Monday, May 19, 2008

گل زرد دره و اردوگاه مرموز

گل زرد درّه و اردوگاه مرموز

درحاشيه جنوبي ارتفاعات سربفلك كشيده البرز و دامنه كوه دماوند درّه هاي زيبا و سرسبزي وجود دارد كه در فصل تابستان ييلاق وچراگاه احشام محلّي است و چون منطقه اي ساكت و آرام با آب و هواي لطيف كوهستاني ميباشد مكان مناسبي براي سكونت تابستاني كسانيست كه عاشق شكار و ماهيگيري و سواركاري هستند.ا
يكي از اين درّه ها بدليل وجود لاله هاي زرد رنگي كه درمیان چمنزارهای آن ميرويد "گل زرد درّه" ناميده ميشود. درّه ايست بسیار زيبا و سرسبز كه رودخانه پر آبي از حاشيه جنوبي آن ميگذرد. منبع تغذيه آب رودخانه صرفنظر از ذوب برفها در ارتفاعات دماوند، ازچشمه هاي فراواني است كه در کنار آن وجود دارند، چشمه هاي فوق در طول ساليان درازحوضچه هاي كوچك و بزرگي در كنار رودخانه ايجاد كرده اند كه با فوران لحظه به لحظه آبها از دل زمين حبابهاي چندي درميان حوضچه ها ايجاد وشنهاي بستر آنرا با زيبائي خاصّي جا بجا ميكنند. درشمال و امتداد بستر رودخانه دشت سر سبزي ازچمنهاي طبيعي و خودرو وجود دارد كه چون پهنه اي زمرّدين در سرتاسر دشت گسترده شده و اينجا و آنجا گلهاي زردرنگ لاله را دربر گرفته اند.ا
هنگام طلوع آفتاب و برآمدن خورشيد كه مستقيما" در راستاي درّه فوق بالا ميآيد انعكاس نور در بستر سيمگون رودخانه و تلالو آن در ميان امواج آرام آب چنان زيباست كه هوش از سرآدمي ميربايد. شبنم سحرگاهی که بصورت قطره های آب بر گلبرگ لاله های زرد رنگ چون دانه های الماس میدرخشند اشعه های طلائی رنگ خورشید را منعکس و چشمها را خیره میکنند. درهمین حال زنبورهای عسل در پی جمع آوری گرده گلها برفراز گلهای لاله پرواز میکنند تا مواد لازم را برای ساختن عسل درکندوهای وحشی خود فراهم آورند.ا
هر صبحگاه خورشيد بآهستگي از شرق و ازميان دو ديواره جنوب و شمال درّه بالا ميآيد و گرماي آرام بخش خود را بروي چادر ماهيگيران و خفتگان در درّه ميفكند تا بتدريج رطوبت و شبنم شبانگاهي را از آن زدوده وكرختي سرماي شبانه را از تن خفتگان درچادرها بربايد، آنها كه زودتر از ديگران از خواب برخاسته اند شانس اين را دارند كه با بهره گرفتن از اشعّه طلائي و گرم خورشيد و هواي صاف و لطيف صبحگاهي كششي به عضلات خفته خود داده ريه ها را با چند دم و بازدم تصفيه نمايند و با انرژي بيشتري خودرا براي انجام كارهاي روزمره آماده سازند.ا
آنها كه ذوق و حوصله بيشتري داشته باشند به كنار رودخانه رفته لحظاتي به تماشاي فوران آب چشمه ها و شنهاي جوشنده كف حوضچه ها مي نشينند و مشتي از آب خنك آن پر كرده بر چهره ميزنند. درهمين هنگام صداي زنگوله چارپايان از دور نويد رسيدن گلّه گوسفندان را ميدهد.ا
با رسيدن گله به نزديك چادرها چوپان كه عمدتا" نياز ساكنين چادرها را خوب ميداند كاسه اي طلب ميكند تا همانجا شير بز و يا گوسفندي را دوشيده به آنها بدهد. او معمولا" انتظار پول و يا انعامي ندارد ولي چادرنشينها با دادن چند ميوه تازه و بعضا" با ميوه هاي كمپوت شده محبّت اورا جبران ميكنند.ا
از سالها قبل ارتش شاه قسمت زيادي ازاين درّه و درّه هاي اطراف آنرا با هدف پرورش و چرانيدن اسبهاي سلطنتي دراختيار گرفته بود. ماهيگيران و افرادي كه براي تفريح و گذراندن چند روزي باين نواحي ميآمدند فقط در محدوده كوچك و مشخصّي از اين درّه كه عمدتا" قسمت جنوبي و سنگلاخي آن بود اجازه سكونت داشتند. اين قسمت ضمنا" محل عبور گلّه هاي گوسفند و كاروانهائي بود كه از اين درّه عبور ميكردند. قسمت شمال آن كلا" دراختيار افسران و درجه داران ارتش بود كه با نصب چادرهاي بزرگ و سفيد رنگ خود در حاشيه ارتفاعات و اطراف رودخانه كاملا" متمايز و مشخّص بودند. رمه هاي بزرگ اسب برنگهاي قهوه اي، سياه و سفيد و ابلق در ميان چمنزارهاي قسمت شمالی دشت ميچريدند و گهگاه چون سيلي خروشان چهار نعل از سوئي بسوي ديگر ميرفتند.ا
در اواخر تيرماه سال 1332 براي فرار از گرماي طاقت فرساي تهران از يك طرف وجنجالهاي سياسي روز و تظاهرات خياباني كه اغلب توأم با برخوردهاي خشن و درگيري با نيروهاي پليس و ارتش و چاقوكشان حرفه اي بسيج شده از جانب دربار و پليس بود باتّفاق چند تن از همكاران خود تصميم گرفتيم براي تمدّد اعصاب بار و بنه را بسته چند روزي را درارتفاعات شمال دماوند بويژه درناحيه "گل زرد درّه" كه وصف آنرا چندي قبل از يكي از دوستان همكارمان شنيده بوديم به استراحت و ماهيگيري بگذرانيم.ا
راه ساده براي رسيدن به آن منطقه سفر با اتوبوس به دهكده "پلور" و پياده روي بسمت شمال از كنار رودخانه بود ولي يكي از رفقا پيشنهاد كرد براي كوتاه نمودن راه كه در عين حال توأم با كوهنوردي نيز باشد بهتر است با اتوبوس تا لواسان بزرگ برویم و از آن پس با عبور و پشت سر گذاشتن ارتفاعات شمالي آن مستقيما" بناحيه مورد نظر و "گل زرد درّه" سرازير شويم.ا
چون همه دوستان اين پيشنهاد را پسنديدند يكروز صبح بار و بنه را كه شامل چادر صحرائي و وسائل خواب و مقداري مواد غذائي و ميوه بهمراه يك چراغ زنبوري و سوخت آن بود برداشته با اتوبوس بسوي لواسان بزرگ براه افتاديم و حوالی ظهر بآنجا رسيديم كه پس از قدري استراحت و صرف غذا وسائل را براي حمل بين همراهان تقسيم و ساعت دو بعد از ظهر بسوي ارتفاعات شمال منطقه براه افتاديم.ا
اينطور پيش بيني كرده بوديم كه قبل از برآمدن شب وتاريك شدن هوا ارتفاعات را پشت سر گذارده بدشت شمالی آن سرازير خواهيم شد ولي متأسّفانه وقتي به رأس ارتفاعات رسيديم شب برآمده بود و مجبور شديم فرود از دامنه شمالی را در تاريكي شب و با كمك چراغ قوه انجام دهيم كه با توجه بوسائل سنگيني كه بر پشت داشتيم كاري بس دشوار وخطرناك بود از اينرو سعي نموديم بسيار كند و با احتياط و بسيار نزديك بهم حركت كنيم تا درصورت لغزش يكي از افراد گروه، ديگران اورا حمايت كنند.ا
پاسي از شب گذشته خسته و از نفس افتاده به پائين كوه رسيديم، در آخرين لحظات فرود از شانس بد باطري تنها چراغ قوّه اي كه داشتيم تمام شد و تاريكي محض اطراف ما را فرا گرفت. دقايقي چند بيحركت برجاي ايستاديم تا چشممان بتاريكي عادت كند سپس در حاليكه هر يك دست و يا گوشه اي از كوله پشتي و يا لباس ديگري را گرفته بود آهسته و با احتياط براه افتاديم، چيزي نگذشت كه ازصداي زمزمه آرام آب رودخانه دريافتيم كه پا بر دشت صاف و هموار گذارده ايم، خوشحال از پشت سر گذاردن جاده سنگلاخ و پر پیچ و خم ارتفاعات سعي كرديم از كنار رودخانه درجهت جريان آب بسوي "گل زرد درّه" برويم.ا
تاريكي شب چنان سيّال بود كه نور مختصر ستارگان نيز نميتوانست بخوبي راهنماي ما باشد، قرار شد يكنفر از افراد گروه درجلو راه را يافته و بقيّه افراد درحاليكه يكدست را با دست دیگری قلاب کرده بودند بدنبال هم حركت نمايند ولي متأسّفانه هنوز چند ده متري بيش نرفته بوديم كه يكي از افراد در گودالي پر از آب كه بر سر راه بود سرنگون شد و يكي ديگر از افراد گروه را نيز با خود بداخل آن كشيد.ا
خوشبختانه گودال چندان عميق نبود كه دوستان ما را غرق كند ولي آنقدر آب داشت كه لباس و كوله پشتي آنها را خيس و مملو از آب نمايد، اين حادثه سبب شد تا گروه براي خشك نمودن لباس دوستان از حركت باز ايستد و براي طي بقيّه راه چاره اي بینديشد.ا
هوا هنوز آنقدر سرد نبود كه لباسهاي خيس تن را بيازارد ولي با لباسهاي مملو از آب نيز نميشد راه را ادامه داد، ماندن و بصبح رساندن در آن شرايط نيز بصلاح نبود زيرا مطمئن نبوديم شب هنگام مورد هجوم حيوانات درنده قرار نگيريم، با توجّه باينكه درآن موقعيّت انتظار دريافت هيچگونه كمكي را نيز نداشتيم قرار شد پس از تعويض لباس دوستان حركت با احتياط بيشتر از سر گرفته شود.ا

اردوگاه مرموز در ميان كوهها
درحاليكه آماده حركت ميشديم ناگهان يكي از افراد فرياد زد: "آب رودخانه را نگاه كنيد، مثل اینکه گهگاه انعكاسي از نور در آن مشاهده ميشود" همه چشمها بسوي رودخانه برگشت ولي جز صداي جريان آب چيزي بگوش نرسيد و انعكاسي ديده نشد. من به گمان طوفاني بودن هوا در دوردست و امكان رعد و برق به آسمان نگريستم ولي كوچكترين نشاني از رعد و برق نديدم.ا
درحاليكه همه حيران و منتظر برپا ايستاده بوديم ناگهان از طرف ديگر رودخانه نور قوي يك چراغ قوّه ديده شد كه انعكاس نور آن گهگاه سطح آب رودخانه را روشن ميساخت. با نزديك شدن نور صداي صحبت چند نفر نيز بگوش رسيد كه درحال حركت درطرف ديگر رودخانه و در جهت عكس حركت ما بودند.ا
ازديدن آنها و اميد دريافت كمك همگي براي توجّه دادن آنها باين سمت رودخانه با صداي بلند شروع به فرياد كرديم تا افراد گروه مقابل را كه حدس ميزديم از ماهيگيران باشند از وجود خود آگاه سازيم.ا
گروه مقابل كه انتظار شنيدن فرياد عدّه اي را آنهم در تاريكي شب نداشتند براي چند لحظه اي ساكت شدند، وضع آنها نشان ميداد تصميم دارند بدون توجّه به سر و صداي ما براه خود ادامه دهند ولي چون ما برايشان توضيح داديم كه چراغ نداريم ومقصدمان نيز "گل زرد درّه" ميباشد از ما خواستند تا به عقب برگشته از پلي كه در چند صد قدمي آنجاست بطرف ديگر رودخانه برويم تا آنها كمك و راهنما در اختيار ما بگذارند.ا
با اينكه در تاريكي محض جلوي پاي خودرا نميديدم و هرلحظه ممكن بود در گودال دیگری سرنگون شويم ولي براي اينكه اين تنها اميد خودرا در گرفتن كمك و رسيدن به "گل زرد درّه" از دست ندهيم با سرعت در جهتي كه بما نشان داده بودند براه افتاديم.ا
چيزي نگذشت كه در نور چراغ قوّه آنها سياهي پلي را مشاهده كرديم و با كمك همان نور از پل گذشته به جهت ديگر رودخانه رفتيم، يكي از ماهيگيران جلو آمد و درحاليكه نور چراغ قوّه خودرا بصورت يك يك ما ميانداخت قصد ما را از رفتن به ناحيه "گل زرد درّه" جویا شد كه جواب داديم براي گذراندن تعطيلات آمده ايم.ا
دراينموقع ماهيگيران ديگر بدون توجّه بما براه خود ادامه داده، رفته بودند. شخصي كه ما را مورد سؤال قرار داده بود از ما خواست تا رسيدن به كمپ آنها بدنبالش برويم و خود براه افتاد.ا
با اينكه نميدانستيم تا كي و كجا بايد بدنبال او برويم ولي چون چاره ديگري نبود در تعقيب او براه افتاديم، نظرباینکه بار زيادي بر دوش داشتيم و درعين حال خسته و كوفته بوديم نميتوانستيم پا بپاي اوحركت كنيم از اينرو هرلحظه با فرياد از او ميخواستيم قدري آهسته تر حركت كند تا ما بتوانيم باو برسيم ولي او بدون توجّه به فريادهاي ما همانطور سريع براه خود ادامه ميداد و ما نيز براي اينكه راه را كه در نور چراغ قوّه او بسختي ميديديم گم نكنيم مجبور بوديم هن و هن كنان و با همان سرعت در پشت سر او حركت نمائيم.ا
پس از مدّت زماني طي طريق كه بنظر ما بسيار طولاني آمد صداي پارس سگها و سپس نور چراغهائي از دور نشان داد كه بايد به يك آبادي و يا منطقه مسكوني رسيده باشيم. لحظاتي بعد سواد تعداد زيادي چادرهاي سفيد و بزرگ اربابي بصورت يك اردوگاه كه در پهنه وسيعي از دشت نصب شده بود در زير نور لامپهاي قوي برق بچشممان خورد كه اينجا و آنجا افرادي در طول چادرها در حركت بودند.ا
چون فرد راهنماي ما از ديد غائب شده بود براي يافتن او بطرف يكي از چادرها رفتيم كه ناگهان با هجوم چند سگ شكاري مجبور به توقّف شديم. دراين هنگام و در حاليكه شخصي سگها را براي جلوگيري از حمله بما فرا ميخواند راهنماي ما از يكي از چادرها بيرون آمد و درحاليكه با زبان انگليسي با دونفر دیگر كه گويا همراهان ماهيگير او بودند صحبت ميكرد بطرف ما آمد و گفت:ا
"متأسّفانه نميتوانيم امشب دراينجا جائي براي استراحت بشما بدهيم ولي ميتوانيم يك راهنما با چراغ همراهتان كنيم تا شما را همين امشب به منطقه " گلزرد درّه" برساند". بعد هم اضافه كرد: "اگر چيز ديگري احتياج داشته باشيد بگوئيد تا دراختيارتان بگذاريم".ا
با اينكه از خستگي و بيحالي رمق ايستادن نداشتيم ولي چون استنباط كرديم در آن محل مزاحم هستيم خوشحال ازاينكه ميتوانيم همين امشب به منطقه مورد نظر برسيم ضمن تشكّر از او خواستيم راهنما را با ما همراه كند تا هر چه زودتر براه بيفتيم.ا
درفاصله زمان كوتاهي كه منتظر راهنما بوديم صداي قوي موتوري از دور بگوش ميرسيد كه حدس زدم بايد موتور مولّد برق باشد و در فاصله اي دور از چادرها در زير نور چند لامپ قوي يك فروند هليكوپتر ارتشي را نيز مشاهده كردم.ا
درحاليكه وجود اين اردوگاه وسيع با هليكوپتر ارتشي و وجود خارجياني چند در آن شرايط حسّاس كشور در اين مكان پنهان و درعين حال بسيار نزديك بتهران ذهن مرا بخود مشغول كرده بود پيرمردي باريك و بلند قد با يك چراغ قوّه در دست بهمراه ماهيگير راهنماي ما از يكي از چادرها خارج شده بسمت ما آمدند.ا
ماهيگير ما را مخاطب ساخته گفت: "اين "مش موسي" كوه و بيابان را از خانه خودش بهتر ميشناسد، شب و روز براي او فرقي ندارد، اگر همپاي او برويد تا يكي دو ساعت ديگر در "گلزرد درّه" هستيد، اميدوارم سالم و سرحال بآنجا برسيد".ا
ضمن تشكّر دوباره از او بار و بنه را بدوش كشيديم و همراه "مش موسي" كه در استقرار كوله پشتي ها بر دوش يك يك ما كمك ميكرد بسمت "گلزرد درّه" براه افتاديم.ا
در حاليكه سعي ميكردم افكار آزار دهنده اي را كه از ديدن آن اردوگٌاه با وجود خارجياني چند در آن (كه حدس زدم باحتمال قوي بايد آمريكائي باشند) را از خود دور كنم همراه "مش موسي" براه افتادم.ا
از همان قدم اوّل پي برديم "مش موسي" مردي است بياباني و مثل اكثر روستائيان خوش مشرب و بذله گو، او پس از اينكه ما را سرپا ديد و دانست قصدمان رسيدن به "گلزرد درّه" ميباشد بدون هيچ گفتگوئي وبا سرعت براه افتاد وچون چراغ قوّه دردست داشت وجلوميرفت ما نيز مجبورشديم همپاي او قدم برداريم و براي از دست ندادن نورچراغ فاصله بين او وخودمان را ثابت نگهداريم. حالا با وجود احساس خستگي ازكوهنوردي وپياده روي آنروز چون هم چراغ و هم راهنمائي آشنا به منطقه داشتيم با انرژي باز يافته از اين امر خوشحال و شاد بسوي هدف گام برميداشتيم.ا
قدري كه از حريم چادرها دور شديم خودرا به "مش موسي" رسانده از او پرسيدم: "آقائي كه ما را تا چادرها هدايت كرد كه بود و اسمش چيست".ا
گفت: "او تیمور خان پسر ارباب است".ا
گفتم: "مثل اينكه با همراهانش بزبان انگليسي صحبت ميكرد".ا
گفت: "آنها امريكائي و از دوستان او هستند".ا
با خنده و كنايه گفتم: "تعداد چادر ها نشان ميداد كه پسر ارباب دوستان زيادي دارد".ا
گفت: "دو ماهي ميشود كه آنها اينجا اردو زده اند. گاهي آقاي اردوبادي مالك این اراضی و پسرش تیمورخان اينجا ميآيند و با آمريكائيها براي شكار و ماهيگيري به اطراف ميروند".ا
گفتم: "وضع چادرها و تأسيسات اينجا نشان ميدهد كه آدمهاي مهمّي احتمالا" ارتشي و از مقامهاي بالا با هليكوپتر به اينجا رفت و آمد دارند".ا
گفت: "همه آنها مهمان ارباب هستند".ا
پرسیدم: "آمريكائيها هم مهمان او هستند".ا
گفت: "بله، آنها كارمندان اصل چهار ميباشند كه با پسر ارباب در آمريكا درس ميخواندند".ا
با خنده گفتم: "مثل اينكه ارباب شما وضعش خيلي خوب است كه هرسال تعداد زيادي مهمان باينجا دعوت ميكند".ا
گفت: "او با دربار و ارتش رابطه خوبي دارد چونكه سرتاسر اين درّه را كه منطقه خوش آب و هوائي است از سالها پيش براي تربيت اسبهاي ارتش و دربار بآنها اجاره داده است ولي امسال عدّه بيشتري هر روز با هليكوپتر باينجا رفت و آمد ميكنند".ا
دراينموقع به نهر آبي رسيديم كه جادّه را قطع ميكرد، "مش موسي" پيشنهاد كرد درصورتيكه خسته هستيد ميتوانيد قدري دركنار اين نهرآب كه قدري بالاتر بصورت چشمه اي از شكاف سنگها بيرون ميآيد استراحت كنيد.ا
"كور از خدا چه ميخواست، دوچشم بينا" هم خسته و هم گرسنه بوديم چون از ظهر روز قبل تا آنموقع كه ساعت حدود دو صبح بود نتوانسته بوديم چيزي بخوريم، فوري كوله ها را زمين گذاشتيم و از نان و پنير ساندويچي ساخته با آب گواراي چشمه سد جوع كرديم.ا
ضمن خوردن ساندويچ "مش موسي" كه بيكار نشسته بود برايمان گفت كه سالها قبل راهزنان دراين مكان چهل نفر را سر بريدند، از آن تاريخ ببعد اين چشمه بنام "چشمه خونين" ناميده شد.ا
يكي از افراد گروه از او سؤال كرد: "مگر دراينجا راهزن هم پيدا ميشود".ا
او جواب داد درحال حاضر خير ولي در زمانهاي گذشته اين درّه مأمن دزدان وراهزنان بوده و قافله هائيكه مجبور بودند از اين درّه عبور كنند براي حفاظت جان خود چند تفنگچي همراه قافله ها ميكردند.ا
يكي ديگر پرسيد: "آيا حيوان درنده نيز دراين درّه يافت ميشود".ا
او جواب داد: "درتابستان خير ولي در زمستان گرگها دراينجا جولان ميدهند، از اينرو كاروانها هميشه در معيّت تعدادي سگهاي گلّه حركت ميكنند".ا
پس از قدري استراحت قمقمه هاي خودرا از آب چشمه پر كرديم و كوله ها را برپشت كشيده دوباره براه افتاديم تا هرچه زودتر به "گلزرد درّه" كه حالا ديگر برايمان رويائي شده بود برسيم.ا
راه از حاشيه ارتفاعات ميگذشت و از رودخانه كاملا" دور شده بوديم، با اينكه آسمان صاف و پر ستاره بود ولي تاريكي شب بر همه جا تسلّط داشت و ما جز در نور چراغ قوّه "مش موسي" چيزي نميديديم، تنها قادر بوديم خط الرّاس ارتفاعات را از آسمان پر ستاره تميز دهيم و از آن پائين تر فقط شب بود و سياهي قيرگون آن.ا
درحاليكه سعي داشتم همپاي دیگران و راهنما حركت كنم فكر كمپ موجود و آمريكائيهاي اصل چهار مهمان در آن كه بطور قطع تنها نبودند و كسان ديگري نيز در آن چادرهاي بيشمار زندگي ميكردند و هليكوپتر بزرگ ارتشي آماده به پرواز در آن محل راحتم نميگذاشت. ميدانستم كه ارتش در اين منطقه بمناسبت پرورش اسبها فعّال است و افسران و خانواده هايشان درتابستان يكي دو ماهي باين منطقه ميآيند ولي بنظر نميرسيد اردوگاهي كه من ديدم مناسبتي با وجود خانواده هاي افسران داشته باشد. سخنان "مش موسي" كه از مهمانان بيشمار مالك دراين سال صحبت ميكرد نيز با توجّه به وضعيّت حاد سياسي كشور در آن زمان كه شايعه يك كودتاي نظامي با كمك دربار و يك دولت خارجي بخصوص آمريكائيها دهان به دهان ميگشت همه دست بهم داده فكر مرا سخت بخود مشغول كرده بود.ا
بعد از بالا آمدن از شيب تند يك درّه "مش موسي" ايستاد و كورسوي چراغي را از دور بما نشان داد و گفت: "آن نور از چراغ قهوه خانه "گلزرد درّه" ميباشد كه در دامنه كوه و در بريدگي يك درّه واقعشده و ما بايد بآنجا برويم".ا
با اينكه كورسوي چراغ نشان ميداد هنوز تا رسيدن بآن راه زيادي در پيش داريم ولي همينقدر كه بالاخره مقصد را درجلو چشم ميديديم جان تازه اي يافتيم و شتابي به پاهاي خسته و بيرمق خود داديم تا هر چه زودتر اين آخرين فاصله را نيز طي كرده شاهد مقصود را درآغوش كشيم.ا
پس از مقداري طي طريق صداي پارس سگها از دور نشان داد كه بيك آبادي و منطقه مسكوني نزديك ميشويم. "مش موسي" توضيح داد كه اين تنها آبادي موجود در "گلزرد درّه" ميباشد كه در نقطه مقابل قهوه خانه قرار گرفته است.ا
ساعتي بعد در حاليكه نسيم خنك صبحگاهي وزيدن گرفته بود و صورت پوشيده از عرق افراد گروه را نوازش ميداد "مش موسي" درب قهوه خانه "گلزرد درّه " را كوبيد.ا
قهوه چي كه طبق عادت سحرخيز بود درحاليكه تازه از خواب بيدار شده و چشمهاي خودرا ميماليد درب را گشود و با ديدن "مش موسي" كه براي او آشنا بود سلام و حال و احوالي كرد و سپس متوجّه ما شد كه همگي با كوله پشتي و بار و بنه بر دوش خسته و وامانده باو چشم دوخته بوديم.ا
"مش موسي" خيلي خلاصه براي او شرح داد كه "آنها براي گذراندن يكي دو هفته باين منطقه آمده اند و چون راه را در شب گم كرده بودند، من با توصيه پسر ارباب آنها را تا اينجا راهنمائي كرده ام" و از او خواست تنها براي امشب جائي دراختيارمان بگذارد تا پس از رفع خستگي و روشن شدن هوا بكنار رودخانه برويم.ا
قهوه چي بدون درنگ اطاق بزرگي را كه حالت انباري داشت تخليه و دراختيار ما گذاشت، ما نيز كه از فرط خستگي از پاي درآمده بوديم با سرعت كيسه خوابهاي خودرا درآن گسترده و بدون اينكه لباس از تن بيرون كنيم بداخل آن سريديم. قبل از اينكار از "مش موسي" بخاطر كمك ارزنده اش سپاسگذاري نموديم. او با گفتن اينكه اگر باز هم بكمك او نياز داشتيم خبرش كنيم از ما خداحافظي كرد و همان شبانه راهي محل چادرهاي اربابي شد.ا
خسته و كوفته از حوادثي كه برما گذشته بود سر بر بالش نهاديم و قبل از اينكه بخواب رويم روشنائي شفق را كه از مشرق ظاهر ميشد از پنجره اطاق قهوه خانه مشاهده نموديم.ا
نصب چادر دركنار رودخانه
روز بعد ساعت ده صبح بود كه از خواب بيدار شدم، با قدري نرمش عضلات آنها را براي رفع خستگي و فعاليّت دوباره آماده نمودم و رفقا را كه گويا خيال جنبيدن نداشتند يك بيك از خواب بيدار كردم.ا
دست و رو را شستيم و به سالن قهوه خانه كه بساط سماور و چاي در كنار آن و بر يك بلندي گسترده بود رفتيم. دو نيمكت در كنار ديوار قرار داشت كه جاجيمي بر روي آن پهن كرده بودند. بر روي يكي از آنها نشستيم و از قهوه چي خواستيم اگر چيزي بعنوان صبحانه دارد برايمان آماده كند.ا
دقایقی چند قهوه چي با چند نان كلفت روستائي و دو ظرف تخم مرغ نيمرو كرده كه در سيني بزرگي نهاده بود بانضمام يك كاسه ماست وارد سالن شد وبا خنده گفت: "شما خيلي خوش شانس هستيد چون همه اينها را ساعتي قبل از ده براي من آوردند درغير اينصورت از شما شرمنده ميشدم".ا
اين بهترين و خوشمزه ترين غذائي بود كه در عمرم خورده بودم، دوستان نيز با ولع خاصّي ته ظروف را نان كشيده خوردند و چند چای پشت آن انرژي از دست رفته را بآنها باز گرداند.ا
پس از پرداخت صورتحساب قهوه چي براي صبحانه و سكونت شبانه كه بسيار ارزان تمام شد با گرفتن مقداري اطّلاعات مفيد درمورد منطقه و مكاني كه بايستي چادر بزنيم از او خداحافظي كرده بسمت جنوب دشت و كنار رودخانه براه افتاديم.ا
قهوه چي قبل از حركت بما گفت: هر روز صبح براي من ماست و تخم مرغ و نان از ده ميآورند در صورت احتياج ميتوانيد باينجا آمده از من بگيريد.ا
قهوه خانه در حاشيه ارتفاعات و در بلندي قرار داشت، از آنجا ميتوانستيم پهنه وسيعي از دشت سرسبز زيرپاي خودرا با گلهاي زردرنگ آن كه بصورت گروهي اينجا و آنجا در كنار رودخانه و درميان سبزه زارها روئيده بودند مشاهده نمائيم.ا
رودخانه درقسمت جنوبي دشت گاهي پهن با جرياني آرام و زماني باريك با آبي خروشان ديده ميشد. در منتهي اليه راه باريكي كه از قهوه خانه تا رودخانه امتداد داشت پلي چوبي نصب شده بود كه عبور و مرور را از يكطرف بطرف ديگر آسان ميساخت.ا
با احساسي از شادي با تصوّر گذراندن دو هفته اي كه درپيش داشتيم با چند دم و بازدم ريه هاي خودرا از هواي لطيف دشت پر كرده براه افتاديم و پس از عبور از پل بسمت ديگر رودخانه كه امكان برپا کردن چادر را داشتيم رسيديم.ا
چون پهنه بين رودخانه و كوه را در اين قسمت نيز چمن و سبزه پوشانده بود سعي كرديم براي فرار از رطوبت زمين بخصوص در هنگام شب چادر را در نزديك بستر رودخانه و روي زمين خشك و شنزار برپا كنيم. با اينكه حدس ميزديم اين مكان ممكن است محل عبور رمه ها و يا كاروانها باشد ولي چون در سرتاسر كنار رودخانه همه جا همين وضعيّت را داشت ناچار چادر را درهمان جا برپا كرديم باميد اينكه در مدّت اقامت ما كارواني از آنجا عبور نكند و يا با ديدن چادر ما راهش را كج كرده و از قسمت بالاي آن عبور نماید.ا
بزودي چادر نصب ولوازم ضروري و با ارزش از قبيل دوربين عكّاسي و دوربين چشمي و ساعت و زيور آلات افراد گروه در داخل آن جا بجا و مستور شد زيرا هنوز از امنيّت منطقه بخصوص در هنگام شب كاملا" اطمينان نداشتيم.ا
پس از شستشوی بدن درآب سرد رودخانه اوّلين چيزي كه نظرمان را جلب كرد وجود سگ درشت هيكلي بود كه آرام در كنار چادر پرسه ميزد. يكي از دوستان با اين تصوّر كه ممكن است سگ سر در چادر كرده و دهان به خوراكيها زند سنگي برداشته قصد آن کرد تا اورا از چادر دور نماید ولي سگ که دوست ما را در حال حمله دید بدون اينكه پارس كند قدري از چادر فاصله گرفت ولی پس از گذشت لحظاتی دوباره نزدیک چادر آمد.ا
با اينكه از وجود سگ در اطراف محل اقامت خود ناراحت بودم ولي دراين دشت خلوت و ناآشنا وجود اورا غنيمت شمرده از دوستم خواهش كردم از راندن او منصرف شود زیرا ممکن است وجود او دراينجا به كارمان آيد.ا
همه دوستان اين رأي را پسنديدند و از آن پس با دادن مقداري خوراكي باو سعي كرديم اورا با خود آشنا كنيم كه خوشبختانه خيلي زود با ما انس گرفت و چون دوستي قديمي از آن پس همه جا با ما بود و شبها نيز دركنار چادر ميخوابيد و پاسداري ميكرد.ا
نیمه های دوميّن شب اقامت ما که همگي پس از شنا و ماهيگيري در رودخانه بخواب خوش فرو رفته بوديم صداي ناگهاني پارس سگ همه را از خواب بيدار كرد، يكي از دوستان كه نزديك دهانه چادر خوابیده بود با اين تصوّر كه كساني قصد دستبرد به چادر را دارند چوب دستي آماده خودرا برداشته براي پي بردن بموضوع و احتمالا" دفاع، از چادر بيرون رفت ولي همان دم با كارواني از شتر كه قصد عبور از معبر کنار رودخانه را داشتند و بطور قطع چادر ما را در تاریکی شب نديده بودند، روبرو شد.ا
او بلافاصله حسّاسيّت موقع را دريافت و با فرياد و چوبدستي خود سعي كرد شترها را از چادر دور و شتربانان را متوجّه وجود چادر در سر راه بنماید که خوشبختانه قبل از اینکه دوستان خواب آلود ما زیر دست و پای شترها صدمه ببینند خطر رفع شد.ا
هر روز صبح با برآمدن خورشيد و گرماي لذّتبخش آن كه از وراي چادر بداخل ميتابيد از خواب بيدار ميشديم و براي شست و شوي سر و صورت و دندان بكنار حوضچه هاي موجود دركنار رودخانه كه اینجا و آنجا وسيله چشمه ها ايجاد شده بود ميرفتيم و به تماشاي لحظه بلحظه بالا آمدن حبابهاي آب از ته حوضچه ها كه شنهاي كف آنرا با خود جابجا ميكرد ميايستاديم و پس از شستشوی سر و رو و اغلب نوشیدن چند جرعه از آب گواراي چشمه به چادر باز ميگشتيم.ا
اغلب روزها آواي زنگوله گوسفندان نويد رسيدن رمه ها را میداد و همگی خودرا برای نوشیدن شير تازه که از پستان آنها دوشیده میشد آماده میکردیم. گاهي اوقات يك يا دونفر از افراد گروه به قهوه خانه گلزرد دره ميرفتند تا نان تازه و ماست و تخم مرغ بياورند كه دوست جديدمان نيز (سگ) اغلب با آنها ميرفت، بعضي روزها كه موفّق به گرفتن ماهي از رودخانه ميشديم با برافروختن آتش كبابي از گوشت ماهی براه ميانداختيم.ا
يكبار درحين عبور از كنار رودخانه و چادر یکی از افسران با او وخانواده اش آشنا شدیم. آنها پس از دانستن قصد ما از اقامت چند روزه در آنجا با خوشروئي از ما دعوت كردند درصورت امكان براي خوردن چاي نزد آنها برويم كه ما نيز با قبول دعوت يكروز عصر نزد آنها رفتيم و ساعتي را با آنها گذرانديم.ا
در يكی از روزها نیز با او و يك استوار ارتش براي ديدن رمه اسبها رفتيم. استوار مزبور برايمان توضيح داد كه اسبها از نژادهاي مختلف هستند و در اينجا براي اصلاح نژاد و گرفتن گونه هاي بهتر از آنها استفاده ميشود. با ديدن آنها بي اختيار بياد گلّه هاي اسب در فيلمهاي آمريكائي افتادم كه هر از گاه سرخپوستان سر در عقب آنها نهاده با جيغ و فرياد خود گلّه ها را بسوي زمينهاي خود ميرانند.ا
در تمام اينمدّت وجود اردوگاهي كه در شب نخست ديده بودم فكر مرا سخت بخود مشغول كرده بود بخصوص وجود آن هليكوپتر ارتشي كه در مدّت اقامت ما در آن دشت چند بار پرواز آنرا دربالاي سر خود مشاهده کرده بودیم و گهگاه صداي آنرا كه درحال پرواز بود از دور ميشنيديم.ا
در وقت ملاقات با افسر مزبور چند بار تصمیم گرفتم درمورد پرواز هليكوپتر و اردوگاه وسيعي كه در قسمتي ديگر از دشت وجود داشت از او سؤال كنم ولی چون فکر کردم ممکن است مورد سوء ظن واقع شوم منصرف شدم از طرفي مطمئن نبودم او كه افسر رده پائيني بود از زد و بند هاي بالاي ارتش اطّلاع داشته باشد.ا
يكروز وقتي از نگراني خود در اينمورد با افراد گروه صحبت ميكردم يكي از آنها پيشنهاد كرد بهتر است هر چه زودتر به تعطيلاتمان خاتمه داده به تهران برگرديم تا اگر كودتائي درشرف انجام باشد درآنجا حاضر باشيم. (در آنموقع تصوّر ميشد سازمان نظامی حزب توده و اعضای آن و همچنین قسمتی از طرفداران جبهه ملی خودرا براي مقابله با كودتاگران آماده ميكنند)ا
خنديدم و گفتم: "درصورت انجام يك كودتاي نظامي كه قريب الوقوع نيز بنظر ميرسد وجود ما چند نفر درتهران چه تأثيري میتواند در جلوگیری از آن داشته باشد".ا
دوست من خیلی جدی جواب داد: "حد اقل ما خارج از گود نخواهيم بود".ا
به او حق دادم كه نگران باشد چون كودتاگران از امكانات بالائي درميان افسران ارتش و پليس و سرمايه داران و ملاكين مملكت برخوردار بودند.ا
با همه اينها فارغ از وضع سياسي كشور و با اميد بالا بودن سطح آگاهي مردم از وضع موجود و درك رهبران حكومتي از اوضاع كه تكيه بر مردم داشتند روزها را به استراحت و ماهيگيري و گشت و گذار در ميان دشت و چيدن و بوئيدن گلهای زيبا و زرد رنگ لاله ميگذرانديم.ا
يكروز هم سري به "چشمه خونين" زديم و آنرا از نزديك و در روشنائي روز مشاهده كرديم. همانطور كه "مش موسي" در آن شب پر ماجرا برايمان گفته بود مشاهده كرديم كه آب زلال چشمه از شكاف سنگها خارج شده درحوضچه وسيعي كه زير آن بوجود آمده بود ميريزد و سپس بصورت نهر پرآبي بطرف پائين دشت سرازير ميشود. با ياد آنشب پر تلاطم دوباره قمقمه هاي خودرا از آب چشمه پر كرده راهي چادر خود شديم.ا
پس از دو هفته كه خيلي سريع گذشت صبح روز چهاردهم مردادماه پس از دميدن آفتاب و صرف صبحانه چادر و بار و بنه خودرا كه حالا كمتر و سبكتر از روز ورودمان بود جمع كرديم و با احساسي از تأسّف بخاطر ترك اين مكان زيبا و آرام از جادّه كنار رودخانه و درجهت جريان آب بسمت جنوب و دهكده پلور براه افتاديم.ا
هوا صاف بود و آفتاب گرم تابستان صورت را ميسوزاند ولي نسيم خنكي كه از كوهپايه هاي شمالي درّه ميوزيد صورتها را نوازش و زهر گرما را از بين ميبرد. اينجا و آنجا رمه هاي بزرگ گوسفند درميان چمنزارها و كنار رودخانه به چرا مشغول بودند، گله هاي چندی از اسبها نيز گاه پراكنده و گاه بصورت مجموعه اي ابلق (سياه و سفيد) در شمال رودخانه سر در چمنها داشتند و با تکان سر و دم عبور گروه ما را با كنجكاوي نظاره ميكردند.ا
از اينكه مجبور بوديم اين دشت زيبا و طبيعت دست نخورده و بكر را باين زودي ترك كرده به شهر و جنجالهاي كم و بيش آن برگرديم احساس خوبي نداشتيم از اينرو هر يك از افراد درخود فرو رفته بود و بدون صحبت ساكت و آرام براه خود ادامه ميداد.ا
ساعت چهار بعد از ظهر به دهكده پلور و قهوه خانه كنار جادّه رسيديم، با خوردن غذاي مختصري همراه با ليواني چاي رفع خستگی کرده ساعت شش بعد از ظهر با يك وسيله نقليّه عازم تهران شديم.ا

بیست و هشت مرداد و کودتای آمریکائی
دو هفته استراحت پايان يافته بود ولي فكر وجود اردوگاه مرموز درميان كوهها رهايم نميكرد. نميتوانستم قبول كنم كه آنهمه تشكيلات فقط براي استراحت و تفريح و ماهيگيري يك مالك و دوستان آمريكائي پسرش که خیلی آسان از امكانات ارتش هم استفاده مينمودند، بوجود آمده باشد. اين فكر خودرا با تني چند از دوستان نزديك نيز درميان نهادم. همگي متفق القول نظر مرا تأييد كردند ولي متأسّفانه براي پيگيري و پي بردن باين امر مهم كاري از دستمان بر نميآمد تا اينكه روز بیست و هشت مرداد فرا رسيد و عوامل كودتا طبق نقشه هاي از قبل طراحي شده بخيابانها ريختند و بسرعت همه چيز را دراختيار گرفتند، كاري كه بدون زمينه چيني قبلي انجام آن با اين سرعت امكان پذير نبود. امری که تنها میتوانست در اردوگاههاي باصطلاح تابستاني پنهان در ميان كوهها و دور از چشم مردم و احزاب مخالف حکومت طراحی و با همكاري بسيار نزديك عوامل سيا - تحت نام كارمندان اصل چهار ترومن - که در ايران فعاليّت میکردند و همچنین استفاده از امكانات وسیع فئودالهاي منطقه و سران درباري ارتش بدست ارتش و پليس و اوباشان درباري با چنين سرعتي اجرا و موفّق گردد.ا
نگراني و هراسي كه از ديدن آن اردوگاه مرموز تابستاني براي چند هفته ما را آزار ميداد خيلي زود به واقعيّت تبديل شد. چيزي نگذشت كه دوران سياه ديكتاتوري شاه و قتل عام آزاديخواهان آغاز و تعداد بيشماري از دوستان ما در زندانها جای گرفته و یا به جوخه هاي اعدام سپرده شدند.ا
چاكران و خدمتگزاران ارتش و دربار نيز مزد خيانت و خوش خدمتي خودرا به بهترين نحو دريافت نمودند، از جمله در روزنامه ها خوانديم كه آقاي اردوبادي و پسرش با گرفتن پستهاي مهم دولتي و سفارت در كشورهاي خارجي پاداش خدمات ارزنده خودرا بانجام كودتا دريافت كردند.ا















No comments: