Wednesday, May 14, 2008

آپارتمانهای دولتی


آپارتمانهای دولتی

برخلاف روزهای هفته که من و همسرم و بچه ها صبحانه نخورده برای رفتن سر کار و دبستان از خانه بیرون میرویم روزهای شنبه و یکشنبه فرصت داریم تا پس از برخاستن از خواب و شستن دست و رو صبحانه را درکنار هم صرف نمائیم. این روزها خوردن صبحانه درکنار هم آنقدر برایمان لذتبخش است که هرگونه ملاقاتی را برای دید و بازدید از ساعت دوازده به بعد میگذاریم.ا
شنبه هفته قبل هنگامیکه دور میز صبحانه جمع بودیم و همسرم تازه یک لیوان چای داغ جلویم گذارده بود زنگ تلفن بصدا درآمد. از آنجائیکه نمیخواستم با جواب دادن به تلفن که اغلب مدتی وقت میگرفت چای داغ مورد علاقه ام سرد شود از همسرم خواهش کردم به تلفن جواب و اگر کسی با من کار دارد بگوید بعدا" تلفن کند.ا
او پس از برداشتن گوشی و قدری سلام و احوالپرسی بمن اشاره کرد که آقای مطیعی است میخواهد با تو صحبت کند.ا
با اینکه از ترک میز صبحانه درآن حال و هوای لذتبخش با خانواده اکراه داشتم ولی پاسخ به تلفن آقای مطیعی دوست بسیار عزیزم واجب تر از همه این حرفها بود مضافا" اینکه احساس کردم باید موضوع مهمی پیش آمده باشد که ایشان اینموقع صبح تلفن کرده اند.ا
ازجا برخاسته گوشی را از همسرم گرفتم. پس ازقدری سلام و احوالپرسی فوری گفت: "میدانم که سر میز صبحانه و درکنار خانواده هستی ولی چون میخواستم درباره موضوع مهمی با تو صحبت کنم اگر میتوانی تا یک ساعت دیگر درهمان کافی شاپ همیشگی یکدیگر را ببینیم".ا
احساس کردم همانطور که گفته باید موضوع مهمی باشد که این موقع صبح تلفن کرده لذا جواب دادم: "باشه برای یکساعت دیگر در همان محل همیشگی شما را خواهم دید".ا
چای سرد شده بود، همسرم اصرار داشت که آنرا برایم گرم کند ولی درنگ جایز نبود باید هرچه زودتر شال و کلاه میکردم و بملاقات آقای مطیعی میرفتم. مطمئن بودم بازهم ازشرایط موجود بعد از بازنشستگی ناراحت است و خیال دارد درد دل کند.ا
یکساعت بعد اورا در همان کافی شاپ ملاقات کردم. قبل از من آمده بود، یک قهوه که نیمی از آنرا نوشیده بود روی میزش دیده میشد، مشغول مطالعه کاغذی بود که روی میز و درکنار فنجان قهوه اش قرار داشت. تا مرا دید از جا بلند شد و ضمن فشردن دست من گفت: "از اینکه ساعات خوش ترا با خانواده بهم ریختم معذرت میخواهم، دلم گرفته بود، باید با کسی صحبت میکردم، دیدم تو از همه بیشتر بدرد دلم گوش میدهی، این بود که مزاحمت شدم".ا
گفتم: "آقای مطیعی، خواهش میکنم، هیچ مزاحمتی نیست، من همیشه از صحبت با شما لذت میبرم" بعد اضافه کردم"حالا بفرمائید ببینم موضوع از چه قرار است".ا
خوشحال از اینکه دید من حاضرم تا به صحبتهایش گوش دهم گفت: "یادت هست چندی قبل راجع به صندوق پس انداز بازنشستگی صحبت کردم که نمیتواند کمک مؤثری برای هزینه های زندگی بعد از بازنشستگی باشد.ا
گفتم: "بله یادم هست، مگر باز هم مشکلی برایتان ایجاد کرده است".ا
گفت: "خیر این بار مشکل درجای دیگراست" بعد به کاغذی که روی میز قرار داشت اشاره کرد و گفت: "چون با حقوقی که اداره بازنشستگی بمن و خانمم پرداخت میکند قادر نیستیم از عهده پرداخت کرایه خانه که چیزی بیشتر از یکهزار دلار در ماه است برآئیم با توصیه یکی از دوستان که گفته بود اشخاص کم درآمد بخصوص سالمندان میتوانند از آپارتمانهای دولتی که دولت در پرداخت کرایه آن سهیم است استفاده کنند آدرس یکی از این سازمانها را گرفتیم و دریکی از روزها با همسرم به آنجا مراجعه کردیم تا شاید بتوانیم با گرفتن یکی از این آپارتمانها درناحیه ای از شهر تورنتو دخل و خرجمان را تراز کنیم".ا
گفتم: "این خیلی خوبه، منهم راجع به آن چیزهائی شنیده بودم. خوب، نتیجه چی شد".ا
آقای مطیعی نفس عمیقی کشید وگفت: "واقعا" غوغائی بود. عده بیشماری زن و مرد با بچه های ریز و درشت از ملیتهای مختلف برای دریافت این نوع آپارتمان ها نیمکتها را پر کرده و عده ای هم بخاطر کمبود جا روی زمین و کنار دیوارها نشسته بودند. چند بچه شیرخواره همصدا با یکدیگر گریه میکردند، مادرها سعی داشتند با تکاندادن بچه ها و یا با گذاشتن پستان در دهان آنها ساکتشان کنند. مادری روی یکی از نیمکتها بامید اینکه بچه ساکت شود پوشک اورا عوض میکرد، چند خانواری که گویا با یکدیگر آشنا بودند بدون توجه بدیگران غذا میخوردند وعده ای هم ساکت وبیحرکت نشسته چشم به تابلو روشنی که درگوشه ای از سالن شماره هائی را نشان میداد داشتند.ا
مانده بودیم که حالا چه باید بکنیم. یکی از حاضرین که ما را حیران دید اشاره کرد تا برای ازدست ندادن نوبت بهتر است شماره ای از جعبه ایکه بدیوار نصب شده بود برداریم.ا
شماره را برداشتیم و درانتهای سالن ایستادیم که خوشبختانه یک زوج جوان روی یکی از نیمکتها جمع تر نشستند و جائی برای نشستن بما دادند.ا
پس از دقایقی چند متوجه شدیم بعضی از حاضرین هرکدام درحال پر کردن اوراقی هستند، از آقائی که کنارم نشسته بود پرسیدم: "این ورقه ها را برای چه پر میکنند".ا
جواب داد: "برای گرفتن آپارتمان درخواست پر میکنند" بعد هم اضافه کرد: "مگر شما درخواست پر نکرده اید"ا
گفتم: "خیر"ا
گوشه سالن را با انگشت نشان داد و گفت: "از روی آن میز ورقه های درخواست را برداشته پرکنید، وقتی نوبت بشما رسید باید آنرا ارائه دهید تا ثبت کنند".ا
ورقه ها را برداشته پر کردیم و بامید رسیدن نوبتمان بانتظار نشستیم. دراینموقع همسرم بمن توجه داد که شماره ما با شماره ایکه روی تابلو اعلان میشود چیزی بیشتر از یکصد شماره اختلاف دارد. با توجه به اینکه بررسی درخواست هرکدام از متقاضیان زمانی حدود ده تا بیست دقیقه وقت میگرفت با یک حساب سرانگشتی باین نتیجه رسیدیم که آنروز تا آخر وقت هم نوبت بما نخواهد رسید.ا
شماره خودرا بهمان آقا که کنارمان نشسته بود نشان دادم و پرسیدم: "شما فکر میکنید امروز نوبت بما برسد".ا
گفت: "مطمئن نیستم ولی چون عده ای شماره گرفته و رفته اند ممکن است باز نگردند و نوبت بشما برسد".ا
پرسیدم: "اگر نوبت نرسد چکار باید کرد".ا
گفت: "متأسفانه کاری نمیشود کرد جز اینکه روز بعد صبح اول وقت بیائید و دوباره شماره بگیرید".ا
دراینجا آقای مطیعی ساکت شد ودرحالیکه از پشت شیشه کافی شاپ رفت و آمد مردم را درخیابان تماشا میکرد گفت: "هیچ فکر نمیکردم در کانادا که در لیست بهترین کشورهای دنیا قرار دارد با یک چنین صحنه هائی روبرو شوم".ا
بفراست دریافتم که آنروز موفق نشده درخواست خودرا ارائه دهد پرسیدم: "اینطور که معلوم است آنروز موفق به ارائه درخواست خود نشدید".ا
خنده تلخی کرد و گفت: "خیر آقا، روزدوم هم بهمان ترتیب گذشت و روزسوم با تجربه ایکه بدست آورده بودیم صبح خیلی زود و ساعتها قبل از اینکه درب باز شود آنجا بودیم و با بدست آوردن شماره بیست و دو نهایتا" موفق شدیم همانروز درخواستمان را ارائه داده نام خود را در لیست نوبت بگذاریم".ا
گفتم: "خوشحالم که بالاخره موفق شدید، بشما نگفتند چه موقع نوبت بشما خواهد رسید".ا
جواب داد: "آنروز فقط گفتند خبرتان میکنیم. ما هم خوشحال از اینکه بعد ازچند روز سرگردانی بزودی محلی برای سکنی با پرداخت کرایه کمتر بدست خواهیم آورد از خوشحالی در پوست نمیگنجیدیم وازاینکه چرا زودتر باین فکر نیفتاده بودیم خودرا سرزنش میکردیم. تا اینکه چند روز قبل با دریافت این نامه ناگهان تمام شوق وامیدمان - به آنچه که فکر میکردیم - دود شد و بهوا رفت.ا
دراینموقع آقای مطیعی نامه مورد نظر را جلوی من گذاشت و گفت: "دراین نامه نوشته اند با توجه به تعداد شصت و پنجهزار خانواده ایکه اکنون در لیست انتظار قرار دارند باین زودیها نوبت بشما نخواهد رسید لذا باید مدتی صبر کنید، چنانچه مایلید اسم شما همیشه در لیست نوبت بماند لازم است هرسال درخواست خودرا تجدید نمائید تا ما مطمئن شویم شما هنوزمایل به قرار گرفتن در لیست نوبت هستید، درصورتیکه از شما جوابی دریافت نکنیم با این تصور که شما ازماندن درلیست انصراف حاصل کرده اید نام شما را از لیست حذف خواهیم کرد".ا
نمیدانستم چه جواب بدهم. گفتم: "خوب شاید منطقه تورنتو شلوغ و پر جمعیت و لیست انتظار پر است بهتر است شما به مناطق دیگر هم سر بزنید شاید امکان گرفتن آپارتمان بیشتر و دوران مهلتش کوتاهتر باشد".ا
خنده تلخی کرد و سرش را بعلامت افسوس تکانداد و گفت: "فکر میکنید اینکار را نکردیم. بتمام سازمانهای اطراف تورنتو که دراین زمینه فعالیت میکنند سر زدیم. همه همین صفحه را برایمان گذاشتند که "ما فقط میتوانیم اسم شما را در لیست انتظار بگذاریم، حالا چه موقع نوبت بشما برسد خدا میداند" و بعد اضافه کرد: "با آماری که مجموع این سازمانها در اختیارمان گذاشتند معلوم شد چیزی حدود یکصد و پنجاه هزار خانواده در تورنتو و اطراف آن منتظرآپارتمانهای دولتی هستند". بعد درحالیکه کاغذ را جمع کرده در جیب میگذاشت سری تکانداد و گفت: "و بنده و همسرم در پشت سر این یکصد و پنجاه هزار خانواده ایستاده ایم".ا
رقم وحشتناکی بود. درفکر بودم که برای این گروه از خانواده ها که بدون شک احتیاج به محل سکنی با کرایه کم دارند دولت چه میتواند بکند که آقای مطیعی رشته افکارم را گسست و گفت: "تازه اینها کسانی هستند که اسمشان را در لیست انتظار ثبت کرده اند و بامید آن ضرب المثل معروف خودمان که میگوید "بزک نمیر بهار میاد" منتظر روز موعود هستند، تعداد زیادی را من میشناسم که قید این لطف دولتی را زده و با زندگی گروهی در خانه ها و آپارتمانها و زیرزمینهائیکه ازنور و امکانات بهداشتی و زیستی عاری است بزندگی خود ادامه میدهند".ا
گفتم: "حتما" دولتهای استانی ازوجود این لیست و تعداد خانواده های متقاضی اطلاع دارند وطرحی برای اسکان آنها پیاده خواهند کرد".ا
بازهم سری با تأسف تکانداد و گفت: "از سالها قبل هر دولتی که روی کار میآید بلافاصله درشیپور کسر بودجه میدمد و برای پر کردن آن نخست به مزایای پیشین بازنشستگان و کارگران وشهروندان کم درآمد حمله میکند، از بودجه بهداشت و آموزش و پرورش میزند، برمالیات لوازم مصرفی مردم میافزاید . حالا دریک چنین حال و هوائی شما فکر میکنید دولت بفکر تأمین و اسکان مردم کم درآمد خواهد افتاد؟".ا
گفتم: "ولی تا آنجا که من اطلاع دارم درحال حاضر دولت انتاریو آپارتمانهای زیادی را با کرایه ای مناسب در اختیار شهروندان کم در آمد قرار و بودجه زیادی را نیز برای پرداخت ما به التفاوت کرایه این نوع مکانها به مالکین آنها اختصاص داده است".ا
آقای مطیعی بعلامت تأیید سرش را تکان داد و گفت: "بله همینطور است، این اقدام خوبی بوده است ولی کافی نیست زیرا با وضع فعلی که شهرداریها و سازمانهای مختلف مثل آب و برق، اتوبوسرانی، پست و تلگراف و سایر مؤسساتی که خدماتی بمردم عرضه میکنند ببهانه کسر بودجه هرسال بر مالیاتها و بهای تولیدات خود اضافه مینمایند درکنار قطع سال به سال مزایای اجتماعی و گرانی روز بروز مواد غذائی وپوشاک و بنزین و همچنین سیل مهاجرینی که بطور قانونی و غیر قانونی هرسال بامید رسیدن بیک زندگی بهتر به کانادا وارد میشوند این لیست انتظار روز بروز بزرگتر و تعداد متقاضیان آپارتمانهای دولتی هرروز افزایش مییابد".ا
برای دلداریش گفتم: "ولی اینطور که شنیده ام چون شما و خانمتان سینیورهستید برای دریافت مسکن اولویت خواهید داشت، مضافا" اینکه دولت انتاریو ممکن است در آینده خانه های جدیدی را برای این منظور درنظر بگیرد".ا
خنده تلخی کرد و گفت: "اینطور که معلوم است دولت انتاریو برای تراز کردن بودجه خود به زمان درازی احتیاج دارد و تا آن موقع فکر نمیکنم بودجه ای برای این منظور تخصیص دهد لذا تعداد آپارتمان هائیکه ممکن است دولت در آینده برای اینگونه افراد اختصاص دهد خیلی کم خواهد بود درنتیجه - زبانم لال – تا یکی از ساکنین این خانه ها دار فانی را وداع نگوید جائی خالی نمیشود تا به نفر بعدی بدهند باین ترتیب فکر نمیکنم عمر ما برای گرفتن اینگونه آپارتمانها کافی باشد پس همان بهتر که از همین حالا - مانند بسیاری از دیگر متقاضیان -ا
قید دریافت آنرا بزنیم و برای جور کردن کرایه مکانی که فعلا" دراختیار داریم از قوت و غذای خود کم کرده و دست بعصا زندگی کنیم تا ببینیم چه پیش خواهد آمد".ا
باز گفتم: "اینطورکه شما وصف میکنید در آینده مسئله جا و مکان بیکی از معضلات دولت انتاریو تبدیل خواهد شد و با توجه به صنعت ساختمان در این استان که روز بروز توسعه مییابد دولت مجبور است خانه های بیشتری را به سیستم دولتی اضافه و در اختیار شهروندان کم در آمد قرار دهد".ا
آقای مطیعی دوباره سرش را با تأسف تکانداد و گفت: "راستش نمیدانم، اخیرا" باین باور رسیده ام که اگر وضع بهمین منوال پیش برود و دولتهای استانی فکری برای حل این معضل ننمایند کم کم مهاجرین جل و پلاس خودرا جمع کرده بکشور مبدأ خود باز خواهند گشت. اگر دولتمردان کانادا فکر میکنند که مردم بعشق زمستانهای سرد و طولانی کانادا باین کشور مهاجرت میکنند سخت در اشتباه هستند. مثل روز روشن است که مهاجرین در کانادا بدنبال یک زندگی بهتر با تأمین امکانات بهداشتی، آموزش و پرورش و امنیت اجتماعی هستند تا قادر باشند سهم خودرا در پرورش فرزندانی برومند و کار آور بجامعه کانادا ادا کنند نه اینکه پس از کار سخت روزانه کل درآمد خودرا بابت پرداخت کرایه خانه و مالیاتهای رنگارنگ بپردازند و درنهایت خسته و گرسنه سر بر بالین بگذارند، دراینصورت همان بهتر که بکشور مبدأ خود بازگردند، جائیکه در آنجا حداقل مشکل زبان و فرهنگ ندارند".ا
چون از سالها قبل اورا میشناختم میدانستم آدمی نیست که بیجهت از زندگی گلایه کند. با داشتن تخصص در رشته خود سالها درکمپانیهای بزرگ کانادا کار و همیشه با سربلندی و دستی گشاده برای کمک بدیگران زندگی کرده است، اکنون هم او به انسانهائی فکر میکند که برای فرار از پرداخت کرایه خانه های سرسام آور ناچارند به آپارتمان هائیکه زیر چتر دولت قرار دارد روی آورند وبامید دریافت آن سالها در لیست انتظار بمانند، امیدی که ممکن است هیچوقت برآورده نشود".ا
بعنوان راهنمائی گفتم: "چرا نمیروید با پسر و عروستان زندگی کنید. آنطور که من اطلاع دارم شما کمکشان کردید تا آپارتمانی بخرند حالا میتوانید با آنها در یکجا زندگی و مقداری در مخارج خود صرفه جوئی نمائید".ا
خندید و گفت: "حقیقت اینکه آنها جوان هستند و ما پیر، هرکدام از ما سلیقه های مختلفی برای خود داریم، نمیخواهیم با زندگی درخانه آنها استقلال خودرا از دست بدهند ولی با وضعی که برای آینده کانادا پیش بینی میشود شاید خیلی زود مجبور شویم این طرح را پیاده و نزد آنها برویم".ا
گفتم: "بطور قطع آنها هم از زندگی با شما خوشحال خواهند شد".ا
گفت: "امیدوارم اینطور باشد" و بعد اضافه کرد: "امروز شما را از سر میز صبحانه و کنار همسرو بچه ها باینجا کشیدم تا بدرد دل من گوش کنید برای جبران آن روز شنبه آینده مهمان من هستید تا صبحانه را باتفاق بخوریم، خانم من در پختن حلیم همتا ندارد، مطمئن هستم از خوردن آن لذت خواهید برد". ا

















No comments: