان از شما راضي و خشنود باشد.ا
آن خانم لحظه اي بفكر فرو رفت مثل اينكه سخنان مرا سبك و سنگين ميكرد، سپس بداخل خانه رفت و يك اسكناس پنجاه توماني آورده در دست من گذاشت و چون خواستم بقيّه آنرا باو بدهم خنديد و گفت: مهم نيست براي خودتان نگهداريد.ا
خوشحال از اينكه ديگر مجبور نيستم پول سفارش را از جيب خود بپردازم و دریافت پنج دلار بيشتر بعنوان انعام به مغازه بازگشتم، ضمنا" ازاينكه توانسته بودم با يادآوري ماه مبارك رمضان و وظايف يك مسلمان در اين ماه خانواده اي را از خوردن مال حرام باز دارم درخود احساس رضايت ميكردم.ا

اذیت و آزار راننده - II
در يكي از روزهائیکه سرمان خیلی شلوغ بود، سفارشي از يك کاندومینیوم خيلي شيك و نوساز بمبلغ چهل و دو دلار وهفتاد و پنج سنت دريافت كرديم كه پس از آماده شدن آنرا باضافه يك سفارش ديگر برداشته به آدرس مشتري بردم. چون آن ساختمان داراي "تاپ سكوريتي" بود پس از تماس مأمور ساختمان با آپارتمان مورد نظر كه مدّتي وقت گرفت سفارش را به آپارتمان مشتري بردم و تحويل خانمي كه در را باز كرده بود دادم.ا
او سفارش را گرفت ویک اسکناس پنجاه دلاری بمن داد، پنج دلار باو دادم و چون خواستم دو دلار ديگر باو بدهم متوجّه شدم پول خرد در جيب ندارم لذا از آن خانم خواستم تا اگر پول خرد در خانه دارد بياورد تا بقيّه آنرا درست كنيم ولي او گفت مهم نيست و درب را بست.ا
در اينطور مواقع كه مشتري ميگويد مهم نيست و درب را ميبندد اين تصوّر براي ما هست كه از بقيّه پول صرفنظر كرده و آنرا بعنوان انعام پرداخته اند، چون سفارش ديگري در اتومبيل داشتم و امكان دير شدن آن ميرفت فوري براه افتادم و پس از رساندن سفارش دوّم به مغازه باز گشتم.ا
در آنجا متوجّه شدم مشتري قبلی به دفتر مركزي شكايت كرده كه راننده بقيّه پول مرا نداده است. آه از نهادم برآمد چونكه اين حوادث سابقه بدي براي راننده بوجود ميآورد بخصوص كه دراين قضيّه من گناهي نداشتم و باو گفته بودم كه پول خرد ندارم.ا
چون صاحب مغازه از اين بابت ناراحت شده بود فورا" راهي ساختمان فوق شدم تا دو دلار بقيه پول مشتري را بپردازم و بعد از گذشتن از سد مأمور ساختمان كه دوباره مقداري وقت گرفت و در آن روز هم براي من و هم براي مغازه بعلّت كمبود راننده مشكل ساخت به آپارتمان مشتري رفتم و دو دلار اورا دادم و براي رساندن سفارشات ديگر سريعا" به مغازه باز گشتم.ا
در آنجا بود كه متأسّفانه دريافتم مشتري باز هم تلفن كرده كه راننده مبلغ چهل و سه سنت بقيّه پول مرا نداده است. از بدجنسي و مردم آزاري مشتري فوق آتش گرفتم به صاحب مغازه گفتم: "تا حالا سابقه نداشته مشتريها مانده پول كمتر از يك دلار را مطالبه كنند" ولي او طبق اصول كلّي اين شغل كه نميخواهند مشتري بهيچوجه ناراضي باشد و بهرشكل سعي ميكنند رضايت اورا جلب كنند از من خواست تا نزد مشتري رفته چهل و سه سنت اورا بپردازم.ا
با اعصابي خسته از نامردي بعضي از مشتریها دوباره نزد او برگشتم و درب آپارتمان اورا كوبيدم، با اینکه مأمور ساختمان قبلا" ورود مرا بآنها اطلاع داده بود ولی از باز كردن درب خودداري كرده مرا پشت آن بانتظار گذاشتند. از بيرون صداي آنها را كه خوشحال از اين مردم آزاري از ته دل ميخنديدند ميشنيدم، گويا خوشحال بودند از اينكه توانسته اند موجود زحمتكشي را كه براي اداره زندگي خود باين كار سخت و لعنتي روي آورده براي مدّتي دست به سر كرده مسخره كنند.ا
چون از باز شدن درب نا اميد شدم نزد مأمور ساختمان برگشتم و موضوع را براي او باز گفتم و خواستم درصورت شكايت مجدّد مشتري شهادت دهد كه من بار ديگر براي پرداخت چهل و سه سنت باقيمانده آمده بودم ولي آنها درب را برويم باز نكردند.ا
سفارشهای بچه ها - III
كٌاهي اوقات بچه ها در غياب پدر و مادر خود با هم پول رویهم گذاشته سفارش پيتزا ميدهند. روزي سفارشي به مبلغ بیست و دو دلار و پانزده سنت دريافت كرديم. پس از آماده شدن آنرا به آدرس مشتري در يك ساختمان بردم.ا
دختر بچه كوچكي درب را باز و با ديدن من دختر ديگري را كه خواهر و يا دوستش بود صدا كرد، او جلو آمد و از من مبلغ پيتزا را پرسيد، چون مبلغ را باو گفتم نگران بداخل رفت و پس از چند لحظه مشورت با ساير دوستانش كه همگي در انتهاي راهرو آپارتمان جمع شده بودند جلو آمد و گفت: "ببخشيد ما بيشتر ازبیست دلار نداريم".ا
گفتم: "ولي من بايستي تمام مبلغ را دريافت و آنوقت پيتزا را تحويل دهم".ا
او نگاهي پرسنده و نگران بدوستانش كرد و همگي مجدّدا" بداخل رفتند ولي چون درب آپارتمان را باز گذاشته بودند آنها را ميديدم كه از اينطرف به آنطرف ميروند و كشو ها را باز و بسته ميكنند وگويا بدنبال پول ميگردند تا بقيّه بهاي پيتزا را جور كنند. چون زمان بدرازا كشيد و هنوز پولشان كامل نشده بود از يكي از آنها سؤال كردم: "پدر و يا مادرتان درخانه نيست تا از آنها كمك بگيريد".ا
او شرم آلود گفت: "نه، من سفارش پيتزا دادم، دفتر شما بمن گفت بهاي آن بیست دلار ميشود، منهم سفارش دادم حالا شما ميگوئيد بیست و دو دلار و پانزده سنت، متأسّفانه ما بيشتر از بیست دلار نداريم".ا
مسئله مشكلي پيش آمده بود اگر پيتزا را بآنها ميدادم بايستي بقيّه بیست دلار را از جيبم میپرداختم، دلم هم نميآمد پيتزا را به مغازه بازگردانده بچه ها را كه حتما" براي خوردن آن كلّي به دلشان وعده داده بودند از آن محروم كنم.ا
همگي آنها در انتهاي راهرو جمع شده با چشمان زيبا و ملتمس خود بمن نگاه ميكردند. بالاخره آنكه بزرگتر از همه بود جلو آمد و گفت: "اگر ميشود مقداري از پیتزا را برداشته بقيّه را باندازه پولمان بما بدهيد".ا
ديگر جاي درنگ نبود، از او خواستم بیست دلارش را بدهد و كل سفارش را تحويل بگيرد. همگي فريادي از خوشحالي كشيدند و با تشكّر از من پيتزا را گرفته داخل رفتند.ا
با اينكه مجبور بودم شب موقع حساب با مغازه دو دلار و پانزده سنت از جيب خود بپردازم ولي با احساسي از لذّت آنجا را ترك كردم، احساسي بيشتر از دريافت بیست دلار انعام از طرف آنها.ا
توهین و تهدید -VI
بعضی از مشتریها درپی چند بار خلافکاری و نپرداختن پول ویا نپذیرفتن سفارش، اسمشان داخل لیست سیاه دفتر مرکزی رفته از قبول سفارش آنها برای همیشه خودداری میشود.ا
دریکی از روزها سفارشی از یک تان هاوس بدحساب دریافت کردیم. مشتری ناشناخته بود و برای اولین بار سفارش میداد لذا سفارش اوقبول وپس از آماده شدن آنرا به آدرسش بردم. آپارتمانش در انتهای راهروی ورودی قرار داشت. جوانی باریک اندام درب را باز کرد، از چشمان قرمز و خون آلود او دریافتم باید مست باشد. طبق معمول قبض سفارش را که بیست دلار میشد باو دادم تا پول را بپردازد. جوان با لکنت گفت: "دیر آمدی، پیتزا مجانی شده".ا
جواب دادم: "خیرآقا، مدت تحویل چهل و پنج دقیقه است من آنرا چهل دقیقه برای شما آورده ام".ا
اوقدری مرا ورانداز کرد و بعد گفت: "اول پیتزا را بده تا من آنرا کنترل کنم بعد پول میدهم".ا
دانستم قصد گرفتن پیتزا و بستن درب را دارد لذا گفتم: "متأسفم اول باید پولش را بدهید و بعد سفارش را تحویل بگیرید".ا
عصبانی و ناراحت یک بیست دلاری از جیب بیرون آورد و روی زمین انداخت. چون فهمیده بودم مست است تصمیم داشتم خم شده پول را از زمین بردارم ولی از زهر خندی که بر لبش نشست فهمیدم قصد توهین دارد لذا باو گفتم: "ببخشید پول را باید بدستم بدهید تا سفارش را بگیرید".ا
درجوابم با ادای کلمه زشتی اضافه کرد: "اگر پول میخواهی باید از زمین برداری".ا
توهین از این بدتر نمیشد، ناگهان خونم بجوش آمد زیرا تا آنزمان کسی چنین غرور مرا خدشه دار نکرده بود. کیسه پیتزا را برداشتم و درحالیکه بسمت در خروجی میرفتم باو گفتم: "بهتر است امشب گرسنه بخوابی، دیگر از پیتزا خبری نیست" نزدیک درب خروجی با شنیدن فریادش و کلمات رکیکی که ادا میکرد بعقب برگشتم و اورا دیدم با یک دسته جاروی بلند بدنبال من میاید تا آنرا بر فرقم بکوبد، هنگام خروج از درب بمن رسید و ضربه ای حواله من کرد، کیسه پیتزا را سپر کردم که ضربه چوبش گرفته شد. از درب به بیرون پریدم و چون دیدم قصد تعقیب مرا دارد تلفن دستی را در آورده اورا تهدید کردم که به پلیس تلفن خواهم کرد. از تعقیب بازایستاد ولی تا زمانیکه سوار اتومبیلم شده براه افتادم هرچه فحش در چنته داشت نثارم کرد.ا
بهترین راننده کیست - V
چند روزي بود كار دليوري پيتزا را شروع كرده بودم، هنوز از زير و بم كار و قوانين آن بخوبي اطّلاع نداشتم تنها چيزي كه ميدانستم اين بود "بايد پيتزا را قبل و يا رأس موعد تعيين شده بدست مشتري برسانم وگرنه خواهد شد".ا
يكروز نزديك غروب كه سفارش پشت سفارش ميآمد و بايد آنها را فوري بدست مشتريان ميرساندم يكي از پيتزاها برداشته عازم منزل مشتري شدم، آدرس را نه چندان راحت با مقداري صرف وقت پيدا كردم و بمجرّد رسيدن زنگ در خانه را زدم ولی چون چند بار تكرار كردم و جوابي نيامد نگران تأخیر زمان تحویل شدم و براي دريافتن علّت بدور و بر خود نگاه كردم. دراين هنگام كودكي را ديدم كه نزديك خانه دوچرخه سواري ميكرد، چون مرا حيران ديد گفت: "درب خانه باز است ميتواني داخل شوي".ا
فكركردم كودك از همان خانه است كه اينطور ميگويد پس برگشته دست بدرب خانه گذاردم، همانطور كه او گفته بود درب باز بود، با احتياط قدري لاي آنرا باز كردم شايد كسي را در داخل ديده بگويم پيتزا آورده ام ولي كسي را نديدم. براي ديدن فردي از اهالي خانه درب را بيشتر باز كردم، در هال خانه تلويزيون روشن و صداي بلند آن فضای را پرکرده بود.ا
فكر كردم صداي بلند تلويزيون اجازه نميدهد كسي صداي زنگ در را بشنود پس براي اطمينان يك قدم بداخل گذاردم و با صداي بلند دوبار تکرارکردم: "كسي خانه نيست، كسي خانه نيست".ا
هيچ جوابي نيامد، نگران از دير شدن زمان تحويل پیتزا قدري جلوتر رفتم شايد كسي را در آشپزخانه و يا در اطاقهاي ديگر ديده پيتزا را تحويل دهم و چون باز هم كسي را نديدم ناچار با صدائي بلند تر از دفعه قبل فرياد زدم: "كسي در خانه نيست، كسي در خانه نيست، پيتزا آورده ام".ا
ولي متأسّفانه بازهم نا اميد از ديدن كسي حيران ايستادم و براي يافتن فردي از اهالي خانه باطراف خود نگاه كردم. از طبقه بالا نيز صداي راديو ميآيد، با اين تصوّر كه ممكن است كسي در آنجا باشد چند قدم از پلّه ها بالا رفتم و باز هم با صداي بلند تكرار كردم: "كسي در خانه نيست، كسي در خانه نيست" كه متأسّفانه بازهم جوابي نشنیدم.ا
حيران از اين بودم كه اگر كسي درخانه نيست پس چرا صدای تلويزيون و راديو اینقدر بلند است. دراينموقع به طبقه دوّم قدم گذارده بودم كه ناگهان خانمي با حوله حمّام از دري كه گويا حمّام بود بيرون آمد و چون مرا در آنجا ديد يكّه ای خورد و تصمیم داشت فریاد بزند ولي با ديدن كيف پيتزا فوري دريافت موضوع از چه قرار است لذا با حالتي عصبي گفت: "شما اينجا چه كار ميكنيد".ا
ناگهان پي بردم كار اشتباهي كرده ام كه بدون اجازه داخل خانه مردم شده ام. شرمگينانه گفتم: "اميدوارم مرا ببخشيد چون پيتزا آورده ام مدّتي است دنبال كسي ميگردم تا آنرا تحويل دهم ولي متأسّفانه كسي را نيافتم ناچار تا اينجا آمدم".ا
درحاليكه مرا به رفتن طبقه پائين هدايت ميكرد گفت: "شما نميبايستي تا اينجا ميآمديد" و در همان حال كه اشاره ميكرد پيتزا را روي ميز بگذارم از كيف خود پول درآورده بمن داد، منهم ناراحت از اشتباهي كه كرده بودم ضمن پوزش دوباره از او خانه را ترك كردم.ا
وقتي به مغازه رسيدم از نگاههاي متعجّب و خندان كاركنان دريافتم بايد موضوع مرا دانسته باشند. درهمين موقع آشپز مغازه كه مردي افغاني و شوخ بود با خنده رو بمن کرد و گفت: "مرد حسابي چرا داخل خانه مردم شدي، مشتري به دفتر مركزي تلفن زده و شكايت كرده كه راننده شما داخل منزل من شده و تا درب اطاق خواب من آمده است".ا
گفتم: "آخر هرچه صدا زدم كسي جواب نداد وانگهي تلويزيون و راديو روشن بود، فكر كردم حتما" كسي داخل خانه هست، منهم براي يافتن او بداخل رفتم چون ميترسيدم زمان بگذرد و مشتري پيتزا را مجّاني طلب كند".ا
جوابداد: "خوب اگر كسي نبود پيتزا را برميگرداندي و وقتي او تلفن ميكرد ميگفتيم راننده برايتان آورده ولي كسي درب را برويش باز نكرده است، اين خوب نبود كه تو داخل خانه مردم بشوي، اين خانم مشتري خوبي است وگرنه ميتوانست تو را (سو) كند".ا
راست میگفت ولي كار از كار گذشته بود و اتّفاقي كه نبايد، افتاده بود. خوشبختانه كسي از من شكايت نكرد و مشكلي برايم درست نشد، باخود عهد كردم از آن پس بهيچوجه قدم از چهارچوب درب خانه كسي جلو تر نگذارم و هميشه با احتياط عمل كنم.ا
مدّتي است از اين واقعه گذشته ولي آشپز مغازه دست از سرم برنميدارد و هميشه ميگويد:"تو بهترين راننده اي هستي كه من تا حالا ديده ام چون پيتزا را تا اطاق خواب مشتري برده بدستش ميرساني".ا

























No comments: